ارسالها: 24568
#21
Posted: 16 Mar 2014 22:40
بی تابی ...
نشسته ام به هوای تو تا که دریابی
که دل ز هجر تو دارد دوباره بی تابی
دمی تو باز کن چشمت به روی غمگینم
نگو که هیچ نبینی نگو که در خوابی
چنان زلال و صاف شد دلم ز عشقت باز
که بعد از این دل ما را تو همچو دُر یابی
دگر زعشق تو در التهاب و حیرانم
دمی ز هم نشناسم ز مهر و مهتابی
هنر شناسم و شبه هنر نمی خواهم
به شام تاریکم هان ، بگو که می تابی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#22
Posted: 16 Mar 2014 22:47
جام عشق ...
هنوز از جام عشقت مست و مستم
اگر نایی به دستم من که هستم ؟
کجا با بیقراری سر نکردم
که بشکستم من آن عهدی که بستم
ز عشق تو دگر خوابی نیامد
به شب بر این غم چشمان خستم
سحر یادت مرا از جای برخواست
مگر نی اینکه خواهی جان به دستم ؟
بیا این جان و این دل در کف تو
مرا یاری بده تنها نشستم
ولی این دل هوای سادگی داشت
من از سودای بی مهری شکستم
دل از کف دادم و نامد به دستم
صبوری کن دل از یاران که رَستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#23
Posted: 17 Mar 2014 12:55
راز مگو ...
خواهم که بگویم به تو این راز مگو
گویم به تو اما به کس این راز مگو
قمری دلت را به شکار آمده ام
با کس ز کمینگاه دلم باز مگو
من در هوس عشق تو بس بال زدم
دیگر سخن از شیوه ی پرواز مگو
من فاش بگفتم به تو این راز ولی
ها! اینکه ز عشقت کنم آواز مگو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#24
Posted: 17 Mar 2014 13:00
ره وصل ...
سر زلف تو را خواهم ببویم
ز درد دوریت هر دم بمویم
بگو تا در ره وصل تو یارا
چه اندازه دگر باید بپویم
به راه و رسم شیدائی چنانم
که از عشقت رَوم قافی بجویم
چنان از یاد تو پر شد وجودم
که دست از هر چه غیر از تو بشویم
نخواهم ویس و لیلی یا که شیرین
فقط یک آرزو دارم بگویم ؟
صبا را چشم در راهم که روزی
خبر آرد که میایی به سویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#25
Posted: 17 Mar 2014 13:18
خاطر عشق ...
ای فاتح هم قلب و دل و هم افکار
ای خاطرم از بهر فراغت افگار
آنقد ربگویم از عشق وصالت با تو
تا اینکه دگر می نتوانی انکار
.
.
.
نگاه مست تو
اوج نگاه مست تو
چشم دلم به دست تو
بسته هماره جان من
هستی من به دست تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#26
Posted: 17 Mar 2014 15:25
قاف عشق ...
عاشقم و کس به من نظر نمی کند
شب تبسمی دگر به من نمی کند
قله خیال من به ارتفاع قاف
عشق واژه ای که چون و دگر نمی کند
.
.
.
خاک من
ای همره دل پاک من
ای یار قد چون تاک من
باشد شبی فاتح شوی
بر این دلم ، این خاک من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#27
Posted: 17 Mar 2014 15:43
چشمهایت ...
به آن شبی که
چشمهایت مرا محسور خود کرد
می اندیشم
شاید بتوانم
موسیقی
احساس دلت را
بشنوم ،
از خانه بیرون می زنم ،
در لامکان
تنها چشمهای تو را می بینم
در آواز پرندگان
در قطره های باران
به خود می آیم
من اینجا چه می کنم ؟
همانجائی که آن شب
چشمانت
مرا مسحور خود کرد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#28
Posted: 17 Mar 2014 15:52
غزل ترانه ( زندونی ) ...
دیگه از دست خودم خسته شدم
دیگه از خستگیم خسته شدم
خسته از این من مغرور تهی
خسته از این من وابسته شدم
انگاری زندونیم اسیر تو
قفس راهی که بن بسته شدم
به خودم می خوام که دلداری بدم
منی کز هم کس رسته شدم
حالا که دلم به دلدار نرسید
لااقل شاعر برجسته شدم !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#29
Posted: 17 Mar 2014 16:05
تیک تاک ...
صدای تیک تاک
ساعت رومیزی
درد گنگ روز مره گی
پیری زودرس
.
.
.
نگاه
دیروز دوباره
نگاهمان به هم گره خورد
روی گرداندی ،
بلکه بینا شود
این گره کور
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#30
Posted: 17 Mar 2014 16:12
زاده ی پائیز ...
در فصل عطسه های پیاپی
چه صبور است
زاده ی پائیز
.
.
.
قدم بگذار ...
دلم را برایت پهن کردم
با خیال راحت
قدم بگذار
.
.
.
ژنده پوش ...
صدای خش خش برگهای پائیزی
پیرمرد ژنده پوش
بغض گلوگیر
.
.
.
چتر و باران ...
باز باران می درخشد همچو ماه
آه ! بی ذوقی مکن چتر سیاه
آخر این رویا مگر تر می شود ؟
خواه کین باران ببارد تا پگاه
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند