ارسالها: 24568
#161
Posted: 15 Apr 2014 15:05
گر تو را راز نمودند افشا ...
بنشین در بر من ، ای صنم باده فروش
جام جانم ز می ات ، پر کن و سازم مدهوش
سخنی بهر توام باشد و لیک ، شرم حضور
لب فرو بست مرا ، تا نکنم جوش و خروش
هاتفی داد مر ا پند ، که ای لولی مست
گر که رازی بگشودند تو را ، باش خموش
حاصل عمر تو ار عشق و می و مستی بود
همه از لطف همان بود ، همان باده فروش !
.
.
.
عاشقانه ها ...
ز دست چرخ گردون ناله دارم
به چشمم اشک و خون و ژاله دارم
نمی دانم گناهم چیست یاران
دلی پُر خون ، غمی صد ساله دارم
*******
دل ای دل ، وای ازین دل، داد ازین دل
چه شیدا و چه رسوا یی، تو ای دل
ز دست نا رفیقان داد و فریاد
چه ساده ، زود باور ،غافل ای دل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#162
Posted: 15 Apr 2014 15:08
فرصت دوباره ...
یک کویرسوزان..
خشک و لم یزرع و
بی آب و علف
تشنه لب می کاوی
سر پناهی سر سبز
جرعه ای آب اگر
گیر بیاید .. بد نیست
ناتوان شد اینک
گامهایت... لرزان
تنت از ضعف
خمیده ست اکنون
مرگ گویا به تو نزدیک شده
آه ..حورشید
چه بیرحمی تو
سایه ات کو درخت ؟
باد شلاق مزن
خنکای دمِ صبحت
پس کو؟
شادی از دیدنِ یک لحظه
سراب..
بر شتاب قدمت...
افزوده
آه ..
آنجا آب است..
این دروغی است ..
که تو ساخته ای
این..
خواب است
کم کَمَک حس غریبی داری
در وجودت همه ترس
تا رو پودت کنون ..
می لرزد
وحشت از مردن تدریجیِ تن
آه .. افسوس ..
چرا..
کوله بارم خالیست ..
فرصتی نیست مرا..
مرگم از راه رسید
دستم اینک ..
خالیست...
ناگهان در گوشَت
هاتفی کرد نوا
کاینک از خواب
به پا خیز و برو
فرصتی باز خدا داده تو را
تا که اینبار
بیاندیشی و
عبرت گیری ...
که خزان تو کمی دیر
ولی...
در راه است...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#163
Posted: 15 Apr 2014 15:12
خواب ( پرده ۱... پرده ۲ )
توی ایستگاه قطار
همه ی ..
آدمای رنگ و وارنگ..
سیاه .. سفید
کوتاه .. بلند
زن و مرد
پیر و جوون
زشت و قشنگ
منتظرن..
عقربه کوچیکه ی
ساعت ایستگاه..
تند و تند جلو میره
یه دفعه ...
قطار اومد
با سر صدا و
سوت و بوق
صف شلوغه و همه..
یکی یکی..
سوار می شن
میونِ ..
اون همه آدم ..
اون همه سر و صدا
گیج ترینشون .. منم
اون که از..
مرحله پرته
و یه عالم دیگه س..
همون..
منم..
معذرت می خوام .. آقا ..
این قطار کجا می ره ؟
- چه میدونم ..به جهنم ..
شایدم آخر خط
- یعنی کجا ؟
- ای بابا .. آخر خط
چقده خنگی شما !!!
- مرسی .. ممنون
لطف کردین آقاجون
سایه ی عالی مستدام.....
گیج و مات ..
سوار شدم
(((( پرده ی ۲))))
تو قطار..
شهر فرنگیه به پا
همهمه
شلوغی و
سر و صدا
یکی با گوشی همراه
هی داره خالی می بنده :
وایسا وایسا داداشی
دارم میام ..
تو پله هام ..
هواسرده .. میدونم
بارون می آد
یه گوشه وایسا که خیلی
خیس نشی
دارم میام..
یه گوشه یکی داره
هی زور بیخود می زنه
که بذاره
سرِ اون یکی کلاه
اون طرفتر...
یه جوون بی خیال
سر به هوا..
هندز فری کرده به گوش و..
کَلَه شو ..
این ور و اون ور
پایین .. بالا
تکون می ده..
گمونم که موزیکِ
متالیکا رو گوش میده
اون وسط یه پیرزن ..
عصا زنون .. یواش یواش
هی بالا ..پایین میره
- آقایون .. آی خانوما
خواهرا .. برادرا
عاجزم .. بچه دارم
گدا نیستم به خدا
یتیم دارم
گرسنمه .. پول ندارم...
تو رو خدا ..
یه کمک بدین به ما
هرکسی تو فکر کار خودشه
بی خیالِ این بابا
اون عقب ..
واگن دوم ..
صدا داد وقال میاد
انگاری دعوا شده
سر چی ؟
نمی دونم ..
سر چشم چرونیِ
اون آقاهه..
اون بی خدا..
خلاصه ..
شهرفرنگیه داداش
تا ابد اگه بخوای..
برات می گم..
اما این قصه درازه
انتهایی نداره..
جونِ شما
حوصله تون سر نره..
زندگیه ..
شوخی که نیست ..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#164
Posted: 15 Apr 2014 15:16
شهره شهر ...
تا که کمند زلف تو
بسته کنون به پای دل
کار من از جنون گذشت
دست نکشم ز پای تو
شهرۀ شهر گشته ام
رفته ز دست آبرو
گر تو بخواهیم کنون
جان بدهم برای تو
.
.
.
درمیخانه ات بگشا ...
در میخانه را امشب ، به رویم بسته است ساقی
خمار عشق دلدارم، شده است قلبم به من یاغی
بیا پر کن تو این جامم ،خرابم من خراب عشق
بیا میخانه ات بگشا ، بیا ساقی ، بیا ساقی
.
.
.
مرکب یار می رسد ...
مژده رسید عاشقان ، مَرکَب یار می رسد
فصل خزان به سر شود ، فصل بهار می رسد
موسم غم طی شود ، جشن و سرور می رسد
شبه سیه سحر شود ، دیدن یار می رسد
.
.
.
مژده ی بهار ...
مژده آمد که بهار ، نزدیک است
وقت دیدار نگار ، نزدیک است
عاشقان شهر دل آذین بندید
موسم وصلت یار ، نزدیک است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#165
Posted: 15 Apr 2014 15:18
به تو می اندیشم ...
به تو می اندیشم
به تو ای خالق جان
به تو ای سلسله جُنبان همه کون و مکان
به تو می اندیشم
به تو ای خالق من
خالق عشق و همه زیبایی
ای تو نزدیک به من از خود من
به تو می اندیشم
به تو که صاحب دنیای منی
صاحب هر چه که هست
هرچه که نیست
به تو ای مالک هستی
به تو ای عاشق زیبایی ها
ای خداوند همه خوبی ها
به تو می اندیشم
مهربانا ،
نظری کن به من لولی مست
که ز تنهایی خود دلگیرم
بارالها ز من خسته مگیر
عاشقی کردن و
سر دادن و سرمستی را
عشقِ پروانه شدن
سوختن در شعله ی عشق
تا ابد
سر تا پا ..
شمع بودن
ذوب گشتن
به تو می اندیشم
ای تو تنها یارم ،
خالق من ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#166
Posted: 15 Apr 2014 15:20
من و تو ...
تویی ماه و تویی مهتاب
زلالی،پاک و طاهر، قطرۀ آب
تو آرامی ، به رنگ آبی دریا
تو شیرینی ، تو رویایی ، تویی خواب
منم آن تک درخت خشک و بی بَر
میان پهنۀ دشتی پُر از شن های بی حاصل
منم شب ، بی ستاره ، سرد و تاریکم
منم آن چرخ دواری ، که می چرخد بر باطل
تو اما با نشاط و شاد و شادابی
مثال گلشنی از رنگ و زیبایی
ظریف و باطراوت ، پُر ز آرامش
لطیفی و نوازشگر ، تو چون صبح بهارانی
من آن شبگرد تنهایم ،
که می گردد میان کوچه های شهر
که در دستم بُوَد جامی ولی خالی ،
به دنبال می و مستی
پی ساقی ، پی ساغر ، پی میخانه ای دیگر
نسیم صبحگاه من ، نوازش کن دل ما را
به حرفی و کلامی یا که لبخندی ،فریبم ده
میازارم ، تسکین ده ، دل غمدیدۀ ما را
مرا از عشق تو در دل ، نمیدانی چه غوغایی ست
نگاهی کن به مجنونت ، مزن آتش دل ما را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#167
Posted: 15 Apr 2014 15:23
یه اتفاق ساده ...
یه اتفاق ساده ..
تو یه روز بهاری
عشق تو رو رقم زد
نگاه مهربونت
یه گرمی خاصی داشت
ذهن منو به هم زد
منی که بریده بودم
از همه چیز دنیا
یه اتفاق ساده ...
یه عشق خالص و پاک
زندگیمو عوض کرد
سیاهی زندگیم
یه رنگ تازه گرفت
عشق تو اومد و دل
جون دوباره گرفت
یه اتفاق ساده...
قلب پریشونمو
دوباره زنده کرده
غریبه ای با صداش
دلمو دیوونه کرده
من با خیالت هر شب
به خونه ماه میرم
سوار باد می شم و
تاپشت ابرا میرم
یه اتفاق ساده....
عشق و با من آشتی داد
منی که بریده بودم
از همه چیز دنیا
عشق تو اومد و باز
خون رو تو رگهام دُووند
امیدمو تازه کرد
دوباره زندگیم داد.........
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#168
Posted: 18 Apr 2014 14:49
اشعار
زیبا جنیدی*****بیو گرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#169
Posted: 18 Apr 2014 14:50
(باد صبا)
«سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چها کرد»
«حافظ»
به جفا می نگری این گل زیبا که فتاده است به خاک
از چه رو باد صبا ؟!
بیش از این، این گل محزون به چمن خوار مکن
قلب او را مشکن شهره ی بازار مکن!
بیش از این جلوه ی چشمان سیاهش
به جهان داد مکن این همه بیداد مکن!
گل زیبای چمن که چنین زیر پای تو ،
به خاک افتاده است، هر زمانی ،
که تو از دیده ی او میگذری بهر آزار دلش میکوشی ،
صد هزار دیده ی گریان دارد ،
به لبش خنده ی پنهان دارد آه !
بیچاره من بهر تو می ماند
که توانش نیست رفتن زِچمن ، فکر باطل منما
دل او پاک تر از عطر نسیم ،
او فقط دل نگران غم توست که مبادا به خار تن او ،
دست بی رحم تو آزرده شود
به نگاهت همه وقت می خندد که مبادا
ز غم دیده ی او رنجه شوی بیچاره ی من باد صبا
حیرانم چه کسی نام تو را بادصبا بنهاده است
دست تو شاخه های گل من می شکند!
خندهای گل من شبنم و آهی است
که آوای حزینش دل هر رهگذری می گسلد!
اشک بردیده ی هر شاعر هجران زده ای
نقش بندد گذرد؟
آه این بار ولی اندکی آرامتر
از سرِ این گل آواره دشت تو گذر کنی تو ببین!
ناله ی مرغ حزینی که به اوحیران است و تو را
ای سرا پا همه جور به فغان می خواند
بر زبان می راند که چه نالم ز که نالم !؟
من به او همدل و همراز شدم ،
جلوه ی نرگس زیبای چمن بنمودم،
ناز سنبل بر او من گفتم
از که نالم که مرا دشمن نیست !
دشمنم جامه ی دوست در برش با من بود!
بامن رفت با من هست !
رازهایم شنید حرفهایم رازد !
ای دریغا افسوس آشنا بود
که بیگناه مرا می فهمد و کمی دل رحم است!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#170
Posted: 18 Apr 2014 15:03
به تو که صادق نبودی
بینوا دل!عاشق و آشفته ی ظاهر شدی ،
دیدی آن گلچهره ی پرناز را ،
خنده هایش را تو باور کرده ای
قصه ی مهر و وفا بیچاره مجنون
شاد از بر کرده ای ، با نگاهش ناز چشمان سیاهش
بی سبب خو کرده ای او گل بیخار نیست
او را تو آهو کرده ای!
او غزال دشت نیست او اسیر نفس خویش
او غم دیرین قلب مرده ای است!
او سراسر شب دل پر کینه ای افسرده ای است!
بینوا مجنون که گفتی جمله هست و نیست اوست !
وای بر تو!
دیر دانستی که عشق سادگی دختری در دیده است
رنگهای ظاهری یک روز پنهان می شود
چهره ی چون غصه ها آری نمایان میشود
چهره ای که تو نمیدانی کجاها دیده ای ؟!
این همان معشوق توست
افسوس ای زیبا پسند
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست !
نازنین اندیشه ات با بال عقل یک زمانی دیر نیست
دانم که همدل می شود
آن نگاه سر خوش و تابنده ات شرمنده از دل می شود
این همه احساس های بی ریا
یک تپش شوق تبسم یک نگاه ، آه !
عکسی یادگاری می شود،
دل نیز از احساس تو یک روز پر پر می شود
هر آرزویی عاقبت باغصه ها سر می شود
شاد مانی ها کجاست؟!
از بهر ما غم یاور است
این قصه نیست افسانه نیست
شاهد تو را می آورم
چشمان آن آهو وشی که قلب تو آشفته کرد
تا بی سر و سامان عشق دست تو را برد و گذشت
یک شاهد خاموش من
این سرزنش ها هیچ نیست
رنجه مشو از حرف من ای نازنین
دل ها همیشه صادق است
اما نگاه عشق را
باید نگاهی تازه کرد
این چشمها
باید به آبی خوش نسیم
با نغمه های بلبل و بانگ قناری ها
به عالم باز کرد !
هنگامه ای نو در جهان آغاز کرد
زندگی زیباست آری هر زمان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟