ارسالها: 24568
#391
Posted: 13 May 2014 16:44
آدم ساده ...
آدمی ساده هستم من
توان ، جذر گرفتن از من
نیست
همه کتاب ها را بگشایی
اول آن
سخنی از من نیست
==============
بهشت ...
پشت این دهکوره ها جائیست
که همه آدماشون میخندن و شادن
هیچکی با کنایه حرف نمیزنه
نمیگه دوست دارم ولی از پشت خنجر بزنه
هیچکی غریبه نیست با دیگری
دیگری برادرش رو با تیر نمیزنه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#392
Posted: 13 May 2014 16:48
نور ...
گفتم سیاه بخت است آنکه تو را ندیده
گویی عنان بریده
آنکس که از تو خسته است
لاکن
دل از تو تنگ و
بی شک تو بهترینی
در سور عاشقانه ، تو شهره زمینی
گفتم بخند برمن
که خنده ات شفا است
گفتم
بگری بر این تن
که اشکانت دوا است
گفتم که از همیشه در جستجوی نورم
تا که تو در پی آیی
ای نور پر غرورم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#393
Posted: 13 May 2014 16:50
شرر ...
او به من آموخت تا چطور باشم
بدرم
پاره کنم ، گرگ باشم
که چطور بکشم افسار محبت را تا آخور شک
بزنم ساز مخالف به شرر
پی افسانه بخوابم تا شب هفت
هفت هزار سال در پی باران باشم
به تَرک گونه ، مهتاب گونه ، مهتاب نگرم
که گویی معجزه رخ داده بعد از ترک تنم
به من آموخت که شب شبهه شبح بودن نیست
و روز دوری جستن از انسان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#394
Posted: 13 May 2014 16:52
چرا ما را ؟...
ما را به جرم عشقی که در سینه نهان بود
ما را به خوش خوشانی که از سر ملال بود
ما را به راهنمایی که خود محتاج دیده ست
ما را به رهروانی که رهرو ظلم و جورند
ما را به ذره شوقی
ما را که تکه روحیم
ما را به قطعه شعری
ما را به شر و شوری
چرا ما را چنان است
چرا ما را چنان از هم بریدند اینان
این عاملان فتنه
این حاملان خدعه
این وارثان ظلم
و
این باعثان شبهه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#395
Posted: 13 May 2014 16:54
رقص فقر
زوج زیبائیست
فقر و شرم
در هنگامی که نانی در سفره ات نیست
در قفس خواهی شد
قفسی به اندازه وطن
وا میدارند
تو را به رقص
و شهره شهر خواهی شد
و باز به خاطر افکارت دیوانه می نامندت
چرا ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#396
Posted: 13 May 2014 16:57
آگاهی ...
آن زمان خبری بود
و به یغما رفت ملتی بیش بزرگ
از جهالت ارابه هاساختند و
کشاندند از حسد بر جسد هاشان
و زمزمه شان این بود :
خدایا
آگاهی ، آگاهی
=============
وهم ...
وهم تو
میرهاند تو را از تکرار ملالت
میکشید خط بطلان ،کودکی
با مداد رنگی اش بر هستی
دست دراز میکرد عابری با ترس
تا بفریبد گدایی را
پست ترین نقطه زمین
غرورِ سربلندی بود
و به اندازه خوشه گندم
ارتفاع ایمان بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#397
Posted: 13 May 2014 17:00
فاجعه ...
دوش ملائک خبر از قائله دادند
روح حق به لقا پیوست
خبر از فاجعه دادند
ما را به جرم کفر
به کیش سیه بازان
آلوده به شرک کردند
اشرار و هوس بازان
با آلت قتاله بر دین برند حمله
حامله گردانند
.
.
این بی خبران از دین
حرف از علی گفتند
و به راه یزید رفتند
با دین قشنگ من
اینان چنان کردند که تا عمر هزار ساله
غمگینیم و شرمنده
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#398
Posted: 13 May 2014 17:01
چشمانم ...
چشمانم
در صحرایی ، خیانت بار
ربوده شد
بی علت
فرو افتادم
از پرتگاه عادت
تاریکی ، نور شمع است
کسی که پیش من می آید
بی شک
فرشته ای عریان است
کسی که فریاد درونم را میشنود
همان است
که چشمانم را
ربود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#399
Posted: 13 May 2014 17:03
آخرین انسان زمین ...
می دانم من آخرین انسان زمینم
ز دروغ هایی که سالها گفتم و گفتند
ز ریاکاری های همه ما
ز حسد بردن بر آنها
و از قتل و غارت همدیگر
از فخر به جنون بعد از تفاخر به تظاهر ، شرمنده ام
بدانید من آخرین انسان زمین ام
به عشقی که نورزیدم
به گلی که نگرفتم از دستت و به اشکی که نریختم و تبسمی که نکردم
به دستی که نگرفتم هنگام نیاز
و نفشردم هنگام فراغ
به بشارتی که ندادم به معروف
و هشداری که ندادم بر منکر
به همه ارزش هایی که به ذاتشان خندیدم
به دعاهایی که نکردم
حسرت بردم
بدانید موجودات پس از انسان
نسل من منقرض نشد ، فرصتش پایان یافت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#400
Posted: 13 May 2014 17:21
سرو ایستاده ...
در سرزمین من برگی نیست
سرودی نیست
باران ولی میبارد
اما نه از آسمان نه از ابرها
که این بار از کف زمین
بارانی سرخ ، باران خون
خون کسانی که همچون سرو ایستاده اند
و خون آنهاست که میشوید زمین را ، آسمان را
معطر میکند این فضا را
به بار مینشاند جوانه های امید را
دیری نمیپاید ، دیری نمیپاید که به فرسنگها میکشاند
ندای "هل من ناصر ینصرنی" را
از گلوی سرو ایستاده دربند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند