انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 32 از 43:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  42  43  پسین »

معرفى شاعران گمنام و سروده هايشان


زن

 
شعر بیستم
فاصله ها در گام های طپش


با جرجر باران
مردی ایستاده با تفنگ
زمین با شانه های مجروحش
صبح را
در رویارویی کبود جای می کند
سرباز های مغموم در محوطه پادگان ها
سرود آزادی را فریاد میزنند
گامی ببر
شب
در نفس های درختان انجیر
باکره می شود
این رویداد هم
خودش قصه ایست
قصه ها مارا به خواب می برند.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و یکم
بهار


در چنبره دستات
رازدار حیرت، آواز زنجیره ها را
می برد در باد
این بلاغت عشق است
که تو را، دل نواز می کند
و اراسته می شوی
در ترنم باران
با کوله بار خاطره ها.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و دوم
در نزهت عشق


شاخه های زیتون را
بر سرت آذین کن!
حوصله شب
کوتاست
صبح را
کنار کودکی گل سرخ
با خواب چلچله ها بنشین
پشت سرت
دشنه ها، در کمین اند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و سوم
در سقف تنهایی

گزند گلایه های تو
می نشیند بر نازکای دل کوچک من!
سرما
آهسته آهسته می نشیند روی شانه هایم
از ترنم این صدا
دلم می گیرد
نیاز دوست داشتن
از یاد می رود
تو و این سرزمین کسل
از ملال پاییزی این دل
رُستنی نیست
خسته گی ها می تکاند مرا در خلوت
پنجره را ببند و ارام بخواب
بی هیچ صدائی:
کودک دَردانه و بازیگوش!
تا صبح راه زیادی هست.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و چهارم
در سکوت بی راهه ها


از شب نگو
زهر در ساغر هجران اش نشسته
در تار و پود قبایش
هزار درد پنهان
پلنگ تیر خورده
شولای مرگامرگی اش
به ماه پنهان سپرده
چه خوب می تازد این اسب وحشی
صدای گام هایش
شب را
آراسته می سراید آن چنان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و پنجم
در لکنت ترس

تو گفتی از شکفتن گل
من خواندم پاییز پر پر
تو نشستی در خیال خیس خاک
من گذشتم از بلندی شب غمناک
تعبیر این دو رویا
شکست آینه حقیقت است
در بُعد شقاوت زمان


شعر بیستم و شِشم
آزادی


شهر من!
گوئیا خاموش گشته ای
در خشم گره کرده ی مشتان ات
خواب تحقیر شده خلقی_ در تماشاست
خنده هایت نیست
می ستایم تو را
اگر فریبم نداده باشی
دریچه بگشا!
می خواهم قلب گسترده ات باشم
از سلاح نگو
از توپ، تانک و هواپیما
از جنگ های مرگ زا
از گازهای کشنده،
از ناپالم و بمب های شیمیائی، هسته ای، نوترونی و ...
از آژیر، آمبولانس
از سلول های انفرادی
دیوار های سیمانی
از اعماق تاریک جسد ها
از قلب های نارس، که می میرند در خفا
از مصیبت مادران مدهوش
از شهرهای مدفون و خاموش نگو
نگو
نگو
نگو
نگو
نیستم شنیدار تو
بگو از عشق
از ترانه
از طلوع
از درخت
از تبسم کودکان
از زمزمه جویباران
از افق روشن تولد
از صداقت آینه ها
از یک آسمان آبی، آبی، آبی
بگو از صلابت ازادی
از سپیدی
سپیدی، سپیدی تا صلح یقین
بگو از تقدس آزادی، آزادی
بگو
بگو
بگو
بگو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و هفتم
جست جوئی در راه


آسمان نشسته کنار عریانی آوازم
و تو، هی مدام صدایم می کنی
وقتی که من نیستم در خود
و پیراهن صورتی ام که
گریه هایم را در باد می رقصاند
و این سیب های نارس و معطّر
میان باغ چه
شعور گنگ مرا هاشور می زند
که من
بی خواستن آرزوئی
می گذرم از راه
و باغ را
و سیب را
می سپارم به فراموشی
آن دست های سمج تو
با آن چتر سیاه
که همیشه
در ناگهانی خنده هایم
مرا از فهم خیمه باران ها
حمایت می کند
آه من بهار را دلتنگم
من عشق را دلتنگم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و هشتم
سپید تر از سپید!


تو را از یاد نبرده ام ای کوچک زندانی !
تو جاودانه
در اسارت هیبت من خواهی بود
سال های بسیاری می آیند و می روند
لیکن تو را مدام شنیدارم
تو را می بینم
در پنهان موی رگ هایم جاری
و چنان طپشی پوینده
در جانم خواهی بود
از همین خواب که می برد تو را
تا دروازه های متروک
پیوشته با توام، همزاد، هم کیش و هم آئین: آزادی!
گام به گام
گسترده می شوی در مرقد روح ام
سلام من بر تو
بر تو ای خجسته تابنده بهار
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر بیستم و نهم
بانوی تقدیر!


چیزی از این پوسته جدا
و ستاره ای گم می شود
و آن گاه
انسان با پیشانی اش
روز شمارِ روزهایش
بانوی تقدیر! شولای دربدری ات کجاست؟
کدام تن تو را به انتظار است؟
در نهان آرمیده ای!
در بستر زورقی بی سر نشین در هایهوی زمان
با نام روشنای انسان
کوچ می کنی
و از بلندای نیلگون
زقم می زنی خطوط دلواپسی ها را
معرفت نسیم، می ماند کنار باغچه یاس ها
در مدار ماه و ستاره
بیتوته می کنی
و دختر آفتاب
می بافد یال گیسوی تو را
در آن لحظه های اهورائی
غربت پناه می گیرد بر پیشانی من
و تبسمی که از طلوع می گذرد
و در دست های پرکین تو غروب می کند
بانوی تقدیر! شباهت کدام شمایلی!‍؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شعر سی ام
در انجماد زمستان ها می روی...!

سرما، سرما
شکمی خالی، خالی
شهر ما
شهر بی ترحم، پر شقاوت
اعتباری نیست
شانسی نیست
کاری نیست
سقفی نیست
آبرویی نیست
تنهائی، فقز و مرگ
پشت درهای بسته
کسی، کسی را نمی شناسد
نان هست، آبرو نیست
خواب هست، خانه نیست
شب ها در باور پوچ بودن
لحظه ها در فرود
و انتظار
پشت درهای بسته
نمیدانی، نمیدانی کیستی؟
سفره ات کجاست؟
بادها
خواب های تو را می برند بر فراز اقیانوس ها
تنهائی ات گسترده
این جا، کسی، کسی را نمی شناد
لرزش دست ها
در آستانه مرگ
نشسته ای
با عطر گل های یاس
باد ها، تو را پر پر می کنند
با آسمانی ساکت
و نفس های کودکان خیابانی
و با دستهائیی
انباشته از حیرانی
پای برهنه
در انجماد زمستان های بی قرار
می روی در غبار
و هیچ گاه ندانستی کیستی
و چه سان تو را تعطیل کردند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 32 از 43:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  42  43  پسین » 
شعر و ادبیات

معرفى شاعران گمنام و سروده هايشان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA