ارسالها: 14491
#341
Posted: 3 May 2014 14:17
شعر پنجاه و یکم
سفره های خالی
از میان ابرها
سو می کشد
تندیس سنگی افول یک ستاره
و راه شیری مهر
آغشته به شرحه خونابه می شود
ساعت های نحس
شلاق می زنند
آوای خسته گی طلوع را
در چشمان ارغوانی صبح
در رگباری نا خجسته _ به انتظار _
_ در خموشی ناپایدار
و نافرمان
و دریغی طاول زدخ و خفته
پشت دریچه های بسته
پشت سنگینی قفل های الکترونیک
صورتک هائی به تماشاست
در خنده هایی نامفهوم، گنگ مسخ
آوای این حدیث
به رفتار ناهنجار شب های بی ستاره بدیل می شود
و قرص ماه
دلتنگ، کنار صندوق چه گریه ها.
در حریم راکد این گنداب متعفن
چهره هایی که گم می شوند
شهر من هوای نفرت
هوای دروغ
کِشت می کند
و در خیل مرموز حسی غمناک
بغض کودکانه دست هائیی ملتمس را
می سپارد به سپه دار بادهای بی امان
زنان شهر من دلتنگ اند
و گاه بسیار می گریند
جمله گی، با سبدهای خالی
بی هیچ قوتی به خانه می رند
پیاز و کلم و کدومی لهیده همراه دنبه و ادویه
غذای گرمشان
نان ها خمیر و سیاه و بی وزن
زنان شهر من دلتنگ اند،
در بر سفیر بریتانیای کبیر!
درود بر (( بی بی سی )) و خانم مارگارت تاچر
درود بر مسیحای مقدس سی آی اِن
شکرانه مردمان من
تبسمی گنگ است، برای خداوندشان
این همه آشفته گی بی جنبش
این همه فرود و پر پر زدن
در پستوی خانه ها
شهر من!
فرجام ات کجاست؟
کدام تقدیر تو را یائسه کرده است
غارتگران، حقارت را می بلعند
و از پلکان شکیبائی
خاموش می گذرند تا شروعی، توطئه ای و فصلی دیگر
و آن ها
از روی جمجمه های ما
می روند بالا، بالا
تا جبروت
تا جبرئیل
آه چه میدانم...؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#342
Posted: 3 May 2014 14:20
شعر پنجاه و دوم
همان مرد مسافر!
وقتی که می رفت
چلچله ها، گریستند
بادها
نامش را
روی صخره ها نوشتند
دریا خروشان شد
و آسمان تاریک، تاریک
و دِشنه ها
پنهان
وقتی که می رفت
پنجره ها
بادبادک ها کودکی اش را
به رقص آوردند
و کودک اش
در بندای یک فصل
پرپر شد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#343
Posted: 3 May 2014 14:26
شعر پنجاه و سوم
پرنده
با رویاهایی از سرزمین کودکی
هزاره های اندوه را
پشت سر می گذاریم
و دستانمان
چون پرنده ای گیج
ظلمت را کوچ می کند
ما در خم کوچه های حیرانی
عشق را
منتظریم.
شعر پنجاه و چهارم
سرما
بر فراز سرم
پرچم شقاوت، افراشته ای
اتاق سرد
و من سرد
تصویر خاموش برادر بر هیبت دیوار
آینه ها،
از عشق قصه می گویند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#344
Posted: 3 May 2014 14:30
شعر پنجاه و پنجم
جنگ
بچه های جنگ، خسته اند
مثل جنگلی خفته در آتش
بیرون از تبسم دریا
وقت دیر است
و زمان
در چله ی گذر
دست های من بی گناه اند
مثل همان درفش سپید
که می رقصد تنهایی را در باد
من خوشبختی را
در عادت های ساده زندگی می بینم
مثل نفس کشیدن قناری
در سر انگشتان هوا
حالا کم کم از هم دور می شویم
و طنین گریه هامان
می ماند در رفتار خاطره ها و در فرداها
کودک دریا ندیده
واژه طوفان و موج را نمیداند
شباهت شکل تو
مهربان است
وقتی مادربزرگ
می گشاید قصه های دل اش
بر سریر امواج دل کودکان.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#345
Posted: 3 May 2014 14:32
شعر پنجاه و ششم
واحد 1
گفتی کلامی از انتهای یک آغاز
همه چیز
در انگار پسین بود
حتی طراوت چشم های همیشه عاشق تو
و شانه هائی
که
سنگ صبور بغض های من بود
*****
شعر پنجاه و هفتم
واحد 2
در فرودیم
بر شکاف جاده ای خالی
می رویم، تا تباهی
مرواریدهای دلمان
گم شده است در گرداگرد امواج
نه بادبان فراخی
و نه سنگ خارایی، حقیقت افسانه شد
و خواب ها در گذر تکرار ایام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#346
Posted: 3 May 2014 14:47
شعر پنجاه و هشتم
واحد 3
یک پنجره بود
دور از دست رس به همه ی جهان
و این بازوان کوفته
کنار درگاه
ننوشتیم
نخواندیم
و ندانستیم
ستاره ها همیشه در دور دست ها دلنوازند
ندانستیم
*****
شعر پنجاه و نهم
عاشقانه
دستانم
جنگلی سبز
چشمانم
کهکشانی پر از راز
تقدیرم
آسمانی سراسر رویا
دلم در نوای عاشقانه تو
ذره ذره تکیده می شود
میان عریانی بوسه هایت
تناور می شوم
آتشفشان قلب تو
مرا به کجا می برد؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#347
Posted: 3 May 2014 14:49
شعر شصتم
در نیمه راه خاطره ها
از دروازه های رویا
باز می آیی
باسبدی از خاطره ها
: کودکی ها، عروسک ها، گل های عطر آمیز باغ چه
و قصه های شیرین
با دسته گل های بسیار بسیار
در بن بست نقره ای صبح
گل آفتاب گردان
خفته در بستر خواب
گهواره ی آسمان می چرخد در لابه لای آبی آبی
من در حیرت تبسم گل های سرخ قالی
جست جو می کردم پرواز پرنده را
سلام ای روزگار همیشه پیوسته دور
ای عابران معبر روشنائی
حالا
در این ریتم خاموش و گنگ
در فرود غم ناک این شب تاریک
از هجوم طوفان ها
هست سر های بی شماری بر دار
آشیانه ها ویران
هان برادر!
میعاد ما
این جاست
روی این خاک نجیب
و این درخت تناور
شعر ما، سرود رهائی از غل و زنجیر
و نگاهمان
در انتظار
در طلوعی خروشنده
و لبریز
از ستاره و سروش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#348
Posted: 5 May 2014 19:58
شعر شصت و یکم
صلح پایدار
می خروشد پیاپی در سکون آب ها
و می رود تا امواج حادثه ها، خونابه ها
دستی، در معبر صخره ها جاری
مرد توفنده با توبره اش
با تفنگ اش
ایستاده بر بلندای خشم
و درفش صلح، بر بالای سکان
می رقصد طارم نیلگون را
و می شکافد غریو بادها
شب یله بر پشت ساحل میزند
تن سیم گون ماهی ها
کبود از تازیانه امواج
و با خروشی تیره و سخت
در کرشمه زعفرانی خزه های دریایی
می رود
صید و صیاد
کنار تبسم آب هایند
و لحظه ها
لحظه ها که ثبت می شوند
کبوتران فوج فوج پرواز را تجربه می کنند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#349
Posted: 5 May 2014 20:00
شعر شصت و دوم
ساعت انفجار
چشم تو باروت
دست من کبریت
آه... اگر دشمن به انفجار نشیند
و پرنده بر بام
باران نباریده
خاطرات مدفون
در قرن شقاوت است
و تاریخ: کاغذهای باطله در صندوق چه زمان
سر انگشتان ماه
با واژه های بی نام
ساعت های قحط سالی و بی باران
سال های عطش و خون
سال های از یاد رفته روزگاران
سال های کدورت و دل مرده گی
سال های بی بهانه مردن
پرده ها را کنار میزنی هیچ کس در تو نیست
پشت دریچه عشق
سکوت تو را می برد
دیگر حتی کتاب ها نیز یارای فریب ندارند
: کتاب های زرکوب شده توطئه
با تعفن کلماتی بی جان
کتاب: همدم تابوت ها
کتاب: پایان یک طلوع
نه شبی و نه ستاره ای
نه بهاری نه تبسمی
آن چه می ماند بر دیوار این خانه
منظر اسکلت هایی هست
در تلاطم باد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#350
Posted: 5 May 2014 20:01
شعر شصت و سوم
در خسته گی از بیداری...
تو بگو خواب ها را
تو بخوان بغض ها را
تو بِبَر بادها را
پیراهن لیلی در باد است
دست ات به کجا پیوند؟
گفتی سیاست یعنی توطئه
ارواح، قلب مکتوب تو را
می پیچاند و تو
در لابه لای حرام زاده گی اهریمه ها
سطری بی زیر و زِبَری
و حاضر همیشه غایب
توئی در غربت
باران در گزند تیغه آتش
می شوید تن خشکیده گل
و صفیرِ آه در هوا، می رقصاند عاشقی ها.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟