ارسالها: 24568
#741
Posted: 9 Mar 2017 20:12
طنزهای خاطره انگیز از شاعران و نویسندگان معاصر
*معین
یک روز جلو دانشگاه، دکتر رضا براهنی را دیدم.
گفت: یک نفر آمد زیر گوشم گفت: معین ششصد تومن. خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم. فرهنگ شش جلدی معین، هر جلدش می شد صد تومن. به طرف گفتم می خواهم. با هم وارد پاساژی شدیم. در گوشه ای دور از چشم، نوار کاست معین خواننده را از جیبش در آورد و یواشکی به من داد.
*انبر دست
با احمد شاملو در انتشارات ابتکار نشسته بودیم که یکی وارد شد و پرسید: انبر دست دارید؟
شاملو گفت: جلد چندمش را می خواهید؟!
*مقدمه
احمدرضا احمدی می گفت: این روزها کتاب های شعر فروش خوبی ندارد. این دفعه می خواهم از " علی دایی " یا " هدیه تهرانی" خواهش کنم برای کتاب هایم مقدمه بنویسند.
*اشتباه
در سفر سوئد خیلی ها من و سید علی صالحی را با هم اشتباه می گرفتند. وقتی صالحی شعر می خواند از من تعریف می کردند، وقتی من طنز می خواندم، به او فحش می دادند!
*فهم شعر
دکتر رضا براهنی می گفت: در زمان شاه ما می خواستیم طوری شعر بگوییم که مردم بفهمند، اما ساواک نفهمد. کار بر عکس می شد، یعنی مردم نمی فهمیدند و ساواک می فهمید!
*استاد
مفتون امینی می گفت: روزی با غلامحسین نصیری پور به کوهنوردی رفته بودم. بین راه نصیری پور مرتب مرا " استاد " خطاب می کرد. من هم سینه را جلو می دادم و خودم را می گرفتم. به اولین قهوه خانه که رسیدیم، دیدم دوستمان به قهوه چی هم " استاد" می گوید. معلوم شد " استاد " تکیه کلام اوست.
*بیماری
خسرو شاهانی در خانه بستری بود. آخرین روزهای عمرش به دیدن اش رفتم. خیلی خوشحال شد و گفت:
بیماری من چون سبب پرسش او شد
می میرم از این غم که چرا بهترم امروز
* قد
یک شب در انجمن ادبی صائب، استاد عباس فرات به من گفت: کجا داری می روی؟
گفتم: استاد، من همین جا ایستاده ام و جایی نمی روم.
استاد اشاره ای به قد بلند من کرد و گفت: داری به آسمان می روی و خودت خبر نداری؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 12859
#742
Posted: 9 Mar 2017 20:28
اندیشمند
قشنگ بودند اندیش جان!....خیلی ممنون
منبعش را هم میگید لطفا!؟
Make the REST of your life, the BEST of your life
ارسالها: 3080
#743
Posted: 17 Mar 2017 00:24
حافظ یه جور میگه دوش دیدم انگار ما حموم نداریم ، نمیبینیم
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#744
Posted: 17 Mar 2017 13:17
به نظر من مولانا شيرين ترين تهديدِ دنيا رو بنام خودش زده اونجا كه ميگه:
امشب منم مهمانِ تو دستِ من و دامانِ تو
يا قفلِ در وا ميكنى يا تا سحر دف ميزنم
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#745
Posted: 21 Mar 2017 23:11
حرف زدن خیلی آسون شده، مولوی قبلا میخواست به یکی بگه چرت نگو میگفت:
"این چه ژاژ است و فشار/پنبه ای اندر دهان خودفشار"
ما سریع میگیم زر نزن باو!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 1101
#748
Posted: 3 Jan 2018 15:50
اونجایی که امیر خسرو دهلوی میگه:
"آفاق را گردیده ام مهر بتان ورزیده ام
بسیار خوبان دیده ام اما تو چیزی دیگری"
یا منظورش اون جنس خالصی بوده که جدیدا گیر آورده بوده و حسابی بهش ساخته!یا میخواسته به جی افش بگه:آره مشکل پسندم،آره مشکل پسندم،ولی تو رو میپسندم
ویرایش شده توسط: Priestess
ارسالها: 1101
#749
Posted: 3 Jan 2018 22:38
رزم رستم و لر
نبردی آغاز شد بین دو تن
یکی لر دیگری رستم پیل تن
رستم:چنان بکوبمت به گرز گران
که دیگر نیایی به مازنداران
لر:چنان با بلوک ایزنم توی پات
که ترتر برینی به قبر بوات!
و اینگونه رستم فرار رو بر قرار ترجیح داد
درود به همه لر های عزیز
ویرایش شده توسط: Priestess