انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 76:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  75  76  پسین »

طنز ادبی


مرد

 
دخترانم زودتر شوهر کنید!
زودتر جان پدر شوهر کنید!
سوسن و سارا و الناز و پری
مهوش و یاس و سحر شوهر کنید!
وقت خود را مفت و مجانی چرا
می دهید آخر هدر شوهر کنید!
هر کسی آمد، خوش آمد، بی خیال!
دوره گرد و رهگذر شوهر کنید!
دوره این رفت و آمدها گذشت
بعد از این با یک نظر شوهر کنید!
ول کنید این سبز و زرد و سرخ را
با چراغ بی خطر شوهر کنید!
بگذرید از درس و مشق و مدرسه
رفته دنبال هنر شوهر کنید!
اولین شنبه به هر ماه آمده
در ارسباران مگر شوهر کنید!
راه اگر دادند تو بهتر، نشد
از همان جا پشت در شوهر کنید!
بعد اتمام شکرخند این بغل
راحت وبی دردسر شوهر کنید!
با کسی دیگر اگر ممکن نشد
لااقل با این جیگر شوهر کنید!
الغرض در این کساد شوهری
عرضه می خواهد اگر شوهر کنید!
تازه می گویم اگر شوهر کنید
باز می گویم اگر شوهر کنید!

رحیم رسولی
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
     
  
مرد

 
همسرم بد تا نکن با من، به دردت می خورم!
بچه ها خوبند اما من به دردت می خورم!
دیر و زود این بچه ها از پیش ماها می روند
پس مرا دریاب زیرا من به دردت می خورم!
هیچ کس یک قرص یا شربت به دستت داده است؟
وقت تب یا آنفلوآنزا من به دردت می خورم!
کی کسی این روزها خیرش به آدم می رسد؟
مطمئن باش این که تنها من به دردت می خورم!
هی نگو یک شوهر بی پول یعنی دردسر!
با تمام دردسرها من به دردت می خورم!
فکر کردی دائما این جور خوب و سالمی؟
وقت پیری نازنینا من به دردت می خورم!
عاقبت یک روز سست و بی تحرک می شوی
بعد با این وزن بالا من به دردت می خورم!
وقت یک بیماری صعب العلاج، آن وقت که
می روی در حال اغما من به دردت می خورم!
مجلس ختمت نمی خواهد مگر صاحب عزا؟!
پس زبانم لال، آنجا من به دردت می خورم!
دسته گل شب های جمعه برمزارت می برم
همچنین خرما وحلوا، من به دردت می خورم!
پس بیا اهل مدارا باش با وضعم بساز
غر نزن این قدر والا من به دردت می خورم!
تازه چندین کیس قابل هم دراین اطراف هست
دردسر را کم کنم یا من به دردت می خورم؟!

مصطفی مشایخی
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
     
  
مرد

 
به خط انتها هم می رسیم آهسته آهسته
همه البته با هم می رسیم آهسته آهسته
علف شد زیر پای ما سه نقطه صبر کن فعلا
به بحث رنگ ها هم می رسیم آهسته آهسته
به جایی می رسیم آخر که شیطان پیش ما شیخ است
به امید خدا هم می رسیم آهسته آهسته
سرت در لاک خود باشد که بعد از حول و الاحوال
به حول حالنا هم می رسیم آهسته آهسته
بهار آمد به هم زد حال ما را«بچه ساکت باش»
به آن حال و هوا هم می رسیم آهسته آهسته
بهار آمد «یکی این بچه را ساکت کند لطفا»
به عمق ماجرا هم می رسیم آهسته آهسته
دوباره سبز شد «ساکت نشد این بچه نه؟ باشد»
حساب بچه را هم می رسیم آهسته آهسته
شما حاجی شما که روز و شب از مرگ می گویی
به سروقت شما هم می رسیم آهسته آهسته
همه روزی از این جا می رویم اما شما اول
بفرمایید ما هم می رسیم آهسته آهسته
شما فعلا از این الا و بالله کن رها ما را
به لاحول و ولا هم می رسیم آهسته آهسته
ببین آغاز قرن و جنگ هفتاد و دو ملت را
به هفتاد و سه تا هم می رسیم آهسته آهسته
مدینه گفتی و کردی کبابم اول روضه است
به شام و کربلا هم می رسیم آهسته آهسته
خدا را شکر فعلا پشت صحنه روبروی ماست
به تصویر و صدا هم می رسیم آهسته آهسته
پریده تازه شیطان روی کول ما تحمل کن
به مار و اژدها هم می رسیم آهسته آهسته
همیشه دور باتوم و چماق و چوب دستی نیست
به دوران عصا هم می رسیم آهسته آهسته
خدایا روی ما را کن زیاد و رنگ ما را کم
به درک سنگ پا هم می رسیم آهسته آهسته
سفید و سبز و قرمز «مثل اینکه بچه هم خوابید»
به پایان دعا هم می رسیم آهسته آهسته!

رحیم رسولی
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
     
  
مرد

 
فرشاد! فرید! زن بگیرید!
فرهاد! وحید! زن بگیرید!
ای وای چرا شما جوانان
این قدر یخید؟ زن بگیرید!
از کله صبح توی چت روم
لطفا نلمید! زن بگیرید!
امشب بروید خواستگاری
لفتش ندهید! زن بگیرید!
هرطور شده فقط بجنبید
تا این ور عید زن بگیرید!
عمرا بشود، نمی توانید
در سال جدید زن بگیرید!
بالاست اگر اجاره خانه
چادر بزنید زن بگیرید!
از قیمت سکه هم نترسید
کو قصد خرید؟ زن بگیرید!
کی مهریه داده کی گرفته؟
با وعده وعید زن بگیرید!
کی گفته که لازم است حتما
عاشق بشوید زن بگیرید؟!
تا یک دو پیامک از ملیحه
یا زهره رسید زن بگیرید!
دیدید اگر پدرزنی توپ
فورا بروید زن بگیرید!
یارانه که می دهند فعلا
با آن بروید زن بگیرید!
این شهر شده مجرد آباد
یالا بپرید زن بگیرید!
دپرس شده حال نسترن هم
از غصه تکید، زن بگیرید!
فرزانه و ژاله هم گرفتند
غمباد شدید، زن بگیرید!

مصطفی مشایخی
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
     
  
مرد

 
در راستاي تغيير نام بلوار ايرج ميرزای مشهد به جلال آل احمد

تازگي فهميده ام اين نكته را
بوده ايرج ميرزايي بي حيا
مي سروده شعرهايي مبتذل
بوده با اخلاق و ايمان در جدل
ظاهرا در زندگي اين بشر
عارفي بود از خودش مشكوك تر

يك نفر گفت اين جناب مستطاب
بوده دشمن با زنان باحجاب
گفته اشعاري ركيك از آن و اين
توي ديوانش پر است از نقطه چين!
گرچه تا ديوان شعرش باب شد
ظرف شش روز آن اثر ناياب شد

بعد فهميدم كه معروف است او
هست در هرجا ز شعرش گفتگو
بدتر از آن احترامش كرده اند
يك خيابان هم به نامش كرده اند

ناگهان فرياد كردم وا اسف
رفت فرهنگ و ادب ديگر ز كف!
گوش كن راننده اي كزعمق حلق
در خيابانش چه مي گويد به خلق:
" تا ته ايرج نمي آيي پسر؟
از سر ايرج به پايين، يك نفر!"
بي سرو ته بود اگر اشعار او
بنگر اين كوي سر و ته دار او!
روح او در لذت از اين سوژه ها
شاد مي گردد از اين گلواژه ها!
دايما حرف است از سر تا تهش
مرد و زن،خوشحال،راهي در رهش!...

ما از اين اوضاع بنموديم تب
زد برون رگ هاي گردن زين سبب!
در ميان اين همه فرهيخته
كاندر اين ميهن به غايت ريخته
اين يكي بايد شود الگوي ما؟
نام بلوار و نشان كوي ما؟
مي كنيمش ما عوض، زيرا بد است
زين پس اين بلوار،"آل احمد"است!
گرچه چيزي هم نمي دانم از او
اسم و فاميلش كه مي باشد نكو!


ما كه مسووليم، بايد بارها
نام بگذاريم بر بلوارها
غصه ما جز غم فرهنگ نيست
ورنه بين ما و ايرج جنگ نيست!
ما براي كار كردن آمديم
ما پي ايثار كردن آمديم
كار يك مسوول باشد نوكري
نيست جز خدمت، به فكر ديگري
چون كه ما مسوول هستيم و جز اين
كاري از ما برنمي آيد، همين!

ارمغان زمان فشمی
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
     
  
مرد

 
کلا چهل و سه بارعاشق شده ام
هربار به لطف یار عاشق شده ام
آن کیست؟ عجب چشم قشنگی دارد
راننده! بزن کنار! عاشق شده ام!

محمدرضا ستوده
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
     
  
مرد

 
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر !!
بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند
کـــــــــج نیندیشید !! فکــر همســـــــر دیگر نیَند !
از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند
     
  
مرد

 
يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي ايد. هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد . كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد .وقتي كه دوباره به پشت بام رفت ، مي خواست الاغ را ارام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت . بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي آويزان شده، بالاخره آلاغ از سقف به زمين افتاد و مرد.
بعد ملا نصر الدين گفت لعنت بر من كه نمي دانستم كه اگر خر به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را مي كشد .!
====================
جواب خيانت به همسر

دختر جواني از مكزيك براي يك مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد. پس از دو ماه، نامه اي از نامزد مكزيكي خود دريافت مي كند به اين مضمون:

لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم كه دراين مدت ده بار به توخيانت كرده ام !!! و مي دانم كه نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من را ببخش و عكسي كه به تو داده بودم برايم پس بفرست. با عشق : روبرت

دختر جوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد، از همه همكاران و دوستانش مي خواهد كه عكسي از نامزد، برادر، پسر عمو، پسر دايي ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عكس ها را كه كلي بودند با عكس روبرت، نامزد بي وفايش، در يك پاكت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي كند، به اين مضمون:
روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فكر كردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عكس خودت را ازميان عكسهاي توي پاكت جدا كن و بقيه را به من برگردان
     
  
مرد

 
حکایت چوپان دروغگو به روایت احمد شاملو ! ...

کمتر کسي است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده يا نشنيده باشد. خاطرتان باشد اين داستان يکي از درس‌هاي کتاب فارسي ما در آن ايام دور بود. حکايت چوپان جواني که بانگ برمي‌داشت: «آي گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کساني از آنهايي که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بيل و چوب و سنگ و کلوخي، دوان دوان به امداد چوپان جوان مي‌دويد و چون به محل مي‌رسيدند اثري از گرگ نمي‌ديدند. پس برمي‌گشتند و ساعتي بعد باز به فرياد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان مي‌آمدند و باز ردي از گرگ نمي‌يافتند، تا روزي که واقعا گرگ‌ها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: «کمک» کسي فرياد رس او نشد و به دادش نرسيد و الخ. . .

«احمد شاملو» که يادش زنده است و زنده ماناد، در ارتباط با مقوله‌اي، همين داستان را از ديدگاهي ديگر مطرح مي‌کرد. مي‌گفت: تمام عمرمان فکر کرديم که آن چوپان جوان دروغ مي‌گفت، حال اينکه شايد واقعا دروغ نمي‌گفته. حتي فانتزي و وهم و خيال او هم نبوده. فکر کنيد داستان از اين قرار بوده که: گله‌اي گرگ که روزان وشباني را بي هيچ شکاري، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتي برمي‌آورند که در پس پشت تپه‌اي از آن جوانکي مشغول به چراندن گله‌اي از خوش‌ گوشت‌ترين گوسفندان وبره‌هاي که تا به حال ديده‌اند. پس عزم جزم مي‌کنند تا هجوم برند و دلي از عزا درآورند. از بزرگ و پير خود رخصت مي‌طلبند.

گرگ پير که غير از آن جوان و گوسفندانش، ديگر مردان وزنان را که آنسوترک مشغول به کار بر روي زمين کشت ديده مي‌گويد: مي‌دانم که سختي کشيده‌ايد و گرسنگي بسيار و طاقت‌تان کم است، ولي اگر به حرف من گوش کنيد و آنچه که مي‌گويم را عمل، قول مي‌دهم به جاي چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نيش بکشيد و سير و پر بخوريد، ولي به شرطي که واقعا آنچه را که مي‌گويم انجام دهيد. مريدان مي‌گويند: آن کنيم که تو مي‌گويي. چه کنيم؟

گرگ پير باران ديده مي‌گويد: هر کدام پشت سنگ و بوته‌اي خود را خوب مستتر و پنهان کنيد. وقتي که من اشارت دادم، هر کدام از گوشه‌اي بيرون بجهيد و به گله حمله کنيد؛ اما مبادا که به گوسفند و بره‌اي چنگ و دندان بريد. چشم و گوش‌تان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفيه‌گاه برگرديد و آرام منتظر اشارت بعد من باشيد.

گرگ‌ها چنان کردند. هر کدام به گوشه‌اي و پشت خاربوته و سنگ و درختي پنهان. گرگ پير اشاره کرد و گرگ‌ها به گله حمله بردند.

چوپان جوان غافلگير و ترسيده بانگ برداشت که: «آي گرگ! گرگ آمد» صداي دويدن مردان و کساني که روي زمين کار مي‌کردند به گوش گرگ پير که رسيد، ندا داد که ياران عقب‌نشيني کنند و پنهان شوند.

گرگ‌ها چنان کردند که پير گفته بود. مردان کشت و زرع با بيل و چوب در دست چون رسيدند، نشاني از گرگي نديدند. پس برفتند و دنبالۀ کار خويش گرفتند.

ساعتي از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پير دستور حملۀ بدون خونريزي! را صادر کرد. گرگ‌هاي جوان باز از مخفي‌گاه بيرون جهيدند و باز فرياد «کمک کنيد! گرگ آمد» از چوپان جوان به آسمان شد. چيزي به رسيدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پير اشارت پنهان شدن را به ياران داد. مردان چون رسيندند باز ردي از گرگ نديدند. باز بازگشتند.

ساعتي بعد گرگ پير مجرب دستور حمله‌اي دوباره داد. اين بار گرچه صداي استمداد و کمک‌خواهي چوپان جوان با همۀ رنگي که از التماس و استيصال داشت و آبي مهربان آسمان آفتابي آن روز را خراش مي‌داد، ولي ديگر از صداي پاي مردان چماق‌دار خبري نبود.

گرگ پير پوزخندي زد و اولين بچه برۀ دم دست را خود به نيش کشيد و به خاک کشاند. مريدان پير چنان کردند که مي‌بايست.

از آن ايام تا امروز کاتبان آن کتابها بي‌آنکه به اين «تاکتيک جنگي» گرگ‌ها بينديشند، يک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشته‌اند و آن بي‌چارۀ بي‌گناه را براي ما طفل معصوم‌هاي آن روزها «دروغگو» جا زده و معرفي کرده‌اند.

خب اين مربوط به آن روزگار و عصر معصوميت ما مي‌شود. امروز که بنا به شرايط روز هر کداممان به ناچار براي خودمان گرگي شده‌ايم! چه؟ اگر هنوز هم فکر مي‌کنيد که آن چوپان دروغگو بوده، يا کماکان دچار آن معصوميت قديم هستيد و يا اين حکايت را به اين صورت نخوانده بوديد. حالا ديگر بهانه‌اي نداريد.

اين حکايت را با تکه شعري از سروده‌هاي «شهيار قنبري» تمام مي‌کنم. او مي‌گويد:

چه کسي گفت: «خداوند شبان همه است

و برادرها را تا ته درۀ سبز رهنمون خواهد بود.»

من شبان رمۀ خود بودم

و کسي آن بالا

خود شبان من معصوم نبود.

غفلت من رمه را از کف داد

غفلت او شايد

هم از ايندست مرا

هم از ايندست تو را

رمه را

همه را . . . !

--
     
  
مرد

 
دیدم به خواب حافظ


نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس


گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏



گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون



گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم، گشته چلوکبابى
     
  
صفحه  صفحه 9 از 76:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  75  76  پسین » 
شعر و ادبیات

طنز ادبی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA