ارسالها: 2910
#181
Posted: 26 Mar 2014 17:33
ترانه ی اندوهبار سه حماسه
برای عمران صلاحی
»ــ مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه یی اندیشد.«
اینو یکی می گُف
که سرِ پیچِ خیابون وایساده بود.
»ــ زندگی را فرصتی آنقَدَر نیست
که در آیینه به قدمتِ خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گُزین کند.«
اینو یکی می گُف
که سرِ سه راهی وایساده بود.
»ــ عشق را مجالی نیست
حتا آنقدر که بگوید
برای چه دوستت می دارد.«
والاّهِه اینم یکی دیگه می گُف:
سروِ لرزونی که
راست
وسطِ چارراهِ هر وَرْ باد
وایساده بود.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#182
Posted: 26 Mar 2014 17:35
سرود قدیمی قحطسالی
برای جواد مجابی
سالِ بی باران
جُل پاره یی ست نان
به رنگِ بی حُرمتِ دل زدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.
ترجیح می دهی که نبویی نچشی،
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گُواراتر از فرو دادنِ آن ناگُوار است.
□
سالِ بی باران
آب
نومیدی ست.
شرافتِ عطش است و
تشریفِ پلیدی
توجیهِ تیمم.
به جِدّ می گویی: »خوشا عَطْشان مردن،
که لب تر کردن از این
گردن نهادن به خفّتِ تسلیم است.«
تشنه را گرچه از آب ناگزیر است و گشنه را از نان،
سیرِ گشنگی ام سیرابِ عطش
گر آب این است و نان است آن!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#183
Posted: 26 Mar 2014 17:56
حوای دیگر
می شناسی ــ به خود گفته ام ــ
همانم که تو را سُفته ام
بسی پیش از آنکه خدا را تنهایی آدمکش بر سرِ رحم آرد:
بسی پیش از آن که جانِ آدم را
پوک ترین استخوانِ تنش همدمی شود بُرَنده
جامه به سیب و گندم بَردَرنده
ازراه دربَرنده
یا آزادکننده به گردنکشی. ــ
غضروف پاره ی جُداسری.
□
می شناسی ــ به خود گفته ام ــ
همانم که تو را ساخته ام تو را پرداخته ام
غَرّه سرترین و خاکسارترین. ــ
مهری بی داعیه به راهت آورد
گرفت ات
آزادت کرد
بازت داشت
بر پایت داشت
و آنگاه
گردن فراز
به پای غرورآفرینَت سر گذاشت.
□
می شناسی، می دانم همانم.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#184
Posted: 26 Mar 2014 18:50
پرتوی که می تابد از کجاست؟
پرتوی که می تابد از کجاست؟
یکی نگاه کن
در کجای کهکشان می سوزد این چراغِ ستاره تا ژرفای پنهانِ ظلمات را به اعتراف بنشاند:
انفجارِ خورشیدِ آخرین
به نمایشِ اعماقِ غیاب
در ابعادِ دلهره.
□
آن
ماه نیست
دریچه ی تجربه است
تا یقین کنی که در فراسوی این جهازِ شکسته سُکّان نیز
آنچه می شنوی سازِ کَج کوکِ سکوت است.
تا
یقین کنی.
تنها
ماییم
ــ من و تو ــ
نظّارِگانِ خاموشِ این خلأ
دل افسردگانِ پادرجای
حیرانِ دریچه های انجمادِ همسفران.
دستادست ایستاده ایم
حیرانیم اما از ظلماتِ سردِ جهان وحشت نمی کنیم
نه
وحشت نمی کنیم.
تو را من در تابشِ فروتنِ این چراغ می بینم آن جا که تویی،
مرا تو در ظلمتکده ی ویران سرای من در می یابی
این جا که منم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#185
Posted: 26 Mar 2014 18:52
نلسن ماندلا
تو آن سوی زمینی در قفسِ سوزانت
من این سوی:
و خطِ رابطِ ما فارغ از شایبه ی زمان است
کوتاه ترین فاصله ی جهان است.
زی من به اعتماد دستی دراز کن
ای همسایه ی درد.
مَردَنگیِ شمعی لرزانی تو در وقاحتِ باد،
خُنیاگرِ مدیحی ازیادرفته ایم ما
در اُرجوزِه ی وَهن.
نه تو تنها
خوش نشینِ نُه توی ایثاری
که عاشقان
همه
خویشاوندانند
تا بیگانه نه انگاری.
با ما به اعتماد سرودی ساز کن
ای همسایه ی درد.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#186
Posted: 26 Mar 2014 18:55
يک مايه در دو مقام
به لئوناردو آلیشان
۱
دلم کَپَک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگیِ دل،
همچون مهتاب زده یی از قبیله ی آرش بر چَکادِ صخره یی
زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش
به رها کردنِ فریادِ آخرین.
□
کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی می داشت
تا به جانش می خواندی:
نامِ کوچکی
تا به مهر آوازش می دادی،
همچون مرگ
که نامِ کوچکِ زندگی ست
و بر سکّوبِ وداع اش به زبان می آوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوتش را بدمد
و فانوسِ سبز
به تکان درآید:
نامی به کوتاهیِ آهی
که در غوغای آهنگینِ غلتیدنِ سنگینِ پولاد بر پولاد
به لب جُنبه یی بَدَل می شود:
به کلامی گفته و ناشنیده انگاشته
یا ناگفته یی شنیده پنداشته.
□
سطری
شَطری
شعری
نجوایی یا فریادی گلودَر
که به گوشی برسد یا نرسد
و مخاطبی بشنود یا نشنود
و کسی دریابد یا نه
که »چرا فریاد؟«
یا »با چه مایه از نیاز؟«
و کسی دریابد یا نه
که »مفهومی بود این یا مصداقی؟
صوت واژه یی بود این در آستانه ی زایشی یا فرسایشی؟
ناله ی مرگی بود این یا میلادی؟
فرمانِ رحیلِ قبیله مردی بود این یا نامردی؟
خانی که به وادی برکت راه می نماید
یا خائنی که به کج راهه ی نامرادی می کشاند؟«
و چه بر جای می مانَد آنگاه
که پیکانِ فریاد
از چِلّه
رها شود؟ ــ:
نیازی ارضا شده؟
پرتابه یی
به در از خویش
یا زخمی دیگر
به آماجِ خویشتن؟
و بگو با من بگو با من:
که می شنود
و تازه
چه تفسیر می کند؟
۲
غریوی رعدآسا
از اعماقِ نهانگاهِ طاقت زدگی:
غریوِ شوریده حال گونه یی گریخته از خویش
از بُرج واره ی بامی بی حفاظ...
غریوی
بی هیچ مفهومِ آشکار در گمان
بی هیچ معادلی در قاموسی، بی هیچ اشارتی به مصداقی.
به یکی »نه«
غریوکشِ شوریده حال را غُربت گیرتر می کنی:
به یکی »آری« اما
ــ چون با غرورِ همزبانی در او نظر کنی
خود به پژواکِ غریوی رهاتر از او بَدَل می شوی:
به شیهه واره ی دردی بی مرزتر از غریوِ شوریده سرِ به بام و بارو گریخته ــ:
و بیگارِ دلتنگی را
به مشغله ی جنون اش
میخ کوب می کنی.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#187
Posted: 26 Mar 2014 18:59
سرود آوارگان
برای پری یوش گنجی
در معبرِ من
دیگر
هیچ چیز نجوا نمی کند:
نه نسیم و نه درخت
نه آبی درگذر.
شِرِّه شِرِّه نوحه یی گسیخته می جنبد
تنها
سیاه تر از شب
بر گرده ی سرگردانیِ باد.
□
دور
شهرِ من آنجاست
تنها مانده
در غروبی هموار
که آسان نمی گذرد. ــ
شهرِ تاریک
با دو دریچه ی مهربان
که بازگشتِ دردناکِ مرا انتظار می کشد
در پس کوچه ی پنهان.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#188
Posted: 26 Mar 2014 19:05
ای کاش آب بودم...
به مفتون امینی
وسواسِ مهربانِ شعر
ای کاش آب بودم
گر می شد آن باشی که خود می خواهی. ــ
آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی ست در مرزِ ناممکن. نمی بینی؟
ای کاش آب بودم ــ به خود می گویم ــ
نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را
)ــ تا به زخمِ تبر بر خاک اش افکنند
در آتش سوختن را؟(
یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی جاودانه بخشیدن
)ــ از آن پیش تر که صلیبی ش آلوده کنند
به لخته لخته ی خونی بی حاصل؟(
یا به سیراب کردنِ لب تشنه یی
رضایتِ خاطری احساس کردن
)ــ حتا اگرش به زانو نشانده اند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیری گردنش بزنند؟
حیرت ات را بر نمی انگیزد
قابیلِ برادرِ خود شدن
یا جلادِ دیگراندیشان؟
یا درختی بالیده نابالیده را
حتا
هیمه یی انگاشتن بی جان؟(
□
می دانم می دانم می دانم
با اینهمه کاش ای کاش آب می بودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.
آه
کاش هنوز
به بی خبری
قطره یی بودم پاک
از نَم باری
به کوهپایه یی
نه در این اقیانوسِ کشاکشِ بی داد
سرگشته موجِ بی مایه یی.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#189
Posted: 26 Mar 2014 19:08
تک تک ناگزیر را برمشمار...
خانه
احمد شاملو
مدایح بی صله
کی با فنای تن ز تو کس دور می شود؟
شمع از گُداختن همگی نور می شود
حفیظ اصفهانی
تِک تِکِ ناگزیر را برمشمار که مهره های شمرده
نیم شمرده به جام می ریزد
به سکوتِ رامشگری گوش دار که واقعه یی چنان پُرملاط را حکایت می کند به صیغه ی ماضی
که قائمه های حقیقتی سرشار بود
گرچه چندین پُرخار.
به غیاب اندیشه مکن
گَشت و مَشتِ بی تاب و قرارِ این نگاه را دریاب
نگرانِ اندیشناکی فردای تو
به صیغه ی حال.
نه
به غیابِ من منگر که هرگز حضوری به کمال نیز نبوده ام،
به طنینِ آوایی گوش دار که
تنها
به کوکِ زیر و بَمِ موسیقایی نامِ توست
اسماءِ طلسماتِ حرفاحرفِ نامِ تو را می داند
و از ژرفاهای ظلمات تا پَشَنگِ شعشعه ی الماس گونِ تاجِ بلندِ آخرین خورشید
تو را
تو را
تو را
همچنان تو را
می خواند.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#190
Posted: 26 Mar 2014 19:14
توازیِ ردِّ ممتّدِ...
توازیِ ردِّ ممتّدِ دو چرخِ یکی گردونه
در علفزار...
□
جز بازگشت به چه می انجامد
راهی که پیموده ام؟
به کجا؟
سامانش کدام رُباطِ بی سامانی ست
با نهالِ خُشکی کَج مَج
کنارِ آبدانی تشنه، انباشته به آخال
درازگوشی سوده پُشت در ابری از مگس
و کجاوه یی درهم شکسته؟ ــ:
کجاست باراندازِ این تلاشِ به جان خریده به نقدِ تمامتِ عمر؟
کدام است دست آوردِ این همه راه؟ ــ:
کَرگوشان را
به چاووشی
ترانه یی خواندن
و کوران را
به ره آورد
عروسکانی رنگین از کولبارِ وصله بروصله برآوردن؟
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…