ارسالها: 428
#61
Posted: 31 Dec 2010 14:33
نه از دل است نه از جان، از كتك است حسین جان
داستان:
این مثل را برای كسانی می گویند كه كاری را از روی ترس انجام می دهند و راضی به انجام دادن آن كار نیستند.
می گویند در روز عاشورا چند نفر كلیمی را با زور و كتك وادار كردند كه در میان عزاداران حضرت حسین سینه بزنند. آنان از ترس اینكه مبادا كتك بخورند به سر و سینه می زدند و دم گرفته بودند : «نه از دله نه از جون، از كتكه حسین جون !»
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#62
Posted: 31 Dec 2010 14:34
ميرزا ميرزا رفتن
داستان:
آهسته و با تانی راه رفتن یا غذا خوردن را اصطلاحا در دهات و روستاها «میرزا میرزا رفتن» و «میرزا میرزا خوردن» گویند كه پیداست به جهت وجود كلمه ی میرزا باید علت تسمیه و ریشه ی تاریخی داشته باشد.
واژه ی میرزا خلاصه ی كلمه ی امیرزاده است كه تا چندی قبل به شاهزادگان و فرزندان امرا و حكام درجه ی اول ایران اطلاق می شد. این واژه اولین بار در عصر سربداران در قرن هشتم هجری معمول و متداول گردیده كه به گفته ی محقق دانشمند عباس اقبال آشتیانی : «خواجه لطف الله را چون پسر امیر مسعود بوده مردم سبزوار میرزا یعنی امیرزاده می خواندند و این گویا اولین دفعه ای است كه در زبان فارسی كلمه ی میرزا معمول شده است.»
واژه ی میرزا بر اثر گذشت زمان مراحل مختلفی را طی كرد یعنی ابتدا امیرزاده می گفتند. پس از چندی از باب ایجاز و اختصار به صورت امیرزا مورد اصطلاح قرار گرفت : «عازم اردوی پادشاه بودند و پادشاه امیرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود.» دیری نپایید كه حرف اول كلمه ی امیرزا هم حذف شد و در افواه عامه به صورت میرزا درآمد.
اما اطلاق كلمه ی میرزا به طبقه ی باسواد و نویسنده از آن جهت بوده است كه در عهد و اعصار گذشته تنها شاهزادگان و امیرزادگان معلم سرخانه داشته علم و دانش می آموختند. مدارس و حتی مكتب خانه ها نیز به تعدادی نبود كه فرزندان طبقات پایین سوادآموزی كنند و چیزی را فرا گیرند. به همین جهات و ملاحظات رفته رفته دامنه ی معنی و مفهوم كلمه ی میرزا از امیرزاده بودن و شاهزاده بودن به معانی و مفهوم باسواد و ملا و منشی و مترسل و دبیر و نویسنده و جز این ها گسترش پیدا كرد و حتی بر اثر مرور زمان معنی و مفهوم اصلی تحت الشعاع معانی و مفاهیم مجازی قرار گرفت به قسمی كه ملاها و افراد باسواد در هر مرحله و مقام را میرزا می گفته اند خواه امیرزاده باشد و خواه روستازاده.
توضیح آن كه چون درزمان های گذشته افراد باسواد خیلی كم بوده اند لذا میرزاها قرب و منزلتی داشته و مردم برای آن ها احترام خاصی قائل بوده اند. میرزاها هم چون به میزان احترام و احتیاج مردم نسبت به خودشان واقف گشتند از باب فخرفروشی و یا به منظور رعایت شخصیت خود شمرده و لفظ قلم حرف می زدند و مخصوصا در كوچه ها و شوارع عمومی خیلی آرام و سنگین راه می رفتند تا انظار مردم به سوی آنها جلب شود و بر متانت و وزانت آنان افزوده گردد.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#63
Posted: 31 Dec 2010 14:34
می آیند و می روند و با كسی كاری ندارند
داستان:
عبارت بالا كه از جوان ترین و تازه ترین مثال های سائره می باشد در موارد رعایت اصول خونسردی و بی اعتنایی در برخورد با ناملایمات زندگی به كار می رود و اجمالا می خواهد بگوید سخت نگیر، خونسرد باش، این هم می گذرد و یا به قول شاعر معاصر، شادروان عباس فرات :
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل نامساعد پائیز بگذرد
گر ناملایمی به تو رو آورد فرات
دل را مساز رنجه كه این نیز بگذرد
اما ریشه ی تاریخی این عبارت مثلی : شادروان محمدعلی فروغی ملقب به «ذكا الملك» را تقریبا همه كس می شناسد. فروغی به سال 1295 هجری قمری در خانواده ای از اهل علم و ادب تولد یافت و تحصیلات خود را در رشته ی طب دارالفنون به پایان رسانید ولی چون عشق و علاقه ی او به حكمت و فلسفه بیشتر بود از كار طبابت و پزشكی دست كشیده به مطالعات فلسفی پرداخت.
فروغی در سال های آخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار عضو دارالترجمه ی سلطنتی شد. در دوران مظفرالدین شاه معلم یك مدرسه ی ملی و پس از آن معلم علوم سیاسی گردید. پس از درگذشت پدرش محمد حسین خان فروغی لقب ذكا الملك به او اعطا گردید و ریاست مدرسه ی علوم سیاسی نیز به وی واگذار شد. در كابینه ی اول و دوم «صمصام السطنه» به وزارت مالیه و عدلیه برگزیده شد. پس از چندی استعفا داد و ریاست دیوان عالی تمیز را پذیرفت. در كابینه ی «مشیرالدوله» وزیر عدلیه شد و پس از جنگ جهانی اول به عضویت هیئت نمایندگی ایران به كنفرانس صلح پاریس رفت. در كابینه ی «مستوفی الممالك»، مقارن دوره ی چهارم مجلس، وزیر امور خارجه شد. در سال های 1304 و 1313 شمسی نخست وزیر شد و از آن پس تا شهریور 1320 شمسی از كار كناره گرفت و به مطالعه و تصنیف و تالیف پرداخت.
فروغی در پنجم شهریور 1320شمسی كه نیروی سه گانه ی آمریكا و انگلیس و شوروی از جنوب و شمال به خاك ایران سرازیر گردیده بودند از طرف سردودمان پهلوی مامور تشكیل دولت گردید، و همین دولت بود كه با سیاست و دوراندیشی قرارداد سه جانبه ی ایران و روس و انگلیس را به امضا رسانیده آسیب جنگ جهانی را تا اندازه ای از ایران دور كرد. مرحوم فروغی در یكی از جلسات پرشور مجلس شورای ملی كه نمایندگان مخالف و در عین حال متعصب، او را تحت فشار قرار داده تهدید به استیضاح كرده بودند كه كشور ایران را هرچه زودتر از صورت اشغال و تصرف متفقین در جنگ جهانی دوم خارج كند با خونسردی مخصوصی كه در شان یك سیاستمدار كاردیده و كاركشته است در پاسخ نمایندگان اظهار داشت :
«می آیند و می روند و با كسی كاری ندارند.»
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#64
Posted: 31 Dec 2010 14:35
لعن الله اللجاجة
داستان:
لجاجت از آن نوع صفات مذمومی است كه هرگز نفعی بر آن مترتب نبوده و نخواهد بود. لجاجت هنگامی بروز و ظهور می كند كه آدمی به تبعیت از بعضی انگیزه های ناشی از جهل و تعصب چون حیوان لایشعر می شود. پرده سیاهی در مقابل دیده عقل و بینش او حائل می گردد و دست به كاری می زند كه سالها در آتش ندامت و پشیمانی آن می سوزد. كمتر شنیده شده است كه افراد لجوج و تندخو طرفی بسته و از این رهگذر جز اطفای نایزه لجاج و ناپختگی نفع و فایدتی برده باشند.
اعمال لجوجان چون بدون تدارك مقدمه و صغری و كبری شروع می شود، لاجرم بدون اخذ نتیجه مطلوب و مثبت پایان می پذیرد. بر آنها همان می رود كه بر «زبیده» همسر هارون و مادر امین رفت و قسمتی كه تا پایان زندگی رقت بار خود انگشت ندامت به دندان می گزید. بر سر و روی خود می زد و می گفت : «لعن الله اللجاجة، لعن الله اللجاجة» و این عبارت بعدها در میان اهل ادب و اصطلاح ضرب المثل گردید.
اما ریشه ی این مثل : هارون الرشید بزرگترین خلفای بنی عباسی بود و در زمان او قدرت خلافت و جلال دارالخلافه به یمن وجود آل برمك و سایر بزرگان و دانشمندان ایرانی به نهایت اوج عظمت رسید. همسر هارون از بزرگ زادگان عرب به نام زبیده دختر جعفربن منصور دوانیقی بود كه خلیفه برای تجلیل و بزرگداشت او از هیچ اقدامی فروگذار نمی كرد. همواره نسبت به او كه دختر عمویش بود احترام خاصی قائل بوده با وجود استبداد رای و عقیده هرگز در مقابل منویات و خواسته هایش امساك و خست نشان نمی داد. خلاصه زبیده را به تمام معنی كلمه دوست می داشت و در مجاورتش مقام خلافت را فراموش می كرد.
برای زبیده و هارون الرشید هر گاه فرصتی دست می داد به بازی شطرنج می پرداختند و زنگار غم و خستگی های روزانه را در لفافه شوخی ها و مطایبات شیرین از ناصیه می زدودند زیرا در زمان خلافت هارون غالب مراسم و آداب ایران از قبیل شطرنج و نرد و چوگان وارد دستگاه خلافت شده بود. در بازی شطرنج گاهی هارون و زمانی زبیده برنده می شدند زیرا زن و شوهر در شطرنج دست داشتند و به ریزه كاری های آن آگاه بودند. قضا را روزی هارون و زبیده قرار گذاشتند هر كدام در شطرنج برنده شود به دلخواه خود چیزی بخواهد و انجام خواهش نیز حتمی الاجرا باشد. به این قرار توافق به عمل آمد و بازی را شروع كردند. اتفاقا هارون الرشید در این مسابقه برنده شد و از زبیده خواست كه خمار از سر و پیراهن از بر و ازار از پای بیرون آورد و عریان در برابر بایستد. آنگاه از جلوی او تا دیوار مقابل برود و از همان مسیر مراجعت كند. زبیده با وجود اكراهی كه از این عمل داشت چون اجابت مسئول را با قول و قرار قبلی حتمی الاجرا می دانست پس تدبیری اندیشید و با اتخاذ آن تدبیر، رندانه از آن معركه بر وفق دلخواهش پیروز گردید.
توضیح آنكه زبیده گیسوی پر پشت بسیار بلندی داشت كه تا به زانو می رسید و هر قسمت از اندامش را كه مایل بود با این گیسو می توانست بپوشاند. پس هنگامی كه لخت مادرزاد از جلوی هارون به سمت دیوار مقابل رفت گیسو را به پشت سر انداخت و هارون را از چشم چرانی كه منظور نظرش بود و گویا زبیده هرگز اجازه نمی داد كه هارون با وجود آنكه شوهرش بود در طول زندگانی زناشویی چنین خواهشی از او بكند بی نصیب گذاشت ! موقع بازگشت از دیوار مقابل هم خرمن گیسو را چون حجاب و پوششی به جلو افشانده تمام اعضای بدن را بدین وسیله پوشانید به قسمی كه هارون نتوانست در این دو حركت بالاتر از ساق پای زبیده را ببیند.
چند روزی گذشت و مجددا فرصتی به دست آمد كه به بازی شطرنج بپردازد. این مرتبه نیز قرار بر خواهش دل گذاشته شد تا برنده هر چه بخواهد بازنده طوعا یا كرها بر آن قرار تمكین نماید. بازی شروع شد و زبیده با آتش انتقامی كه از دل و جانش زبانه می كشید به دقت تمام و رعایت اطراف و جوانب كه در بازی شطرنج باید معمول گردد مهره ها را پس و پیش می كرد. كمال احتیاط زبیده در تحصیل موفقیت و عدم دقت هارون كه شاید ناشی از تراكم امور و خستگی روزانه بود این بازی را به نفع زبیده پایان داد.
هارون مات شد و به انتظار دلخواه زبیده گوش بر فرمان نشست. در حرم خلیفه كنیزكی ایرانی به نام «مراجل» از اهل بادغیس هرات خدمت می كرد كه بسیار بدشكل و تیره رنگ و چرب و خشن بود و دست تقدیر یا تصادف او را به دستگاه باشكوه هارون كشانیده بود تا روزی كه مشیت الهی بر آن تعلق گیرد مسیر تاریخ عرب را به سوی ایران و ایرانیان منعطف نماید.
زبیده بی درنگ مراجل را به حضور طلبید و از هارون خواست كه با وی نزدیكی و مباشرت كند. خلیفه مقتدر عباسی كه هرگز تصور چنین فكر و اندیشه ای از ناحیه زبیده در خاطر او خطور نمی كرد او را از این عمل لجوجانه و عواقب شرم آن برحذر داشت و حتی متذكر شد كه هر چه از مال و خواسته های دنیا بخواهد با سر انگشت قدرت و توانایی مطلقه خود در پیش پای او خواهد ریخت به شرط آنكه این فكر شوم را از مغزش به دور كند زیرا نزدیكی با زنان غیرعرب علی الخصوص كه ایرانی هم باشد قطع نظر از اینكه دون شأن و مقام خلیفه اسلامی می باشد! یحتمل عواقم شومی در پی داشته باشد كه برای وی فرزند نازنینش محمد امین خوشایند نباشد. زبیده زیر بار نرفت و در اجابت مسئول خود پافشاری كرد. هارون گفت : «اصرار در این كار به نفع تو و امین نیست، بیهوده لجاجت نكن زیرا چنانچه مجبور به چنین عملی شوم ایامی را در پشت غبار زمان به ابهام می بینم كه موی از بر بدن راست می كند. میل دارم پس از مرگ من فرزندت امین بر مسند خلافت تكیه زند و تو مقامی فعلی را با همان سمت ام المؤمنین محفوظ داشته باشی.
از این لجاجت زنانه دست بردار و مرا به حال خود بگذار.» زبیده گفت : «به چه چیزها می اندیشی؟ یك بار مباشرت و نزدیكی با مراجل كه این همه دور اندیشی ها ندارد. به فرض محال كه انعقاد نطفه و وجود نوزادی متصور باشد از كجا كه نوازد دختر نباشد و با یكی از بزرگان عرب تزویج نشود. اگر مقصود خلیفه این است كه شرط دلخواه من انجام نپذیرد امری است جداگانه، وگرنه مقصود من همان است كه در مقابل ایستاده و مباشرت با او كمال مطلوب من است.» هارون الرشید آخر كار گفت : «خراج یك ساله مصر را تمامی به تو می دهم كه مرا معذور داری.» زبیده حاضر نشد و در تصمیم عجولانه و انتقامجویانه اش پافشاری كرد. از آنجا كه غفلت در سرشت آدمی است گاهی پندارند كه از دیوان قضا خط امانی برای همیشه به ایشان رسیده است.
پس هارون ناچار از اجابت دلخواه زبیده شد و در نهایت كراهت و بی میلی با مراجل كنیز ایرانی هم بستر گردید و در نتیجه مراجل به مأمون حامله شد. مأمون همان كسی است كه به یاری ایرانیان و كاردانی طاهر ذوالیمینین بر برادرش امین غلبه كرد و مادرش زبیده را به عزایش نشانید. زبیده از آن پس تا زمانی كه در قید حیات بود در خلوت و تنهایی بر سر و روی خود می زد و می گفت :
«لعن الله اللجاجه، لعن الله اللجاجه»
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#65
Posted: 31 Dec 2010 14:36
ریشه یابی عبارت حرف مفت
• این اصطلاح را در مورد سخن بیهوده، بی ارزش و ناروا به کار می برند . در سال ١۲۷۴ هجری قمری و در زمان ناصر الدین شاه قاجار، میرزا ملکم خان ناظم الدوله نخستین خط تلگراف را بین قصر گلستان و باغ لاله زار کشید. پس از آن، با بستن قرارداد با شرکت های خارجی، اندک اندک خطوط تلگرافی نیز میان ایالات و ولایات ایران کشیده شد و ارتباطات تلگرافی میان تهران و شهرهای مهم ایران برقرار گردید. در آن زمان که تلگراف خانه در تهران افتتاح شد، مردم باور نمی کردند که امکان مخابره ی تلگرافی از شهری به شهر دیگری وجود داشته باشد و از فاصله های بسیار دور بتوان حرف دیگران را خواند یا شنید. کسانی نیز بودند که به وجود ارواح و شیاطین در سیم های تلگراف باور داشتند و مردم را از مخابره ی تلگرافی سخت پرهیز می دادند. از این رو با وجود تشویق دولت برای بهره گیری از تلگراف، مردم زیر بار نمی رفتند و این موضوع را بیشتر شوخی می پنداشتند و این کارشان موجب گردیده بود که دولت که خرج زیادی کرده بود با زیان رو به رو گردد. علی قلی خان مخبرالدوله، وزیر تلگراف وقت،تدبیری به خاطرش رسید و با اجازه ی شاه چند روزی را به مردم اجازه داد که رایگان با دوستان و اقوام خود در شهرهای دیگر گفت و گو کنند، چیزی بپرسند و جواب بخواهند، تا خود یقین کنند که تلگراف شعبده بازی یا سحر و جادو نیست. « مردم هم ازدحام کردند و سیل مخابرات به ولایات روان شد.» هر کس هر چه در دل داشت، از سلام و تعارف و احوال پرسی و گله و گلایه و شوخی و جدی بر صفحه ی کاغذ آورده و به طرف مخاطب مخابره نمود ، زیرا که حرف « مفت» بود و پولی برایش نمی خواستند. چندی که گذشت و مراد دولت که جلب مشتری برای مخابره و تلگراف بود تامین گردید و حالا دیگر مردم نیز به آن عادت کرده بودند، مخبرالدوله دستور داد بر صفحه ی کاغذی بزرگی نوشتند : « از امروز به بعد حرف مفت قبول نمی شود » ( یعنی مردم باید برای آن پول بپردازند) و آن را بر بالای در ورودی تلگراف خانه آویزان کردند و برای هر کلمه یک عباسی ( یک پنجم ریال ) با مردم حساب کردند. پیدا است که برای آن هایی که به زدن « حرف مفت » عادت کرده بودند، به هیچ روی قابل پذیرش نبود که کسی به آنان بگوید که «دیگر حرف مفت نزن » چون «حرف» قیمت دارد و بی تامل نباید به گفتار دم زد. از این روی عبارت « حرف مفت» در اذهان مردم باری منفی پیدا نمود و در شمار عبارات ناخوشایند قرار گرفت و رفته رفته مردم کسانی را که بدون تامل و اندیشه سخنی می گویند با عبارت «حرف مفت نزن» پاسخ دادند. این را نیز بیافزایم که از روزی که صحبت از پول به میان آمد و « حرف مفت» بی اعتبار گردید، مطالب تلگرافی نیز از حالت عادی و طبیعی خارج گردید و مردم برای آن که پول کم تری برای حرف هایشان بپردازند، آن ها را تا آن جا که می توانستند کوتاه و فشرده نمودند و اصطلاح « تلگرافی حرف زدن » نیز از همین جا است. شاید خواندن این داستان که با موضوع حرف مفت بی ارتباط نیست نیز خالی از لطف نباشد. روزی فردی می خواست به خانواده اش خبر بدهد که خواهرش " آذر " بر اثر تیر اندازی درگذشته است . از آنجا که در مخابره تلگراف عدد و تاریخ کلمه به حساب نمی آمد و رایگان بود متنی را به این شکل آماده کرد و از تلگرافچی شهرش خواست که آن را رایگان مخابره کند . " آذر ، تیر ، خرداد ، مرداد "
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#66
Posted: 31 Dec 2010 14:36
ریشه یابی عبارت بادنجان دور قاب چیدن
• ( افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می خوانند و به این وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می کنند.)
• در دوران ناصرالدین شاه، بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه ی شاهنشاهی می رفتند و یا چهار زانو بر زمین می نشستند و مانند خدمه های آشپزخانه بادنجان ها را پوست می کندند، یا آن که بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش می چیدند. شادروان عبدالله مستوفی در کتاب " شرح زندگانی من " ( ج ١ ، برگ ۲۸۷ ) می نویسد : « من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند». این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتما بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن ببیند و در این کار دقت و سلیقه ی بسیار به کار می بردند. تا شادی خاطر شاه فراهم آید. دکتر فووریه، پزشک مخصوص شاه در کتاب " سه سال در دربار ایران " ( برگ ١۸١ ) می نویسد : « . . . . اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در کار این آشپزان شرکت کنم. من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن جا که می توانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت که بادنجان هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است. شاه امر را به شوخی گذراند. اما محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدا آن ها را با نوک کارد بر می چید تا دستش به بادنجان هایی که دست من به آن ها خورده بود نخورد. بعد بادنجان ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#67
Posted: 31 Dec 2010 14:40
کلاهش پس معرکه است
در این دوره ـ زمانه بچه ها و جوانان و حتی بسیاری از بزرگسالان خود را با وسایل و ابزار مدرن و پیشرفته ای مثل رایانه و اینتر نت و امثال آن سرگرم می کنند اما 60 -70 سال پیش سرگرمی زیادی برای مردم وجود نداشت . عده ای معرکه گیر با نمایش های خیابانی مردم را سرگرم می کردند و عده ای دور ْ آنان جمع می شدند تا سرگرم شوند. هنوز هم این اصطلاح کاربرد دارد که کسی که در جایی مثلا یک مهمانی جمعی را دور خود جمع می گویند فلانی معرکه گرفته است .
در آن دوره که مردم غالبا کلاه یا دستار به سر داشتند دور معرکه گیر جمع می شدند و برنامه مارگیری و پاره کردن زنجیر و قدرت نمایی های واقعی و غیر واقعی او را تماشا می کردند، اگر کسی با حرکتی غیر متعارف مانع کار دیگران می شد کلاه او را بر می داشتند و به پشت جمعیت پرت می کردند ، او نیز ناچار می شد برای برداشتن کلاه خود محل را ترک کرده و در پشت جمعیت به دنبال کلاه خود بگردد. دیگران به او که از تماشای معرکه گیری باز مانده بود می گفتند
" کلاهش پس معرکه است"
امروزه این اصطلاح هنگامی به کار می رود که فردی از قافله کار عقب مانده باشد و امیدی به نتیجه نداشته باشد.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#68
Posted: 31 Dec 2010 14:41
با آب خزینه رفیق گرفتن
این ضرب المثل را برای کسانی به کار می برند که بدون هزینه کردن و با سرمایه دیگران دوستی دیگران را به خود جلب می کنند
.
در گذشته در همه ی شهر ها و روستاهایایران حمام عمومی وجود داشت.
در این حمام ها که دارای خزینه بودند آدابی مرسوم بود که انجامبرخی از آن ها جنبه ی ضرب المثل پیدا کرده است.
گاهی اتفاق می افتاد که کسی در حال لیف زدن در شرایطی که چشمان خود را نمی توانست باز کند دستش به مشربه ( ظرف آبی که در حمام استفاده می شد ) می خورد و در حالیکه چشمانش می سوخت به آب هم دسترسی نداشت. معمولا اگر کسی متوجه این موضوع می شد مشربه ای آب از خزینه بر می داشت و بر سر و روی آن فرد گرفتار می ریخت . در این موقعیت فرد از کسی که آب بر سرش ریخته شادمان و سپاسگزار می شد . یکی دیگر از آداب حمام های خزینه این بودکه هر کس وارد حمام می شد برای اظهار ادب نسبت به بزرگ تر ها که در صحن حمام نشستهو مشغول کیسه کشی و صابون زدن بودند، فورا یک مشربه آب گرم از خزینه ی حمام بر میداشت و بر سر آن بزرگ تر می ریخت و این کار را به ترتیب تقدم برای یکایک بزرگ ترانتکرار می کرد.سنت دیگر این بود که هر کس وارد خزینه می شد به همه ی کسانیکه در خزینه مشغول شست و شو بودند سلام همگانی می داد و در همان پله ی اول خزینه،دو دست را زیر آب کرده و کفی از آب خزینه بر می داشت و به دیگران تعارف می کرد. یعنی با آن آب مفت و مجانی به آشنا و بیگانه اظهار محبت می کرد و چه بسا که از اینرهگذر پایه ی دوستی و صمیمیتی با افراد بیگانه در حمام گذاشته می شد.از اینرو بود که مردم درباره ی کسی که همیشه تنها با رفتار خوب و محترمانه و بدون خرجو زحمت یا با سرمایه دیگران دوست پیدا می کرد این اصطلاح را به کار می بردند و می گفتند : فلانی با آبخزینه دوست می گیرد
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#69
Posted: 31 Dec 2010 14:42
بند را آب دادن
مراد از این ضرب المثل بی احتیاطی کردن و فاش کردن اسرار است و آن را هنگامی به کار می برند که با وجود همه ی تاکیداتی که برای پنهان نگاه داشتن چیزی شده است، آن چیز را فاش و برملا سازند
کشاورزان در گذشته از چوب و سنگ بر روی نهرها و رودخانه های کوچک آب بندی می ساختد تا آب آن ها را به درون کانال هایی که ساخته بودند هدایت کنند و زمین های خود را آبیاری نمایند.
این بند ها را از چوب های ضخیم و مقاوم می ساختند و برای آن که بند را آب نبرد آن را به شکل مخروط می ساختند و درون آن را با سنگ های بزرگ پر می کردند تا بند بتواند فشار آب رودخانه تحمل کند، زیرا در غیر این صورت بند را آب می برد و جهت آب به سوی کانال هایی که برای آبیاری ساخته شده بودند بر نمی گشت و مزرعه شان بی آب می ماند. در چنین حالتی کشاورزان برای نشان دادن ناراحتی خود از بی دقتی و بی احتیاطی که در ساختن بند به کار برده شده بود اصطلاحا می گفتند: بند را آب دادند ، یعنی بند را به دست آب دادند، یا آن را خوب نبستند ،و آب به مزارع نرسید و زراعت خشک شد .
این اصطلاح سپس برای هرگونه موارد بی دقتی و بی احتیاطی، از جمله فاش کردن اسرار که از روی بی دقتی و بی احتیاطی باشد به کار برده شد و مردم گفتن " فلانی بند را آب داد " را مجازا به معنی فاش کردن راز از سر بی دقتی به کار گرفتند.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#70
Posted: 31 Dec 2010 14:43
آبشان توی یک جوی نمی رود
" آبشان توی یک جوی نمی رود»
ریشه ضرب المثل آبشان توی یک جوی نمی رود یا آبشان از یک جوی نمی گذرد به دوران گذشته ای باز می گردد که مردم دسترسی به آب لوله کشی نداشتند و معمولا در نوبت های مشخصی آبی که از قنات ها یا رودخانه ها به آبادی می رسید را در آب انبار ها یا حوض ها ذخیره می کردند.
این کار درد سر های زیادی داشت از جمله آنکه معمولا این کار در شب و گاهی نیمه های شب انجام می شد تا از آلودگی دباغ ها ، گازر ها ( رختشو ها ) و افرادی که از آب جوی برای شستن فرش و ظروف استفاده می کردند در امان بمانند و آب پاک تری را روانه آب انبار ها یا حوض ها بکنند. این آب معمولا به همه گونه مصرفی از جمله نوشیدن می رسید هنگامی که نوبت آب خانواده ای می شد و آب در جوی ها راه می افتاد هر کس کوشش می کرد پیش از آن که جریان آب قطع شود زودتر آب خود را برداشت کند و این عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت نوبت موجب می شد که در این شب ها چنان غوغا و قشقرقی در محلات به راه بیفتد که دیگر کسی نمی توانست تا صبح بخوابد.
در روستاها که موضوع آب گیری و آبیاری مزارع به عنوان یک عنصر اقتصادی مهم جنبه حیاتی داشت این وضعیت بسیار شدیدتر بود و کشاورزان هنگام آب گیری گاه با داس و بیل و چوب به جان یکدیگر می افتادند و یکدیگر را زخمی و حتی به قتل می رساندند. بنا براین و برای جلوگیری از پیش آمدن چنین مشاجراتی بود که هر کس کوشش می کرد آب مورد نیاز خود را از جویی برندارد که آنانی که با او مشاجره دارند از آن بر می دارند و از این رو است که اکنون ضرب المثل " آبشان از یک جوی نمی گذرد " را در مورد کسانی به کار می برند که بر سر موضوعی با یکدیگر نمی سازند و با هم مشاجره دارند و هرگاه میان دو یا چند تن در انجام کاری توافق و سازگاری وجود نداشته باشد از این عبارت برای نشان دادن رابطه ی آنان استفاده می شود .
خاطره : یکی از قدیمی ها که خدایش بیامرزد نقل می کرد که هرگاه در خانه ورستایی مان نان می پختیم برای ساختن خمیر از آب حوض خانه استفاده می کردیم و برای آنکه آب سالم تری مورد استفاده قرار گیرد آن را با صافی یا پارچه ای تمیز صاف می کردیم . آنچه در صافی باقی می ماند کرم و لارو حشرات بود و حجم آن آنقدر زیاد بود که به عنوان غذا به مرغ و خروس ها می دایم ..(یکی از دلایل بیمارهای عفونی فراوانی که در گذشته وجود داشت همین آبهای غیر بهداشتی بود ) الله اکبر از این همه نظافت .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …