ارسالها: 14491
#231
Posted: 23 Apr 2014 15:17
« تهجّد »
چه شيرين است با گلزار بودن
گل سرخي در اين بازار بودن
چه شيرين است شبها صحبت شعر
به شوق لحظه ها بيدار بودن
خدايا : چه گلستاني خزان شد !
به ياد آن گل بيخار بودن
خدايا: سال نو دل را جلا بخش
شبي بهر تهجّد زار بودن !
شب و دلتنگي و يك آسمان ابر
چه باراني ! پي ديدار بودن
دلم مي گيرد از اندوه رفتن
همين لحظه بيا بیمار بودن
نظر بر رحمت الله افكن
دل رحمان خود پرگار بودن
نگو او رفت ، ما اهل زمينيم !
خدا كافي است ، با ما يار بودن
دلم را گر شكستي شكوه اي نيست
نمي خواهم شكستن ، خوار بودن
خدايا : عالم دنيا سراب است
خوشا با گنج دور از مار بودن
خدايا : « خوب » يا « بد » زنده هستیم
در اين هستي چرا آوار بودن ؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#232
Posted: 23 Apr 2014 15:27
( گلدان شیشه ای )
برای فردا برای گلها برای سبزه ها حتی برای پروانه ها این زمان قفس می سازند و پروانه ها باید غرور سبز خویش را بشکنند !
باید از حصار ها بگذرند باید غرور را فراموش کنند....
برای گلها ترانه ای خواهم خواند روزی که دور نیست
زمانی که من گلها را در گلدان شیشه ای ندیدم !
وباران را در انتظار نیافتم
خواهم سرود !
( حباب )
برای دشت سبز من حرف را باید آهسته گفت صداقت ها همیشه در پرده ای از فریب نیرنگ و حباب پنهان می شوند و زیبا رویند!
مرا ببخش گل سرخ طراوت تو و غرور نگاهت مرا شرمنده می سازد به انتظار باران می مانم
می دانم گریه هایت را برای باران ،
بیصدا هدیه خواهی آورد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#233
Posted: 23 Apr 2014 15:30
بیا
غزل وباده وساقی همه این جاست بیا
شوروبزم وسخن عشق چه زیباست بیا
باملایک به سراندازی وپاکوبی شد
حافظ ونغمه ی اوهمدم دلهاست بیا
به طرب خانه ی افلاک ندامی آید
که شراب وغزل وشورشکوفاست بیا
ترک شیرازی اگرخال به رندان بخشد
به سمرقندوبخارا سفرماست بیا
هرتپش آینه ازدوست سخن می گوید
به نظربازی اوغلغله برپاست بیا
بگذرشاخه نبات ازشکرین باده ی بزم
به تماشای توحافظ همه شیداست بیا
اگرازحرف غزل طبع توسرمست نشد
بزم ماهم نفس جام ومسیحاست بیا
بانگ قرآن وخروشی که ملایک دارند
ازبرحافظ شیرازبه دنیاست بیا
می روم می گذرم جام بیاورآن جا
که ملایک به سرواقعه غوغاست بیا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#234
Posted: 23 Apr 2014 15:32
*****
حافظ سلامی آشناای نازنین ای نازنین
ای شمس شیرازی سلام من مولوی هستم ببین
ای ترک شهرآشوب من ای خنده ی جان سوزمن
ای سربه سرحرف دلم صدآفرین صدآفرین
هستی بلای جان ودین خوش دم زیاری می زنی
یاربلاقامت تویی ای فال توسرَجبین
چشمان اشک آلوده ام بغض گلوبشکسته ام
داردسلامی برتوای خاک درت درَثمین
جانهافدای مقدمت دلهابه قربان رهت
خوش می روی خوش می روی داری نشان ازیاسمین
دادی به خاک راه خودطوفان آه خسته ام
کردی هزاران ماجراای همدم کفرویقین
کفرتوباایمان بود مهرتوجسم وجان بود
عشق تودرمحشرزندآبی به رخسارغمین
حافظ چه بزمی باشکوه حافظ چه نامی آشنا
جان مراطفلی نماچون موم دردستت ببین
بیت الغزال معرفت هربیت ومصراع توبود
من بی خبرازواقعه گفتم تورامسندنشین
مسندنشین شهردل آتش بیارمعرکه!
ازمحتسب روی گریزباجام وحدت همنشین
جنت فراوان دیده ای درباغ وبستان غزل
جنت رسانیده توراحوروملایک همنشین
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#235
Posted: 23 Apr 2014 15:32
*****
بادوچشم خون فشان آیدهمی
عشق چون آتشفشان آیدهمی
لحظه های زندگی دست من است
سرخوش ودامن کشان آیدهمی
نازکردن بانگاه نازمن
باپرندوپرنیان آیدهمی
خنده ه ای زیرلب ازبهرچیست؟
دل پرازمهرنهان آیدهمی
گفته بودی:همچوگل ها سرخوشم!
بعدتابستان خزان آیدهمی
می روم جان من وجان خودت
حوصله کن چون گران آیدهمی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#236
Posted: 23 Apr 2014 15:34
*****
رفتم خدانگهدارعکسم زقاب بردار
این شکوه های غمگین خانه خراب!بردار
دیدی که پرگشودم رفتم دگرغنودم
غمهای من گذشته حرف ازسراب بردار
طوفان عشق برپاست سوزوگدازبس کن
دیدی که دل شکسته بهرثواب بردار!
خاری که دردل توست درچشم من نشسته
افسوس بی خبربودامابه خواب بردار
دست قلم گرفتم دیدم که ناتوانم
گر،می توانی ای دوست باری کتاب بردار
مغروروخودپسندی مارانمی پسندی
اماهمین دم ای دوست آورشتاب بردار
پیوندآشنایی دردیده هاغریب است
رستم کمرشکسته داروبیاب بردار!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#237
Posted: 23 Apr 2014 15:42
*****
دیدی پرستوجان پرستو
نوروزبااندوه آمد
چه نوجوانی رفت ازدست
تیشه به روی کوه آمد
فریادهای تلخ دیروز
درخاطرسبزم نشسته
برقبرهای سوت وخاموش
آتشفشان اشک رسته
خواهم وصال آخرینت
باپرتومهتاب باشد
برخیزوصل دوستان است
خواهم تپش بی تاب باشد
خواهم گل سرخ نگاهت
ای نوجوان خفته درخاک
حرفی زندشعری سراید
بااین دل آشفته غمناک
خواهم بگویی چیست آخر
جام حقیقت راچه دیدی
درآن نگاه آخرینت
ای جان شیرین چه کشیدی
آخرچه شدتقدیراین بود
یانه!قضاپیشی گرفته
دست دعایی رهنمانیست
مانده مگرحرفی نگفته!
خواهم سکوت آخرین را
برقالب شعرم بریزم
حرفی برای آشنایی
رفتی خداحافظ عزیزم!
این راگلی آشفته می گفت
روزی که قبرستان گذرکرد
آن دم غروب عشق می گفت:
لیلی است برمجنون نظرکرد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#238
Posted: 23 Apr 2014 15:42
*****
پرچین من گنجشک دارد
اماتودنبال پرستو
شایدپرستوبازگردد
افسوس دیگرنیست آن او
آخرزمانه سازگاراست
باهرکه تقدیرش به دست است
نه خودش !نه دست تقدیر
پروانه باگل پای بست است
گربلبل مسکین نجنبد
برگ گلی خوش رنگ دارد
عاشق همیشه روسفیداست
کی اوخیال انگ دارد
اماقلم چشم سخن چین
زاغ سیاهم چوب زدرفت
انگاررمزی گفتم ازدوست
چوب خدایی خوب زدرفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#239
Posted: 23 Apr 2014 15:43
*****
بازهم بیقرارمی مانم
برسریک قرارمی مانم
گرگذشتی زوعده وزوعید
بی خیال!رازدارمی مانم
من غروبم به رنگ پاییزم
باتوخورشیدیارمی مانم
دل شکستی فدای لبخندت!
باغم روزگارمی مانم
آه پاییزعمرکم گله کن
شرمسارازبهارمی مانم
من خریدم سکوت راباعشق
بانگاهی هزارمی مانم
بلبل بیقرارمی خواهی؟!
قدرگل انتظارمی مانم!
گفته بودم:توعاشق چشمی
باوفا!شوره زارمی مانم
ای پری!وعده هاست بی حاصل
فائزم درشکارمی مانم
آهوی چشمهای من وحشی است
بافرازوفرارمی مانم!
بینواخوانده ام توراصیاد
برسرکارزارمی مانم
خنده هایم همیشه محزون است
بااناالحق به دارمی مانم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#240
Posted: 23 Apr 2014 15:44
*****
موج غزل ،موج نگاه، موج دل وموج گناه
ازآسمان زندگی :آنم بده اینم بکاه
اشک مرادربان نما،آه مراپنهان نما
گر،می توانی مرحباگرنه تووطوفان آه!
عشق منی ای نازنین،ماه منی روی زمین
چشم مراگریان مکن درعالم دیوانه ماه
شمس منی،ماه منی،حورمنی،جان منی
تابان من تابنده ای،هم قبله ای هم تکیه گاه
روحم غزل جانم غزل عشقم غزل ماهم غزل
درمانده ام ازوصف تو،ای کفرودین ای چارراه
این چارراه یک راه بوداین گم شده همراه بود
آخرنباشداین عجب گم گشته ای درصبحگاه
دستم بگیر،دستم بنه،جانم بگیر،جامم بده
حافظ چه حیران مانده ام ازوعده های گاه گاه!
جام دمادم مال ماست اماقدرپس می زند
دست قضادست من است درویش هستم پادشاه
اشک روانم رامبین،سوزدرونم رامخوان
این میوه راهرگزمچین،آدم برون ازخانقاه
دیدی قلم پروانه را!بیرون زدل افتاده را
شمس الحق تبریزرا!آهسته تعویذی بخواه!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟