ارسالها: 24568
#31
Posted: 20 Mar 2014 13:54
رامین اقتصاد
متولد : ۳ فروردین ۱۳۵۶
شهر اردبیل
کارمند
دفاتر شعر
دفتر تا طلوع صبح
دفتر پیچیده در نیلوفر آبی
دفتر کودکی های فراموش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#32
Posted: 20 Mar 2014 13:59
انتظار ...
فردا از شانه عقربه ها بالا می رود
و شرق ناتمام با فانوسی ، شهوت می راند
آغاز سایه ای عمر زمین را می شکند
و قدم های نارس کودکی از پشت کوره راه های مسدود
بر پهنه " زنده گی " می دود
من هنوز در پی استوائی ترین نگاهم !
.
.
.
دلتنگی
شب را مچاله می کنم ،
سپید و تو را می نویسم
کودک نابالغ دوست داشتنی
دلم تنگ شده ،
برای دروغهایت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#33
Posted: 20 Mar 2014 15:15
این زندگی ...
این زندگی تکرار گیج یک داستان کهنه است
که در تصاویر مبهم کودکی ام
جستجو می کنم .
یک خانه تاریک اجاره ای
در اعماق کوچه های باریک و کثیف
یک شهر متمدن !
سوال های بی جواب کودکی عجول
چشمهای مادرم ...
.
.
.
نشانی
قدم که میگذاری به خانه
پائیز رنگهایش را بر می دارد
و می رود
من می مانم
و دلتنگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#34
Posted: 20 Mar 2014 15:19
دروغ ...
هنوز هم دروغهایت را باور می کنم ،
وقتی که
از حنجره سیصد پرنده مهاجر فریاد میکنی !
اصلا" چیزی تغییر نکرده
و من یک صبح
از خواب تو بیدار خواهم شد.
.
.
.
تکرار
آخرین ایستگاه
کسی منتظرت نیست
ساره ...
راه در تکرار آئینه ها گم شده است
اما تو باور نمی کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#35
Posted: 20 Mar 2014 22:14
کابوس ...
کابوس نبودنت را
خواب نیمه جان درخت ،
روایت می کند
برای من که باور ندارم
تا پائیز
چند قدم دیگر نمانده است
تو تکرار می شوی
و من روزی خواهم رفت
جاده ها سیاه مشق رفتن اند
امـــــا
همیشه
چیزی
ناتمام می ماند ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#36
Posted: 20 Mar 2014 22:31
انکار ...
انکار می کنم
هابیل را من نکشته ام
دستان من
به خون شعر
آغشته بود
براده های دروغ
تدفین سادگی ام را
حکم می کنند
و من سوالهای زیادی دارم
از پرندگان مهاجر
به دشتهای دور ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#37
Posted: 20 Mar 2014 22:34
برای ماهان ...
هرگز نپرسیدم
از سینه کش دیوارهای شهر
دردهایی را که مثنوی می خوانند
پایان این سنگفرش
سرنوشتمان
به دست شغاد رقم خواهد خورد
مبادا بشکنیم
" ماهان "
دریغ که عشقمان
مصادره شد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#38
Posted: 20 Mar 2014 22:41
به خون نشسته اند ...
به خون نشسته اند
حرفهایم
به قتل می رسم از چشمانت
سر به دامان شب
به خون نشسته اند حرفهایم
روزه سکوت می شکنند
فریادهایم
.
.
.
نیایش ...
معبد متروکی ست چشمانت
که تنهائی ام را قربانی می کند
بی وزنی سکوت می چکد از ناودان !
زانو زده در برابرت
ایندرا
حلول کن ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#39
Posted: 20 Mar 2014 22:55
ساعت ۱۲ است
ساعت ۱۲ است .
مادرم ماه را پوست می گیرد
گونه هایم خیس اند
دلتنگی هایم سرخ شده اند
ساعت ۱۱۲ است
خیابان در صف آرامش لیز می خورد
من انگشتانم را گم کرده ام
اجازه ؟
بارانی ام پارسال خشکید
می توانم برای گلدانی شمعدانی اشک باشم ؟
ساعت ۱۲ است
نگرانی از هیکل باغچه بالا می رود .
صنوبرها چرا اینطور نگاهم می کنند ؟
من که همان منم
نقاشی یک بهت !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#40
Posted: 21 Mar 2014 14:38
سالهای سرد ...
مادرم جوانی اش را می بافت
و من کودکی ام را گلوله بازی می کردم
می گفت :
اگر تمام بشود ، پولش را سبزی پلو با ماهی ...
نه مامان قرمه سبزی ...
نه اصلا" ...
و گیسوان خواهرم بر شانه های باد ،
صورت سرخ و سپیدش را سیاه می کرد
شعر از پنجره می خزید
شب امتداد می یافت ،
تا هشت سالگی ام
پشت لبهایم که سبز شد
بابا هنوز سر کار بود
و من دزدکی عاشق شده بودم
مشق شبم دیر شد ،
آلما .
کودکی در سایه روشن کوچه باریک و قدیمی مان
شعرهای حماسی می خواند .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند