ارسالها: 9253
#221
Posted: 13 Jan 2014 18:29
٠·●ஜ ژوزه ســــــاراماگو ஜ●·٠
همـه ی چیـزهای از دسـت رفتـه ، یـک روز بـرمـی گردنـد ... امـا درسـت وقتـی کـه یـاد مـی گیریـم بـدون آن هـا زنـدگی کنیـم !
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 14491
#222
Posted: 13 Jan 2014 20:38
چرانمی شود زندگی را مثل همه ی متن ها ویرایش کرد ؟ برگشت و اشتباهی را پاک کرد و دوباره
از نو نوشت ؟ یا دورش دایره ای قرمز کشید و به جایش چیزهای بهتری نوشت ؟ یا اصلا سلکت ال و دیلیت کرد
دعا فقط حواس مارا از عمق فاجعه پرت می کند تا چیزی که باید اتفاق بیفتد و بعد چیزها را حواله ی
مصلحت بدهیم .
قهرمان کسی است که تحمل شنیدن شمارش حماقت هایش را داشته باشد
از کتاب سیب ترش
فرشته نو بخت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#223
Posted: 17 Jan 2014 08:34
گفت : چرا همه ش دنبال معنای دیگری هستی....
این یک دوستی ساده است !!
-آب دهانم را قورت دادم ...
« دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست .»
رویای تبت - فریبا وفی
******
گر دلت گرفته...سکوت کن ،
این روزها کسی معنای دلتنگی را نمی فهمد !
مثل همه عصرها_ زویا پیرزاد
******
قلب ، مهمانخانه نيست که آدم ها بيايند
دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه ي گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود
و در پاييز باد آن را با خودش ببرد
قلب؟ راستش نمي دانم چيست،
اما اين را مي دانم که فقط جاي آدمهاي خيلي خوب است!
يک عاشقانه آرام _ نادر ابراهيمي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#224
Posted: 17 Jan 2014 08:37
.. اولین تلنگر را مادر شوهرش زد، وقتی که اسم کوچکش را فراموش کرد و صدا زد: «عروس، بیا پایین.» روزهای بعد با معنای عروس بیشتر خو گرفت. هر چه بود عروس بود و یک روز فهمید که عروس یک نفر نیست. صدها و هزارها عروس دیگر است.
رفته رفته دانست که عروس یک عالم معنا دارد که بیشترش به او مربوط نمی شود. به صدها عروس پیش از او مربوط می شود. فهمید که هر کاری می کند، سایه ای از خاطره و رفتار و منش عروس های قبل را هم با خودش دارد.
طول کشید تا بفهمد که بیرون آمدن از آن قالب حاضر و آماده سخت است، نشان دادن و ثابت کردن این که متفاوت است. مثل تمام عروس ها نیست. آدمی است که از این به بعد باید تعریف بشود، نه این که تعریف قبل از خودش را یدک بکشد. همه ی رفتارهایش به عروس بودنش منسوب می شد، با عروس بودنش داوری می شد، نه خود خودش...!
برگرفته از کتاب"در راه ویلا" / فریبا وفی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#225
Posted: 17 Jan 2014 08:41
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت. عجیب ترین
خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی
، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
سلوک ـ محمود دولت آبادی
*******
آموخته ام که وابسته نباید شد
نه به هیچ کس، نه به هیچ رابطه اى
واین لعنتى نشدنى ترین کارى بود که آموخته ام !
گریز دلپذیر _ آنا گاوالدا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#226
Posted: 17 Jan 2014 08:43
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم . بیرون بیمارستان غُلغله بود . چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند . چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند .
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند .
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید .
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود . آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود .
ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار ؟ ...
!؟ ...
کمال تعجب _ عمران صلاحی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#227
Posted: 17 Jan 2014 08:45
راه رفتن خوب است.همیشه خوب بوده است.همیشه به درد می خورد.وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.اگر بخواهی فکرکنی می توانی راه بروی . اگرهم بخواهی ازفکر خالی بشوی بازهم باید راه بروی. برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی و برای ازیاد بردن آزار و بی مهری مردم بازهم باید راه بروی .وقتی جوانی. وقتی پیری. وقتی هنوزبچه ای .هر توقف یعنی یک چیزخوشمزه. وبرای توقف بعدی باید راه رفت.
پرنده ی من / فریبا وفی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#228
Posted: 19 Jan 2014 12:52
فکر کرد همان بهتر که عروس بماند کدام عروس با خواهر شوهرش یک روح در دوقالب می شد . گوهر مگر چه کسی بود غیر از خواهر شوهر ؟ چه کسی دوستی پایدار عروس و خواهر شوهر رادیده بود ؟ چه تضمینی بود که وقت بحران و داوری بین او و برادرش کنار او باشد ؟ حتا وقتی وانمود می کردند حق با اوست دروغ می گفتند . همیشه پنهان و اشکار حق با پسرشان یا برادرشان بود . فهمید ارتباط خونی بسیار قوی تر از هر ارتباط دیگر است و او از خون انها نبود
فریبا وفی - در راه ویلا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 8724
#229
Posted: 21 Jan 2014 00:31
مهمترین نکته در مورد انگیزه، ایجاد هدف است، همواره باید هدفی داشت. ..
"فرانس لوریو اسمیت"
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
آن کس که نمی تواند فرمان دهد بایستی فرمان ببرد... "فردریش نیچه"
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
اگر خواهان تماشای ستارهها هستی، تاریکی شرط ضروری دیدن آنهاست...
" آنی ویلارد"
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
هر لحظه نسبت به آن لحظه دانا بوده، به ویژه متوجه حالات درونی خود باشید: "اکهارت تول "
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
مامی توانیم مدعی شویم که جسم وجود ندارد و همچنین ادعا کنیم که جهانی نیزوجود ندارد... اما هرگز نمی توانیم ادعا کنیم که من وجود ندارم؛ زیرا من می توانم در حقیقت سایر اشیاء شک کنم...
" رنه دکارت"
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***