ارسالها: 436
#371
Posted: 3 Aug 2011 11:58
سر و گوش آب دادن
عبارت بالا اصطلاحي است که در ميان طبقات از وضيع و شريف رايج و معمول است و هرگاه که پاي تجسس و تحصيل اطلاع از امري پيش آيد آن را به کار مي برند.
في المثل گفته مي شود: «ديروز به منزل فلاني رفتم و سر و گوش آب دادم تا ببينم عقيده او نسبت به فلان موضوع چيست.» يا اينکه گفته مي شود: «فلان دولت جاسوس فرستاد تا سر و گوش آب دهد و به ميزان قدرت نظامي و اقتصادي کشور ما دست يابد و ...».
قابل توجه اين است که بايد ديد واژه هاي سر و گوش و آب در بيان تجسس و تحصيل اطلاع و آگاهي از مکنونات خاطر ديگران چه نقشي دارد و ريشه تاريخي آن چيست.
در مورد ريشه تاريخي اين مثل سائر دو روايت از عقلاي قوم و ارباب اطلاع شنيده شده است که براي قضاوت و داوري محققان و پژوهشگران هر دو روايت نقل مي شود:
1. در قرون و اعصار قديمه که سلاح گرم هنوز به ميدان نيامده با سلاحهاي سرد از قبيل شمشير و کمان و گرز و نيزه و جز اينها مبارزه مي کردند و مدافعان اگر خود را ضعيفتر از مهاجمان مي ديدند در دژها و قلاع مستحکم جاي ميگرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پايداري مي کردند.
دژ يا قلعه محل و مکاني بود که غالباً بر بلندي قرار داشت و اطراف آن را ديوار محکم و بلندي از سنگ و ساروج به ارتفاع ده الي بيست متر مي ساختند که دشمن نتواند از آن ديوار بالا برود. اين ديوار قطور سر به فلک کشيده در درون قلعه برجها و باروها و کنگره ها و پله ها و راهروهاي باريک و پرپيچ و خمي داشت که مدافعان از آن پله ها بالا ميرفتند و در درون برجها و باروها از داخل سوراخها و منافذي که داشت به سوي مهاجمان که قلعه را چون نگين انگشتر در ميان گرفته بودند تيراندازي کرده از نفوذ و پيشروي آنها جلوگيري مي کردند. اين قلعه ها درهاي بزرگ و سنگيني از جنس سنگ يا آهن داشت که جز با وسايل قلعه کوب و تيرهاي آهنين که چند نفر از سربازان مهاجم آنرا بر دوش گرفته بر اين درها مي کوبيدند آن هم به سختي و دشواري قابل گشايش و تسخير نبود.
در درون قلعه اطاقهاي متعدد براي سکونت و استراحت مدافعان و همچنين انبارهاي زيادي براي ذخيره و نگاهداري خواربار تعبيه شده بود که بر حسب گنجايش قلعه و تعداد جمعيت تا چند سال ميتوانست آذوقه مدافعان را تأمين کند. ضمناً براي تأمين آب مشروب قلعه غالباً از قنات استفاده مي کرده اند که مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح آفتابي مي شد.
با اين توصيف اجمالي که از کيفيت و چگونگي ساختمان قلعه به عمل آمد ساکنان و مدافعانش سربازان مهاجم را کاملاً مي ديدند و از کم و کيف اعمال آنها آگاه بودند؛ زيرا در بلندي و مشرف بر مهاجمان قرار داشته اند در حالي که سربازان مهاجم جز ديوارهاي بلند چيزي نمي ديدند و از حرکات و سکنات محصورين به کلي بي خبر بوده اند.
گاهي که کار بر مهاجمان سخت دشوار مي شد و هيچ گونه راه علاجي براي تسخير قلعه متصور نبود، فرمانده قواي مهاجم يک يا چند نفر از افراد چابک و تيزهوش را از درون چاه تاريک قنات به داخل قلعه ميفرستاد و به آنان دستورات کافي ميداد که در مظهر قنات در درون قلعه "سر و گوش آب بدهند" يعني سر و گوششان را هم هر به چند دقيقه در درون آب قنات فرو برند و بدين وسيله خود را از معرض ديد محصورين محفوظ دارند تا هوا کاملاً تاريک شود و آنگاه داخل قلعه شده به جاسوسي و تجسس در اوضاع و احوال قلعه راجع به تعداد مدافعان و ميزان اسلحه و نقاط ضعف و نفوذ آن بپردازند.
محل تأمين خواربار قلعه را نيز شناسايي کنند و از همان راهي که داخل قلعه شده اند مراجعت کرده مراتب را به اطلاع فرمانده متبوعه خود برسانند. وظيفه اين افراد چابک و زيرک تنها شناسايي قلعه نبود بلکه گاهي به آنها مأموريت داده مي شد که انبار خواربار و اسلحه خانه را در قلعه با وسايل آتش زا که در اختيار داشتند به آتش بزنند. يا اينکه دست و دهان يکي از افسران يا سربازان مدافع را ببندند و از همان راه قنات به خارج از قلعه انتقال دهند تا ضمن بازجويي از آن افسر يا سرباز مدافع به کم و کيف قلعه و راه نفوذ و تسخير آن پي ببرند و قلعه را فتح کنند.
غرض از تمهيد مقدمه بالا اين بود که ريشه تاريخي ضرب المثل "سر و گوش آب دادن" دانسته شود که جاسوسان از اين رهگذر چگونه به اسرار قلاع جنگي پي مي بردند و راه نفوذ و تسخير قلاع را هموار ميکردند و رفته رفته عبارت سر و گوش آب دادن در مورد جاسوسي و تجسس اوضاع و احوال ديگران به صورت ضرب المثل درآمده است.
2. روايت دوم که از بعضي معمران شنيده و استنباط شد اين است که در ازمنه و ادوار گذشته که حمام خزينه دار معمول بود، خانمهاي خانه دار که معمولاً روزهاي جمعه به حمام ميرفته اند ناگزير بودند مدت چند ساعت در صحن حمام به نظافت و شستشوي خود و اطفالشان بپردازند. گاهي هم دست و پا و موي سرشان را حنا مي بستند، که در آن صورت مدت اقامت در حمام تا هنگام ظهر به طول مي انجاميد.
در زمانهاي قديم که حجاب معمول بود و بانوان خانه دار از لحاظ معاشرت و محاورت در خارج از محيط خانه محدوديتهايي داشته اند بهترين فرصت و موقعيت براي آنها حمام روز جمعه بود که عقده و سفره دل را بگشايند و وقايع و جريانات هفته اي را که گذشت از خوب و بد، زشت و زيبا و غم و شادي براي يکديگر آن هم با صداي بلند بيان کنند.
اگر صحن يک حمام قديم را مجسم کنيم که در آن چندين نفر زن و دختر، دوتا دوتا، چهار تا چهار تا، دور هم حلقه زده مشغول گفتگو هستند؛ آنگاه معلوم مي شود که اصطلاح حمام زنانه در مورد گفتگوهاي گوشخراش و پر سر و صداي دسته جمعي که نه متکلم معلوم است نه مخاطب، چرا به صورت ضرب المثل در آمده است.
جان کلام اينجاست که گاهي اتفاق مي افتاد بانوي خانه داري با بانوي ديگر في المثل خواهر شوهر يا زن همسايه که مدتها با يکديگر قهر بوده، اختلاف داشته اند هر دو نفر در آن حمام حضور داشته اند و هر کدام از اين فرصت ميخواست استفاده کند و بداند که ديگري پشت سر او در حمام چه ميگويد و چگونه سعايت مي کند.
بديهي است در صحن حمام که همهمه و غوغاي عجيبي از سر و صدا و بگو مگو بر پا بود امکان نداشت که هيچکدام از سعايت و بدگويي طرف مقابل نسبت به خود آگاه شود. به علاوه احتياط ميکردند که در صحن حمام حرفي در اين زمينه بزنند، نکند کسي از طرف مقابل بگوش نشسته باشد تا حرفهايشان را استراق سمع کند و بشنود و به طرف مقابل بگويد.
پس هر کدام منتظر فرصت مي نشست و موقعي که يکي از آن دو نفر داخل خزينه ميرفت ديگري يکي از آشنايانش را به بهانه شستشو به داخل خزينه ميفرستاد تا "سر و گوش آب بدهد" يعني تظاهر به شستشو بکند و در ضمن گفتگوي طرف مقابل با مخاطبش را استراق سمع کرده به اطلاع و آگاهي او برساند.
سر و گوش آب دادن در اينجا هم که نوعي جاسوسي به شمار مي آمد و به منظور تجسس در اوضاع و احوال و اطلاع و آگاهي از منويات و مکنونات خاطر دشمن به کار ميرفت، رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است.
ناگفته نماند که سر و گوش آب دادن در حمامهاي قديم تنها اختصاص به زنان و بانوان نداشت بلکه مردان هم به منظور تحصيل اطلاع و آگاهي از گفتار و نيات مخالفان گهگاه از اين رويه استفاده کرده، افرادي را که سوءظن نکنند به خزينه حمام مي فرستاند تا سر و گوش آب دهند و استراق سمع کنند.
در هر صورت به طوري که ملاحضه مي شود هر دو روايت را که از معمران و اهل اطلاع شنيده در اين مقاله نقل کرده است، ولي به عقيده نگارنده روايت اول صحيح است و روايت دوم ضعيف به نظر ميرسد و محقق و معلوم نيست.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#372
Posted: 3 Aug 2011 11:59
سرم را بشکن، نرخم را نشکن
عبارت بالا از امثله سائره است که بيشتر ورد زبان کسبه بازار و صاحبان دکانهاي بقالي در برخورد با مشترياني است که زياد چانه ميزنند، تا فروشنده مبلغي از نرخ جنس بکاهد، ولي فروشنده با عبارت مثلي بالا به مشتري پاسخ گويد.
نرخ شکستن نقطه مقابل نرخ بالا کردن و به معني کم کردن قيمت است که فروشنده حاضر است سرش بشکند ولي نرخ کالايش نشکند و پايين نيايد.
مثل بالا در مورد ديگر هم بکار ميرود، و آن موقعي است که کسي در عقيده و نيتي که دارد مقاوم و ثابت قدم باشد و ديگران بخواهند وي را از آن عقيده و نيت که گاهي با مصالح و منافعشان تضاد و تباين پيدا ميکند بازدارند؛ که در اين صورت براي اثبات عقيده و نيتش به ضرب المثل بالا متبادر مي شود.
از آنجا که واقعه تاريخي جالبي عبارت بالا را به صورت ضرب المثل درآورده است به شرح آن واقعه و ريشه تاريخي ميپردازد تا معلوم شود که سرشکستن چه ارتباطي با نرخ شکستن دارد.
خشايارشاه و يا به قولي گزرسس فرزند داريوش بزرگ، از آتس سا دختر کوروش کبير و سومين پادشاه سلسله هخامنشي پس از آنکه شورش مصر و بابليان را فرونشانيد، بر طبق وصيت پدرش تصميم گرفت به يونان حمله کند و شکست دشت ماراتن را که در زمان داريوش بزرگ رخ داده است جبران نمايد. خشايار شاه تا چهار سال بعد از تسخير ثانوي مصر به تدارکات و تجهيزات جنگي پرداخت و در سال پنجم تهيه حرکت خود را ديده است.
سپاهي را که خشايار شاه در اين لشکرکشي حرکت داده بود به اتفاق عقيده کليه مورخين يوناني و ايراني بزرگترين نيرويي بود که تا آنزمان به حرکت آمده بودند. مورخين در خصوص اين لشکرکشي ارقام مبالغه آميزي از يک ميليون تا پانصدهزار نفر نوشته اند که البته قابل تأمل است، ولي قدر مسلم اين است که لشکر عظيمي از طوايف و قبايل تابعه ايران فراهم آمده بود که دو نيروي زميني و دريايي را تشکيل ميداده است.(هردوت با مبالغه گوييهايش آمار سپاهيان و عمله و خدمه خشايار شاه را در اين جنگ پنج ميليون نفر نوشته که به هيچ وجه نمي تواند قابل قبول باشد.)
نيروي زميني وقتي که به کنار بغاز داردانل رسيد به فرمان خشايار شاه دو پل به طول 1150 ذرع از اتصال کشتيها به يکديگر ساخته بودند، يکي را فنيقي ها از طنابهايي که از کتان سفيد بافته شده و ديگري را مصريها از ريسمانهايي از کاغذ حصيري ساختند. ولي پس از آنکه پلها ساخته شد، باد شديدي برخاست و امواج کوه پيکر دريا چند کشتي آن پل را به يکديگر کوبيده، پلها را خراب کردند.
خشايار شاه از شنيدن خرابي پلها چنان در خشم شد که حکم کرد، دريا را تنبيه کنند و سيصد شلاق به آن بزنند! و مخصوصاً در حين اجراي حکم بگويند: «اي آب تلخ، اين مجازاتي است که شاه براي تو مقرر داشته، از اين جهت تو بد کردي و حال آنکه بدي از هيچ کس نديده بودي. خشايار شاه از تو عبور خواهد کرد، چه بخواهي، چه نخواهي. حق است که کسي تو آب شور و کثيف را نستايد و قرباني براي تو نکند!» (بايد دانست يونانيها از جهت کينه اي که نسبت به خشايار شاه داشته اند اين نسبتهاي عجيب و غريب را به او داده اند.)
معماران ديگر مأمور ساختن پل شدند و سيصد و شصت کشتي پنجاه پارويي و تعداد کافي کشتيهاي عظيم ديگر به نام "تري رم" را به سمت درياي سياه و 314 کشتي از همين نوع کشتيها را به سمت بغاز داردانل با طنابهاي ضخيم چهارلا به هم اتصال داده دو پل محکم ساخته و قشون و باروبنه را مدت هفت شبانه روز از روي آن عبور دادند.
آخرين نفر خشايار شاه بود که با تشريفات کامل از پل گذشت و قدم در خاک يونان گذاشت. آنگاه سفيراني به تمام مناطق يونان فرستاد و پيشنهاد تسليم و اطاعت کرد، ولي به آتن و آسپارت سفرايي نفرستاده بود، زيرا سفراي داريوش کبير را آتني ها به گودالي موسوم به باراتر و اسپارتي ها به چاهي انداخته، گفته بودند: «در آنجا براي شاه خاک خواهيد يافت و هم آب.»(بايد دانست که در عهد قديم هم سفرا و رسولان مصونيت شخصي داشته اند و اين عمل وحشيانه يوناني ها موضوع آتش زدن شهر آتن را تشديد کرد.) سپس خشايار شاه در سر راه خود هر جا مقاومتي ديد سرکوب کرده پيش رفت تا به معبر و تنگه ترموپيل رسيد.
يوناني ها اين تنگه را که باريکترين معبر براي عبور قشون بود و فقط يک ارابه ميتوانست از آن عبور کند براي پايداري مناسب دانستند و همينطور هم بود، ولي سپاه ايران بر اثر راهنمايي يک نفر يوناني به نام افي يالت از يک راه بسيار تنگ و باريک ديگر در تاريکي شب و با روشنايي چراغ پيش رفته، طليعه صبح به قله کوه رسيدند و از آنجا سرازير شده، يوناني ها را غافلگير کردند. (مراجعه شود به کتاب شاه جنگ ايرانيان در چالدران و يونان، ترجمه ذبيح الله منصوري)
در جنگ ترموپيل به گفته هردوت بيست هزار ايراني و هشت هزار يوناني من جمله لئونيداس سردار معروف اسپارتي کشته شدند و از آن پس سپاهيان ايران بلامانع پيش رفته تا به شهر آتن رسيدند و به انتقام آتش زدن شهر سارد و معبد و جنگل مقدسش، آن شهر خالي از سکنه و ارگ آن را که جز معدودي فقير و بيچاره در آن ساکن نبوده اند به حکم و فرمان خشايار شاه آتش زدند.
اما نيروي دريايي ايران که از سه هزار فروند کشتي جنگي بزرگ و کوچک تشکيل شده بود در ميان جزاير بي شمار درياي اژه پيش ميرفت و به سواحل يونان نزديک ميگرديد. يوناني ها که در دريانوردي مهارت کامل داشتند، تصميم گرفتند نيروي دريايي ايران را با آنکه از لحاظ کم و کيف بر نيروي دريايي آنها برتري داشت به هر طريقي که ممکن باشد از پاي درآوردند و شکست نيروي زميني خويش را جبران کنند. به اين منظور و براي تعيين محل جنگ و تاکتيک جنگي کنفرانسي با حضور اوري بياد رييس بحريه و تميستوکل سردار آتني و آدي مانت سردار کورنتي و ساير فرماندهان معروف دريايي يونان تشکيل داده به بحث و مشاوره پرداختند.
تميستوکل در اين جلسه مشاوره قبل از اينکه اوري بياد رييس بحريه سخني بگويد شروع به حرف زدن کرد تا عقيده خود را بقبولاند.
در اين موقع آدي مانت سردار کورنتي اعتراض کرده گفت: «تميستوکل، در مسابقه ها شخصي را که قبل از موقع برميخيزد، ميزنند!» تميستوکل جواب داد: «صحيح است، ولي کسي که عقب مي ماند جايزه نميگيرد!» آنگاه روي به اوري بياد کرد و گفت: «اگر در دريا باز جنگ کني براي کشتيهاي ما که از حيث عده کمتر از کشتيهاي دشمن و از حيث وزن سنگينتر است خطرناک خواهد بود، ولي در جاي تنگ ما قويتر خواهيم بود و به کشتيهاي ايران به علت تنگي جا و مکان مجال تحرک و تردد نخواهيم داد، گوش کن، دلايل مرا بسنج و کشتيها را از خليج سالامين خارج نکن که خليج سالامين به طور قطع و يقين بهترين و مناسبترين محل براي جنگ دريايي و برتري بحريه يونان بر ايران خواهد بود...» آدي مانت سردار کورنتي بار ديگر در مقام اعتراض برآمده و گفت: «شخصي که وطن ندارد بايد سکوت کند.» و مقصودش اين بود که زادگاه تو يعني شهر آتن به دست پارسي ها افتاده و تو بي وطن هستي و براي نجات شهر خود ميخواهي ما را به هلاکت و کشتن دهي. چيزي نمانده بود که اوري بياد تحت تأثير سخنان آديمانت و ساير فرماندهان قرار گيرد و از تمرکز نيروي دريايي يونان در خليج سالامين انصراف حاصل کند که تميستوکل سردار هوشيار آتني رو به اوري بياد کرده فرياد زد: «در خليج سالامين مي ماني و خود را مردي شجاع خواهي شناساند، يا ميروي و يونان را به اسارت سوق ميدهي؟» گفتار اخير و کوبنده تميستوکل به قدري رييس بحريه يونان را عصباني کرده بود که عصاي فرماندهي را بلند کرد تا بر فرق تميستوکل بکوبد؛ اما تميستوکل که به طرح نقشه خود اطمينان کامل داشت با نهايت خونسردي سرش را خم کرد و گفت: «سرم را بشکن و حرفم را نشکن.» اين گفته و ژست مدبرانه تميستوکل موجب گرديد که به فرماندهي کشتيهاي يوناني در خليج سالامين منصوب گرديد و تلفات سنگيني بر نيروي دريايي ايران وارد آورده، بحريه يونان را همانطوري که پيش بيني کرده بود به موفقيت و پيروزي رسانيده است.
باري، عبارت "سرم را بشکن و حرفم را نشکن" بر اثر مرور زمان تحريف و تصريفي در آن به عمل آمده به صورت: "سرم را بشکن و نرخم را نشکن" ضرب المثل گرديده، بالمناسبه مورد استناد و تمثيل قرار مي گيرد.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#373
Posted: 3 Aug 2011 12:00
ماستها را کيسه کرد
اصطلاح بالا کنایه از: جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است.
فی المثل گفته می شود:«فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد.» یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و غیره...
اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می کند.
ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحیۀ اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می کرد. پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است.
مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلیۀ امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می کردند.
گدایان و بیکاره ها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمی داشتند و به اصطلاح ناخونک می زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی نظمی دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچه ها و خیابان های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله از گدایان و بیکاره ها دفع شر و رفع مزاحمت شد.
روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این مادۀ غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی توانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت.
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافۀ ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:«چه جور ماست می خواهی؟» مختارالسلطنه گفت:«مگر چند جور ماست داریم؟» ماست فروش جواب داد:«معلوم می شود تازه به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!»
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می خواهی؟ این یا آن؟!»
مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:«آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!»
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می گیرد.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#374
Posted: 3 Aug 2011 12:01
نازشست
اين اصطلاح يا ترکيب اضافي در افواه عامه به معني پاداش يا مشتلق يا انعامي است که در مقابل هنر نمايي يا انجام کاري مهم و يادآوردن خبر خوش به اشخاص و افراد داده مي شود. ناز شست دادن يا ناز شست گرفتن که هر دو از مصطلحات و امثله سائره است به آن گونه پاداش و انعامي اطلاق مي شود که در قبال انجام کارهاي فوق العاده و قابل توجه و ستايش داده يا گرفته شود.
در اين مقاله مطلب بر سر علت و موجب تلفيق و ترکيب دو واژه ناز و شست است که دانسته شود براي چه پاداش و پيشکشي در مقابل هنر نماييهاي قابل تحسين و ستايش را نازشست مي گويند و علت تسميه و نامگذاري آن از چه واقعه تاريخي ريشه گرفته است.
ناصرالدين شاه قاجار که قريب نيم قرن در ايران سلطنت کرده است دفتر مخصوصي داشت که بودجه مملکتي و دربار را در آن يادداشت مي کرد و در پايان سال چنانچه متوجه مي شد که کسر بودجه دارد به طرق مختلفه از عمال و حکام و ثروتمندان پول درمي آورد که البته عنوان هديه و پيشکشي داشت و براي شاهد مثال چند نمونه از آن طرق و تدابير را شرح مي دهيم:
1- پيشکشي هاي عيد نوروز که مبلغ و ميزان آن در حدود دو پنجم ماليات ايران بود و از طرف وزيران و حکام ايالات و ولايات و رؤساي قبايل و کارمندان عالي رتبه دولت تقديم مي گرديد و ميزان آن به فراخور مقام و مرتبه تقديم دارنده قبلاً معلوم و معين مي شده است.
2- ناصرالدين شاه در اول هر سال شمسي براي حکام و صاحب منصباني که قصد تغيير و تعويض آنها را نداشت خلعت مي فرستاد. اين خلعت شاهانه نشانه ادامه خدمت بود و خلعت گيرنده وظيفه داشت با تشريفات خاصي آن خلعت را استقبال کند و متقابلاً مبلغي در خور مقام سلطنت به حضور ملوکانه تقديم دارد.
3- انتصاب شغل جديد و ترفيع درجه و مقام و اعطاي فرامين ملوکانه نيز ايجاب مي کرد که مراحم و عواطف ملوکانه را با تقديم مبلغ قابل توجهي پاسخ گويند. طبيب مخصوص ناصرالدين شاه دکتر فووريه در رابطه با گرفتن مقام و منصب شرح جالبي دارد که نقل آن را بي فايده ندانستيم:
...هيچ وقت ديده نشده است که کسي عرض حالي تقديم شاه کند مگر آنکه با آن يک کیسه کوچک ابريشمي يا ترمه اي پر يا نيم پر از پول همراه باشد. همين اواخر امين السلطان شش کیسه پر تقديم کرد و چهار روز قبل سرتيپ عباسقلي خان شاگرد سابق مدرسه مهندسي نظام پاريس که حاليه آجودان وزير جنگ است از همين قبيل کيسه ها با عريضه اي سر به مهر پيش شاه گذاشت و امروز صبح هم مشيرالدوله کیسه بزرگي که تا به حال من به آن بزرگي نديده بودم به حضور ملوکانه آورد. تمام اين کيسه ها پر از پول طلاست و تقديم آنها به منظور گرفتن مقامي است.
در سلسله مراتب اجتماعي ايران هيچ کاري بدون پيشکش صورت نمي گيرد و چون اين تقديمي به منزله قيمت خريد مقامي است که تقديم کننده طالب تحصيل آن است اهميت آن به خوبي واضح مي شود. چيزي که مورد اعجاب من قرار گرفته مهارتي است که شاه بدون آنکه دست به کيسه ها بزند در تعيين مقدار محتويات آنها دارد. به يک نگاه سبک و سنگين آنها را درمي يابد و آثار اين فراست بر و جنات او لايح مي گردد. همين نگاه قدر آنها را بر او مشخص مي سازد و ديگر احتياجي به شمردن پول داخل کيسه ها پيدا نمي کند.
4- اگر اتفاق سوء و ناگوار در قلمرو حاکمي رخ مي داد در چنين مورد آن حاکم موظف بود فوراً چند هزار تومان به تناسب اهميت و کيفيت آن واقعه براي ناصرالدين شاه تقديم دارد تا مقامش متزلزل نگردد و کماکان مشمول مراحم و عواطف ملوکانه باشد.
5- يکي ديگر از طرق ترميم کسر بودجه دربار و مملکت اين بود که ناصرالدين شاه نقشه چندين مهماني را طرح مي کرد و به منزل شاهزادگان و اعيان و رجال و علماي روحاني مي رفت. بديهي است افرادي که به اين طريق مورد مرحمت واقع مي شدند ناگزير بودند به اصطلاح معروف هم چوب را بخورند هم پياز را يعني هم دعوت شاهانه ترتيب دهند و هم مبلغي گزاف که شاه پسند باشد براي پيشکشي و پاانداز حاضر کنند.
6- رقم ديگر پيشکشهايي بود که طالبان وزارت و حکومت به شاه مي دادند. گاهي که براي يک منصب دو نفر يا بيشتر نامزد و داوطلب داشت هر کدام که بيشتر از ديگران پيشکش مي داد منصب را مي ربود.
7- ارقام ديگر وجوه تصدق و پيشکش نامگذاري و ختنه سوران اولاد شاه و سهميه از اموال و ترکه رجال و اعيان و شاهزادگان ثروتمند و همچنين ديه اي بود که ضاربين مي پرداختند. شاه مرحوم خزينه اي در اندرون تشکيل داده هر قدر تقديمي براي اعطاي فرامين و القاب جمع مي شد در آن خزينه مي گذاشتند و اسم آن خزينه را خزينة الحمقا گذاشته بودند.
8- بعضي اوقات ناصرالدين شاه با يک يا چند نفر از تجار و بازرگانان بازار طرح شرکت مي ريخت. نتيجتاً کالاي آن بازرگانان به قيمت گزاف به درباريان و ثروتمندان فروخته مي شد و نصف مبالغ حاصله به شاه تعلق مي گرفت.
9- گاهي ناصرالدين شاه لدي الاقتضاء هديه يا يادبودي براي يک يا چند نفر از رجال و معاريف شهر مي فرستاد. در اين موقع افرادي که طرف توجه و عنايت ملوکانه واقع مي شدند موظف بودند پيشکشي در خور مقام سلطنت تقديم دارند.
10- ناصرالدين شاه شکارچي ماهري بود و در هر سفر که به قصد شکار مي رفت تعدادي قوچ و ميش کوهي و بزکوهي و آهو و گراز و پلنگ و خرس و همچنين پرندگان مختلف شکار مي کرد. رسم بود براي شکارهاي مهم از قبيل ببر و گراز و پلنگ که شاه ابراز قدرت و دلاوري مي کرد و براي بعضي از رجال مي فرستاد تا هنرنمايي شاه را تماشا کنند آن اعيان و رجال موظف بودند نازشست بدهند يعني مبلغي براي ناصرالدين شاه به عنوان نازشست بفرستند.
جهانگرد معروف ايراني حاج سياح در اين رابطه مي نويسد:
...رسم است ناصرالدين شاه هرگاه شکاري کند بايد از تمام بزرگان و اعيان و صاحبان ثروت و شاه شناسان و حکام ولايات هديه ها و پولهاي زياد به اسم نازشست تقديم شود. غالباً شکارچيان شکار را زده قدرت ندارند که بگويند ما زديم بايد به اسم شاه گفته شود که او زده و به ولايات هم اعلام مي کنند تلگرافاً نازشست مي گيرند.
با اين تعريف و توصيف اجمالي به طوري که ملاحظه شد اصطلاح نازشست از زمان ناصرالدين شاه قاجار به صورت ضرب المثل درآمد و علت تسميه اش اين است که چون انگشت بزرگ شست که به تازي آن را ابهام گويند در تيراندازي نقش اساسي بازي مي کند و از واژه ناز معاني احترام و عزت و بزرگي هم افاده مي شود لذا نازشست در اين اصطلاح يعني پيشکشي قابل توجه براي شستي که آن چنان تيراندازي شایسته آفرين و ستايش کرده است. مطلب زير از باب ارسال مثل نقل مي شود:
...چون امين خليفۀ عباسي به لب آب رسيد آن سپاهيان بدو تاخته در زورق او را دستگير کردند و همان شب يکي از غلامان طاهر ذواليمينين وي را به قتل رساند. روز ديگر طاهر سر آن جوان را به طرف مرد و نزد برادرش مأمون فرستاد و شهر بغداد را ضبط و ربط نمود. سالها بعد که مأمون به بغداد رفت و به خلافت نشست حکومت خراسان را به عنوان نازشست به طاهر داد (250 هجري) و طاهر به نيشابور آمد و به حکومت نشست..
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#375
Posted: 3 Aug 2011 12:02
نانش بده، نامش مپرس
بعضيها هنگام احسان و نيکوکاري هم دست از تعصب و تقيد برنمي دارند و از کيش و آيين و ساير معتقدات مذهبي سائل مستمند پرسش مي کنند به قسمي که آن بيچاره به جان مي آيد تا پشيزي در کف دستش گذارند در حالي که نوع پروري و بشر دوستي از آن نوع احساسات و عواطف عاليه است که ايمان و بي ايماني را در حريم حرمتش راهي نيست به راه خود ادامه مي دهد و هر افتاده اي را که بر سر راه بيند دستگيري مي کند.
احسان و نيکوکاري با دين و مسلک تلازمي ندارد و بيچاره در هر لباس بيچاره است و گرسنه به هر شکلي قابل ترحم مي باشد. وقتي که آدمي را قادر حکيم علي الاطلاق به جان مضايقت نفرمود افراد متمکن و مستطيع مجاز نيستند به نان دريغ ورزند. اگر چنين موردي احياناً پيش آيد جواب اين زمره از مردم را با استفاده از عبارت مثلي بالا مي دهند و مي گويند: نانش بده، ايمانش مپرس..
بر سر در خانقاه شيخ ابوالحسن خرقانی متوفی بسال 425 هجری قمری اینچنین آمده است: « هر کس که در اين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد. چه آنکس که بدرگاه باري تعالي به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.» (به نظر نگارنده - فرهنگسرا - این ضرب المثل می باید از عبارت خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی گرفته شده باشد).
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#376
Posted: 3 Aug 2011 12:03
هم چوب را خورد و هم پياز را و هم پول را داد
در زمان قديم شخص خطاكاري بود كه حاكم دستور داد براي جريمه خطايش بايد يكي از اين سه راه را انتخاب كند يا صد ضربه چوب بخورد يا يك من پياز بخورد يا اينكه صد تومان پول بدهد. مرد گفت: پياز را ميخورم، يك من پياز براي او آوردند. مقداري از آن را كه خورد ديد ديگر نميتواند بخورد گفت: پياز نميخورم چوب بزنيد، به دستور حاكم او را لخت كردند. چند ضربه چوب كه زدند گفت: نزنيد پول ميدهم، او را نزدند و صد تومان را داد.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 8724
#377
Posted: 17 Sep 2011 15:52
ضرب المثل های شیرین گیلکی
سگ سگا بیگیفت کولی ر راه بازابوسته.
تلفظ:Sag Saga bigift koli re rah baza boste.
ترجمه:سگ ها با همدیگه درگیر شدن، راه برای کولی باز شد.
کنایه:باز شدن گره مشکل کسی
مرأ جیندر دهی
mara jinder dehi
یعنی تو به من چشم غره میزنی
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#378
Posted: 17 Sep 2011 15:54
هنوز کون امرا در وآنگوده!
تلفظ:Hanuz Koona Amra Dar Vanagode.
ترجمه:هنوز با کونش در وا نکرده.
کنایه:سختی روزگار رو نچشیده.
توضیحات: منظور زمانی است که مرد خانه با دست پر و خرید منزل به خانه می آید و مجبور میشود با باسنسش در را باز کند
رستم شعون دوبو خو اوی داشتی ...
rostam shoon dobo kho oye dashtii
معنی: رستم داشت میرفت اونجاشو نگه داشته بود
کنایه از کسی که یه کار کوچیک رو بزرگ کرده
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#379
Posted: 17 Sep 2011 15:55
ارباب خانه آغوذ زیاده، تنی بیشماری اما نتنی اوسانی
arbâbe xâne âquz ziâde, tani bišmâri amâ natani usâni
در خانه ارباب گردو فراوان است، می توانی بشماری ولی نمی توانی برداری
هر چیز برای خودش حساب کتابی دارد
کل پلا ناشتی بوخوره.تورب خوردی خو اشتهایَ واکونه
kal pala nashti bookhoore.toorb khoordi khoo eshtehaya vakoone.
ترجمه : کچله برنج نداشت بخوره.ترب می خورد که اشتهای خودش و زیاد کنه.
کنایه از کسی که کاری رو نمی تونه انجام بده اونوقت مقدماتشو آماده می کنه و خودش رو نسبت به انجام کاری که از عهده اش بر نمیاد نیاز مند تر می کنه
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#380
Posted: 17 Sep 2011 15:56
شل اسب , بشکسته پورد راپا ایسا بو
shale asb bishkaste poorde rapa isa boo
واگردان : اسب لنگ , منتظر رسیدن به پل شکسته بود
کنایه برای کسانی که تنبل هستد و منتظر یک شرایط مساعد برای در رفتن از زیر کار می گردند
چار بداری تی کار نیه آی پسر...اسبه کوشی، توربه رینی تا به سر....
char be dari ti kar niye ay pasar..asba kooshi tourba rini ta be sar..
(کنایه از توان انجام کارهای سخت و دشوار را نداشتن کسی که اصرار دارد حتما انجامش بدهد....)
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***