ارسالها: 14491
#331
Posted: 1 May 2014 15:19
شعر چهل و یکم
آمیخته به دشنام!
ی غم!
تا کجا می بری مرا با خود؟
آنان که
چنگ در چهره ی سرنوشت می زدند
آنان که
سیتهنده بودند بر دشمنانگی اهریمه ها
در صحنه بر آیند
بنگزند گزش تلخی را
می دانم هیچ کس و هیچ چیز
در جهان فرادست خویش نباشد
به پویائی در فرخنای اعتماد
بر نمی تابد، آسایشی
مباد که خِرد
کار آمد شود
و مهر چهره بنماید
دژمُنشان می برند مردمان ساده را
بر لبه پرتگاه
و شمشیرهای آخته
می شکافد تارک سرهاشان.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#332
Posted: 1 May 2014 15:30
شعر چهل و دوم
آقای هیتلر!
اس اس ها پای بر زمین می کوبند
گشتاپو سلام می کند
و دست های قدرت بالا می رود
آقای هیتلر
بر فراز قدرت
جهان را کوچک، کوچک می کند
مرده ها
راه می روند
و ماه
مثل شباهت های رویای ما
در ذهن ما گم می شود
تعبیر دروازه های گشوده
ظهور بیداری نیست!
غبار خاکستر انهدام
گل ها، پرپر می کند
و زمین می سوزد
اینک، باد می وزد بر لاشه افیونی مردان در هم شکسته
و در شکاف فرهنگ نامه های آراسته
مردان دیگری می نویسند تاریخ را
و جمجمه ها، صحافی می شود در شقاوت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#333
Posted: 1 May 2014 15:35
شعر چهل و سوم
دختر و تازیانه!
باران
می بارد بر او
در سریر اندوهش، خاموشی
تن تنهایش
در تقدیر تاریک اش
با تبسم تازیانه ها
آزادی را
فریاد می کند.
و عشق را
انکار!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#334
Posted: 1 May 2014 15:38
شعر چهل و چهارم
پرندگان مهاجر!
حصارها می شکنم
من روح هراسان خلقی آواره ام
می آیم از دور دست ها
می آیم با ترنم باران
چیزی ندارم تا کسی آن را از من بستاند
و چیزی ندارم تا پنهان اش کنم
مقاوم ایستاده ام
چهره در چهره همهء طوفان ها
من وسعت فرو ریخته دیوارهای جهانم!
با زخمی عمیق در جانم
و دست هایی بارور
دست هائی که می سازند
دگر بار
خانه ای!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#335
Posted: 1 May 2014 15:42
شعر چهل و پنجم
با ریسمان عشق آویختن!
آن جا
پای جوبه دار
در انبوه گلسرخ
مردمان
مرگ را می رقصند
و جمعیت
در کِشاکِش جمود جان ها
ناشناخته های دروغ را
فریاد می زنند
و با تبسمی مرگ بار
عشق را
چاووشانه پای می کوبند
و حلقه های گل
می آویزند بر گلوگاه عشق
و در جاری فوران مرگ
اضطراب را می تپند
و دسته دسته مرغان آسیمه
رهایی را می سُرایند
آن جا، پای جوبه دار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#336
Posted: 1 May 2014 15:49
شعر چهل و ششم
با ریسمان عشق آویختن!
آن جا، پای جوبه دار
عاشقان
سر به دارانند
آن جا
آخرین گواه روزهای رفته عاشقان است
و چشمان خون آلود و خسته شب
و آخرین طپش های شهر را
به تصرف می برد
و آن سو تر
کوسه ماهی های دهشت
زوبین ماهیگیران
و ریسمان هاشان
با خود می برند
و کرَجی بر دریا تهی ایست
باد هم
قلب عاشقان می نوازد
دمادم، دمادم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#337
Posted: 3 May 2014 13:59
شعر چهل و هفتم
پنجره ای گشوده در حسرت
در خاکستری آسمان
در خاک ریز فصل های مرده یک نسل
ناگاه می آیند
صبح طپش های تو را
فسخ می کنند
و در سپیدی دفتر دیگر
ثبت می شوی
آنان یک سز می برند تو را
فرزندان
عشق را
قی کرده اند
و تو را انگار
روزگار بدی به تماشاست!
جهان
همه اش بغض بیابان است
یادش بخیر! پدرم مرد با صفائی بود!
: همیشه عاشق بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#338
Posted: 3 May 2014 14:01
شعر چهل و هشتم
پنجره ای گشوده در حسرت!
هرگز نشنیده ام تقویم ها با تقدیر ها تاریکی کنند
فرادستان
فرودستان می شکنند
و تو هنوزم
تبسم هزاره های وحشت را
ورق می زنی
تا ظهور فصل هائی دیگر
تقویم ها
شاهدان تاریخ اند
اندوه را به تماشا می بری
و اجرام یک صبح ساکت
در ته فنجانت
به جای میماند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#339
Posted: 3 May 2014 14:08
شعر چهل و نهم
خواب ستاره ها
هزار آه نمی سوز
نشسته کنار پنجره تقدیر
یک نفر می تکاند
پیراهن بی تن، در باد
و غایبی می برد تو را
تا خواب قافله لیلی
که نه میلی برای رفتن است
نه هوایی
برای ماندن
قصه ها هم
مثل جگر (( زلیخا )) سر خفام اند
از شعور کدام باغ گذر می کنی؟
خبر از خاموشی خورشید است
نه شنیدار آوازی؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#340
Posted: 3 May 2014 14:09
شعر پنجاهم
آسودگی
آگر شبی
فرو ریزد این دیوارهای پوشالی
دریغ های بسیار
در گمان تو
انعکاس بودن را می رباید
حالا، بی هیچ ابهامی
شمعدان نقره را
بگذار کنار آینه
و با نفس های ستاره سحری
پیشانی بر خاک بگذار
و بنشین در گذر اهورائی یکتا
و با هزار کهکشان دل سرخ
بخوان نام اش
که مهندس هست و نیست جهان
اوست پاینده.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟