انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 43:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  42  43  پسین »

معرفى شاعران گمنام و سروده هايشان


زن

 
اسب وحشي

اين اسب آزاد و زيباست
زنجير را باز كن مرد
بگذار آزاد گردد
بغض ديگر رو به من كرد
بگذار اين اسب وحشي
دامن صحرا بپويد
قصه ها دارد برايم
ديدگانش ، گر بگويد
جلوه هايي آسماني
در سپيدي هاي يالش
در نگاه صاف و مظلوم
برق و طوفان زير پايش
آيا شنيدي ندايم
باز كن اين ريسمان را
اشك دارد : ديدگانش
دوست دارد آسمان را
اين اسب سركش خروشان
موج دريا را نديده
در خيالم هر زماني
او غرورش را كشيده
داغ دارد واي بنگر !
ساكت و مرموز و خسته
اي دريغا اسب وحشي
يال و كوپالش شكسته !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
« پشيمان »

نذر كردم که گر بيايي باز :
ديگر اي گل تو را نرنجانم
جان شيرين من بگردي تو
تو شوي همدم دل و جانم
نذر كردم که گر بيايي باز :
آسمان را به بزم بنشانم
صد ستاره به شوق چشمانت
چلچراغ عبور گردانم
نذر كردم كه گر بيايي باز :
ناز ديگر نگيرد از سر ناز
گر چه تو بيوفاترين هستي
من تو را باز مي كنم همراز
نذر كردم كه گر بيايي باز :
آتش شعله ور نخواهم شد
شمع را مي دهم به پروانه
در پي ات در بدر نخواهم شد
نذر كردم كه گر بيايي باز :
صد غزل فرش راه بنمايم
آه پس كي ستارة اميد
تو خبر مي دهي كه مي آيم !
آتش جان من مشو خاموش
بال پروانه سوخت در آتش
فال حافظ مگير ، پروا كن
مهلت خود به ماه آذر كش !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
« حاشا نمود »

كاش مي شد بغض ها را راهي دريا نمود
هر چه آبي هست يكجا راهي دلها نمود
كاش مي شد رنگ آبي زد به هر غم واژه اي
شادماني را اميد و عشقرا شيدا نمود
كاش مي شد دستهاي خسته و تنهاي عشق
با نگاهي غرق ياس و نرگس شهلا نمود
كاش مي شد آرزوها در فريب ما نبود
با محبت ها خراب آباد دل بر پا نمود
كاش مي شد عابران خسته را با پرسشي
از نگاه و از مسير راهشان رسوا نمود !
كاش مي شد با تپش هاي دلي هم خانه شد
ديدة مجنون پر از ناز قد ليلا نمود
كاش مي شد رفت تا آنجا كه بيستون گفته اند
كوهکن شد عشق را با ناله ها پيدا نمود
كاش مي شد شاعران را برد تا دشت خيال
گفته ها ناگفته ها را زد ولي حاشا نمود !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
« گلي بي سر »

نگاه خسته ام دريا ندارد
مگر دريا دلي معنا ندارد
نگاهي داشت دريا موج مي زد ،
تمناي دل شيدا ندارد
دل بي درد خواهم تا بسوزد ،
غم دلسرد خواهم تا بسوزد
غمي خواهم چو چشم حافظ و مي ،
دل نامرد خواهم تا بسوزد !
مرا خواهي : وصالش بي بهانه است ،
تپش خواهي محالي بي كرانه است
تو را خواهم : سرابي دلفريب است ،
نگاه عشق لبريز جوانه است
دلي خواهم كه بي پروا بسوزد ،
گلي خواهم كه بي اما بسوزد
نظر خواهم فقط : آيات قرآن ،
خدا خواهم دل شيدا بسوزد
فراموشي دواي دردها نيست ،
محبت همدم نامردها نيست
وفاداري فقط باد صبا داشت ،
گلي بيخار اي دلسرد ها نيست !
دل بي درد فريادم شنيدي ،
نگاه عشق بيدادم شنيدي ؟!
هزاران حرف گفتم : موج دريا !
غروب عشق ! آزادم ... شنيدي ؟!
مرا درياب تا گوهر بچينم ،
نگاه آشنا اخگر بچينم
مرا درياب تا پروانه باشم ،
گلي اما بدونسر بچينم !
خدايا از تو مي خواهم خدايا ،
همان قلبي كه صحراي جنون بود
همان ليلي وشي كه سجده مي كرد ،
همان مجنون دلي كه ديده خون بود
خدايا از تو مي خواهم خدايا ،
نفس هاي تلاوت هاي عاشق
محبت هاي ساده كودكانه ،
دلي همرنگ با خون شقايق
خدايا از تو مي خواهم خدايا ،
دلي پر درد عشقي جاودانه
غمي كه جان من در بر بگيرد ،
نگاه آشنا ديدن بهانه !
خدايا از تو مي خواهم خدايا ،
تپش هاي پر از احساس بودن
كفن پوش از گل آلاله گلشن ،
دلي چون آسمان چون ياس بودن
خدايا از تو مي خواهم خدايا ،
شهيد راه عشق و جاه باشم
صراط مستقيمي در دل آور ،
كه بيدل گشته اي همراه باشم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
« غم نان »

خدايا دلم موج و طوفان شده
سر شكم روان گونه مرجان شده
خدايا چرا راهم ابليس زد
چرا بهره ام آه حرمان شده
چه بد كرده ام خالق خوب من
كه در وادي ديو مهمان شده !
چه آمد سرم من چه بودم خدا
چه هستم كنون دوزخ ارزان شده !
دلم آتش و ديده ام لاله گون
خدايا چه هستم پشيمان شده !
چوآدم مراجنت خودرسان
زمین جایگاه غم نان شده!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
« با ما گرفته ! »

امشب دلم بد جور از دنيا گرفته
بغض غريبي در گلويم جا گرفته
خواهم شوم ابر بهاري رعد آوا
دردا ، غرور لعنتي بالا گرفته !
چشمي كه روز روشنم از روي او بود
بار سفر بسته و غم ، تنها گرفته
اي مطرب شيرين سخن جان محبت
با او بگو جان از من شيدا گرفته
راهي نمود و رفتنم بن بست كرده
اين زندگي بازيگري زيبا گرفته
قلبي ،شکسته يا كه نه خود دل شكسته !
در كنج غم با انتظاري پا گرفته
اي بي خبر از لذت روز جدايي
غم عرش را در ديدة بينا گرفته
من از غم شبهاي هجران بي قرارم
گر بي قراري هست بي پروا گرفته
از جان بخواهد حسرت شبهاي مهتاب
ماه زمين گر چهره از او تا گرفته
در انتظار ديدنش دنيا هياهوست
هان غم مخور چون مي رسد آوا گرفته
هر جا طنين بي رياي عشق بر پاست
دست دعايت با ملك لب وا گرفته
آمين بگو ! حتي اگر دنيا ست ناجور !
ناجورها ! جور است ، چون با ما گرفته !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هنرمند

تو يك هنرمندي چگونه ؟!
آخر هنر بي ارج كردي
با چشم هاي خسته از ذوق
گر آسماني باز سردي
دست تو سرد و قلب پاييز
امواج دريا دوست داري
درّ و گهر در ساحلي نيست
بي رنج فردا دوست داري
تا كي مسافر مي شوي هان ؟!
دنيا فراموشي ندارد ؟!
يعني هميشه جاوداني !
اين شمع خاموشي ندارد ؟1
چه بغض داري چشم تصوير
اما دريغا غم نداري
گر اشك داري شكوه اي نيست
از مهرباني كم نداري !
تصوير ها دارد فراوان
از بوته هاي سرخ و زیبا
يك خانه اي در دامن دشت
گل پيكري با كوزه تنها
اي دوست سر سبز است دلجوست
عطر چمن ها را شنيدي ؟!
اما دريغا سوت و كور است
بي عشق گل خوشبوست چيدي ؟!
تصوير اين گل هاي چيني
با دختري سرمست از گل
تنها مرا غمگين رها كرد
بيچاره گل بيچاره بلبل !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
« بام نظر »

از هر كران تا بيكران عشق
آرامشي در سينه دارم
تو خوب مي داني صداقت
از اين دلبي كينه دارم
خورشيد را در خاطر آور
در هر غروب سرخ رنگش
اسب سپيدي رو ، به دريا
غم آمده گويي به جنگش
پر چين سبز خاطراتت
بال كبوتر گشت اي دوست
من دانه آوردم كجايي ؟!
بام نظر ، ترگشت اي دوست !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سكوت

يك نگاه و سكوت مي داني
از سكوتم نگاه مي خواني
مثل تو ماهتاب خاموشم
همچو تصوير آه مي ماني
من برايت هزار خاطره ام
صد دريغا ز خويش مي راني
پيش آتشفشان وجدانم
صبحگاهي هميشه باراني
من تو را مي كشم چو ابر بهار
گر تو را آشناست پيماني
زندگي با سكوت مي گذرد
يك زمان زير خاك مهماني !
من غروبم طلوع كن ساقي !
چشم پيمانه است درماني
خنده زارم ، شكوه پاييز است
گربيابي غرور ميداني !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
« حرف دنيا »

يك عمر دلتنگ توام اي نازنين گل
نزديك و فرهنگ توام اي نازنين گل
بغض گلويم حرفها را جمع كرده
با گریه آونگ توام اي نازنين گل
غمگين مباش از اين سراب عمر ساقي !
بنگر به دل چنگ توام اي نازنين گل
دنيا اگر حرفي زده بر سنگ قبري است
من زنده فرهنگ توام اي نازنين گل
چشم و دل عالم ، فداي آيه هايت
ياسين به لب ، رنگ توام اي نازنين گل
هرگز فراموشي نگيرد خاطراتم
با عشق ، سرهنگ توام اي نازنين گل !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 21 از 43:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  42  43  پسین » 
شعر و ادبیات

معرفى شاعران گمنام و سروده هايشان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA