ارسالها: 24568
#91
Posted: 6 Apr 2014 14:00
مناجات ...
در خیالم یک صدایی،مثل آهنگ و نوایی
از همه مردم جدایی باوفایی باوفایی!
یک معمای عجیبم گاه گاهی نا شکیبم
با همه مردم غریبم چون تو با من آشنایی
برگی از دفتر گرفتم شرح حال خود نوشتم
از تو و از سرنوشتم،بنده ام من،تو خدایی
سالکان را جستجویی عاشقان را آبرویی
این جهان را رنگ و رویی صاحب صدق و صفایی
میزنی آتش به جانم می کنی آتشفشانم
می شوی آتش نشانم مشکلی مشکل گشایی
ترسی از دشمن نداردجوشنی بر تن ندارد
فکر ما و من ندارد هر که را یاری نمایی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#92
Posted: 6 Apr 2014 14:01
سر دل ...
بی تابی دل،ز چهره پیداست
هر چند زبان نگفته باشد!
هم رنگ غروب گشته چشمت
انگار که شب نخفته باشد
باید که به او پناه جویی
تا غنچه دل،شکفته باشد
دورانِ ندیدنِ عزیزان
سالیست اگر چه هفته باشد
هر کس که وفای دوست خواهد
باید به طواف رفته باشد
آیینه ی سینه را به اشکی
از گرد و غبار،رُفته باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#93
Posted: 6 Apr 2014 14:02
فصل دیگر ...
غروب ای فصل دلگیر زمانه
که داری از غم غربت نشانه
ز بی خوابی اگر سرخ است چشمم
تو هم سرخی مگر با این بهانه؟!
زمانه رسم بی مهری گرفته
چه سازم با دلم در این میانه؟!
بگو کی می رسد آن لحظه ای که
دوباره پر کشم تا آشیانه
به وزن دوستی،در بحر احساس
بگویم چند بیت از یک ترانه
اگر دستان خالی شرمسار است
سر افرازم به قلب کودکانه!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#94
Posted: 6 Apr 2014 14:03
راز زندگی ...
دل دریایی ام تنگ است بی دوست
بهار عمر،بی رنگ است بی دوست
میان روز و شب فرقی ندیدم
زمین و آسمان سنگ است بی دوست
در این دنیا کسی جز او ندارم
میان جان و تن ،جنگ است بی دوست
بیا ای چرخ گردون زود بگذر
که چرخ زندگی لنگ است بی دوست
یکی پرسید راز زندگی چیست؟
نمی دانم،ولی ننگ است بی دوست!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#95
Posted: 6 Apr 2014 14:04
یار دل ...
دلم را با نگاهت شاد کردی
مرا از غصه ها آزاد کردی
به دستم داده ای جام محبت
خراب آباد من ،آباد کردی!
غم و شادی، دو رویٍ سکه عشق
خداوندا،عجب بنیاد کردی
مرا سوزاندی و خاکسترم را
به دست خویشتن بر باد کردی!
به شهر عاشقی، معشوق شاه است
نمی گویم که تو بیداد کردی!
چرا ای اشک راز سر به مُهرم
به نزد مردمان فریاد کردی!
بیا جانا که کار از کار بگذشت!
مرا هم مسلک فرهاد کردی!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#96
Posted: 6 Apr 2014 14:05
از دست یار ...
چایی که ز دست یار نوشم
بی قند،دهد طعم نباتم
بوسی که دهم به خاک پایش
هر لحظه شود آب حیاتم
عیبم نکنید از بیانش
با عشق،سرشته گشت ذاتم
چون خواجه ی نامدارٍ شیراز
در نزد تو واجب الزکاتم
از غصه و غم چرا بترسم
چون مهر تو می دهد نجاتم
در نَقل حدیثٍ حُسنٍ یارم
من نیز ز جمله ی رُواتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#97
Posted: 6 Apr 2014 14:06
درد فراق ...
از عشق تو ام همیشه مدهوش
یک لحظه نمی شوی فراموش
بی شعله ی آتش نگاهت
فانوس خیال،گشته خاموش
ای آن که چو گل ،سپید رویی
چشمان تو چون شبٍ سیه پوش
از بوی خوشت کشیدی انگار
گلهای بهشت را در آغوش
حال دل من اگر بخواهی
در چنگ عقاب،جسم خرگوش
پندی که شنیدم از بزرگان
آویخته ام چو حلقه در گوش
سنگینی بار نازنینان
چون بازٍ سعادت است بر دوش
گر درد فراق یار دیدی
از چشمه صبر،جرعه ای نوش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#98
Posted: 6 Apr 2014 14:08
غروب جمعه ...
غروب جمعه،یک دنیا معماست
تمام غصه ها از دور پیداست
اگر در جمع یاران نیز باشی،
دلت احساس آن دارد که تنهاست
حساب جمعه ی تنهاییم کن
که تنها یار ما دریای غم هاست
دلم دریایی و از عشق، سوزان
کجا دیدی که آتش روی دریاست!
به پایان می رسد اندوه امروز
خدا جایی درون صبح فرداست
.
.
.
دفتر عشق ...
حیف است که سرو قامتت خم باشد
بر برگٍ گُلت همیشه شبنم باشد
روزی نرسد خدای نا خواسته که
از دفتر عشق،نقطه ای کم باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#99
Posted: 6 Apr 2014 14:10
عالم مستی ...
بر این دردی که نامش هست هستی،
نمی بینم علاجش جز به مستی
بیا در عالم مستی سفر کن
چرا در خانه ی خاکی نشستی؟
گدای کوچه و سلطان عالم،
نمی دانی که بودی و که هستی!
ریا و خرقه را قدری نباشد
نمی پرسد:چرا زنّار بستی؟!
پلاس پاره و فرش سلیمان،
یکی بینی اگر باده پرستی!
همیشه راه هموار است آن جا
نمی بیند کسی بالا و پستی
دو بالٍ جان و جانانت چو باشد،
ز دام این جهان یک باره رستی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#100
Posted: 6 Apr 2014 14:12
رباعی دوست
بی دوست،جهان صفا ندارد
با هیچ کسی وفا ندارد
وقتی به کسی نیاز داری
یک چهره ی آشنا ندارد
.
.
.
رباعی غم دل
اندوه مرا هزار ها می دانند
در موسم گل ترانه ها می خوانند
ای اهل هنر همیشه از دولت دوست
در دفتر عشق وازه ها می مانند
.
.
.
خاتم ...
ای میوه ی باغ آخرین پیغمبر (ص)
ای کهنه بهار بوستان حیدر
روزی برسد که پیش چشم یاران،
تکرار کنی قصه ی فتح خیبر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand