ارسالها: 24568
#111
Posted: 10 Apr 2014 11:55
یأس و امید...
روبروی پنجره ، آفتابی بی فروغ
گل به گلدان بی تمایل ، یخ زده , سرد و خموش
انتظار مرگ خود را می کشید.....
.
چیدمان تیله ها
رنگ هایی در خیالم جلوه گر
زرد..آبی ... قرمز و سبز و بنفش
آرزوهای بزرگ و بی ثمر
.
یک پرنده در قفس , رویای آزادی کشید
.
جنگل سبز و درخت
رود جاری و زلال
شاپرک ها رقص شادی می کنند
بلبل و گل همنشین
.
مزرعی در دور دست
ساقه های زرد گندم در نوازش های باد
گاوهایی در چرا
گربه های در کمین
قوقولی های خروس هنگام صبح
قد قد مرغ و صدای جوجه ها
بارش نرم و لطیف ابرها
خانه های کاهگلی
بوی نان و دود هیزم در هوا
مردمانی ساده دل
سفره ای نان و پنیر و سادگی
.
پیرمرد در گوشه ای کز کرده بود
در خیالش نقش رویا می کشید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#112
Posted: 10 Apr 2014 11:59
بذر دوستی ...
چو نیکان پر کِشَندَ از دارِ دنیا
دل غمدیده این گوید به نجوا
صبوری کن صبوری کن صبوری
بخند بر درد بی درمان دنیا
ندارد ارزشی جان برادر
نهی جان در بر این پیر زیبا
بیا کاری کنیم بذری فشانیم
که در دلها برویَد دوستی ها
.
.
.
وقتی تو نیستی...
پنجره های بسته
مردمانی با قلب های یخ زده
درختان سوخته
رنگهای خاکستری
رویای من اسمان آبی چشمان توست.....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#113
Posted: 10 Apr 2014 12:01
شب تاب خورشید ندارد هرگز ...
سبز و بخشنده و لبریز عشق
چون درختی پر برگ
میوه هایش همه نور
عطر یاسش ز بهشت
دلش از جنس بلور
.
بوی رضوان می داد
آنکه رنگ دل او ،
چون دریا
آبی بود..
.
از بهشت آمده بود
تا بیافشاند نور
تا ببخشاید مهر
آه افسوس که شب
تاب خورشید ندارد هرگز..
.
جز کسانی اندک ،
اهل دنیا
همه در تاریکی
.
دلشان سخت چو سنگ
بر نمی تابیدند
دیدن آینه را
.
از بهشت آمده بود
مادری عالمتاب
و زمین تاب نداشت
تا ببیند او را ،
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#114
Posted: 10 Apr 2014 23:30
خداحافظ غزل بانو ...
خدا حافظ غزل بانو
گل زیبای این خونه
کجا رفتی گل نازم
دلم از رفتنت خونه
غزل بانو خداحافظ
غروبت وآی چه غمگینه
بابا کِیِ فکرشو می کرد
که این روزا رو می بینه
بهارم بی تو بی رنگه
مثِ فصل زمستونه
برام دنیا بدون تو
دیگه مثل یه زندونه
تو فصلی که ...درختا هم ..
لباس سبز پوشیدن
تموم سبزه ها سبز و ...
گُلـلا ... توباغ خندیدن
ببین رخت عزاتُ
توو تنم بابا
از اون بالا .. نگاهم کن ...
ببین ... جون می کنم بابا
خداحافظ غزل بانو
تو ای رویای این خونه
کی بعد از تو واسه بابا
دیگه شعراتو می خونه
تو این روزا که تو نیستی
بهارم بی تو دلگیره
دیگه هیچ چیزی زیبا نیست
دل من بی تو می گیره
تو این شبهای تنهایی
برام مثل یه رویایی
تو قاب عکس می بینم
می خندی .. خیلی زیبایی
چشام خیسه پر از بارون
چه تلخه بی تو دنیامون
پر از دلتنگی ام امشب
دلم خون و خودم داغون
دلم تو این غروب سرد
داره از غصه میمیره
میدونم برنمیگردی
دلم از این میگیره
بهت گفتم ...که بیرحمه .... این دنیا
بهت گفتم ....منو تنها .....نذار اینجا
خدا حافظ ... خداحاففظ ... غزل بانو
دلم .... طاقت نمی یاره ...
بمونم بی تو من بابا
خداحافظ غزل بانو
بخواب آروم بابایی
با اینکه پیش ما نیستی
ولی همیشه با مایی
حالا که آسمون جاته
بهشتم زیر پاهاته
میام هر روز سر خاکت
دلم همیشه باهاته
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#115
Posted: 10 Apr 2014 23:32
اهل گیلانم من..
اهل گیلانم من
لنگرود خاک من است
دل سبزی دارم
در سرم رویایی
شوق پرواز به آنسوی خیال
سرزمینی که در آن
فقر دگر پیدا نیست
سفره عدل در آن گسترده
نه به چشمی اشکی
نه به قلبی دردی
نه به جایی جنگی
نه به رنگی تبعیض
نه سیاه و نه سپید
زرد و سرخ با هم دوست
همه با هم یک دل
همه با هم یک رو
نه تکبر نه غرور
خبر از قومیت برتر نیست
همه در اوج کمال
سجده بر سمت حقیقت دارند
همه غرق نورند
یا که خود یک نورند
آرزویم نه دور است
نه محال ...
دل سبزی دارم
در سرم رویایی
تکه نانی دارم
کاسه ای ماست فقط
می خورم با لذت
جیبم از همهمه ی سکه و زر
بی خبر است ..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#116
Posted: 10 Apr 2014 23:38
بهترین دوست ...
وقتی غم تنها رفیق
من و لحظه های من بود
وقتی تنها مونس من
اشک و گریه های من بود
واسه آرامش قلبم
ماه و هرشب می بوسیدم
چشمک ستاره هارو تو
چشای تو می دیدم
توی این دیوونه دنیا
واسه ی ما بی پناها
توی ظلمت و سیاهی
تو رفیق و جون پناهی
وقتی که صدای بارون
همصدای گریه هام بود
توشبای سرد و تاریک
دست گرم تو باهام بود
تو بودی که با نگاهت
عشق و با من آشتی دادی
تو بودی که با سخاوت
به من هرچی داشتی دادی
توی این دیوونه دنیا
واسه ی ما بی پناها
توی ظلمت و سیاهی
تو رفیق و جون پناهی
هرکی عشق تو رو داره
دیگه هیچی کم نداره
عشق تو تسکین درده
این دلای بی قراره
توی این زندون دنیا
کی رفیقه با دل ما
اگه خورشیدت نتابه
تا ابد تاریکه دلها
توی این دیوونه دنیا
واسه ی ما بی پناها
توی ظلمت و سیاهی
تو رفیق و جون پناهی
حالا که فصل بهاره
همه جا رنگ تو داره
بوی باغ وعطرسنبل
تو رو یاد من میاره
ای زلال و پاک و طاهر
ای وجود تو مطهر
ای تو بهترین رفیقم
تویی اول تویی آخر
توی این دیوونه دنیا
واسه ی ما بی پناها
توی ظلمت و سیاهی
تو رفیق و جون پناهی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#117
Posted: 10 Apr 2014 23:43
شوق پرواز
تقدیم به روح مهربان شاعر فرهیخته محمدرضا نصر اصفهانی
باغبان گر چه گلی چید از این با غ و چمن
لیک عطر خوش او کی رود از خاطر من
حسرت رفتن او تا که جهان پا بر جاست
یادگاریست ازین چرخ که درخاطر ماست
گرچه از دیده ی ما رخ به بر خاک کشید
پّرده از اشک براین دیده ی نمناک کشید
مرغ روحش هوس باغ برین کرد و پرید
آنقدر پر زد و رفت تا که به افلاک رسید
آهوی خسته ازین غمکده خیری چو ندید
تا نظر کرد به مهتاب ، رخ ماهش بوسید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#118
Posted: 10 Apr 2014 23:45
بهارانه ...
شیرین شکر ، ای نازنین
شیرین سخن ای نکته بین
سازی بزن چیزی بگو
فصل بهاران آمده
گل خنده کرد بر شاخه ها
سبزینه پوشان ساقه ها
از شوق روی او کنون
بلبل به بستان آمده
مستم کنون از بوی او
چون سیر دیدم روی او
چنگی نواز ای مطربا
یارم به مهمان آمده
من مست رخسارش شدم
مجنون و بیمارش شدم
ساقی بده جامی دگر
کو جان جانان آمده
بر دف زنید ای عاشقان
نو گشته اینک حالمان
آواز شادی سر دهید
چون ماه تابان آمده
چون جلوه ای دیدم ازو
آواره ام در کوی او
فارغ از این عالم شدم
خالی زهر ماتم شدم
عطر خوشش در جان من
مستم به عطر و بوی او
مژده دهید ای عاشقان
بر دف زنید ای همرهان
باد صبا آورد خبر
گل در گلستان آمده
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#119
Posted: 11 Apr 2014 00:05
سلام زندگی ...
وقتی سلام کردی
جوابی ندادم
نه اینکه بی ادب باشم ..نه
کمی ترسیدم
شاکی نشو دوست من
تو ذائقه ای هستی
که سرانجام
خواهم چشید
می دانم!!!!!
آمده بودی
تا مرا به جرم تقدیرم
با خود ببری
من مشق هایم را
با بدترین خط ممکن نوشته ام
من کاغذ سفیدم را
با تاریک ترین رنگها
نقش بسته ام
وقتی آمدی
سیلی نخورده ترسیدم
و تو
آنقدر مهربان بودی
که به ترس من خندیدی
گفتی نترس
این کاغذی دیگر
اینبار نقش بهتری بکش
رنگ زیباتری بزن
امروز که گنجشک ها
در لابلای سفیدی برف ها
دنبال دانه می گشتند
هوس نان تافتون کردم
زمستان که در حال تحویل فصل بود
با من خداحافظی کرد
تکه ای از نانم را
به گنجشک ها دادم
شادمانه برگشتم
این بار
زندگی را با یک چای شیرین و داغ
و تکه ای نان
از دوباره آغاز کردم....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#120
Posted: 11 Apr 2014 20:11
بوسیدن روی ماه ...
هنگام سحرگاهان
نجوای تو بشنیدم
یک دم سراپا شوق
مه روی تو بوسیدم
وقتی که تو خندیدی
از شوق تو خندیدم
درگوش تو من گفتم
چون آب زلالم کن
یارب به تو بد کردم
اما تو حلالم کن
هر بار تو بخشیدی
من باز خطا کردم
در خود شدم و بی خود
عشق تو رها کردم
هر بار تو بخشیدی
من توبه شکستم باز
هر بار بریدم ره
از من تو کشیدی ناز
هر بار تو را خواندم
از خود تو نراندی من
من غرق گنه بودم
اما تو خواندی من
نور تو صفای دل
من از تو شدم غافل
هر کس که چو من باشد
هرگز نرسد ساحل
ای ماه تر از هر ماه
ای پاک تر از هر پاک
از نام تو جان گیرد
هر خار و خس و خاشاک
من روی تو می بوسم
ای روشنی دل ها
بر هر چه نظر کردم
دیدم تو را آن جا
بر من تو ببخش جانا
این بار گناهم را
در عشق تو خواهم شد
رسواتر از رسوا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند