ارسالها: 24568
#401
Posted: 13 May 2014 17:22
بوسه از خاک ...
چشم بیمارت عزیر بیمارم کرد
وصف زیبائیت گرفتارم کرد
خوبی ات از همه خوبان بیزارم کرد
هوش ز کف داده بودم ، دست تو بود که هشیارم کرد
دلدار از عشقت نبریدم هرگز
مستی تو خمارم میکرد
شراب تو جاویدم ساخت
بوسه از خاکت محرمم میکرد
روی تو بوسیدم و مست
که پرتو تو تسخیرم میکرد
منت هیچ نبرم ، چون به تو نازم
پرده براندازی ات باطلم میکرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#402
Posted: 13 May 2014 17:23
شهید ...
وقتی ابرهای لاله را نظاره میکنم و در دل و جان شهدا را به یاد می آورم
وقتی میشنوم از این و آن که جنگ عشق و ایثار بود نه جنگ
و هنگامی که قطرات باران چشم هایم را خیس میکند
میفهمم
میفهمم باید آنجا میبودم تا میدیدم
هنگامه ای که کابوس ها رفتند و جایشان را به رویاها سپردند و عاشقانه ، عشقی فدا میگشت
از دور دست ها میشنوم و همین نزدیکی ها
دنیا دو روز است چرا به خودمان زحمت دهیم ؟
گفته او را در دل تائید معکوس میکنم
در این دنیای فانی چرا باید بازی را باخت؟!
وقتی که خوبان می برند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#403
Posted: 13 May 2014 17:24
فقر انسانیت ...
فقر انسانیت
زمانی انسان فقیر شد که تکبر ورزید
زمانی که همنوعانش را به آتش میکشید
در زمانی که نفرت مینوشید
زمانی که به سر شهوت انگیز گلها پی برد
و لحظه ای مکث نکرد
آری در زمانی که به قتل عام انسانها انگ تمدن میزد
هنگامی که قبیله های بدوی بومرنگ را با کلاشینکف عوض کردند
و چارپایان خویش را با روولور ذبح میکردند
در آن زمان که خورشید تنها به حیوانات میتابید و فقر عنصر انسانیت در طبیعت بیداد میکرد
و آدم مرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#404
Posted: 13 May 2014 17:24
شیطان ...
شیطان
این همه مکر تو از نادانی ماست ...
و این همه نادانی از ماست که او
میسوزاند اعتقادش را کسی در او میکشد باورش را
هراسان میکند وجودی را
میرباید همه هوشش را
و باز می ایستد طپش قلبی
می خرامد صفات حیوانی و می کشاندش به دره ای هوس انگیز
میبوید حسادت را و مینوشد نفرت
با دروغ در می آمیزد و غسل حماقت میکند
می پالاید خویش را با تعفن و چه تعفن آور تر خود را با ریا می آلاید
حیف که او شیطان است و گرنه آدم خوبی میشد
افسوس که عریان است ورنه حجابی بر او می افکندیم
افسوس که نادان است ورنه بر او خردی می بخشیدیم
افسوس که خیال انگیز و وهم آلود است ورنه او را خط روشنی می دادیم
و افسوس بر این همه ...
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند