ارسالها: 24568
#131
Posted: 12 Apr 2014 17:42
خداوندا من از تو خواهشی دارم...
من از تو خواهشی دارم
و میدانم
تو از من خواهشی داری
تو اما
بی نیاز از من
ولی من
بر تو محتاجم
تو تنهایی
چرا که
خوب و یکتایی
ولی من
بی تو تنهایم
در این آشفته بازاری
که گم گردیده
مهر و عشق انسانی
گرفتار آمدم
افسوس
به نفس خود
و خواهش های پنهانی
خدایا
ای تو رحمت گستر دانا
ببخش این ناسپاس
عصیانگر خاطی
ببخش این
رو سیاه پر تمنا را
بتابان نور ایمان را
به قلبی که
فقط عشق تو را خواهد
رهایم کن خداوندا
مرا از خویش ظلمانی
و اعطا کن
به من ای مهربان یارم
صفات خوب انسانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#132
Posted: 12 Apr 2014 17:59
راز و نیاز شبانه ...
شب را همه شب تا به سحر
ذکر تو گویم
تا باز نظر بر من بیچاره نمایی
محتاج تر از هر دم و هر لحظه من اینک
با روی سیه آمده ام
سینه ی پر آه
تا بار دگر از کَرَمت رخ بنمایی
دانم که گنه کارم و هرچند سیه رو
خواهم که ببخشی تو مرا
رحم نمایی
تو خالق مهری و منم
آدم خاکی
خاکی چه کند
آن دم اگر ای بت چینم
به دلش نور متابی
در چاه هلاکت بنهم پای اگر
روی بتابی زمنِ جام شکن
رخ ننمایی
جانان من .. ای جان جهان
مالکِ هستی
بر من تو دگر بار بخند
تا که شوم ..
مشتری دائمی میکده و
باده پرستی
از قهر تو می ترسم و
باید که بترسم
گر قهر کنی
از من بیچاره تو ای
ماه منیرم
این عاشق مفلوک کجا
جز تو بجوید
راز دل و تنهایی خود
با که بگوید
حق است که بمیرم .. که بمیرم .. که بمیرم
ای ماه شب افروز و منیرم
دانای حکیمی تو و
آگاه تر از من
به منی تو
گر دست ز بیچاره نگیری تو خدایا
در ظلمت خودکامگی خود گرفتار شوم
تا که در این ننگ بمیرم
ای خالق عشق و
می و میخانه و مستی
ای نور جمال تو
سبب ساز جهان و همه هستی
هرگز ز دلم دور ندارم ..
عشق تو و مهر تو بُتا
بر دگری دل نسپارم
من ذره ی ناچیزم و
یک نقطه ی بی رنگ ..
که در این عالم خاکی.....
امید به بخشندگی و مهر تو دارم
ای عشق من و ماه شب و
مونس جانم
ای خالق رحمان و رحیم
شاه جهانم
امید به بخشندگی و مهر تو دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#133
Posted: 12 Apr 2014 18:12
اشک آسمون ...
میگن وقتی بارون میاد
زندگی جون می گیره
زمین نفس می کشه
شوق جوونه زدن
درختای زردپوش رو
به جشن و پایکوبی وا میداره
اما ..
اینبار انگاری اینطوری نبود.
این بارون نبود
اشک آسمون بود که
داشت قصه ی جدایی رو
گریه می کرد.
اون دفعه که
ماهی سیاه کوچولو
هوس کرد سفر به دریا رو
تجربه کنه
آسمون یه بار دیگه گریه کرد
این قصه ی تکراری رو
یه بار دیگه
برای من زمزمه کرد
ماهی سیاه کوچولوی من
توی گریه های آسمون بود که
بی خداحافظی رفت
حالا بازم آسمون
دلش پره از قصه ی تلخ جدایی
ببار آسمون
ببار
من هم باید با تو ببارم
یه بار دیگه بیا
با هم گریه کنیم
عماد رفت
اما
با تکراری ماندگار در غزلهایش
رد پای عشق را
نقشی جاودانه زد
حتی..
در غزلی که نیمه کاره ماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#134
Posted: 12 Apr 2014 18:15
پاداش من
گربه ای زیبا
ناز و ملوس
جوجه یاکریم به یغما می برد
یاکریم مادر
بر بلندی دیوار
شیون سر داد و به زاری نشست
جوانمردیم گل کرد
لقمه از دهان گربه دزدیدم
یاکریم جوجه ی از مرگ رها شده را
پس فرستاد
و دشمنی از یاد برد
پاداش من
بی اعتنایی یاکریم
ناسزای گربه
و
سیلی هاتف
بر کله ی پوکم بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#135
Posted: 12 Apr 2014 20:53
ماهی سیاه کوچولو
ماهی سیاه کوچولو
قصه ی تلختو بگو
قصه ی تنها شدنت
راهی یه دریا شدنت
حکایت غریبی و دربدری
رفاقتای الکی و سرسری
بگو ، تمومشو بگو
نکته به نکته ، مو به مو
خیلی دلم گرفته شاید ندونی
نیستی غمو، از توی چشمام بخونی
غروب که از راه می رسه
غم تو از راه می رسه
غصه می شینه تو دلم
آخ که چه خون می شه دلم
روزای بی تو بودن و دارم تحمل می کنم
یواش یواش آب شدنو دارم تحمل می کنم
زخم زبون آدما ، از غریبه تا آشنا
نمیدونی چه می کنه با دل لامصب ما
یعنی می شه تموم بشه این روزای جدایی مون ؟
غمو میشه بیرون کنیم یه روزی از تو دلامون ؟
یعنی می شه یه روز که ما ، بریم کنار رودخونه ؟
اون جا که آب مثل دلت پاک و زلال و روونه ؟
یعنی می شه تموم بشه درد فراق و انتظار ؟
تموم بشه زمستونو زندگیمون بشه بهار ؟
دلم میخواد بشینم و یه دل سیر گریه کنم
به بخت تلخ دوتامون یه دریا اشک هدیه کنم
می دونی ترسم از چیه ؟
ترس من اصلا از چیه؟
ترسم اینه یه روز بیای ، من نباشم
بعد یه عمری انتظار، بیای ولی من نباشم
داره می ترکه این دلم زیر فشار غصه ها
هر روزی ام که می گذره ، غصه میاد رو غصه ها
آخ چی بگم من از دلم
از دل ساده ، غافلم
تو این زمونه ی غریب
پْر از ریا ، پْر از فریب
غریبه بودنِ دلا
گرونیِ یه عاطفه ها
ساده بودیم هر دوتامون
بی غل و غش بود دلامون
ماهی سیاه کوچولو
قصه ی تلخمون بگو
بگو ، از اولش بگو
نکته به نکته ، مو به مو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#136
Posted: 12 Apr 2014 20:56
نقش عشق ...
بیا تا دوباره بچه گی کنیم
تو هوای بچه گی
دریارو نقاشی کنیم
بیا رنگ دریا رو.. زرد بکشیم
دلای آدمارو
همیشه بی درد بکشیم
تو خیالمون بریم
اون بالاها
تو آسمون
پشت ابرای سفید
یه خونه
یه جنگل و
یه مزرعه
رو صورت ماه بکشیم
خنده رو
روی لبای آدما
زیبا بکشیم
بیا لحظه هارو نقاشی کنیم
ساعتای رو دیوارو
بی شماره بکشیم
بی خیال چرخش زمین بشیم
بیا برگردیم عقب ،،،،،
راه مونو عوض کنیم
بیا تا ... دلامونو،،،
بی غرض و مرض کنیم
بیا تا زلال و بی ریا بشیم
مثل یک قطره ی آب
بیا تا رویا رو با
مداد رنگی بکشیم
مثل یه خواب
بیا یک باغ بکشیم
پر از گلای رنگ وارنگ
بیا تا رودخونه رو،،،
بکشیم
خیلی روون
خیلی قشنگ
بیا عاشقی رو نقاشی کنیم
بیا عشق از خدا
یاد بگیریم
بیا تا مهربونی ، محبت و
به همدیگه هدیه کنیم
بیا مثل بچه گی
قهر و بخشیدن و مهربونی رو ،،،،
دوباره
تمرین بکنیم
بیا از زاویه ی دید خدا
به زندگی نگاه کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#137
Posted: 12 Apr 2014 21:12
درد فراق
درد فراق می زند لحظه به لحظه آتشم
یار ندانیم کنون زدوریت چه می کشم
به دیده ام اشک روان رخت عزا به پیکرم
تلخ عسل به کام من ببین چه آمد به سرم
بگفتمت مرو مرو جدا مشو تو از برم
حال ببین غمت چه کرد ببین که خونین جگرم
آه خدا مرا ببر ازین جهان پر ز غم
چه حاصل از ماندن من خسته شدم ازین ستم
نوشته از روز ازل بخت مرا سیه خدا
نباشدم روزنه ای به سوی امید و رجا
خمیده شد از غم تو میان و پشت و کمرم
این همه سال انتظارعاقبت این شد ثمرم
امید برگشتن تو زنده کند جان مرا
بیابیا امید جان نیست دگر تاب مرا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#138
Posted: 13 Apr 2014 21:22
می خوام عاشقت بمونم
می خوام که عاشقت بمونم
اگه باز ستاره ها
جشن بگیرن ،،
بخوان که چشمک بزنن
اگه ماه بخواد که مهربون بشه
بازم بتابه ،،،
روی سقف خونمون
شب مهتابی بخواد
دوباره دلبری کنه
اگه خورشید دوباره
بخنده توی آسمون
اگه بازشاخه ی یاس
تو باغچه مون
گل بکنه
مرغ عشقا دوباره
بخوان که عاشقی کنن
گمونم دلم بازم
هوایی شه
اگه فرصتی باشه
دوباره عاشقی کنه
خدایی شه .. خدایی شه .. خدایی شه
اگه معشوقه بازم
به روی من
خنده کنه
دلمو اگه بخواد
از عشقش آکنده کنه
به خودش قسم
که باز
پر می کشم به آسمون
جونمو... بر میدارم
از تو قفس
میرم بیرون
من بهشتِتو فقط
به خاطرِ
خودت می خوام
اگه رام ندی بهشت
واسه خودت
فقط خودت
تا تو جهنمم میام
تو میدونی خداجون
عاشقتم
تو رو می خوام
هیشکی تو دنیا
نمی تونه
دلم رو ببره
هرچی ناز کنی
دلم
نازتو با جون میخره
عشق واقعی تویی
باقی،
همش یه بازیه
قهر و نازتو
خریدارم خدا
دل
راضی یه
این که تقصیر دلم نیس
یه هو
عاشقت شدم
باغ و گلشنت
که دیدم
عاشق باغت شدم
تو خودت دادی
شرابم
مست مستم کردی
دیوونه م کردی خدا
آتیش
به هستم کردی
میدونی ؟
تو این زمون
عاشقیا عوض شدن
عشق سکه و طلا
تو دلامون
مرض شدن
این روزا
هرکی میاد
فقط نیگاهت می کنه
نه سلامی
نه علیکی
سرکارت می ذاره
چشم
به راهت می کنه
بی خیالش آخدا
عادت ما
تنهاییه
دله لامصبِ ما
کارش خدا
عاشقی و
رسواییه
تو اگه
یه گوشه چشمی
به دله ما
بکنی
یه نظر
فقط یه ذره
مارو
لایق بدونی
اوس کریم ،،،
تا آخر دنیا
اگه زنده بمونم
هیشکی
حرفمو نفهمه
همیشه
تنهای تنها بمونم
هرچی تو بگی
همونه ،،،
بازم عاشقت می مونم
شعرامو
فقط ،،،
برای تو می گم
تا که
لایقت بمونم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#139
Posted: 13 Apr 2014 21:25
دنیا رو هر جور بخوای میدم ه نقاشی کنن ...
ماه آسمون دوباره
پشت ابرا شده پنهون
غم می شینه توی قلبم
.غصه هام می شه فراوون
وقتی نیستی مهربونم
روز و شب فرقی نداره
دنیا با همه قشنگیش
واسه من رنگی نداره
همیشه غروب جمعه
می شینم به انتظارت
یوسف گمشده برگرد
می میرم از انتظارت
اگه برگردی دوباره
آرزوهام جون می گیرن
حس تازه ی جوونی
تو وجودم جون می گیرن
بیا برگرد مهربونم
بیا ای عزیز جونم
گل یاس نازنینم
طوطی شیرین زبونم
وقتی برگردی می گم
شهرو چراغونی کنن
غم و غصه رو میگم
یه جایی زندونی کنن
می گم ابرا ببارن... .... باغ دلو
حسابی آب پاشی کنن
دنیارو هرجور بخوای
. میدم که نقاشی کنن
بیا برگرد مهربونم
بیا ای عزیز جونم
گل یاس نازنینم
طوطی شیرین زبونم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#140
Posted: 13 Apr 2014 21:32
از ماست که بر ماست
از غرور و نخوتِ عقابی که
پهنه ی آسمان به زیر پر داشت
خندید خدا..
از آن بالا که نگاه کرد
گمانش رفت
به شکاری لذیذ
ارتفاع کم کرد دفتر اشعار من
چنگال های تیزش
آماده ی دریدن
پسرک اما
این همه را می دید
پوزخندی زد
به شیطنت
زهِ کمان کشید
نشانه رفت
تیری جست
نعره ی عقاب
از درد
بیکرانِ آسمان شکافت
نظر که کرد
پر خویش دید به تیر
خنده ای کرد خدا
عقاب
بر جهل خود نالید
تلخ
با خود گفت
این شنیده بودم
به ایامی دور :
روزی ز سر سنگ
عقابی
به هوا خاست............
تکرار چنین قصه
مرا
پند نیاموخت
از ماست
که برما ست
چنین
پر به پرم دوخت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand