ارسالها: 14491
#281
Posted: 25 Apr 2014 12:10
*****
به فدای سخن عشق شد اندیشه ی ما
طبع شعری نکند یک گذر از بیشه ی ما
کاش می شد به صفای قدمی برخیزد
این غرور به جفا مانده ی بد پیشه ی ما
آخرین پژواک در کوه جنون آمیز است
بیستون سرمه کند صبح سحر تیشه ی ما
من سخن را به سکوتی که سراپا اخم است
می نشانم که نیابی گذر از کیشه ی ما
سنگدل بود که با سنگ به جامم افکند
آه آیینه مگر صاف کند شیشه ی ما
طبع مغرور دل آزار به طبعم شد رام
طبع شعری بطلب آب زند ریشه ی ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#282
Posted: 25 Apr 2014 12:11
*****
امید کجا مانده،ای دختر زیبارو
در پیش نگاه تو دل گشته چنان آهو
این ابر گریزان را این قاصد حیران را
خواهم بنشانم تا یابم اثری از او
چشمان دلم گریان از قصه ی بی پایان
این عاقبت عشق است یا گم شده در یاهو
من خنده ی گلها را در فصل خزان دیدم
گرچه نشدی ای گل با واقعه رو دَررو
فردا که جهان باشد خورشید به دامانش
امید رسد از راه ای یاسمن خوشبو!
باید قلمی باشد هم عطر گل سوسن
خواهم که بیابم من این قصه از اول گو!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#283
Posted: 25 Apr 2014 12:13
*****
خنده ی زیر لبت حرف دلم تنها گذاشت
آمد و ناگفته هایم را به زیر پا گذاشت
منتظر ماندم مگر گلواژه ای لب وا کند
اخم شیرین تو ای ماه ِزمین! لب وا گذاشت
خواستم او را به حرفی در کمندم آورم
وای دل!دل برد اما دیده با دریا گذاشت
کوچه باغش را کشیدم همچو پاییزی غریب
چون بهاران آمد و نقاشی ام برجا گذاشت
می نوشتم با سراب ِ ثانیه:جانم غزل!
عمر من بگذشت اما وعده با فردا گذاشت
عاقبت خاک رهش گشتم مرا آهسته خواند
او که با ناز نگاهش نرگس شهلا گذاشت
در عجب ماندم چه شد آرام شد آرام جان!
آهوی صحرا چگونه رام شد رم را گذاشت
گرد و خاک راه بودم او مرا از خود فشاند
قدر گوهر یافتم چون لوءلوء لالا گذاشت
سربلندی طالبی باید که خاک ره شوی
رحمت حق می رسد هر کس شب یلدا گذاشت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#284
Posted: 25 Apr 2014 12:14
*****
صدایت کرده ام با مهربانی
صداقت های خوب آسمانی
هزاران خاطره دارد شقایق
به پای خاطرات زندگانی
لطیف و پاک و ساده مثل باران
به تصویر نگاهم می نشینی
به دریا می کشم معنای چشمت
صدای موج گوید:بهترینی!
همان اسطوره ی خوب محبّت
همان آسایش و آرامش آری
دمی آرام تر شاید بیابم
درون قاب چشمت یادگاری!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#285
Posted: 25 Apr 2014 12:24
*****
یک نفر انگار می گوید یواش:
دامن صحرا پر از گل گشته است
در کنار چشمه ساران جام گل
همنوا با داغ بلبل گشته است
یک نفرانگار می گوید یواش:
آن لباس سبز فیروزی کجاست
جان فدای خنده هایت نازنین!
وعده گاه میر نوروزی کجاست
یک نفر انگار می گوید یواش:
پاسخ آن بیدل همرنگ کو؟
نرم و ناز از دیدگانت شعله زد
صلح کی؟پایان رزم و جنگ کو؟
یک نفر انگار می گوید یواش:
زندگی یعنی همین عاشق شویم
خوبها رفتند یادشان به خیر
موج غم دارد بیا قایق شویم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#286
Posted: 25 Apr 2014 12:29
*****
به کجا رهگذری قالب من رهگذراست
همه اویم همه او باقی دنیا اگر است!
چشم من منتظر یک گل و دنیا پُرگل
فصل پاییز بهار است اگر همسفر است
چشم و ابروی کمان در نظرم جلوه نداشت
تا ببینم نظری از دور بر من نظر است
نازنینا!غم دنیا به دلم هیچ افتاد
شادی عشق همه شعله فکن پر شرراست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#287
Posted: 25 Apr 2014 12:34
*****
گلی در بوستان بودی ندانستم شکوفایی
وقدر گل نمی دانیم چون امروز با مایی
چراغ جمع می گردی قدم بگذار در گلزار
فراموشی نمی گیری تو آخر چشم فردایی
نگاهت آسمان دارد کران تا بیکران دارد
صفایی دارد این دنیا که پیروزی به عقبایی
قلم با روح آیینه سخن از عشق می گوید
سخن با عشق می ماند سخن گفتی به شیدایی
هزاران مرحبا بادا به افکاری که جان گیرد
غزل گردد دُر و مرجان که دارد طبع والایی
به پای دیدگان تو قلم رهوار می آید
سواری دلنشین دارد طنین قلب زیبایی!
چو مرغ شهریار امشب عجب صید دلم کردی
قفس را می پذیرم چون محبت دارد آوایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#288
Posted: 25 Apr 2014 12:42
******
حتی نظر کردن به تو ارزش ندارد
آدم شدن با ذات تو سازش ندارد
غمواژه ای هستی پر از پاییز ای برگ!
ریشه زدن در خاک تو ورزش ندارد
داری زبانی رنگ افسون همان مار!
یک بار زخمی می شود سوزش ندارد
خواهم فنایی همچوآن تصویر مغرب
مشرق شدن با کذب تو پوزش ندارد
دست مرا خواهی بیابی همسفر وای!
با وعده های پوچ پردازش ندارد
زیبا نگاهش تا خدا تا عرش رفته
شیطان تصویرتو آمرزش ندارد
یارب! به حق عالمین بودن جزا ده
آن خیره سر،که جز فنا ریزش ندارد
حتی ندارد لایق یک قطره ی اشک
آخر دلم جز عشق آموزش ندارد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#289
Posted: 25 Apr 2014 12:43
*****
هرگزنمرده شهریار هرگز نمیرد
تا شعر او بر هر زبان آتش بگیرد
کی مرده باشد کشته ی غمنامه ی عشق
کی رفته باشد از نظر هنگامه ی عشق
او شهریار مُلک ایران زمین است
او قصّه گوی روز وشبهای حزین است
هم صحبت ماه است و داغ عشق بردل
آلاله رخسار است و باغ عشق دردل
آوای او با عاشقان در سوز وساز است
غمهای او در هر دلی هنگامه ساز است
او آشنای جمله محرومان یاراست
شب تا سحر از فکر ماهش بیقرار است
خوش ناله ها از دوری جانانه دارد
با یاد شمع روی او پروانه دارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#290
Posted: 25 Apr 2014 12:44
*****
باز نگاه پنجره به من اشاره می کند
این دل بی ستاره را پر از ستاره می کند
باز تپش برای عشق به کوچه باغ آرزو
همقدم حرف دلم مرا نظاره می کند
همدم لحظه های من شبنم صبح می رسد
به آه خسته ی دلم خنده دوباره می کند
کاش سخن بگوید و مرا بخواند و رود
می رسد و دل مرا به سنگ خاره می کند
آه امان نمی دهد فرصت گفتگو کم است
بغض شکسته در گلو سخن دوپاره می کند
اشک به راه دیدگان منتظر اشاره ای!
غرور خسته ی مرا خنده اداره می کند
در پس خنده های من گریه امان نمی دهد
بغض سکوت بشکند آه اشاره می کند!
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟