ارسالها: 14491
#211
Posted: 22 Apr 2014 15:49
« قلم »
شب آمده از راه اي دوست
همچون لباسي خرمن افكند
آتش به دامان سخن زد
ديدم قلم جوياي پيوند
با قلبي از احساس نرگس
دست قلم با خود گرفتم
ترسيدم از حس غريبي
شايد سخن هايش نگفتم
ديدم قلم لبخند مي زد
چون جويباران دلنشین بود
ديگر نترسيدم ز حرفي
يارب قلم سحر آفرين بود!
هر جا سخن اعجاز مي كرد
روح قلم درد آشنا يم...
مي داني از كي عمر ، عمري است
در دشتِ گلهايش رهايم
هم لاله را با داغ ديدم
هم ياس را با جامه ي ابر
هم شاپرك هم بلبلي بود
با خار گل اي دوست با صبر !
هم گريه هايش را شنيدم
هم پا به پايش گريه كردم
مانند حافظ با سر زلف
شبنم ز رخسارش ستردم
ترسم شود سيلي نهاني
خاكستر احساس هايم
دست قلم را دوست دارم
تا همسفر با ياس هايم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#212
Posted: 22 Apr 2014 15:50
« نظر پاك »
خداحافظ خداحافظ نظر پاك
دل عاشق چرا افتاده اي خاك
نگو فصل بهار و بي نيازي
چو مي دانم به تيري سينه شد پاك
ببين اين آدمي ، آدم نباشد !
نگو پاك است با چشمان نمناك
اگر تمساح خواهي تا ببارد
اگر از قلب عاشق : كوه پژواك !
دل عاشق هميشه سبز باشد
غم و اندوه خاشاكي به افلاك
دل عاشق اگر ماتم بگيرد
به عمري شادمان از قلب غمناك
غم يارش چراغ شامگاه است
نمي گويد سخن الا به امساك !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#213
Posted: 22 Apr 2014 15:50
« يك بهانه »
انگار پر زدن غزل جاودانه اي است
بگذار غزلم جاودانه باشد اي عزيز
رفتي هنوز نه انگار زنجير خاطرات
در انتظار يك بهانه باشد اي عزيز !
خواهد نشان عشق بيابد به چشم تو
آن گاه هواي سفري آرزو كند
خواهد وصال يار بيابد به اخم تو
آن گاه بار نه ! كفن جستجو كند
دلشاد خنده زد و من از خندهها گريستم !
امروز خاطرات بر سرم آوار گشته اند
ديگر نه طاقت ديداري و نه آرزوي دوست
عمري تمام ! غم واژه ها پر گار گشته اند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#214
Posted: 22 Apr 2014 15:51
« جواب ابلهان »
والا گهر حرفي زدي بر خاك افتاد
چشمت بهروي خاك از افلاك افتاد
افلاك نه ! شايد نظر جام جهان بود
انديشه ام پاييز شد چون تاك افتاد
هرگز خيالش را نمي كردم تو باشي
حتي خيال تو ، به سر پژواك افتاد
صدها ماشاءالله بر آن قد و قامت
انديشه ات اي قطره وش ، نمناك افتاد
مغز تو شايد « گردكان » را دوست دارد
چون بهره اش يك پوست در خاشاك افتاد
تا به قيامت روي مكاران نبينم
قلبم از اين غم واژه ها صد چاك افتاد
حرفي زدي تنها نگاهي هست كافي
خاموشي از بهر تو پاسخ پاك افتاد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#215
Posted: 22 Apr 2014 15:53
« جوگندم نيارد »
بايد گذر کرد از غمي درسينه اي دوست
بایدنظرکردبردلی بی کینه ای دوست
آن غم به دنيا ي محبت راه كي داشت
وين چشم كي بارد غم ديرينه اي دوست !
تمساح مي خواهي برايت اشك بارد
احساس مي خواهي تو را بار شك دارد
گلخنده هايت سرخوش از روز جواني است
كردي جواني دوست ! جو گندم نيارد !
ديدي وصال دوستان شيرين و زيباست
در حسرتي از روز باقي آه ! فرداست
امروز در دست تو و فردا سراب است
در انتظاري بشكند ! افسوس رؤياست !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#216
Posted: 22 Apr 2014 16:00
« وداع »
ردا ، دريغا اي قلم واي !
ديدي چه شد بر خاك افتاد
قلبي كه همچون ياسمن بود
پيچان كفن ، غمناك افتاد !
چه آرزوها در دلش بود
چون قاصدك چرخيد و پر زد
باور نمي كردي سفر را ؟!
چه بي خبر اين مرگ سر زد !
با هق هق گريه نشسته
يك مادر و تنها برادر
انگار گريه نا تمام است
اي كاش چشمي بود ياور
اي آسمان باران نداري
با گريه بر احوال بنگر
خون از فراق يار افشان
بر وارث و اموال بنگر !
اي خانه ي تنها و خالي
آواي خنده نيست باور ؟!
انگار چون خواب دم صبح
در خواب ديدي یار و ياور
ديروز صاحب خانه اي بود
عطر غذا گرماي مطبخ
امروز صاحب خانه اي نيست
يك خاطره سرماي مطبخ
يك آشنا آمد گذر كرد
چه اشك خونين در دلش بود
در را گشوذ و هر كجا گشت
چه آرزوها ساحلش بود
ناگاه ناليد از دل و جان
مردم ، دگر طاقت ندارم
از من كليد خانه بستان
يك شب دل راحت ندارم
بگشا قفس هر جا پرنده است
اين خانه آبادي ندارد
ديگر خيال من پس از اين
با داغ دل شادي ندارد
بال و پري زد هر پرنده
حتي قفس هم گريه مي كرد
انگار سقف آسمان هم
از غربت او مويه مي كرد
يك سال از آن روز بگذشت
امروز ديدم خانه خالي است
يعني كسي رغبت نمي كرد
سكني گزيند خوش خيالي است !
ديدي قلم دنياست دنيا
هرگز وفاداري ندارد
بسيار كشته باز خواهد
با داغ دل كاري ندارد
عبرت بگير از رفتن دوست
اين دشمن غدار باقي است
هرگز فريبش را مخور هيچ
با نوشدارو زهر ساقي است
رستم كمر بشكسته صد بار
اين رستم شهنامه ها نيست
صد پهلوان در دهر باقي است
ملاي مكتب خانه ها نيست !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#217
Posted: 22 Apr 2014 16:01
« قلم سياه »
دستان من با توست با تو
اي جامه بر تن رنگ اندوه
زيباست مفهوم نگاهت
بال و پرت سر سبز و انبوه
لبخندهايت دلنشين است
هان من چه گفتم ؟! يار خاموش !
جان مني روح قلم : عشق
آري منم با عشق مي نوش !
جام محبت بر لب آمد
دردي مرا نوشانده اي عشق
از خواب و خور افتاده بودم
آه مرا پوشانده اي عشق !
با تو تمام لحظه آبي است
تصوير پاك آسماني
اي كاش مردم هم بدانند
روياي زيباي جواني
عطر خدا را مي شناسي
پيوند داري با رگ و جان
محبوب هر جمعي چو آيي
نوري اميدي عشق تابان
تصوير هايت دوست دارم
جانم قلم چه با صفايي
صدها گل زيبا شناسم
تا «كاغذي» رنگ خدايي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#218
Posted: 22 Apr 2014 16:02
« ديوار »
گاهي ميان من و خودت ديوار مي كشي
يك خانه ايم ، يك حصار با خار مي كشي !
خواهد دلم كه دوان دوان آيدش ولي
بر جا نشسته گوئيا پرگار مي كشي
صدبار آهوي دل سوي من چميد
وقتي كه ديد ، ديده ي بيمار مي كشي
صدبار عاشقانه غزلها سرود و خواند
خميازه ها ، شب شعر جار مي كشي !
بر خاك سرد ، دل افكنده ، مي روي
زآرام جان ، چه دل آزار مي كشي ؟!
كردي حلال كه حاجي است بگذرد !
اي گنج خفته در نظرم مار مي كشي
دست خودم چونيست غزل قصه كم كنم
هر چه تو مي كشي از غم دلدار مي كشي !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#219
Posted: 22 Apr 2014 16:04
« حق مردم »
با واژه هاي خسته اي دوست
تصوير در تصوير دارم
گاهي چو رنگ آسمانها
گاهي غم تقدير دارم
در باز كردن ها به شبها
قفلي كه جايش خوش نموده
اما عجب از اين زمانه
با آرزو دل خوش نموده
طوفان درياها بياور
بر قلب و جانم آتش امشب
خواهم بگيرم انتقامي
از آه و درد و كينه و تب
خواهم سرشك چون شفق را
در قايق و دريا بريزم
تنگ غروبي باز گيرم
صد لوءلوء لالا بريزم
خواهم بخوانم دوست را دوست
از آخرت حرفي بپرسم
از لحظه ي نيلوفرينش
از محضرت حرفي بپرسم ؟!
هان چه خبر ارواح ساقي
خوب و بد عقبي كيانند ؟!
آيا خيال وصل دارند
يا آرزو دارند مانند ؟!
حرف از ترازوي عمل نيست
يا برزخ دنيا و عقبي است
تا دانه ي گندم حساب است
پيداست هر اعمال با ما است
آري حقيقت دارد اي دوست
روز جزايي هست در كار
هشدار تا دل نشكني تو
با حق مردم ، كار دشوار !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#220
Posted: 22 Apr 2014 16:06
« سراب »
تابلويي از نگاه خواهم شد
از نظر بيگناه خواهم شد
حرفها پرسشي است در ذهنم
عشق بي سر پناه خواهم شد
چه اميدي سراب بود و گذشت
جرعه جرعه به چاه خواهم شد
وعده ها ساحلي است در غربت
موج ها سر به راه خواهم شد
يك پري بود و فائزي در دشت
زاهد خانقاه خواهم شد
در تبسم عجيب خاطره هاست
پيش چشم تو آه خواهم شد
مي روم لحظه ها چه بيتاب است
چشمه اي رو ، به ما ه خواهم شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟