ارسالها: 24568
#141
Posted: 13 Apr 2014 21:41
رخ ننمایی چرا ؟
عمر گذشت و مرا
موی سپید گشته است
سرو قدم در رهت
همچو کمان گشته است
رخ ننمایی چرا
ای بت عیار من
روی زمن بر متاب
ای صنم و یار من
ای گل زیبای من
یار دل آرای من
سر بنهم در رهت
وصل تو رویای من
رخ ننمایی چرا
ای بت عیار من
روی زمن بر متاب
ای صنم و یار من
سوختم و سوختم و سوختم
شعله به جانم زدی لب دوختم
می زدم از جام شرابت بتا
امر نمودی که بسوز سوختم
رخ ننمایی چرا
ای بت عیار من
روی زمن بر متاب
ای صنم و یار من
مستم و شیدای تو
عاشق و رسوای تو
دلبر مه پیکرم
خانه ی دل جای تو
عشق تو آتش زده
بر تن و بر جان من
شعله شدم سوختم
دلبر فتان من
رخ ننمایی چرا
ای بت عیار من
روی زمن بر متاب
ای صنم و یار من
ای مه و خورشید من
عشق تو امید من
ارض و سمای دلم
زهره و ناهید من
رخ ننمایی چرا
ای بت عیار من
روی زمن بر متاب
ای صنم و یار من
دلم گرفتار توست
عاشق و بیمار توست
چاره ی دردم تویی
شفای من کار توست
کعبه و مقصود تویی
معبد و معبود تویی
ای تو کریم و باصفا
بحر سخا جود تویی
رخ ننمایی چرا
ای بت عیار من
روی زمن بر متاب
ای صنم و یار من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#142
Posted: 13 Apr 2014 21:50
درخت پیر ...
درخت پیر
ایستاده برجا
سربلند و سرپا
آسمان هنوز آبی است
شاخه ها پر از برگ های سبز
مستحکم و استوار
میوه هایش شیرین...
درخت پیر
پر بار است هنوز
افتادگی شاخه هایش
نه از کهنسالی ست
بلکه از قدمت
هویت اوست
غرش آسمان
طوفان های سهمگین
زمین لرزه های چند ریشتری
اما او
هنوز پابرجاست
با شاخه هایی مستحکم
و
برگهایی که هنوز سبزند
درخت پیر
استوار بمان
میوه هایت
هنوز هم شیرینند
نیش های یک زنبورک ریز
نخواهد توانست
پوست چروکیده ات را
حتی سوراخ کند
نه حتی
تاول...
تکیه بر تو خواهم زد
ریشه هایت
هنوز میتواند
از درون عناصر تشکیل دهنده ی زمین و خاک
ویتامین استخراج کند
و به شاخه ها و برگهایت
برساند
تا
همیشه سبز بمانند
و
میوه هایی شیرین تر
و رنگ رنگ
بدهند
درخت پیر
استوار بمان
آسمان هنوز هم آبی است
و تو
هنوز هم سبزی
سبز باقی بمان
می دانم
آن زمان که
در مناجات شبانه ات
با خدا
آن زمان که خیره میشوی
به ماه
و آن زمان که
به چشمک ستاره ها
لبخند می زنی
حتما زنبورک ها را می بخشی
و به جهلشان
در نیش زدن
به قدمت ساقه و برگ وریشه ات
می خندی
به تو تکیه خواهم زد
سبز بمان باقی
نجواهایم را
با دلت بشنو
کلام دل
گاهی
در تقطیع ها نمی گنجد
و تو نیک میدانی
گاهی نیز ..... چنین است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#143
Posted: 13 Apr 2014 22:07
بارالاها یاریم کن ...
ای که دائم می کنی بر ما نظر
از گذشته ، حال ما داری خبر
حال بین سرگشته ام در کوی تو
دل طلب دارد خم ابروی تو
کو به کو منزل به منزل می روم
اشکریزانم ولی با دیده ی دل می روم
گر به آتش خوانیم گر که بهشت
گر کلیسا خانه ات یا که کنشت
گر که مسجد باشد و یا خانقا
هر کجا باشد نشان از تو مرا
هر کجا باشی تو را خواهم تو را
من تو را خواهم تو را جویم تو را
مست و شیدای توام یارب ببین
من که رسوای توام یارب ببین
ای منزه ، پاک و سبحان ، جان من
ای یقینم ، باورم ، ایمان من
گر که گویندم مرا دیوانه ای
ور برانندم ز هر میخانه ای
عشقم این باشد خدا یادت کنم
ذکر نامت بر لبم ،عادت کنم
ذکر نام تو دهد آرامشــــم
رخ نما بنما اجابت خواهشم
مرغکی بی بال و پر در این قفس
سینه ام تنگ و نمی آید نفس
شرمگینم ، ای خدا باشم خجل
بنده ای در بندِ نَفس و بندِ دل
روسیاهم روسیاهم روسیاه
پر گناهم پرگناهم پر گناه
ای تو ستارالعیوب و ای رحیم
ای تو بخشنده ،جواد و ای کریم
بیم آن دارم نبخشایی مرا
گرچه میدانم تو بخشایی مرا
گرچه میدانم توبخشایی مرا
گرچه میدانم تو بخشایی مرا
تو رحیمی و کریمی با صفا
عاشقی تو پُر ز مهری با وفا
هر که بر تو عاشق و مجنون شود
از خود و خویش و مَنَش بیرون شود
بار الها ، یاریم ده ، تا که عاشق تر شوم
مهرت افزون بر دلم کن ، تا که لایق تر شوم
از می ات بر من بنوشان تا که من مستی کنم
روز و شب مستانه سجده ، خالق هستی کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#144
Posted: 14 Apr 2014 20:42
تکرار مکررات ...
همه جا خاک و نظرها همه افتاده به سنگ
دل بر این خفته به زیر خاک هم گردیده تنگ
زندگان در حسرتند و آه و اندوه و غمین
باورم نیست بر این گردش گردونه ی لنگ
در دمی بر روی خاک و در دمی در زیر آن
عبرتم نیست ز تکراری چنینم نیست ننگ
توبه ها بشکستم و توبه نمودم لیک نیز
غافل از این که نشیند بر سر من هم سنگ
مغز من هم خاک گردد بر سر راه کسی
دیر و زودش باشد و بر واقعه لختی درنگ
.
.
.
سیه چشمان ...
سیه چشمی جفا پیشه ، سیه دل
شرر در جان ما کرد و جفا کرد
خمار چشم بیمارش چنان بود
که این دل را به یکدم مبتلا کرد
چُنان چابک غزالی تیز پا رفت
که هجرانش به دل غوغا بپا کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#145
Posted: 14 Apr 2014 20:53
لبخند فرشته ...
پیرمرد
وقتی میخواست برود
هنوز هم
از دست زنش عصبانی بود ..
پیرمرد
وقتی که می خواست برود
کنجشک ها برایش
دست تکان میدادند
زندگی , تازه
در یک صبح بهاری
آغاز شده بود
فرشته که آمد
لبخندی زد
پیرمرد
بی آنکه فرصتی پیدا کند
برای خداحافظی ,,
رفت
گنجشک ها
غمزده
فقط سکوت کردند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#146
Posted: 14 Apr 2014 21:06
خدا تو می دانی ...
تنها تنها دل من
رسوا رسوا دل من
اسیر غمها دل من
خدا .... تو می دانی
شیدا شیدا دل من
بی کس و تنها دل من
گم شده ناپیدا دل من
خدا... تو میدانی
ای آنکه تو نانوشته می خوانی
راز دل من .. نگفته می دانی
در بند غمها شده ام
خدا ... تو میدانی
آن عاشق و دیوانه منم
سرگشه ی ویرانه منم
آواره ی صحرا شده ام
خدا ...تو میدانی
در خود شده ام گم ز جفا
سوز دل من شد به نوا
من عاشق وشیدا شده ام
خدا ... تو میدانی
این عشق تو باشد جانسوز
خونین جگرم من هر روز
بنگر که رسوا شده ام
خدا .... تو میدانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#147
Posted: 14 Apr 2014 21:08
برمودای من ...
عمری کاشتم ....
به امید برداشت
به غفلتی دادم
هم داشت و هم برداشت
دریا بودم
و احساسم به لطافت آب
و قلبم به آرامی ِ
آرامش ِ آبی آن
بی تلاطم ... بی موج
کشتزاری بودم
با شاخه های طلایی گندم
که در نوازش باد
می رقصید آرام
آوازم را بلبل
به حسادت می نشست
نمیدانم شیطان
در کجا
به شکار آرامشم آمد
زیرا می دانم
فقط
از آن زمان
در برمودای غرور خویش
گم شدم ..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#148
Posted: 14 Apr 2014 21:14
سلام بر خاک ...
ای خاک
سلام بر تو..
می شنوی صدای پای مرا؟
آرام به سوی تو می آیم
با من مهربان باش ...
نمیدانم چرا ازتو می ترسم
با اینکه می دانم
تو..
آخرین رفیق و همدم تنهاییم
خواهی بود
ای خاک
سلام بر تو ..
ای زاینده ی سبزینگی ها
بااینکه می دانم
درخت سبز تناورِ سر بلند
از شیره ی جان تو
می مکد
با اینکه می دانم
من از توام و تو
از من
نمی دانم چرا از تو می ترسم
کاش زبان سکوت تو را
می فهمیدم
نه ..
من از تو نمی ترسم
زیرا ناگزیر به دوستی توأم
ترس من
از ندانستن های من است
از فردای پس از کنونم
به همان نسبت که ماهی قرمز
در تنگ بلورینش
تصوری چون من دارد
از دنیای پس از کنونِ خود
و به همان اندازه
ترس ..
کاش هرگز فریبِ
زیباییت را نمی خوردم
ماهی قرمز کوچولو
کاش بابا آدم
هرگز هوس خوردن سیب نمی کرد
ای خاک
سلام بر تو
صدای قدمهای مرا می شنوی؟
نرم و آهسته
به سوی تو می آیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#149
Posted: 14 Apr 2014 21:18
پایان آغاز ...
و درخت بلند
سر بر آسمان
می سایید...
بادی رسید از راه
و به آرامی در گوش او
نجوایی کرد
درخت ..
سری تکان داد
به غرور...
دوباره باد
چیزی گفت و
درخت بازهم مغرورانه
سری به تایید تکان داد...
و آنگاه به نظاره ی
برگی نشست
که در آغاز
به پایان رسیده بود..
آن زمان که
در ترنم موسیقی غمگین
زندگی ..
پیچ و تاب می خورد
و در پایان
این خاک بود ،،
که به او سلام کرد...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#150
Posted: 14 Apr 2014 21:22
مست می ِ ساقی ...
میخانه راساقی
امشب چراغان کن
جامی زمی امشب
ما را تو مهمان کن
من تشنه ام تشنه
سرگشته از عشقت
دیوانه و شیدا
گمگشته در عشقت
من از پی وصلت
انگشت نما گشتم
رسوا شدم رسوا
در تو رها گشتم
ساقی بریز جامی
تا مستِ مست گردم
بالا روم شاید
یا اینکه پَست گردم
خانه بدوشم من
آواره ی صحرا
در تو گمم ای جان
چون ذره ناپیدا
من حاضرم جانا
خواهی بمیرانم
در آتشق عشقت
خواهی بسوزانم
من آرزو دارم
بینم جمال تو
من عاشقم ای یار
جویم وصال تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند