ارسالها: 14491
#241
Posted: 23 Apr 2014 15:52
*****
گفتم دراین هنگامه هادستی بگیرد
دستی برای یاوری هستی بگیرد!
قاصدرسیدوگفت:شاهدعهدکرده
امسال ازچشمان تومستی بگیرد
افسوس درباغ محبت شاپرک نیست
تالحظه هاباعشق پیوستی بگیرد
سیددلم دریای خونین جنوب است
بغض گلویم عشق دربستی بگیرد!
امسال هم سالی عجب بی حاصل آمد
دلشادآمدازسفررستی بگیرد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#242
Posted: 24 Apr 2014 16:20
من آتشم یک آتش ازچشمان لیلی
لیلی مگرمجنون پرستیده است؟!خیلی!
ای کاسه ی بشکسته دردستان مجنون
دل خوش شدی آری یقینا"داشت میلی!
یک خال درآن گوشه ی چشم است زیباست
خال لب لیلی شنیدم دلربابود
صدهاگرفتاراست بهردانه ی دوست
اما یکی مجنون همان مرد خدا بود
درخلوت چشمان عاشق هان!چه خواندی؟!
خواندی نوای شادوسرمست کبوتر
امَا اگرازچشم عاشق باز پرسی
عشق هوایی هست پابست کبوتر
آخرکبوتریک پرنده بیشترنیست
انسان همان مظلوم وجاهل درخطاب است
ظالم به نفس خود امانت دارعشق است
خوب وبدی رادوست دارد بی حساب است!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#243
Posted: 24 Apr 2014 16:22
یک شب شکسته عهدکردم تاانتقامم رابگیرم
پنهان شوم چون سایه درشب قاتل شوم یاخودبمیرم
باخنجرچشمان اندوه آهی کشیدم ازدل وجان
برچهره پوشاندم نقابی ازدیده ام می ریخت مرجان
تنهاوسرگشته پریشان دست قلم باخودگرفتم
خنجرکشیدم ازنگاهش ازبغض شدکینه سرشتم
ناگاه فریادی شنیدم دریافتم کشتم من اورا
دیدم به روی خاک جسمی رفتم نظربستم من اورا
درآخرین لحظه نشستم تاچهره ی مقتول بینم
ترسی مرادربرگرفت آی!افتاده برروی زمینم
مقتول وقاتل نیست جزمن خنجربه روی که کشیدم
این صحنه ی مرموزودلگیربیداربودم خواب دیدم؟!
آری منم من کشته ی خویش!مغروروسرمست ازوجودم
تنهاوجودم روح یک روح!دل خسته ام ازتاروپودم
زنجیربردستم ببندیدمن قاتل احساس خویشم
فصل بهارانم چه معناست پاییزتنهاوپریشم
فریادمی دارم ازاین دل این دل دل دیوانه تنهاست
شادی نمی داندنه شاداست اماچوشمع جمع شیداست!
لبخندبرکنج لب اوست برخال لبهامهربان است
مانده به کنج دفترعشق عمری گرفتارهمان است
ترسیده ام ازحسَ رفتن خنجرنهان کردن بیاموز
جان من وجان محبَت دل مهربان کردن بیاموز!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#244
Posted: 24 Apr 2014 16:26
*****
کی رفته اودرهرزمان هست اوپدیدار
چشمان اودرقاب خاطرهست انگار
دستی که بهرسنگ افکندن زمین گشت
بهروداع آخرین آمدبه دیدار
دل گفت من هم سنگ بردارم بکوبم
دستی که می کوبددل غمگین به کردار
امادریغاخم شدم دستش ببوسم
دستی که جزابلیس میوه ناوردبار
چشمان من لبریزشدازاشک ازآه
آخرمن اوبودم چه بایدکردای یار!
بدرقه گربودم تعارف هاعجب نیست
کینه ندارداین دل عاشق خریدار
درراکه بستم ناگهان دل تنگ شدتنگ
چه خاطراتی دل شکسته برسرآوار
حرفی که اوزدازخیالش شب نخفتم
چشمی پر ازغم من به دورش همچوپرگار
دست دعاهاراگرفتم دوست ای دوست!
آرام شددل چون سحرگاهان سبک بار
امروزاوپرمی زندمانند یک روح!
من مانده ام همچون اسیری کنج بازار
بابغض های خسته دررابازکردم
اوپشت در،مانده ومن آشفته بیمار
ای شهریار جای توخالی من گشودم
آن درکه نگشودی برای یارآن بار!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#245
Posted: 24 Apr 2014 16:26
*****
بغض نگاهم خواندنی بود
خواندی نگاه دفترم را
گفتم سحرگاهی گل سرخ
کردی چه خاکی برسرم را
خاری که ازگلبرگ دیدم
ازشاخه هایت خواندنی نیست
سبز است رنگ آفرینش
باتوغم دل ماندنی نیست
افسوس می دانی که یک روز
ازکوچه باغم می زنی پر
آهی که ازسینه برآید
وامی کندقفلی است بردر
کینه به قلبم ره ندارد
تونرگس نیلوفرینی
باتوحقیقت راسرودم
گرچه توغم می آفرینی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#246
Posted: 24 Apr 2014 16:27
*****
شیرین زبانی وچه زیبا
چشمان تواحساس دارد
گاهی که می مانی چوآهو
زیبایی ات دل پاس دارد
دست تونرم وچشم ماه است
ای کودک شیرین وباهوش
درچشمهایم خوب بنگر
حرفم بخوان ازقلب پرجوش!
درباورم یک آسمان است
نقش ستاره ماه داری
هردم گناهت راببخشم
آخردلی همراه داری
امروزهم روزخدایی است
انگارامَافرق دارد
این صاعقه برخرمن کیست
آتش مگرازابربارد؟!
آری چه راحت زودرفتی
چشم حسودچرخ چون کرد
لیلای بی طاقت ندیدی
ازهجرمجنون قلب خون کرد
دست مرادردست خودگیر
ای ماه من ماهی ندارم
ابرسیاهت رابیاور
نوروز،من(ماهی)ندارم!
ای خنده برلب سبزه زاران
بادخزان برتوببارد
آخریقین دارم که دیگر
همچون گل سرخم نیارد!
آرام آرام ای گل من!
تقدیربایدصبرسازی
روزی گل سرخت بیابی
گردیربایدصبرسازی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#247
Posted: 24 Apr 2014 16:29
*****
این گونه ازپیشم مرو
بگذارهمراهت شوم
راضی نمی گردی چرا
خاک گذرگاهت شوم
جان رابه قربان می کنم
تا مدَعی بیجان شود
این سرفتاده پیش پا
تا بی سروسامان شود
جانم قلم !ماه زمین
روح منی درجسم وجان
من با تو باور کرده ام
حوروحریروانس و«جان»
جنَت چه کارآید مرا
دوزخ شرر پنهان کند
باذکر«یاهو»دلخوشم
کفرمرا ایمان کند
ازکفر وایمانم بری
دلخوش به آه نیمه شب
ورد سحرگاهم تویی
خوش می بری آرام وتب
ای دل بریده ازمکان
این گونه ازپیشم مرو
چون حافظم گنج نهان
سلطان درویشم مرو
ذکراناالحق وای من!
دجله مرامهمان نکرد
خاکستر دل خسته را
برخاک زد ویران نکرد!
بغضم گرفته سربه سر
جانم به محشر می کشد
پرسش مکن ازواقعه
حافظ به منبر می کشد
ای محتسب ای پرشرر!
دیدی چه برعاشق نوشت
جام دمادم بانگ نوش
نوشیده باحوری سرشت
ای خوش بیان ای مهربان
این گونه ازپیشم مرو!
مانم به آه نیمه شب
آشفته اندیشم مرو!
شمس الحق تبریزمن
روح پریشانم قلم!
ازمدَعی دلخوش شدم
چون تو نگهبانم قلم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#248
Posted: 24 Apr 2014 16:30
*****
شرمنده ام ازچشمهایت
جزمهربانی نیست باور
چه خاطراتم نازنین است
ای تک درخت خشک بی بر
لیلی ومجنون رانشاندی
درسایه سارخویش عمری
سرسبزی ات صدخاطره شد
ورازدارخویش عمری
امروزبعدازسالیانی
درخاطرم آمدتوهستی
دل پیش ترآمدبه سویت
من بعدترازخودپرستی!
دستان تنهایم کشیدم
بریادگاری های تنها
حتَی یکی هم باوفانیست
لیلی ومجنون نیست شیدا
شایدهزاران یادگاری
درخاطرتوثبت کردند
امَاهمه ثابت گری تو
ازمردمی بویی نبردند
ازچشمه ی جوشان به پایت
پرسیده ام اسرارهارا
باگریه گفتا:روزگاراست
رمزی دگرسردارهارا
پایان حرفم باغروب است
شایدغروب عشق باشد
اماطلوع قصَه باعشق
بایدغروب عشق باشد
هان قصَه گوآغازگرباش
تنهاخدای مهربان بود
یک تک درختی بودسرسبز
امَید قلب دوجوان بود
یک یادگاری خوانده بودی
ازروزگاران گذشته
امروزمی بینی که ازعشق
حتَی خیال عشق رفته!
مرغ هوس گرپابگیرد
دردادریغاروح مرده
آخرتوهم می دانی ای دوست
بی عشق جان ودل فسرده
مرغ هوس رادرقفس نٍه
مرغ سبک باری بیاور
زنجیربرپای دل افکن
مردعمل باش ای دلاور
لیلاومجنون قصَه ای بود
لیلا:دلت مجنون:وفاعشق
رمزنگاهی بیکران داشت
حتَی گذشتن بیوفا:عشق!
آری درخت نازنینم
برشاخسارت میوه ای نیست
امَانگاهم عبرت آموخت
گریادگارت میوه ای نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#249
Posted: 24 Apr 2014 16:31
*****
شادان وخندان مژده آورد
چشم توروشن رفت اورفت
گفتم:چه کس گفتا:شناسی
چشم توگلشن رفت اورفت
گفتم:نگفتی؟آشنابود؟!
آهسته گفتا:رفت دیگر
گفتم:تودلشادی دلیلش؟!
گفتا:بخند!کی بودیاور؟!
دردادریغا خاطراتم
انگارمن بی روح ماندم
آن چهره ی شادوصمیمی
بردار!من بی روح ماندم!
ازمن گذرکردوندانست
من طاقتم بی عشق تنگ است
حرفش اگرچه تلخ قلبش
باواژه هادرحال جنگ است
اوآسمان را دوست دارد
اما تو رعدوبرق خواندی
باران درون چشم هایش
اماغرورازفرق...خواندی!
رفته...خدایارش همیشه
آخردلم راباصفاکرد
شکوه ندارم ازنگاهش
دیدم...غریبانه دعاکرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#250
Posted: 24 Apr 2014 16:31
*****
زندگی یعنی:تپش یعنی:وفا
زندگی یعنی:ملاقات خدا
زندگی یعنی:گل وغنچه سرشک
زندگی یعنی:مناجات ودعا
زندگی یعنی:مسافر رفتنی!
زندگی یعنی:نگاهی آشنا
زندگی یعنی:امید وآرزو
زندگی یعنی:دلی بی ادَعا
زندگی یعنی:خدایا بامنی!
زندگی یعنی:خدا یار شما
زندگی یعنی:حلال ای مردمان
زندگی یعنی:گذشتن بی صدا
زندگی یعنی:فرازی درنشیب
زندگی یعنی:سلامی باصفا
زندگی یعنی:طلوع صادقم
زندگی یعنی:غروبی بی ریا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟