ارسالها: 24568
#371
Posted: 11 May 2014 21:04
بی صراط مستقیم ...
می گشایم دفترم را
می هراسم
می هراسم
از اینکه دفترم بی خط
بی صراط مستقیم است
و می گذارد بر دوشم
رسالتی را
به سنگینی احساس یک پیامبر
و سخت می آزارد مرا
اینکه گاه کج می روم
و گاه چرک آلود می شود ، دفترم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#372
Posted: 11 May 2014 21:41
من آن ام ...
بده
بده به من ذهنت را
که من آنم
بده تا بشویم برایت آنرا
همینطور دیدگان ، گوشهایت را
و بیاندازم بر بندی از بصیرت
و هر قطره که می چکد از آن
یاد آور شوم
ندانستن ، نفهمیدن و یکی از عوام بودنت را
بر بند بند وجودت
یاد آور شوم
صفر بودنت را برابر بلندای یکِ من
من آنم
کار من این است
ذهنت را بشویم
بگویم نیست ممکن
اینکه تو فهمیده باشی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#373
Posted: 11 May 2014 21:44
و چه خوک هایی که ماورا می نوشند ! ...
و چه خوک هایی که ماورا می نوشند !
چه انسانهایی که سر می کشند حماقت را به نوش
طلاق می دهند عقل ها را به عیش
و می کشند جگر ایمان را به سیخ
و در زباله دانی ها به دنبال رستگاری می گردند
چه دخترکان نابالغی که روزانه هرزه میشوند
چه جنابت های شبانه ای که جنایت می آفرینند
====================
سوره خون ...
سوره خون
در دوردست ها عابری نابینا
سوره خون می خواند
و ملائک خبر از قائله می دادند باز
خون حق بود
که لقا پیوست
همه خبر از فاجعه دادند باز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#374
Posted: 11 May 2014 21:45
و خدای وحشتناکی که می بلعد تو را ...
و خدای وحشتناکی که می بلعد تو را
خدای سرزمین جادوگران
خدای خالق تهمینه و گرز گران
خدایی که به جنون است ، نزدیک
و خدایی که به تو نزدیک نیست
فرسنگ ها فاصله دارد از ردپای دیروزت
خداوندگار منجمد هر روزت
خدایی که قسم میدهد تورا
به حماسه آلاله ها در دشت
به ناله لاله ها بر تخت
به شرف فنرهای بی صدا
به گدایی کردن داد و ندا
به خدای چکمه پوش بر بدن مهر
به خدای برهنه در سرش کفر
خدایی که پول است نام دیگرش ، اینجا
خدای برده دار آدم ها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#375
Posted: 12 May 2014 11:55
شبح ...
در شهرمان داشتیم ، شبحی
شجاع
می پرید از جوی آب
قدرتمند
خیس میکرد خودش را با وضو
می جهید همچو مار
از لانه محصور خویش
نادانکم ! ، غرق بود در اوهام خویش
آب گر ببرد دنیا را
لاکن فکر این است که چرای
زیر آب چیزی بر سر عروس دریائی نیست !
و زنده ست به گاه مرده بادی ، زنده بادی ، چیزی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#376
Posted: 12 May 2014 11:56
روان پریش ...
به قصد شکار شب می آیم
می آیم
من که به امید فریفتن رویاها میزیستم
می ستیزم هم اکنون با آینه های مشبک
و مشک بر دوش از فرات آبادانی می آورم
با لبان دوخته سخن ها می گویم
و نعره میزنم تا خون فوران کند
و بپاشد بر آسمان آبی ذهنم
واو به واو خورشید را با روانم می ستایم
و می ایستم
می آیم و می ایستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#377
Posted: 12 May 2014 11:57
تنها ...
تنها
بی رمیده محکومی
بی عفیفه مغمومی
بی عقیده معلومی
بی شراره موهومی
عشق است
عشق است و قدح قدح باران
شور است و جرعه جرعه ایمان
یاد است و قطره قطره عرفان
یار است و نفس نفس انسان
ناز است و لوندی و تکرار
شعر و تذهیب ِکوبیده بر دیوار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#378
Posted: 12 May 2014 11:58
خالق مکار ...
ما میل به هیچ داریم
ما خالق مکاریم
ما منجی عالم سوز
ما شوق فنا داریم
بر هدر و پوچیم
بر محو تو میکوشیم
بانی ظلم و جور
از خون دگر نوشیم
دانی تو چه اندوزی
آخر ز حسد سوزی
با این همه تنهایی
خود را به کجا دوزی
با فکر به روزهایت
با درد ز شبهایت
بی هدف هر روزه
با باور فردایت
این ها همه افسانه ست
این نقشه شاهانه ست
در دارالجنون فقه
بتخانه همان خانه ست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#379
Posted: 12 May 2014 11:59
جنگ نیست ...
همه جا سایه ست ، نه سایه آسایش
که سایه گرد و غبار نابودی
و باران گلوله می بارد
موشک ها شخم میزنند گویا همه هستی را
نمیشود دگر شنید ریتم موسیقی،صدای گلدسته،آوای قناری را
صدای جنگده ست بر فراز شهر
که میشکافد ، فرو میریزد دیوار صوتی را
و فرو می افتد بمب ها
بر پیکر کشورم
و سربازانی هیولاگون
که بر پرچم میهن رژه میروند
و میدرند حریم های انسانی را
و چه جنون آمیز دم میزند از آزادی
آزادی از چنگال استبداد
چه آسان پرمیکشند میلیونها زن و مرد
و من میپرم از خواب
چقدر خوشحال میشوم
از اینکه ، جنگ نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#380
Posted: 12 May 2014 12:00
هیولا ...
هیولایی دیدم
میجوید ایمان را
مینوشید علم را تا خرخره
تلو تلو میخورد
چنگ میزد به خاک
تا بیابد جسد روحش را
به سنگ فحش ناموسی میداد
رو به خورشید ادرار میکرد
و ادراک معنی میکرد معنی هستی را
از کرم خاکی در قفس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند