ارسالها: 24568
#121
Posted: 11 Apr 2014 20:53
لالایی ...
چتر شب بر سر شهر
شهر ، آرام به خواب
در سکوتی سنگین
ننه سرما در راه
پشت ابری پنهان
صورتش یخ زده بود
ماه آن شب ز هراس
تن شب بی پولک
بی فروغ و خاموش
ناله میزد جغدی ....
خبر از شومی یک حادثه داشت
مادری می خوانًد
زیرٍ لب لالایی
کودکی رفته به خواب
و به رویا بیند
جنگلی سبز پر از سرو بلند
آسمان هم آبی ست
برکه ها هم پر آب
ماهیان در شادی
پلک مادر سنگین
خواب شیرین در راه
موشکی چرخ زنان می آید...
آسمان می غرد
و زمین می لرزد
سنگ و آهن ، آجر
بر سر شهر ، خراب
همه در خواب اًبد
بوی خون می آید
کودکی می خواند
زیر لب لالایی
مادری رفته به خواب ..
و به رویا بیند
گریه ی دخترکًش
که ز تنهایی خود دلگیر است
آسمان پیدا نیست
سقف سر سنگ و کلوخ..
همه جا تاریک است
آسمان بی فانوس
ماه هم پیدا نیست
و صدایی دیگر
چون فرشته هر دو
در کنار نهری
که روان است در آن آب زلال
و زمینش ز زمرد فرش است
بر سریری ، نشسته آرام
لطف ایزد به تماشا دارند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#122
Posted: 11 Apr 2014 20:55
نقطه سرخط .. تمام ...
اگر نمی توانی ستاره ها را بشماری
بهتر است بخوابی
زمین می چرخد
تو می چرخی
زمان در گذر از پیچ حادثه هاست
سیاه .. سپید .. چروکیده
تاخورده ،
دلت به دنبال ستاره هاست هنوز..
نقطه سر خط
دوباره امتحان کن
زمان چشمک زدن ستاره ها نزدیک است
بشمار...
یک..دو..سه..چهار.........پنجاه و شش.....هفتاد و هفت...
.......نّ....... وّ ........دْ...
تمام....
نقطه ای در کار نیست..
سری در کار نیست..
خطی در کار نیست..
خروس همسایه بوق ممتد می کشد....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#123
Posted: 11 Apr 2014 20:59
از روی خوش خیالی...
شب هر جمعه بیا
در کنارم بنشین
جرعه ای آب فقط
یا که یک شاخه ی گل
بر مزارم بگذار
صلواتی بفرست
و بخوان فاتحه ای
تا بدانم که هنوز
تو به یادم هستی
.
.
.
شهره شهر ...
تا که کمند زلف تو
بسته کنون به پای دل
کار من از جنون گذشت
دست نکشم ز پای تو
شهرۀ شهر گشته ام
رفته ز دست آبرو
گر تو بخواهیم کنون
جان بدهم برای تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#124
Posted: 11 Apr 2014 21:05
باز هم پائیز ...
باز هم پاییز
باز هم درختان خزان زده ی بی برگ
باز هم جمعه ی سیاه
باز هم غروبی غم انگیز
باز هم صورت شرم آلود خورشید
و باز هم چشمان بارانی من
تمام زندگی من
در همین کوله پشتی بود
از همه ی پنجاه و چهار بهار
و اکنون
جز حسرت
چیزی برای بخشیدن
به لحظه های باقیمانده
ندارم...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#125
Posted: 11 Apr 2014 21:07
مرض قند ...
و یکی داد زد از دور که هان
چه دراز است زبانت
و چه تلخ
من فقط خندیدم
او نمی دانست من
مرض قند دارم
پیش خود گفتم باز
به گمانم سببش
قهوه ی تلخی ست
که من نوشیدم
گفت ما را .. پس از این ...
گور خود گم کن و آرام
برون شو ...تو از این کارگهم ....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#126
Posted: 11 Apr 2014 21:14
تابلوی آرزو ...
روبروم یه قاب عکسه
توی قاب .. یه منظره
دورنماش
یه جنگله پر ازدرخت
روبروت یه دشت سبز
گلهای سوسن و سنبل
زرد و قرمز و بنفش
آسمونش آبی و پر از امید
خورشیدش گرم و صمیمی
مهربون
اون وسط یه تک درخته
سر بلند و سرفراز
سر به آسمون کشیده ..
سرو ناز...
شاخه های مهربونش مثل چتر و سایبونه
انگاری مخمل سبزه ..
مثل زندگی می مونه
کنارش یه نهر آب
جاری و زلال و پاک
به زلالی وجودت ..
خودمو به خوش خیالی میزنم
به خودم وعده ی روزای بهاری رو میدم
برمیگردم سوی تابلو و منم
دست به دعا بر میدارم
به امید روزیکه زندگیمون
بوی زندگی بده
به امید روزی که آسمونم آبی بشه
خورشید زندگیمون
بتابه .. مهربون بشه
آدما محبتو
دوباره تمرین بکنن
دلاشون بی غم و شاد
به هم دیگه
دوباره لبخند بزنن
سوی سرزمین عشق
اسباشونو
زین بکنن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#127
Posted: 11 Apr 2014 21:17
چه وانفسا دنیائیست ...
من امشب ساکتم اما
دلم دریای طوفانی
درونم پر ز آشوب و
اسیر درد پنهانی
پر از حرفم ولی افسوس
نه یارای سخن دارم نه میلی بهر خندیدن
اسیر دام خود بینی
اسیر خوی حیوانی
خدایا این چه آغازیست
که پایانش پر از ابهام
همیشه بیم و ترس و خوف
همیشه وحشت از یک دام
چه وانفسا دنیایی
شیاطین سرخوش و آزاد
و انسان ها زندانی
سراسر ناله ام امشب
سراسر درد و اندوهم
سراسر حرف ناگفته
سراسر غصه ام امشب
چو برگی زرد بر شاخم
سرانجامم جدا گشتن
میان خاک سرد گور
تک و تنها رها گشتن
پر از افسوس و ای کاشم
و پرسش های بی پاسخ
پر از تشویش و دلشوره
و رنگ سرخ آزرمی
نشسته اینک م بر رخ
به پایان کی رسد آخر
خدا، این قصه های تلخ
و این شب های ظلمانی
مرا دریاب ای جانان
خزانم را بهاری کن
به این درمانده ی تنها
خداوندا تو یاری کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#128
Posted: 12 Apr 2014 17:27
برای من دعا کن مادر
مادر چه سرد و خاموش
دیدم که خفته بودی
یادم میاد یه روزی
از این وداع تلخت
برام تو گفته بودی
صورت مثل ماهت
عینِ فرشته ها بود
روزای با تو بودن
آخ که چه با صفا بود
نمی ری ای مهربون
از یاد من تو هرگز
نمی شه اون خنده هات
از خاطرم فراموش
تو خلوت شبونه
وقتی که تنها می شم
صدات رو روی نوار
همیشه می کنم گوش
یادم میاد می گفتی
همیشه مهربون باش
با دلهای شکسته
همدل و همزبون باش
چادر نمازت هنوز
به میخ رو دیواره
دیدن اون همیشه
تو رو یادم میاره
کی می تونه مثل تو
رفیق و یارم باشه
وقتی که غصه دارم
بازم کنارم باشه
این روزا خیلی تنهام
تنها تر از همیشه
با من که هرکی آشناس
زودی غریبه می شه
مادر خدا نگهدار
از اون بالا نیگام کن
حالا که تو بهشتی
مادر منو دعا کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#129
Posted: 12 Apr 2014 17:29
چهار فصل سال ...
بهار که آمد
اولین برگ زردم
جوانه زد
تابستان که شد
میوه های دلم
هنوز کال بودند
پاییز با لباس تنم
همخوانی داشت
و میوه هایم هنوز
کالِ کال
زمستان آمده
مرا دریاب
لباس سفیدم کو؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#130
Posted: 12 Apr 2014 17:31
انسان ، خدا ، حقیقت ...
در انتهای راه
از تولد
تا مرگ
آنجا که راز هر چیز
افشا می شود
قبل از آن باید
دل به نور سپرد
باید از تاریکی
بیرون شد
باید از دوتا بودن
به یکی بودن رسید
به مهربانی خورشید
لبخندی باید
و به زیبایی گل
باید غبار
از پیشانی ماه پاک کرد
و به چشمک ستاره ها
چشمک زد
باید به مهتاب هم
سلام کرد
و به عکس ماه
در آب
خندید
باید مهربانی را
دوباره تمرین کرد
چشم که باز کنی
خواهی دید
ما
همه از یک حقیقتیم
انکار نکن....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند