انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 75:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  72  73  74  75  پسین »

ضرب المثلها


مرد

Prince
 
بادنجان دور قاب چین


افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می خوانند و بدین وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می کنند.
اما ریشه ی تاریخی آن :

در دو مقاله ی آش شله قلمکار و سبزی پاک کردن، راجع به تشریفات آشپزان در زمان فتحعلی شاه و چگونگی تهیه و طبخ آش شله قلمکار در عهد ناصرالدین شاه قاجار تفصیلا بحث شد که برای اطلاع بیشتر می توانید به دو مقاله ی مزبور مراجعه کنید.

آن چه که مخصوصا در آشپزان سرخه حصار در زمان ناصرالدین شاه قابل توجه بود و برای شناخت متملقان و چاپلوسان ریاکار که در هر عصر و زمان به شکل و هیاتی خود نمایی می کنند آموزندگی داشت، موضوع سبزی پاک کردن و بادنجان دور قاپ چیدن از طرف وزرا و امرا و رجال قوم بود که با این عمل و رفتار خویش جلافت و بی مزگی در امر تملق و چاپلوسی را تا حد پستی و دنائت طبع می رسانیدند.

راجع به سبزی پاک کردن در مقاله ای به همین عنوان بحث شد. اما دسته ی دوم کسانی بودند که در امر طبخ و آشپزی مطلقا چیزی نمی دانستند و کاری از آن ها ساخته نبود. این عده که در صدر آن­ها صدر اعظم قرار داشت دو وظیفه ی مهم و خطیر !! بر عهده داشتند :
یکی آن که چهار زانو بر زمین بنشینند و مثل خدمه های آشپزخانه بادنجان را پوست بکنند.
دیگر آن که این بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش بچینند.
شادروان عبدالله مستوفی می نویسد : «من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدر اعظم مشغول پوست کردن بادنجان، و سایرین هریک به کاری مشغول بودند.» این آقایان رجال و بزرگان کشور طوری حساب کار را داشتند که بادنجان ها را موقعی که شاه سری به چادر آن ها می زد به دور قاب می چیدند و مخصوصا دقت و سلیقه به کار می بردند که بادنجان ها را به طرزی زیبا و شاه پسند دور قاب ها بچینند تا مسرت خاطر ناصرالدین شاه فراهم آید و نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آن ها اظهار تفقد و عنایت فرماید.

دکتر فورویه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه می نویسد: «... اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در این آشپزان شرکت کنم. من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن جا که می توانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت بادنجان هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است. شاه امر را به شوخی گذراند و محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدتا آن ها را با نوک کارد بر می چید تا دستش به بادنجان هایی که دست من به آن ها خورده بود نخورد. بعد بادنجان ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد ...»
در هر صورت اصطلاح بادنجان دور قاپ چین از آن تاریخ ناظر بر افراد متملق و چاپلوس گردیده رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است.
عشق من عاشقم باش!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈

دل نه اجبار میفهمد نه نصیحت...
آنکه لایق دوست داشتن است را دوست می دارد.
     
  
مرد

Prince
 
باش تا صبح دولتت بدمد



این مصراع که از «کمال الدین اصفهانی» شاعر قرن هفتم هجری است در مواردی به کار می رود که آدمی به آثار و نتایج نهایی اقدامات خود که شمه ای از آن بروز و ظهور کرده باشد به دیده تامل و تردید بنگرد. در آن صورت مصراع بالا را بر زبان می آوردند تا مخاطب به فرجام کارش با نظر اطمینان و یقین نگاه کند.

این مصراع بر اثر واقعه تاریخی زیر به صورت ضرب المثل درآمده است.

باری، به طوری که اهل ادب و تحقیق می دانند همان طور که امروزه از دیوان خواجه ی شیراز فال می­گیرند قبل از آن که صیت شهرت حافظ در مناطق پارسی زبان به اوج کمال برسد ایرانیان و پارسی زبانان از دیوان کمال الدین اصفهانی که قدمت و تقدم شهرت داشت فال گرفتند و حتی بعد از مشهور شدن حافظ نیز اگر احیانا دیوانش در دسترس نبود مانعی نمی دیدند که دیوان کمال را به منظور تفال مورد استفاده قرار دهند، کما این که در آن تاریخ که خبر قیام شاه عباس کبیر و حرکت وی از خراسان به سمت قزوین - پایتخت اولیه ی سلاطین صفوی - در اردوی پدرش سلطان شایع شد سران قوم و همراهان سلطان محمد برای اطلاع و آگاهی از عاقبت کار و سرانجام مبارزه پدر و پسر که یکی به منظور از دست ندادن تاج شاهی و دیگری به قصد جلوس بر تخت سلطنت ایران فعایت می کرده اند دست به تفال زدند و از دیوان کمال اصفهانی که در دسترس بود یاری جستند.
اسکندر بیک منشی راجع به این واقعه چنین نوشته است.

«... بالجمله چون این خبر سعادت اثر در اردو شایع گشت همگان را موجب استعجاب می گردید تا غایت در دودمان صفوی چنین امری وقوع نیافته بود. راقم حروف از صدر اعظم قاضی خان الحسینی استماع نمودم که در سالی که نواب سکندرشان در قراباغ قشلاق داشت خواجه ضیاء الدین کاشی مشرف آلکساندرخان به اردو آمده بود از من سئوال نمود که : «خبر پادشاهی شاهزاده کامران در خراسان وقوع دارد یا نه ؟»

من در جواب گفتم که: «بلی به افواه چنین مذکور می شود اما هنوز تحقق نپیوسته.»
دیوان کمال اسماعیل در میان بود، خواجه مشارالیه احوال شاهزاده را از آن کتاب تفال نمود، در اول صفحه یعنی این قطعه برآمد :

خسرو تاج بخش و شاه جهان که زتیغش زمانه بر حذرست
تحفه چرخ سوی او هر دم مژده فتح و دولت دگرست
رای او پیر و دولتش برناست دست او بحرو خنجرش گهرست
آسمان دوش با خرد می گفت که به نزدیک ما چنین خبرست
که بگیرد به تیغ چون خورشید هر چه خورشید را بر آن گذرست
خردش گفت، تو چه پنداری عرصه ملک او همین قدر ست؟
نه، که در جنب پادشاهی او هفت گردن هنوز مختصرت
باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر ست
عشق من عاشقم باش!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈

دل نه اجبار میفهمد نه نصیحت...
آنکه لایق دوست داشتن است را دوست می دارد.
     
  
زن

Princess
 
خر ما از كره گی دم نداشت

مردي خري ديد به گل در نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده. مساعدت را (براي كمك كردن) دست در دُم خر زده قُوَت كرد (زور زد). دُم از جاي كنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست كه "تاوان بده"!

مرد به قصد فرار به كوچه‌يي دويد، بن بست يافت. خود را به خانه‌يي درافگند. زني آنجا كنار حوض خانه چيزي مي‌شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هياهو و آواز در بترسيد، بار بگذاشت (سِقط كرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نيز با صاحب خر هم آواز شد.

مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچه‌يي فروجست كه در آن طبيبي خانه داشت. مگر جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايهء ديوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد، چنان كه بيمار در جاي بمُرد. پدر مُرده نيز به خانه خداي و صاحب خر پيوست!

مَرد، همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افگند. پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست!

مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود را به خانهء قاضي افگند كه "دخيلم!". مگر قاضي در آن ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود. چون رازش فاش ديد، چارهء رسوايي را در جانبداري از او يافت و چون از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به درون خواند.

نخست از يهودي پرسيد .گفت: "اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب مي‌كنم.

قاضي گفت: "دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست.. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند!" و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكومش كرد!

جوانِ پدر مرده را پيش خواند .گفت: "اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام."

قاضي گفت: "پدرت بيمار بوده است، و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيي، چنان كه يك نيمهء جانش را بستاني!" و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود، به تأديهء سي دينار جريمهء شكايت بي‌مورد محكوم كرد!

چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود، گفت: "قصاص شرعاً هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حالي مي‌توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. طلاق را آماده باش!" مردك فغان برآورد و با قاضي جدال مي‌كرد كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد.

قاضي آواز داد: "هي! بايست كه اكنون نوبت توست!"

صاحب خر همچنان كه مي‌دود فرياد كرد: "مرا شكايتي نيست. محكم كاري را، به آوردن مرداني مي‌روم كه شهادت دهند خر مرا از كره گي دُم نبوده است.

به نقل از "كتاب كوچه" ، گرد آورنده شادروان احمد شاملو
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
ماستمالی
قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد
و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:
«هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند
از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند.
در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند،
و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست كليه دیوارها را ماستمالی کردند
به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد،
زیرا عروسی مزبور در سال ۱۳۱۷ شمسی برگزار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخیهای محافل و مجالس بود
و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن،
از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
تو ارباب سخنانی هستی که نگفته‌ای، ولی حرفهایی که زده‌ای ارباب تو هستند. (ضرب‌المثل تازی)
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
مرد

 
ضرب ‌المثل‌‌های جالب درمورد ازدواج!ا

1-هنگام ازدواج بيشتر با گوش هايت مشورت كن تا با چشم هايت. (ضرب المثل آلمانی)
2- مردی كه به خاطر”پول” زن می‌گيرد، به نوكری می‌رود. (ضرب المثل فرانسوی)
3- لياقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چينی)
4- زن عاقل با داماد ”بی پول” خوب می‌سازد. (ضرب المثل انگليسی)
5- زن و شوهر اگر يكديگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می‌كنند. (ضرب المثل آلمانی)
6- شوهر ”مغز” خانه است و زن ”قلب” آن. (سيريوس)
7- دختر عاقل، جوان فقير را به پيرمرد ثروتمند ترجيح می‌دهد. (ضرب المثل ايتاليايی)
8- در موقع خريد پارچه حاشيه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقيق كن. (ضرب المثل آذربايجانی)
9- برا ی يافتن زن می‌ارزد كه يك كفش بيشتر پاره كنی. (ضرب المثل چينی)
10- تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصيل انتخاب كن. (ضرب المثل چينی)
11- اگر خواستی اختيار شوهرت را در دست بگيری اختيار شكمش را در دست بگير. (ضرب المثل اسپانيايی)
12- اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار. (ضرب المثل تركی)
13- ازدواج مثل يك هندوانه است كه گاهی خوب می‌شود و گاهی هم بسيار بد. (ضرب المثل اسپانيايی)
14- ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و ديرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب المثل فرانسوی)
15- ازدواج كردن و ازدواج نكردن هر دو موجب پشيمانی است. (سقراط)
16- ازدواج مثل اجرای يك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط يك اشتباه صورت بگيرد جبرانش غير ممكن خواهد بود. (بورنز)
17- ازدواجی كه به خاطر پول صورت گيرد، برای پول هم از بين می‌رود. (رولاند)
18- ازدواج هميشه به عشق پايان داده است. (ناپلئون)
19- با زنی ازدواج كنيد كه اگر ”مرد” بود، بهترين دوست شما می‌شد. (بردون)
20- مردانی كه می‌كوشند زن ها را درك كنند، فقط موفق می‌شوند با آنها ازدواج كنند. (بن بيكر)
21- ازدواج بيشتر از رفتن به جنگ”شجاعت”می‌خواهد. (كريستين)
22 – با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن. (ضرب المثل آلمانی)
23 – هيچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی‌كند. (ضرب المثل اسكاتلندی)
24- من تنها با مردی ازدواج می‌كنم كه عتيقه شناس باشد تا هر چه پيرتر شدم، برای او عزيزتر باشم. (آگاتا كريستی)
25- هر چه متأهلان بيشتر شوند، جنايت ها كمتر خواهد شد. (ولتر)
     
  
زن

Princess
 
آب از سرچشمه گل آلود است

اختلال و نابسماني در هر يک از امور و شئون کشور ناشي از بي کفايتي و سوء تدبير رئيس و مسئول آن مؤسسه يا اداره است. چه تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد به آن تيرگي نمي گذرد و با آن گرفتگي با سنگ و هر چه سر راه است؛ برخورد نمي کند. عبارت مثلي بالا با آنکه ساده بنظر مي رسد، ريشه تاريخي دارد و از زبان بيگانه به فارسي ترجمه شده است.

خلفاي اموي جمعاً چهارده نفر بودند که از سال 41 تا 132 هجري در کشور پهناور اسلامي خلافت کرده اند. اگر چه در ميان اين خلفا افراد محيل و مدبري چون معاويه و عبدالملک مروان وجود داشته اند، ولي هيچ يک از آنها در مقام فضيلت و تقوي و بشر دوستي همتاي خليفه هشتم عمربن عبدالعزيز نمي شدند. اين خليفه تعاليم اسلامي را تمام و کمال اجرا مي کرد و دوران کوتاه خلافتش توأم با عدل و داد بوده است. بدون تکليف و تجمل زندگي مي کرد و براي تأمين معاش روزانه بيش از دو درهم در روز از بيت المال برنمي داشت. نسبت به خاندان رسالت، خاصه حضرت علي بن ابي طالب (ع) قلباً عشق مي ورزيد و از اينکه آن افصح متکلمان را در ميان دو نماز و در کوي و برزن سب و لعن مي کردند چون خاري دل و جانش را مي خليد و بالاخره با هوشمندي و تدبيري بس عاقلانه که از حوصله اين مقال خارج است، سب و لعن امير مؤمنان را ممنوع داشت و با اين پايمردي و فداکاري در زمره اتقيا و نيکمردان عالم درآمد. روزي همين خليفه از عربي شامي پرسيد: «علاملان من در ديار شما چه مي کنند و رفتارشان چگونه است؟». عرب شامي با تبسمي رندانه جواب داد: «چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد در نهرها و جويبارها هم صاف و زلال خواهد بود.». هميشه آب از سرچشمه گل آلود است. عمر بن عبدالعزيز از پاسخ صريح و کوبنده عرب شامي به خود آمد و درسي آموزنده بيآموخت.

بعضيها اين سخن را از حکيم يوناني ارسطو مي دانند، آنجا که گفته بود: « پادشاه مانند دريا، و ارکان دولت مثال انهاري هستند که از دريا منشعب مي شوند.»، ولي ميرخواند آنرا از افلاطون مي داند که فرمود: «پادشاه مانند جوي بزرگ بسيار آب است که به جويهاي کوچک منشعب مي شود. پس اگر آن جوي بزرگ شيرين باشد، آب جويهاي کوچک را بدان منوال توان يافت، و اگر تلخ باشد همچنان». فريدالدين عطار نيشابوري اين موضوع را به عارف عاليقدر ابوعلي شقيق بلخي نسبت ميدهد که چون قصد کعبه کرد و به بغداد رسيد، هارون الرشيد او را بخواند و گفت: «مرا پندي ده». شقيق ضمن مواعظ حکيمانه گفت: «تو چشمه اي و عمال جويها. اگر چشمه روشن بود، تيرگي جويها زيان ندارد، اما اگر چشمه تاريک بود به روشني جوي اميدي نبود». در هر صورت اين سخن از هر کس و هر کشوري باشد، ابتدا به لسان عرب درآمد و سپس به زبان فارسي منتقل گرديد، ولي به مصداق الفضل للمتقدم بايد ريشه عبارت مثلي بالا را از گفتار افلاطون دانست که بعدها متأخران آن عبارت را به صور و اشکال مختلفه درآورده اند.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
از بيخ عرب شد

عبارت مثلي بالا در مواردي به کار مي رود که مدعي در مقابل مدارک مثبت، دست از لجاج برندارد و بديهيات و واضحات را با کمال بي پروايي انکار کند. در اينگونه موارد از باب استشهاد و تمثيل گفته مي شود: "فلاني از بيخ عرب شد".

با وجود آنکه بالغ بر يک صد ميليون نفر عرب زبان در دنيا زندگي مي کنند و عرب شدن هيچ ارتباطي با انکار بديهيات ندارد، بايد ديد که اين عبارت چرا و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.

قبل از ظهور اسلام زبان رسمي ايران، زبان پهلوي ساساني بود که به گويشها و لهجه هاي مختلف در سراسر ايران به آن تکلم مي کردند. حمله و تسلط عرب بر ايران اگر وثيقه گرانبهايي چون دين مبين اسلام را بر ايرانيان عرضه کرد، در عوض اساس قوميت و مليت ايران را که قرون متمادي بر اين سرزمين پهناور حکفرما بود متزلزل ساخت و فرهنگ و ادب کشور ما را به شکل و هيئتي ناموزون در آورد. اجمالاً آنکه خط و کتابت در ايران به خط و کتابت عربي تبديل شد و زبان پهلوي و شقوق مختلف آن جاي خود را به زبان عربي داد. اينکه مي بينيد خط و زبان عربي در کليه ممالک پهناور اسلامي تا اقصي نقاط شمال غرب افريقا ريشه دوانيد و ميليونها نفر را به زبان عربي متکلم ساخت؛ ولي نتوانست زبان و فرهنگ ملي و قومي ما ايرانيان را ريشه کن کند. اين نکته را در همت و پايمردي بزرگان و دانشمندان وطنخواه خراسان و آن رادمرد تواناي طوس، حکيم ابوالقاسم فردوسي بايد جستجو کرد، که با بنيان کتاب شاهنامه و صدها کتاب نظم و نثر پارسي شيرازه مليت ايران را از تند باد حوادث مصون داشته اند و زبان دري را که شاخه اي از زبان پهلوي به جاي زبان عربي بکار برده اند.

چون بحث و تفصيل در اين مقوله سر دراز دارد به اقتضاي مقال از آن مي گذريم. غرض اين است که سلسله طاهريان اگر چه در تجديد استقلال ايران مساعي جميله مبذول داشته و به سابقه ايران دوستي و حسن مليت بي گمان در احياي کليه آداب و مراسم ايراني ساعي و کوشا بوده اند؛ ولي چون در عصر و زمان آنها استقلال و تماميت ايران هنوز نضج و نموي نگرفته بود، لذا ناگزير بودند که به ظاهر در حفظ و نگاهداري رابطه دوستي و سياسي خود با دربار خلفاي عباسي اظهار علاقه کنند تا نهال نورس استقلال کشور که پس از قريب دو قرن تسلط بيگانه دوباره جوانه زده بود با تندرويهاي بي مورد و احساسات دور از عقل و منطق بکلي ريشه کن نشود. به همين جهات و علل زبان و خط عربي را در زمان حکومت طاهريان و صفاريان و سامانيان در امور ديواني و حکومتي خراسان جايگزين خط و زبان فارسي کردند و حتي خود نيز گهگاه به عربي شعر مي سرودند و توقيعاتي مي نوشتند.

پيداست بزرگان و دانشمندان خراسان به مصداق "الناس علي دين ملوکهم" از امراي خويش پيروي کرده همه تازي آموختند؛ و در زبان تازي تا آنجا پيش رفتند که غالب آنان را ذواللسانين مي ناميدند. اهالي خراسان چون بازار خط و زبان عربي را تا اين پايه گرم و رايج ديدند به جهت علاقه و دلبستگي خويش به فرهنگ و ادب پارسي، هر ايراني را که عربي مي نوشت و يا به عربي صحبت مي کرد، از باب تعريض و کنايه مي گفتند: "فلاني از بيخ عرب شد"، يعني عرق و حميت و نژاد ايراني بودن را فراموش کرده و يکسره به دامان عرب آويخته. در واقع چون ايرانيان در آن عصر و زمان حاضر به قبول نفوذ بيگانگان نبودند و در عين حال قدرت مبارزه و مخالفت علني با هيئت حاکمه را هم نداشته، لذا حس مليت و وطن خواهي خويش را در عبارت مثلي بالا قالب گيري کرده آن را به رخ مجذوبان و مرعوبان عرب مي کشيدند.

از آنجايي که عبارت از بيخ عرب شد مترجم بيان و احساسات قاطبه ايرانيان وطن دوست بود، پس از چندي همه جا ورد زبان گرديد و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد تا جايي که در ايران امروز نيز با وجود آنکه به هيچ وجه مصداقي بر آن مترتب نيست مع هذا در موارد انکار بديهيات به آن استشهاد و تمثيل مي کنند.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
اشک تمساح

گريه دروغين را به اشک تمساح تعبير کرده اند. خاصه گريه و اشکي که نه از باب دلسوزي، بلکه از رهگذر ريا و تدليس باشد، تا بدان وسيله مقصود حاصل آيد و سوءنيت گريه کننده جامه عمل بپوشد. في المثل مرد ثروتمندي بميرد و صغير يا صغاري از خود باقي گذارد. مفتخوران و شيادان که همه جا و همه وقت چون علف هرز سبز ميشوند، در ماتم متوفي اشک حسرت مي ريزند تا اعتماد بازماندگان را جلب کرده و ماترک متوفي را يکسره تصاحب و تملک نمايند. اين اشکهاي مزورانه را در عرف اصطلاح عامه اشک تمساح گويند؛ که مخوفترين اشکهاي روي زمين شناخته شده است. اگر چه اشک تمساح ريشه تاريخي ندارد ولي چون علت تسميه آن از نظر علوم طبيعي قابل توجه به نظر مي رسيد لازم است در اين زمينه اشارتي رود.

تمساح سوسمار عظيم الجثه دريايي است که چون در شط نيل و بعضي از رودخانه هاي پر آب آفريقا نيز زندگي ميکند آنرا "نهنگ مصري و نهنگ آفريقايي" نيز مي گويند. سابقاً معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسيله اشک چشم تأمين مي شود. بدين طريق که هنگام گرسنگي به ساحل مي رود و مانند جسد بي جاني ساعتهاي متمادي بر روي شکم دراز مي کشد. در اين موقع اشک لزج و مسموم کننده اي از چشمانش خارج مي شود که حيوانات و حشرات هوايي به طمع تغذيه بر روي آن مي نشينند.

پيداست که سموم اشک تمساح آنها را از پاي در مي آورد. فرضاً نيمه جان هم بشوند و قصد فرار کنند به علت لزج بودن "اشک تمساح" نمي توانند از آن دام گسترده نجات يابند.

خلاصه هر بار که مقدار کافي حيوان و حشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه اي جنبانيده به يک حمله آنها را بلع مي کند و مجدداً براي شکار کردن طعمه هاي ديگر اشک مي ريزد. به همين جهت تا چند سال قبل که راجع به اشک تمساح تحقيقات کافي نشده بود، خاصيت اشک مزبور را در اين مي دانستند که تمساح از آن براي صيد طعمه و تغذيه استفاده مي کند؛ ولي در مجله راديو ايران راجع به اين اشک چنين آمده است:

«در تاريخ "اشک تمساح" شهرت پيدا کرده است. در سال 1400 ميلادي سر جان ماندويل سياح انگليسي گفت تمساح قبل از بلعيدن طعمه اش اشک دروغي مي ريزد. ليندزي جانسون در سال 1924 در چشم چهار نوع تمساح پياز و نمک ريخت، ولي اثري از غم و اندوه و گريه در آنها نيافت. پس ملاحضه مي فرماييد اين اشک تمساح که اين قدر مشهور شده مبناي واقعي ندارد و صحيح نيست.... و کالينز در سال 1932 ميلادي پس از تحقيقات و تجسسات به اين نتيجه رسيد که: هيچ حيواني - جز انسان - بر اثر اندوه گريه نمي کند.»

به عقيده علما و دانشمندان: «انسان تنها موجودي است که گريه مي کند. ريزش اشک در فشارهاي هيجاني و يا خوشحالي زياد، در هيچ آفريده ديگري به غير از انسان به عنوان يک کار و عمل طبيعي شناخته نشده است.»

اين نکته هم ناگفته نماند که اخيراً يکي از دانشمندان ضمن آزمايش به اين نتيجه رسيد که اشک تمساح و لاک پشت يکي از نيازهاي طبيعي اين دو حيوان است. توضيح آنکه در کنار چشم تمساح و لاک پشت غددي وجود دارد که مازاد آب نمک بدنشان از آن غدد به خارج ترشح مي کند. به همين ملاحضه تا کنون آب نمک مترشحه را با اشک تمساح اشتباه مي کرده اند.

در پايان چون در اين قسمت بحث در پيرامون اشک و گريه بوده است، از لحاظ حسن ختام بي مناسبت نيست يادآوري شود که بر اثر آخرين تحقيقات دانشمندان ثابت گرديده که: گريه کردن عمر را طولاني مي کند. به عقيده اين دانشمندان گريستن خاص اشخاص رقيق القلب نيست، بلکه کساني که در طول زندگي خود به مناسبتهاي مختلف گريه مي کنند حداقل پنجسال بيشتر از کساني که گريه نمي کنند عمر مي کنند.

به اعتقاد دانشمندان طولاني تر بودن عمر خانمها نسبت به آقايان به اين خاطر است که زنان توانايي بيشتري براي گريه کردن دارند.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
دعوا سر لحاف ملا بود


در يك شب زمستاني سرد ، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد .

زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است .

ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد .

سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد . با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت .

گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد ، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است . بطرف ملا دويد ، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.

وقتي ملا به خانه برگشت . زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟

ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سر لحاف من بود . و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست .



اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي مالي را از دست داده است .
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
صفحه  صفحه 3 از 75:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  72  73  74  75  پسین » 
شعر و ادبیات

ضرب المثلها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA