ارسالها: 24568
#71
Posted: 5 Apr 2014 20:32
باد بهاری ...
فصل زمستان گذشت باد بهاری وزید
در بدن روزگارروح دوباره دمید
پل زده رنگین کماندر دو سر آسمان
ناله بلبل بلنداز چمن و بوستان
از دل کوه سپیدچشمه ی آبی روان
بر لب جوی آمدندبا دل خوش، دوستان
رود خروشان گذشت رفت به آغوش دشت
خواب زمستانیشگشت فراموش دشت
دامن صحراست سبزصورت گل ها لطیف
سرو و سپیدار هامثل سپاهی ردیف
گریه ی ابر بهارخنده گل می شود
خنده ی گل هر که دیدبنده ی گل می شود
باز جهان پر شد ازعطر دل انگیز گل
می رسد از روستانغمه ی ساز و دهل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#72
Posted: 5 Apr 2014 20:35
آینه ها ...
روزی قرار بود که من با تو ما شوند
با مرگ خویشتن مگر از هم جدا شوند
وقتی به جای ما من تنها نشسته است
مهر و محبتند که یکجا فدا شوند
افسانه بود آینه بودن،برای هم
آخر،چگونه شیشه و سنگ آشنا شوند
وقتی غبار کینه،بلند است در هوا
بار نکن که آینه ها با صفا شوند
عهدی که روی ساحل دریا نوشته اند
با موج های بعدی دریا فنا شوند
از بس که اشک،می رود از چشمهایمان
اسرار نانموده ی ما بر ملا شوند
ابیات شعرما مگر از ما چه چاره داشت
جز آنکه باز،با غم تو هم صدا شوند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#73
Posted: 5 Apr 2014 20:38
خاطره ...
از حرم نگاهت آینه تب دارد
سو سو زدن هزار کوکب دارد
پروانه به دور شمع ،جان می بازد
این عاشق سر گشته چه مذهب دارد !
از جان و جهان نمی هراسد هرگز
آن کس که به نزد دوست ،منصب دارد
امشب که حکایت غریبی دارد
هر لحظه ی آن هزار و یک شب دارد
ای طرح ترنج بی نظیر و زیبا
نقاش تو دست،در چه مکتب دارد
مست است دو چشم تو چنان که گویی
یک ساغر سرخ می ،لبالب دارد
شعر است دو چشم تو همان شعری که
در نزد جهانیان مخاطب دارد
هر آجر و سنگ این بنای متروک
امشب به هوای دوست،یارب دارد
تصویر تو در قاب دل خاموشم
انگار ترانه باز، بر لب دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#74
Posted: 5 Apr 2014 20:51
سر دل ...
این شرح فراق را به نی نتوان گفت
اسرار خمار را به می نتوان گفت
ای ساقی دل های پریشان لبیک
این عشق نهفته تا به کی نتوان گفت
.
.
.
ای کاش ...
ای کاش به جسم خسته،جان می آمد
مرغ دلمان به آشیان می آمد
آن یوسف نازنین دور از کنعان
یک روز به سمت دوستان می آمد
.
.
.
ماندگار ...
در دفتر خاطرات من می مانی
مفهوم دل شکسته را می دانی
روزی که رسیدنش نه چندان دور است
ابیات قصیده ی مرا می خوانی
.
.
.
ذکر یار ...
جز فکر تو در سر جهان فکری نیست
در دفتر شعر،آن چنان شعری نیست
در ذکر تو ذکر جمله ،خوبیها هست
جز ذکر تو بر لب و زبان ذکری نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#75
Posted: 5 Apr 2014 21:03
رباعی روشن
با دیدن دوست،دیده روشن گردد
بر تیر بلا نام تو جوشن گردد
توفیق زیارت گل روی تو
یک روز نصیب دیده ی من گردد
.
.
.
رباعی زیر برف
پوشیده،تمام شعرهایم را برف
سر بر زده از میان آن ها یک حرف
جز نام تو بر زبان،چه گوید شاعر؟
هر چند کند تمام ذوقش را صرف
.
.
.
شوق وصل ...
قحطی زده ی کویر دنیا هستیم
با این همه دل به وصل دریا بستیم
دیروز به شوق دیدنت شد امروز
امروز تو را میان فردا جستیم !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#76
Posted: 5 Apr 2014 21:08
دجله عشق ...
ای دجله ی عشق خاک ما را تر کن
این تشنگی عجیب را کمتر کن
ما تشنه ی تیغ های عریان هستیم
ما را به گناه عاشقی کیفر کن
.
.
.
آتش عشق ...
روزی که زبان شعر ،هم کوتاه است
با حسرت و گریه های ما همراه است
یادت به تنور عشق،آتش انداخت
از حال دلم فقط خدا آگاه است
.
.
.
زیارت ...
ای کاش که این طلسم باطل می شد
توفیق زیارت تو حاصل می شد
آن رحمت بی دلیل نازل می شد
این عید سعیدبا تو کامل می شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#77
Posted: 5 Apr 2014 21:11
روی دوست ...
از آتش عشق دوست می جوشم باز
از چشمه ی اشک خویش می نوشم باز
تا لحظه ی دیدن گل روی او
پیراهن اشتیاق می پوشم باز
.
.
.
انتظار یار ...
از دوری دوست،طاقت من طاق است
از بس که دلم به دیدنش مشتاق است
تا چند به انتظار طی گردد عمر؟
آخر نه میان من و او میثاق است
.
.
.
یار من ...
در خلوت دل من،روح خدا دمیدی
در لحظه های تاریک،روشن تر از امیدی
هر جا که بی تو بودم،بودم ولی نبودم!
هر جا که نقش ما بود،آن را تو می کشیدی!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#78
Posted: 6 Apr 2014 13:27
آن ساعت ...
غروب جمعه دارد رنج بسیار
در آن ساعت که دوری از بر یار
به پهنای اُفق بنگر چه سرخ است!
فلک در چشم دارد اشک خونبار!
برو ای آفتاب عالم افروز
مرا با ماتمم آسوده بگذار
رها کن هر چه در دل داری ای ابر
برای شادی دل های بیمار
بیا ای باد احساسات، بگذر
که دولاب دلم افتاد از کار!
مگر از دل بر آید چند بیتی
که بر دل،کار،شد بسیار دشوار
شب آمد رنگ غم از آسمان شست
به دور شهر غم آورد دیوار!
گذشت از عمر ما یک روز دیگر
دوباره بسته شد این کهنه بازار
چه می داند کسی فردا چه روزی است؟
پر از شادی است یا از غصه سرشار!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#79
Posted: 6 Apr 2014 13:29
از خلوت خود ...
از شهر تو می توان سفر کرد؟
در وادی دیگری گذر کرد؟
یا آن که به جای دیدن تو
در چهره ی دیگری نظر کرد؟
در خنده ی تو چه راز و رمزیست؟
کز راز جهان،مرا خبر کرد
توفان بلا به پاست هیهات
چون عقرب زلف ، در قمر کرد
من خلوت و خرقه بر گزیدم
از خلوت خود مرا به در کرد
این آهن زنگ بسته ی دل
با معجزه اش چگونه زر کرد
باران شد و بر کویر بارید
گویا که دعای ما اثر کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#80
Posted: 6 Apr 2014 13:31
روز وصل ...
صد شکر که اندوه زمان پایان یافت
حیرانی ما در این زمان سامان یافت
از دوری یار سرد و افسرده شدیم
یار آمد و آن غم گران پایان یافت
.
.
.
عمر ...
در عمر عزیزٍ، آسمانی باشید
دنبالٍ نشانٍ بی نشانی باشید
دل را به هوایٍ دوست پرواز دهید
دلبسته به صید ناگهانی باشید
.
.
.
رباعی مجنون
مجنونم و میل کوه و صحرا دارم
عمریست نماز عشق،بر پا دارم
در قافیه ها نام تو را می جویم
با هر نفسم تو را تمنا دارم
.
.
آرزوی یار ...
من آن شمعم،که می دانم،به پایان می رسد کارم
شب و روز از غم هجران،به پایم اشک می بارم
غم و اندوه بی پایان ،نشان از دوری یار است
خداوندا میسر کن،که بینم روی دلدارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand