ارسالها: 14491
#221
Posted: 22 Apr 2014 16:07
« دريا دلا »
تش بر اين سودا فكن
آشفته بي پروا فكن
مجنون رسوا را ببين
ليلاي دلخون را فكن
دست غزل ها را بيا
در مثنوي ها بشنويم
چشم سخن ها را ، ولي
پاي رباعي بشكنيم !
آتش فكن آتش فكن
دريا دلا دريا دلا !
ليلا منم مجنون تويي
«من»«تو» شود «ما» مبتلا
اي آسمان آشنا
آبي ترين دريا بيار
چشمي كه بر شبنم نشست
پاي شقايق ها بكار !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#222
Posted: 22 Apr 2014 16:22
« بهانه ي من »
دل ديوانه عاشق چشم است
چشم را روزگار مي بيند
اي دريغا ، نياز معشوق است
عاشقي را به اشك مي چيند !
قلب عاشق هميشه توفنده است
ابر دريا زغم چه مي فهمي ؟!
كوله باري به آسمان داري
آه باران ، نداشت دل سهمي ؟!
کوچه با غم به رنگ آبي هاست
چه غروري به زير پا افتاد
گل برايم هزار دسته مكن
اي محبت وفا كجا افتاد ؟!
در خيالم به عشق مي خندم
عاشقي رمز آسماني هاست
از غزل تا ترانه بيزارم
واژه ها سرخوش از جواني هاست !
مر روم بيدلي بهانه ي من
يادگاري است عشق : لبخندم
آخرين بار باشد اي گل چين !
تو ، به من گفته اي كه : دل بندم !
من به كه آسمان بگويم ياس ؟!
ياسمن در خزان مرا فهميد
برگ هايش ز شاخه مي كندم
زير رگبار آه مي خنديد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#223
Posted: 23 Apr 2014 14:59
« تجسم توحيد »
آسمان بي بهانه مي خواهم
نكند آفتاب مي خواهي
آه روياي ديشبي آن ماه
شاعرانه به خواب مي خواهي
وه چه شور و نشاط در دل بود
آبشاري و ماه در چشم است
كاش رويا نبود صادق بود
صبح گشتهو آه در چشم
ساقيا وعده داده اي گل را
شبنم او به ناز خواهي برد
ذره اي هست رقص كنان تا نور
همدم صبح راز خواهي برد
ساقيا مژده اي دلش خواهد
از فسون و ترانه بيزار است
آه خواهد دلش كه پر گيرد
طفل دل عاشقانه بيدار است
خواهد اي ساقي ترانة وصل
دست او را به دست خود گيري
جمع توحيد و نور بنشاني
جام ياسين و كهف برگيري
خواهد آري دلش صفا گيرد
از شكوه تجسم توحيد
باغ گلهاي عشق يك عمري
گل بچيند ... مگر دعا نرسيد ؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#224
Posted: 23 Apr 2014 15:03
« دوئل »
شب ها عجب يلدا شده ، قدري عجيب است
دلها عجب تنها شده ، قدري عجيب است
دم مي زدي از لحظه هاي با تو بودن
غمها عجب شيدا شده ، قدري عجيب است
دل در كف دست و به كف داري سر خويش
دريا شدن با ما شده قدري عجيب است
اي وعده هاي پوج در پوج زر آلود !
ليلاي تو پيدا شده قدري عجيب است
غير از خداي كعبه معبودي نجويم
اين كعبه در دل وا شده ، قدري عجيب است
دست رقيبت را به دست من كشاندي
بحث دوئل غوغا شده ، قدري عجيب است
جوشانده اي جان را شرابي از خم دوست
چشمي به مه بينا شده قدري عجيب است
هرگز خيال وصل در باور ندارم
يك شمع بي پروا شده ، قدري عجيب است
من باور اين سر به سر غم مي شناسم
عطر خدا بر پا شده ، قدري عجيب است
ياسين مگر در قلب او غوغا ندارد
اين چمشه «زمزم» جا شده قدري عجيب است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#225
Posted: 23 Apr 2014 15:06
« ساحل »
به خنده گفت : حلال كرده اي مرا يا نه ؟!
حلال به شرط چاقو ! قيامتي است ، پروا ، نه ؟!
هزار بار اين دل بي كينه بخشد و گذرد
ولي تو اي دل غافل ز غصه ها ، پا نه !
حديث روز جزا ، ساده دل گناه نكرد
كه در دل او جز خداي دانا نه
دلم شكسته بپرس آي شكسته بندي نيست ؟!
به عفو لذتي است كه در انتقام مأوا نه
گذشته دلم از تو و ترانه ي وصل
سروده ام غزلي نازنين به دعوا نه !
تو آن قيامت عشقي كه در زمين رخ داد
دل رميده ي زيبا زبام تو ... يا نه !
عجيب خاطره ها بر سرم شده آوار
گذشت فصل رسيدن به عشق آوانه !
دعاي خير بدرقه ات مي روم صدا نزني !
كه دوري و دوستي در مرام ما تا ... نه !
نه اي غريبه ي عاشق هوا بهانه ي توست
كبوتر دل دانه خواست شيدا نه !
گذشت اسب نگاهت حلال خواهم كرد
به لحظه اي كه دگر جز كفن تمنا نه !
عجيب كينه گرفتي تو هستي آيا «تو»
سراب «ما» ست گذر كن كه غير یلدا نه !
من و تو يك زمان آرزوي دريا واي
به قطره ي اشك قايقي ساخت با ما نه
غريب ثانيه ها مي روم صدا نزني
دل هميشه ي عاشق به غم شكوفا نه
غمي كهدلم را به عرش خواهد برد
زمين زده ام غير حق نظر وا نه
برو قبیله ي عاشق هزار رنگ و رياست
منم رسيده به ساحل به شهر رويا نه
حقيقت هر قصه اي يكی دانه است **
كجاست صاحب پيمانه دشت پيما ، نه ؟!
غزال چشم سياهم ، حلال خواهم كرد
كه عمر عجب فرصتي است وعده پيدا نه
*اشاره به بیتی ازمولانا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#226
Posted: 23 Apr 2014 15:15
« بي گناهم »
اي غزل سر پناه مي خواهم
خسته ام ، تكيه گاه مي خواهم
نوبت شادي دلم گم شد
گم شدم سر براه مي خواهم
آري آن قصه هاي تكراري است
اشك را بي نگاه مي خواهم
زندگي سرد ، دل پشيمان است
چاه ساكت پر آه مي خواهم
بعد از اين دامن فراموشي
راه نه ! عمق چاه مي خواهم
شادمان باش اي رقيب دلم
كه نه اختر نه ماه مي خواهم
ديده اي پر گهر برايم بس
كه نه قرب و نه جاه مي خواهم
آخرين وادي فراموشي
بيگناهم ! گناه مي خواهم
من خرابم اگر چه در مسجد
جاي خوابي پگاه مي خواهم
مي روم اين غزل نمي گويد
قبله گاهم و شاه مي خواهم ؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#227
Posted: 23 Apr 2014 15:15
« صاعقه »
سراپا واژه ها همرنگ شب بود
چرا شب را به قلبم رنگ كردي
شب آشفته ي خاكستري را
سحر خواندي مرا دل تنگ كردي
شنيدم واژه ها دلگرم مي شد
سراپاي دلم رنگ خدا بود
ستيغ حلقه ي عشق و جواهر
خدايا اين محبت مال ما بود
نمي دانستم اين افسون خفته
خيال يك هوس يك ننگ دارد
نمي دانستم اين گلبانگ تكبير
به زناري دگر آونگ دارد
تپش ها با نگاهم موج مي زد
خدا بود و خدا بود و خدا بود
چه مي دانستم از امواج ساحل
صدف نه! كوسه ها همراز ما بود !
شقايق در نگاهم قصه مي خواند
سرشك ديدگانم را نهفتم
عجب صبري خدا داده كه عمري
برايش راز چشمانم نگفتم
گرفتم با غمي بيداد پرور
غرور سركشم را در حريري
حرير شرم ، تقوا ، عشق ، خواهش
به اميدي كه ازمن دل نگيري
مرا در التهاب لحظه ها برد
زمان آهسته راز خود عيان كرد
هوس اين التماس نقره اي رنگ
چو الماسي سرشك من جوان كرد
غروب لحظه هاي بيكسي را
كنار ساحل شعرم كشيدم
گرفتم خنجري همرنگ چشمم
و پهلوي غم و دل را دريدم !
چه مي شد آن نگاه غرق حسرت
كنار من نشسته يار من بود
همان گم گشته ي زندان حيرت
چه مي شد همدم و دلدار من بود
سكوت صبحگاهي بانگ برداشت
بياييد اين كناره قاتلي هست
به روي موج خون قايق نبنديد
چه مي جويد به فكر ساحلي هست ؟!
بياور بندو زنجير و كفن را !
كه قاتل پيش مقتول است مانده
عروس گفته هايم تور برداشت
حكايت را به چشم باز خوانده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#228
Posted: 23 Apr 2014 15:16
« حلقه ي طلايي »
سلام اي حلقه ي زرد طلايي
عجب رمز طلايي داري آري !
وصال و عهد و پيمان با گل سرخ
به ليلا آشنايي داري آري
ببين مجنون دلي با تو نشسته
در اين تاريكي ظلمت درخشي
تو مي داني كه قدر و قرب داري
كه هر دم مي زني در ديده نقشي !
عجب رنگ طلا مردم شكار است
خدايا از قيامت بيم دارم
چه مي شد كيميا در خاك مي ماند
كه من غمگين دلي زين سيم دارم
گمانش هست تازر دارد آقا !
تمام لحظه هايش كاميابي است
نمي داند كه «ايمان» زرناب است
كجا با اهل دنيا راهيابي است
زر و زور و زبان خوش بهكامت
نمي خواهد دل زيبا به جز «ياس»
كلام حق به لب آر! ای ابر مرد
نه عيب عابران بي جل و پاس !
سخن اهل لفافه گفتن آمد
يقين دارم يكي پر غصه نالد
و يا در يك شب شعري پر از گل
« قلم » ! نام تو را پروانه نامد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#229
Posted: 23 Apr 2014 15:16
« سياه مشق »
با قلم اي هم نفس راهي تو را خواهم كشيد
جلوه اي لبريز از مهر و صفا خواهم كشيد
جوهر دل خسته را با پاكي يك آينه
چشمه سار از چشمه ي نور خدا خواهم كشيد
كودكي ها نقش هاي ساده ي اين ابر و باد
موج طوفان جواني را جدا خواهم كشيد
تا سحر پروانه ي بسمل شده خاكستر است
آتش اين خسته جان را بيصدا خواهم كشيد
ديدگان سرمه خيز ليلي مجنون فريب
در سياه مشق است آن را بي ريا خواهم كشيد
كاش سر مشق وجود شاعران ياري كند
در مسيحاي دعا روح « صفا» خواهم كشيد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#230
Posted: 23 Apr 2014 15:17
« گنج و مار »
رمز نگاهي ، بي خبر صد كار دارد
شايد نشاني از غم دلدار دارد
رمز نگاهي گر سبك باري بپويد
تا صبح محشر رايت بيداردارد
غم آتشي در جان من افكنده ، اي دوست
با جان عالم تا سحر پرگار دارد
خوشحال باشي روح عاشق در قيامت
پژمرده ي هر دو جهان انکار دارد !
گفتم : وصال حافظ و يك فال ! خنديد
گفتا : كه حافظ كي سر آزار دارد ؟!
گر مدّعي آيد كنار تربت عشق
شهد و شكر هم در سر بازار دارد
از چشم عاشق خوب بنگر كينه اي نيست
فصل و وصال از گنبد دوار دارد
حافظ خدا را ، زندگاني زندگي نيست !
بر خاست گفتا : گنج با خود مار دارد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟