ارسالها: 10767
#671
Posted: 23 Sep 2014 14:30
مهندس کشاورزی
این شعر ساده که نقدی بر وضعیت اشغال فارغ التحصیلان رشه های کشاورزی شاید برای خیلی از دوستان دوران دانشگاه (بچه های صنایع غذایی دانشگاه تبریز ورودی 1378 ) یاد آور خاطراتی قشنگ باشه این شعر اون موقع در مجله طنز دانشجویی پونه که اکثر گردانندگان اون بچه ای همین کلاس بودند چاپ شده بود
یه روز که بچه بودم
مثل کلوچه بودم
عاشق جوجه بودم
همش تو کوچه بودم
خواستم برم مدرسه
گفتم که بازی بسه
خواستم مهندس بشم
عینک زدم تیپ بشم
یه سامسونت برداشتم
مسواکمو گذاشتم
یکی دو روز دویدم
تا به" کرکج" رسیدم
استاد جونم رو دیدم
اون ور جوب پریدم
استاد به من بیل داد
مدرسه هم کلاه داد
یکی دو سال همونجا
تو جنگل و تو صحرا
بیل زدم و بیل زدم
بیل زدم و بیل زدم
به جوجه ها به بزه ها
هر روز رفتم سر زدم
حالا مهندس شدم
حالا مهندس شدم
بازم مثل قدیما
بازم تو کوچه هستم
عاشق جوجه هستم
یه بیل دارم قشنگه
یه خر دارم که لنگه
هر روز میرم با بابا
بیل میزنم تو صحرا
آخه مهندس شد م
آخه مهندس شدم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#672
Posted: 23 Sep 2014 14:31
همه چی آرومَ مُو چِقَد خوشحالُم
همه چی آرومَ ،مُو چِقَد خوشحالُم
توپ توپه وعضُم ،گوش بُکُن احوالُم
زن گِرفتُم راحت ،سکه یَم ارزونَه
عید امسالِ مو ،بهتر از هر سالُم
ایی همه لیلی آک، تو صف مجنونن
مُو همو مجنونُم ،یَک کمی بی حالُم
رِفتَه با جِراحی ،ایی دِماغ گُرزُم
خوردوتر از قبلا ،مثل ایی تب خالُم
روی کارتُن دیدُم ،یَک یَره خوابیده
تا موکت دستُم دید آمد استقبالُم
مِخِرُم یَک روزی ،خانه ی مقبولی
فالِ خوبی دیدُم ،خودِمَم رمالُم
حال وروزُم خوبَه ،جون عشقُم صغری
فِقَط افتادَن باز ،شرخَرا دنبالُم
هرکاری کِردُم مو، هرکارَه، بیکارُم
وختایی بقال و، یَک زمان غسالُم
گرچه بودُم قبلا ،مو مدیر جارو
الانَم بد نیستُم ،تقریبا حمالُم
پول نِداشتُم اما ،صیغه کردُم صغری
بی خبر از کبری، بس که مو فعالُم
مِرِسُم یَک روزی، اُوو بالا بالاها
زد یکی تو ذوقُّم ،گفت تهِ گودالُم
به جزازتومبون و ،ایی عیال پرجوش
مو ببخشُم مفتی، باقی اموالُم
مو نِرَفتُم خدمت ،چون فراری بودُم
توی خواب دیدُم که، دست کم مارشالُم
بس که محبوبُم مو،باجناقُم گفتَه
یا خود دجالََه ، یا خر دجالُم
پای جوبِ سررِفتَه ،همه ی اوقاتُم
یَک کمی پیرُم مو ،یک کمی پاتالُم
دسته چهار دارقوز ،نقطه ی اوجُم بود
خداداد سیری چند، مو تهِ فوتبالُم
ایی نِمَک ریزی و، ایی همه طِنازی
یَک یَرَه مخصوصا ،گفتَه که یخچالُم
چرت و پرت موگُفتُم، انگاری خُل رِفتُم
تست گریفتَن گُفتَن ،خیلیَم نرمالُم
فکر مِکِردُم شیرُم یا پِلنَگ وحشی
حیف چُقُک بودم مو ،زیرپا پامالُم
همه چی آرومه مو چقدرخوشحالم؟
ببند ایی پوزِت رِ، تف به ایی اقبالُم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#673
Posted: 23 Sep 2014 14:33
حال هوای مدرسه
adult photo sharing
وقتی پایمان را در مدرسه گذاشتیم
انگار قدممان را بر سختی ها گذاشتیم
زمینش سوزان بود همچون آتش
هوایش میداد به من حس عطش
نگاهمان که به تخته افتاد
همه ی سختی ها به یادمان افتاد
زنگ اول بود ریاضی
و ما احتیاج داشتیم به یک همبازی
در ته کلاس بساط اسم و فامیل پهن است
در میز های اول بحث تمرین ریاضی است
چند دقیقه ی دیگر که بازی کردیم
زنگ تفریح خورد و ما بسیار شادی کردیم
زنگ بعدی ورزش داشتیم
و ما از ترس نداشتن کتانی لرزش داشتیم
وقتی معلم وارد شد
همه ی محبت ها از ما ساقط شد
زنگ بعدی آخرین زنگ بود
و ما داشتیم در این زنگ علوم
بحث علوم که از ریاضی هم سخت تر است
سختی فصل های علوم از ضربدر هم بدتر است
زنگ بعدی زنگ خانه بود
زنگ ورود به آشیانه بود
خب بگذریم برنامه ی روزانه من این است
امیدوارم خوشتان آمده باشد پایان شعرم همین است
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#674
Posted: 23 Sep 2014 14:34
زن بگیر !!!
زن مگیر
گفته بودم زن مگیرم وای بر این قلب زار
گشت عاشق بر رخ رنگین آن زیبا نگار
گفتمش من عاشقم هان لیلیا مجنون منم
گفت من هم عاشقم ای قامت همچون چنار
گفتمش از عشق میسوزم گلم" ای دی" بده
گفت از ای دی .شماره و مسج اسمی نیار
گفتمش چون من رسم بر دامنت ای نازنین؟
گفت رو رو با گلت شیرینی بیار
رفتم و در خانه گفتم عاشق لیلا منم!
او گل زیبای هر بستان و هر کوی و بهار
دید پاپا و مامانی حال زارم این چنین
با گل و شربت شده بر نو گل نو خواستگار
مجلسی بر پا نمودند و طرب بسیار گشت
چشم در چشم نگار و گفتمانی برقرار
گفت لیلایم که عاشق بر تو هستم من کنون
هر چه خواهی بهر من داری تو آقا ! اختیار
من نمی خواهم کنون از خانه و ویلا و پول
یا ز ماشین و لباس و کشک و نان و افتخار
چون که دختر داییم دارد هزارن سکه مهر
تو فقط کن مهر من صدها . هزاران سکه یار
کی بداده؟ کی گرفته ؟ رسم ما هست این چنین
ورنه کی فرقی بود بین یکی و صد هزار؟
برده بود عقل و دلم را آن سخاوتهای او
ناز ابرو . تار گیسو . سرخی لبهای یار!
چون که امضا شد سند آهوی نازم شیر شد
جست زد . افسار بر دستش به پشتم شد سوار
گه طلب کرد او ز من ماشین فول سال را
گه دلش میخواست ویلایی بر زیبا کنار!
گه دلش میخواست تا هر دم میان رستوران
هی خورد مرغابی و شنسیل و گوجه با خیار
دم به دم در جشن و پارتی ها لباسی نو کند
یا عروسی شکیلا یا که پارتی بهار
عشوه هایش شد فزون از حد و غایت شد برون
بانک ملی هم خجل تا خرج او را برقرار
آخرش گفتم ضعیفه طاقت من تاب شد
چشم تو همچون وزغ . بینی تو همچون خیار
رو "خفه شو از کنار چشم هایم " ای خپل
صورتت همچون لبو. ای گردنت همچون چنار
زار و نالان ساک بر دست او برفت
آمد از قاضی بسوییم نامه بهر قهر یار
چون که رفتم در مییان معرکه هی ناله کرد
گفت قاضی می زند او بر تنم روزی سه بار
من ز او میخواهم اینک مهر خود را دادگر
سکه هایم را بده تعداد آنها صد هزار
گفت قاضی وای بر تو ای نگون بخت شرور
می زنی تو خانمت را؟سکه هایش صد هزار!!؟
گفمش ای نازنین من عاشق ناز تو ام
معرفت باشد کنی حال مرا اینگونه زار
زن بگفتا تو بده آن سکه ها را ناز من
بعد آن گر شد تفاهم . زندگی هم برقرار
صد هزاران سکه را من چون دهم از بهر او
سکه های یک قرانی گشته حالا صد دلار
هر دلار یک تومانی گشته حالا چار هزار
وای بر این قلب زار و بی قرار
گر بخوابم در میان حبس یکصد سال من
می توانم من دهم تنها حدود سی هزار
جمع تفریقش نمودم بهر کل سکه ها
چو پیمبر عمر من باشد حدود دو هزار!!!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#675
Posted: 23 Sep 2014 14:35
شبی در خواب من برخاست رستم
شبی در خواب من برخاست رستم
که دیگر بعد از این با ماست رستم
به او گفتم قدم رنجه نمایید
بفرما جای ات آن بالاست رستم
نگاهی بر شکم انداخت یعنی
کجا پس سفره اش برپاست رستم
برایش سفره ای را پهن کردم
به او گفتم بیا اینجاست رستم
بشین بر سفره ی نا قابل ما
بفرما نان و کشک و ماست رستم
غذای شنبه تا پنجشنبه را خورد
غذای جمعه را هم خواست رستم
به او گفتم عجب دل دار مردی
خدایی هم دلت دریاست رستم
غذای جمعه را دزدیده اما
همان غولی که نا زیباست رستم
همان که خون مردم شیشه کرده
و مسئول گرانی هاست رستم
که ماموریتش در اختلاس است
و صاحب خانه ی فحشاست رستم
غذایی از قضا دیگر نمانده
غذایت پیش آن آقاست رستم
بخنده گفت که آن دیو احمق
نمی داند عجب غوغاست رستم
نفهمیده هنوز آن دیو پی زور
چه پر زور و چه بی پرواست رستم
به یک چک یا دو تا تی پا بفهمد
که اژدروند و آتش زاست رستم
بدان که کار او دیگر تمام است
که با او بر سر دعواست رستم
شکم را گم نمود و سینه پیدا
کمر را هم نمودش راست رستم
که یعنی هیکلی چون ناو جنگی
ولی همچون هوا پیماست رستم
اگر صدام باشد دیو ملعون
خود ارتش امریکاست رستم
تبرزین را نهاد و کفش پوشید
لباس رزم خود آراست رستم
قدم بنهاد در اعماق جنگل
که لابد دیو در آنجاست رستم
درون راه یک روباه پرسید
ببینم نام تو آیاست رستم؟
عجب یالی عجب کوپال مالی
عجب پرز و پرت زیباست رستم
عجب تیری عجب گرز بلندی
چه برق تیغ تو گیراست رستم
و باقی قصه را باید بدانی
به هر سو بنگری پیداست رستم
اگر دقت کنی یا توی بنز است
و یا پشت رل مزداست رستم
به هر کویی درون باغ خویش است
به هر آبادی در ویلاست رستم
درسته همسرش تهمینه بانو
و هم دل داده ی لیلاست رستم
و هم دنبال مژگان و منیژه
ولی داماد روباه هاست رستم
درون شهر ما رستم زیادست
ولی کو آن یل رو راست رستم
هزاران دیو یک روباه گردد
اگر در قصه ی دنیاست رستم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#676
Posted: 23 Sep 2014 14:36
چه کسی نام مرا شاعر خواند؟؟!!
من نه شاعر هستم و نه ذوقی دارم
گاه گاهی دو.سه خطی بنویسم ز سر دلتنگی
که پدر شاد شود
مادرم خنده کند،پندارد
دختر خرده ی او شاعر شد
و یه اقوام بگوید چنین
که اگر دختر من نیست مهندس،دکتر
یا که از فلسفه و منطق و عقل چنته اش پر ز تهی ست
این زمان باکم نیست
دختری پر ز هنر دارم و این
از برایم کافی ست!
و هر آن کس شنود وصف مرا خنده کند
که خودم میدانم خنده اش بهر تمسخر باشد
من هم از خجل نه حرفی بتوانم گفتن
و نه شب ها بتوانم خفتن.
و خدایم نرساند روزی
که پدر بر دلش افتد برود دشت و دمن
و بخواهد ز من کور و زبان بسته و کر
تا به وصف آن روز بسرایم شعری
و بخوانم ز براشان که نفس تازه کنند
من هم از وز وز زنبور و صدای وزغک بسرایم شعری
به چه زیبایی و خوش قافیه ای!!!
که اگر حافظ و سعدی شنوند
سر برارند ز خاک
صد و یک حسرت و اندوه خورند
که چه کس نام مرا شاعر خواند؟؟!!!
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#677
Posted: 23 Sep 2014 14:38
امیدوارم عاقبت شما مثل این جوان نباشد!!
بود مردی را جوانی مست و بی عار و مَشَنگ
صبح تا شب در خیابان ، تیپ عالی ، مو قشنگ
آن رفیقانش فَشن ، رفتار و کردارش خشن
هیکلش همسان رستم ، قوت یک روزش نَهنگ
گفت بابایش : خدایا چون کنم با این پسر
می کُشم من این پسر را ، با تبر یا با فشنگ
گفت مادر با تفکر:این نباشد راه حل
از بَر او فکر نو کن ، با تامل با درنگ
بندبند بند او را بند بایستی کنیم
موش می گردد همی در بند هم شیر و پلنگ
آخرش با فکر مادر آن جوان هم رام شد!
حال او دارد کنارش همسری ناز و قشنگ
صبح تا شب می دود او همچو تازی بهر نان
کودکش شبها برایش می کند هی وَنگ وَنگ
موش گشته شیر غرّان از بَر یک لقمه نان
چون رئیسش را ببیند می شود هی رنگ رنگ
@@@
همه چیز برای فروش
ميخرم اين روزها هركس وَنش را می فروشد
ميخرم حتى اگر باتوم زنش را می فروشد
ميروم در كوچه ها و در خيابان های وحشى
صيد خواهم كرد او را كه تنش را می فروشد
همچو آن بانوى پاكى! كز هراس حرف مردم
چادرى بر سر نهاده ، دامنش را می فروشد
يا همان مردى! كه بهر آب و نان خانواده
مشترى ميخواهد و يك شب زنش را می فروشد
آن رياكارى كه هر شب با حساب هر دقيقه
مدّت ذكر مصيبت خواندنش را می فروشد
تا كه مسجد را كند بازار دنيا و تظاهر
جاى مُهر و رنگِ شالِ گردنش را می فروشد
يا همان شخص شخيصى كه به مردم وعده داده
او كه بعد از شيره ، شكّر خوردنش را می فروشد!
او كه قبل از خدمتش از خلق امضا می خريده
چون كه خادم گشته امضا كردنش را می فروشد
حيف يك ون جا ندارد بيش از اينها تا بگيرم
من سراغ آن كسى كه ميهنش را می فروشد
اين ونى كه گشته حالا خالى از هرگونه خوبى
آگهى دادم كه آبان دشمنش را می فروشد
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#678
Posted: 23 Sep 2014 14:39
اندوه الاغ مَش حسن
ای دلار ای نــام تــو ورد زبـــان
نـرخ تـو آشـفـتـه کـرد پـیـر و جـوان
در هـوایـت خـلـق شـیدا گشـته اند
جـمع دیـگـر بـی سـر و پـا گشتـه انـد
درسـرآغـاز خـبـر هـا نـرخ تـوسـت
ارزش سـود و ضـررهـا نـرخ تــوسـت
ارزش مـهــریـه هـا در دسـت تـو
سـکـه و ارز و طـلا در دســـت تــو
از هـمان روزی که نرخـت دیده ایـم
اشـک هـا از چـشـم هـا بـاریـده ایـم
از گــرانـی هــا هـمــه زار و نــزار
یـا کــه از افــزایـــش نـــرخ دلار
نـان خشـکی هـا هـمه افـسـرده انـد
در غـم نـان آه و حسـرت خـورده انـد
مـوش ها از گرسـنـگی پـرسـه زنـان
گربـه هـا در حـسرت یـک قـرص نـان
گـاو هـمـسـایـه کـه روزی چـاق بـود
اشـتــهـایـش شــهـره ی آفـاق بــود
چـند روزی یـونـجـه هـایش ته کشید
آتـش تـحـریـم بـر جـانـش رســیـد
روزهـا بـگـذشـت و بـیـماری گـرفـت
درد مــرمــوز خـود آزاری گـرفــت
داروی درمــــان او نـــایــاب شـــد
زان هـمـه تـحریـم هـا بـی تـاب شـد
عـاقـبت از بـی دوایـی جـان سـپـرد
صـاحـبـش از غـصّــه و انـدوه مـُرد
مـرغ هـمـسـایـه اگـر هـم غـاز بـود
از گـرانــی هـا دهـانـش بـاز بــود
یـک خروسی از کنـارم می گـذشـت
یک سخن گفتا که بر قـلبـم نـشسـت
او بـرای هـمسـرش شـعـری ســرود
کاش می شـد خـوانمش با چنگ و عود
ای فـدای قـدقـدایــت ، مـرغ مـن
عــاشــق نـاز و ادایــت ، مــرغ مـن
ای فـدای تـو هـمـه پـرهای مــن
زیـر پـایـت ایـن قـد و بــالای مـن
آتـش عـشـقم هـنوز هـم شـعله ور
لـیک عشـق مـن نـدارد هـیـچ اثـر
دانـه ی مـا هم کـمی تـحریـم شـد
کیسـه ای دان بـین مـا تقـسیم شـد
گـر نـیـارم دان بـرایـت ای عـزیـز
خـود ببخـشا هـمـسرت را ، قِـر نـریـز
بـاد تـحـریـم و گـرانـی تـا وزیــد
بـر غـذای کـودک و حـیـوان رسـیـد
شیر خشک و دان مـرغ ومرگ موش
قیمتش از سر پَرانـَد عـقـل و هـوش
چـند گـویم قـصّه ی مـرغ و خروس
شـعـرهـا من خـوانـم از گـاو مـلـوس
حـال گـویــم از الاغ مـش حـسـن
او کـه می چرخیـد در دشت و دَمَـن
او الاغِ خـانـه ی هـمـسـایـه بــود
عـرعـری می کـرد مــانـنـد سـرود
تـا شـنـید آن نــرخ ارز و هـم دلار
اشـک هـا می ریـخـت چـون ابـر بـهار
مدتـی خـاموش گـشـت و بـی صـدا
هـفته ی بـعـدی بـرفـت سـوی فـنـا
زیـن مَـثَـل ها ما هـزاران دیـده ایـم
درد و انــدوه فــراوان دیــده ایـــم
گَر بـه فکر مـا نـبـاشـیـد ای سَـران
چـاره ای جـویــیـد از بـهـرِ خَـران
اشرفی زاده -
-دزفول مرداد 92
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#679
Posted: 23 Sep 2014 14:40
شعرطنز
تاجرآقا
دراین فصل فغان ای تاجرآقا
شده ماشین گران ای تاجرآقا
سه چارسال میشودقوتی نخوردیم
همه پیروجوان ای تاجر آقا
دوچشم ما به سوی نرخ بازار
کجا داری نشان ای تاجر آقا
سراسرشدسفید موی سیاهم
ببین دررفته جان ای تاجر آقا
چرا نرخ تورم روبه بالاست
بترس ازخشم سبحان تاجر آقا
باآن ماشین که واردکردی ازچین
سوارشوامتحان ای تاجرآقا
به جای بنزو پیکان وشورلت
به خواب بینم ژیان ای تاجر آقا
بزرگان جملگی مست دلارند
ولی مادر فغان ای تاجر آقا
نه پول داریم نه پارتی توی بازار
عزیزومهربان ای تاجر آقا
زبی پولی وعشق پشت فرمان
شدیم آوازه خوان ای تاجر آقا
رفیقان یک به پشت هیوندا
من وخواب ژیان ای تاجر آقا
رسیده عمر من مابین پنجاه
ندیدم من اتوبان تاجر آقا
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#680
Posted: 23 Sep 2014 14:41
در باب فیلترینگ و ...
اتصال پر دردسر
به روزی که رفتم به رایانه ام
بدیدم مسیجی که می دیده ام
بگفتا ارور می دهم بهر کار
بگفتم ارور چیست کارش چه کار
پیام خطا بهر اینترنت است
ز بهر وصالش به وب ها، نت است
بسی کردمش چک ز سیم لنش(LAN)
و دیدم کانکشن (connection) ز زیر و بَمش
نه پسورد(Password) آن هم نه یوزر(User) چه شد؟
نبودش غلط هیچ یک هم چه شد؟
همی رفتمی سوی کافی نتی
بپرسم ز احوال اینترنتی
بگفتم که اینترنتت چون بُود
بگفتا همی وب(Web) مگر چون بُود
بگفتم که نَبود همی اتّصال
که یوزر درست است و نی اتصال
ز لن(LAN) هم نبود و ز پس(Pass) هم نبود
مگر چیست علت؟ به چه آزمود؟
بگفتا که ایران سرای من است
وطن هم نگو، پس نهاد من است
ز اینترنتش گو چون شاتل است
ز سایتی که همچون اجل حاضر است
***
ز آن فصل کآمد به ایران بسی
بگفتند مردم که نبود خسی
و تاحال کآنان که گفتند خس
بگشتند معتاد آن بوق . . . بس
زِ دولت همی آورد لایحه
همان کس که می دید آن فاجعه
کَز امروز کافی است این مفسده
ببندید درهای این میکده
از آن تا به این چون همه فیلتر است
ز هر سایت آمد "صفحه فیلتر است"
گَرَت هر کلیکی به زیر آوری
ببینی چنین پیج (Page) با اخگری
که این سایت دارد بسی انسداد
نزن بر سرش ای اخی هم به داد
ز این کار پاشید پیوند ها
بیامد یکی سایت پیوند ها
چه گویم ز این سایت شیرین سخن
ز هر جا زنی تو بگوید سخن
از امروز تا چند روز دگر
نباشد وصالی به وب ها دگر
به لطف عزیزان والا مقام
خدایا شود حل به زودی تمام
***
برادر بود مشکلت از بُنَش
ز بُن هم ببینش بجو مشکلش
نباشد مهم مشکلت ای اخی
برو پس ولش کن برادر اخی
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...