ارسالها: 14491
#321
Posted: 30 Apr 2014 16:07
شعر سی و یکم
قصه ی جنون
اندوه تو
می ماند با من
تا پایان فهم شکوفه های گیلاس در باد
تراشه های نگاهت
می تکاندم
و ستارگان
از این سوی هستی
تا آن سوی جهان
پیوسته می شوند
و باز هم، صدای غمناک تو
در گذار راه ها
در کنار خرناسه زمین مَکنده
که می برد
می برد
می برد
مارا
باز هم، می شکنم
چون شیشه بر قامت سنگ
وقتی که
زمان از درون ما عبور می کند
و می گذرد
انگشتان تقدیر
می نویسد قصه ی من، قصه ی تو
در لوایح سپید مهر
و آنان
که سیاه می کنند دفتر هامان
و آن دستان مرموز نامرئی
که مدام تصویب می کند مارا
در برهوتی
از زوال
: روزگار شگفتی است!!
جنون، واژه ای ممنوع
و مطرود
در تفکر انسان
و غرور
آتشی در درون
(( نوستراداموس ))نگفت انسان از اجرام فلکی زاده شده _
و آقمار آسمانی
اقوام اولیه انسان اند!
(( نوستراداموس )) نگفت
قرن بیست و یکم
قرن شقه شقه شدن
و ظهور مرگ
در پشت نقاب ذهن انسان است
و شقاوت
شقاوت
شقاوت
می شکند
مارا
در شمایل شیهه ی باد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#322
Posted: 30 Apr 2014 16:11
شعر سی و دوم
انگاشت شکست ناپذیری!
از شب هزار قصه گذشتم
مرا کاری نیست با گل و گلدان
بادها
عطر پیراهن اند و هم می برند
تا آن سوی جهان
این باغچه سوخته
این فوج کلاغان و کرکسان
و این آسمان آبی آبی
که نیست برای من
که نیست برای تو
و زمان که سریع تر از رویاها می رود
در گِردباد حادثه ها
من، منِ خسته
با زنبیل حوصله ام
کنار پرچین ها
می خوانم عاشقانه ترین ترانه را
خواستم که بنشینم کنار ات
جراحت جانم
جهان ام یک سره جادو کرد
حال مانده ام _ لرزیده ام و گریسته ام تو را ای خوشبختی
با قفل های اسارت
به کجا نشسته ام عزیز!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#323
Posted: 30 Apr 2014 16:23
شعر سی و سوم
آزادی
از یاد نبرده ام برادرهایم
آن ها چه کردند با ما
روزگاری دیگر
همه چیز در حیرانی متلاطم می شود
آیا تکیه گاهی هم هست؟
آن رویاها، دیگر بار جاری می شوند؟
راه های بسیار هست
که در روزگارانی دیگر
بچه هامان تجربه خواهند کرد
خانه ی ما
گم نشده است
ما خود گم شده ایم
زیرا همیشه را، می توان در دیروزها جست جو کرد
صدایم کن
تکیه گاهم باش
بیهودگی، مرا مسخ می کند
قهرمانان می آیند!
می آیند، با درفشِ آزادی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#324
Posted: 30 Apr 2014 16:36
شعر سی و چهارم
تنهایی..
موهایت در باد شانه می کنی
فصل دیرپای عشق است
و عطر درخت زیتون
در گذر باد
نگران نباش
زمستان می رود
و بهانه ها
می ماند بر پلک خسته شب
در بهار
دانه ها سبز می شوند
حالا تو رفته ای
پنجره، تو را می گرید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#325
Posted: 30 Apr 2014 16:54
شعر سی و پنجم
خانه خاموش است
خاطره ها
در زوایای هستی
به خواب می روند
و رودخانه ها
در بستر جلبک ها
با نیسیمی شیرین
چناران غربت زده را
آواز می دهند
به بهاری که در راه است
پای کدام دیوار ایستاده ایم؟
که هیچ نیاموختیم
و رفتم، رفتم
مرگ پایان زندگی نیست
مرگ شروع سپیده دمان خواب چلچله هاست!
درد تن، درد بودن است
عقربه های زمان
شتاب ناک اند
وارث دنیا کیست؟
آخرین نفر که می ماند
و آخرین نفر که می رود
و که باید خویشتن پنهان کند در خاکستر جهان
حالا من هستم و فرود
این سقف خاکستری
و سیاه چاله های ترس
ماه
از لابه لای قله می رود بالا
و چشمان آبی تو
می سوزد در تنوره سرخ زمان
با ارزو های دیر باورم
سفر کردم
با هوهوی بادهای ناموزون
با ترس ها و توهم گنجشک های عاشق
روی درخت ازگیل
کنار پنجره های بسته
با هق هق برادر ها و خواهر هایمان
با ضربات کبود تازیانه ها
با سوت کِشتی های عظیم نفت کش
در آن سوی شط
با بغض فرو خورده سرزمین ام
که فرود است
زیر چکمه های مردان قدرت
وقتی که خواب
افیون است برای گریز
خوابم نمی برد
خانه بس دل آزار است
و اندوه
پشتلک هایم جارو می زند
دستی نیست
خانه ام کجاست؟
و چراغ..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#326
Posted: 30 Apr 2014 16:59
شعر سی و ششم
در آوای زندگی!
( پیش کش احمد شاملو )
ای آزادی!
دست هایم نمی نویسد تو را
راه ها
از طنین گام هایت، می گریزند
انجامی در این آغاز نیست
و تبسم رفته باز نمی آید
از پشت نیم کت چوبین مدرسه
تا ازدحام مردمان خوش بخت
راه زیادی باید رفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#327
Posted: 30 Apr 2014 17:12
شعر سی و هفتم
در آوای زندگی!
کوچه های شهر من
در قیامت صف مردان و زنان
با مویه ی مردمانی مغموم پرسه می زنند گرسنه گی را،
یتیم خانه ها،
انباشته از کودکان بیمار، زندان ها در هیاهوی مجرمان
و خیابان ها، پر از عروسک های بی مقدار
و چشم ها چشم هائی که در هلهله ی بغض ها پرپر می شوند
خون می شوند، خون، خون، خون
و هزاران آواره بی مخاطب
پشت درهای بسته
و دیوارهای بلند
در چنبره سکوت
تو را فریاد می زنند ای ازادی!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#328
Posted: 1 May 2014 14:54
شعر سی و هشتم
از فرسنگ ها دور!
چلچه ها در راه اند
و پنجره ها
ناگزیر از فریاد
گشوده می شوند
مردان جنگلی
در بی انتهای شب
کی روند
ای سرزمین گمشده!
شانه هایم در فرسایش شقاوت
خسته، خسته
: خانه ام
در عبور آبی کدام خوش بختی
تو را پرسه می زند؟
ای آزادی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#329
Posted: 1 May 2014 15:06
شعر سی و نهم
(( کسی در این فراز... ))
سرفراز می گذری
آه تو
خرقِه لیلی
در شب گریه هاست
جان شیرین
در زوال
می طپد
تولدی به یقین باید
زندگی را
آری، آری
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#330
Posted: 1 May 2014 15:14
شعر چهلم
خواب اسکلت ها
در این رُخسایه مبهوت
پشت دیوارهای سیمی
بغضی پیچانده از اندوه
بر سطر سطر نامه ای
از آن دوست
تا تو بخوانی پلک های بسته ای را
و قصه هائی ناتمام
که در گوشه ی قلبت
پنهان است
و نَردِ عشق کنی
با هیولای مرگ
و خشم هائی
که جان می مکد آن را
از (( مغز )) دیود هشت
و ممنوع از تنفس
تن می رهد از ردا
و (( پلنگینه پوش )) دره های سبز هم
نمی ستاند عریانی ترس
شاید به روزگارانی دیگر
ایزدمهر به بخشاید دانائی بر خواب شبروان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟