ارسالها: 14491
#301
Posted: 27 Apr 2014 18:32
شعر دهم
پرده ی آخر
و مادری در آن سوی میدان
می خواند: دژخیم! ماه مرا دزدیدی؟
حالا من با تو
و سلاح در دست تو
فریاد در بازوان من
و زلال گریه در تو
باد هم
زوزه کشان و زهرآلود
در زبَر زخم ها، می گذرد
از زنگار زاویه ی زمان
نقش این آه
می ماند در دفتر سپید ایام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#302
Posted: 27 Apr 2014 18:39
شعر یازدهم
در میان ستیز...
سرود سپید آتشی است...
_ در سراسیمگی تن سهراب
به دسیسه های نابخردان
بنمایه ی کهن
فرادید آورد
و رخسایه
در کوره ی ورهرام
که_از سر انگشتان سلحشور جوان
بزداید کلید واژه ی مهر
که در کاربرد شناسه ها، مدفون مانده
و رستم پیل تن
پلنگینه پوش نبرد
در مرگامگی واقعه - به میدان می ستیزد ساه دل
با تیغ جرار، جغدان
که خنجر سرخ گونه -
است در دست جادوگر و هم -
واگویه ی تلخ بغض
از تارو پود شمایل مرگ
ناهمگون است
در فرادید اشگ
مجال گفتن نیست
عمر عبوس
بر بام لحظه های خاموش
در فرودست.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#303
Posted: 27 Apr 2014 18:40
شعر دوازدهم
قدرت
زورمندان و زرمندان
زرادخانه ها را می سازند
و جهان اسطوره
در تمامی اعصار
خود را بالا می کشد و می گستراند
و آدمی هم
در دغدغه ی مرگ می رود
زورمندان، زرادخانه ها را خالی می کنند
کتاب کودک امروز
سطر نخست اش حکایت تلخ فرداست
خاک را می نماید سفال
بی هیچ نشانه ای
آنان که
پلک در الفاظ عشق خواباندند
با حسرت
رفتند
و کثرت اندوهشان
پوزخندی بود
بر چرخ نیلوفری.
و باد
و تازیانه
و شب
و درفشی که آرام ارام می رود بالا
و هق هق کودکی
در گهواره ی خورشید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#304
Posted: 27 Apr 2014 18:48
شعر سیزدهم
میان فرسنگ های عقربه
در اشارت
نابسوده ترین اتفاق
ستارگان مکنده
امواج را
منور می برند
میان سخره و باد
از غربال هر آوازی
قصه ای می چکد
و دلی
فرو می ریزد
اسطوره تندیس مرگ
بر رُخسایه عاشقان
حجاب می زند
و رودخانه ها
می برند
عطش رویا را
در خواب چلچله ها
و تو میمانی
تا خروس خوان شقایق و صنوبر
حالا فصل پر پر شدن
و آوازی که
در امتداد نفس های ترس
فرو می رود.
جلاد می گریزد
و صبح سپید
زندگی را می سراید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#305
Posted: 27 Apr 2014 18:49
شعر چهاردهم
در محور سکوت
دستی نبوده تا بگشاید گره
از پلک های فلق
تا انتهای خلاء
آواره ی تبار آیینه دار پریشانی ام
دست مرگ
می برد تلاوت آیات دل
و در تدفین بغض فرو بسته ابر
با طعن گزش تا زیانه ها
در محور سکوت شبانه ها
کجاوه زمان
با خود می برد امتداد طپش های در خون نشسته را
و در خواب انجماد ستاره ها
فرو می برد پولک ماه
و لاشه ها، کفن خاطره ها می شوند
باد همچنان می پیچد در خود
هیچ کسی در این فراز
تو را به یاد ندارد
و تو
در چرخش فریاد هایت فرودی بر خاک!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#306
Posted: 27 Apr 2014 19:02
شعر پانزدهم
شاهدان عشق!
آواز قناری
شب را
از پلک خفته مهتاب
بیدار می کند
و پنجره ها
با خسته گی چکاوک ها
در انبوه سایه ی نسیم
خواب های هزار ساله خلقی را
به ارمغان می برند
و ضحاکیّان می شکنند
و شهسواران
شرحه، شرحه شب را
شرمگین اند
شمشیرها
بر شانه های شیران شمایل
و شاهدی بر شکوهمندی شبگیران اند
شهیدان، شعور قامت عشق اند!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#307
Posted: 27 Apr 2014 19:09
شعر شانزدهم
در سراشیب فرود
واژه هایی که از دهان تو می ریزد
آسمان و پرنده را
به وسوسه ی پرواز می برد
شگفتی پنجره
تماشای حقیقت است
فرصت برای زندگی کوتاه
نگاه کن به خواب پروانه ها!
و رقص ماهیان سبزینه پوش در آب ها
آن جا زندگی گونه ای دیگر است
کبوتر عشق می شناسد
این جا
کشتار، کُشتار!
هابیل و قابیل دیدی؟
گرگ ها و کرکس ها در کمین اند
و به تیغ شقاوت
شقه شقه ات می کنند
و این بی چراغ خانه
دیری ست
خاموش گشته
با این همه هنوز
بی آن که بخواهی
سرشار از عشق خواهی شدن_
- با مشت های آخته از فریاد
و به انجام خواهی رسیدن
آن چنان که باید باشد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#308
Posted: 29 Apr 2014 16:17
شعر هفدهم
بر صخره ها نوشتیم
پشت خروش خاطره هایمان، دریایی است با آب های بسیار
با ماهیانی شاید همه کوسه، کوسه
و آن سوی صخره ها
مرغان دریایی
در ساحل سپید امواج
و زورقی کنار شمایل خورشید
حالا، من در نفس های مرگامرگ کوسه ها
می خواهم
لحظه ها را، گونه ای دیگر ببینم
روزگاران سیاهی گذشت از سرمان
دور از آسمان نیلی
دور از ستاره
و دور تر از همه آبی های خوشبخت جهان
در جان جنگل ماتم
رفتیم غبار آلوده
و در حسرت چیدن ستاره های خوش بخت
جهان را گذشتیم
از حضور حضرت عشق نبود آوائی
دریا بود و تلاطم
و آسمان یک سر سیاهی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#309
Posted: 29 Apr 2014 16:18
شعر هجدهم
در بیداری رویش!
گفتی از گل واژه های خفته، در بهاران
گفتم: نمی خروشم
خفته ام بر پشت پلک جویباران
که در وسعت نیایش هر آوازی
می روم حالا از دست
گفت: قصه رویش تویی
گفتم: خاموش منم
بیدار تویی!
بانگ مرشد پیر صبوری بود صبوری!
من که خمار می رفتم
گفتی: صید تویی
گفتم پس به کجاست صیاد؟
که این همه قصه به یادگار می ماند
گفت: گل تویی
گفتم: خاکم کجاست؟
گفت: بر در این درگاه
که نبوده خورشید گاهی به سخاوت
و کناری هستیم بی خود و تنها!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#310
Posted: 29 Apr 2014 16:18
شعر نوزدهم
پشت قفل های بسته!
آواز هامان
مشت می شود
و مشت هامان، نبض!
اینجا
هیچ کس مثل هیچ کس نیست
این جاف گذرگاه فرود است
و قصه ها، با تارهای دروغ بافته می شود
اینجا
در سپند آرزوها
تراشه های درد
لبریز است
و در سیاهی شب هایش
دشنه ها، می شکافند نرمای تن عاشقان
و دایره در دایره
در شعاع شقاوت
شقه، شقه می شوی!
این جا، هیچ کس مثل هیچ کس نیست!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟