ارسالها: 2890
#261
Posted: 14 Jan 2015 11:57
وقتی این شعر را نمی خوانی
یعنی دست هایت جای دیگری بند است....
اصلا اگر بخوانی هم
مگر کلمات فرو می روند در سیمان؟
مگر می شود خندید به احتمال چند آجر؟!
مرا ببخش که شاعرم
وقتی که می دانم «دیوار» استعاره نیست
خود دیوار است...
«علی اسدالهی»
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 3565
#262
Posted: 26 Jan 2015 10:36
تمام عروسک های دنیا یتیم می ماندن
اگه خدا دختر را نمی آفرید
صبحی که به جای عـــشق با یک سیگـــار شروع شود…..
یک شروع دوبـــــاره نیست…….
امتداد پایان اســــــت……
برای کســـــی که دیگر امیــــدی به ادامه ندارد…
ارسالها: 2890
#263
Posted: 25 Mar 2015 19:20
منتظر لحظه مناسب نباش
همین لحظه رو بگیر و مناسبش کن ...
......
یک ابله تحصیل کرده از
یک ابله بی سواد ابله تر است.
(مولیر)
......
از زشت رویی پرسیدند :
آنروزکه جمال پخش می کردند کجا بودی؟
گفت : در صف کمال
......
زندگی تراژدی است برای آن کس که احساس دارد
و کمدی است برای آن که می اندیشد ...
......
گرگ، گرگ میزاید و گوسفند، گوسفند
فقط انسان است که گاهی گرگ میزاید و گاهی گوسفند ...
......
از کنایه ها نرنج
این مردم کارشان نیش زدن است !
عمریست به هوای بارانی می گویند : خراب
......
به کسی اعتماد کن که
اندوه پنهان شده در لبخندت
عشق پنهان شده در خشمت
و معنای حقیقی سکوتت را بفهمد ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 3650
#264
Posted: 11 Apr 2015 20:03
روزی که فهميدم من فرزند دو نفرم!
در را زد و و وارد اتاق شد. مدیر یکی از بخشهای دیگر مؤسسه بود. یک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از حال و احوال مختصری، فرم را داد دست من و گفت: "نگاه کن این چه جالبه!". کمی بالا و پایین فرم را ورانداز کردم. به نظرم یک فرم معمولی می آمد حاوی مشخصات خانمی که برای استخدام مراجعه کرده بود. پرسیدم: "چی ش جالبه؟" گفت: "مشخصات فردی ش رو ببین!" شروع کردم به زیر لب خواندن مشخصات فردی ... نام ... نام خانوادگی ... تا رسیدم به آنجا که بود "فرزند: ..."، دیدم جلویش نوشته: "رضا و پروین". چند لحظه مکث کردم ...؛ مکث مرا که دید، لبخندی زد و گفت: "ببین، من هم به همین جا که رسیدم، مثل تو مکث کردم، بعدش به خانم متقاضی گفتم: "چه جالب! ... دو تا اسم نوشته اید." صدایش را صاف کرد و جواب داد: "انتظار داشتید یک اسم بنویسم؟ خب ... من فرزند دو نفر هستم نه فرزند یک نفر!"
چند لحظه به فکر فرورفتم. به یاد آوردم که همیشه هنگام پر کردن فرم ها، بدون مکث و اتوماتیک جلوی قسمت "فرزند: ..." فقط یک اسم می نوشتم: "علی"! چطور تا به حال به چنین چیزی فکر نکرده بودم؟ چقدر واضح بود این، و هم، چقدر مغفول! حس عجیبی پیدا کردم. یک ملغمه ای بود از تعجب، غافلگیر شدن، حس بعد از یک کشف مهم و تامل برانگیز ... و کمی که زمان می گذشت، مقداری هم عصبانیت ... عصبانیت از دست خودم. چطور از چیزی تا این حد بدیهی، این همه سال غافل بوده ام؟
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 2890
#265
Posted: 7 May 2015 19:41
دل نوشته یک زن
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چندی خوشگله؟
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو بلند گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#266
Posted: 7 May 2015 19:49
زن که باشی ...
ترسهای کوچکی داری !
از کوچه های بلند، از غروبهای خلوت... از خیابانهای بدون عابر میترسی....
از صدای موتور سیکلتها و دوچرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها میچرخند.
از بوق ماشینهایی که در ظهرهای گرم تابستان جلوی پاهایت ترمز میکنند.
و تو فقط چهره ی آدم هایی را میبینی که در چشمهایشان حس نوع دوستی موج میزند
.
▒▒▒▒▒
.
زن که باشی ...
عاقبت یک جایی... یک وقتی... بقول شازده کوچولو دلت اهلیه یک نفر میشود.
و دلت برای نوازش هایش تنگ میشود ....
حتی برای نوازش کردنش... و تو می مانی و دلتنگی ها.
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تندتر میتپد، سراسیمه میشوی، بی دست و پا میشوی،
.
دلتنگ میشوی...دلواپس میشوی، دلبسته میشوی،.
میفهمی.
نمیشود... نمیشود زن بود و عاشق نبود.
دست خودت نیست...
زن که باشی ...
گاهی دوست داری تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشی.
دست خودت نیست ، گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را.
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش ... لای انگشتانت باقی مانده باشد.
دست خودت نیست
.
زن که باشی ...
گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی.
و قناعت میکنی به رویای حضورش.
به این امید که او خوشبخت باشد ....
دست خودت نیست... زن که باشی ... همه دیوانگی های عالم را بلدی...!!!
.
▒▒▒▒▒
.
زن سینههای برجسته نیست.
موی مش کرده.
ابروی برداشته.
لبانِ قرمز نیست.
زن لباسِ سفید ... شب با شکوه عروسی.
بوی خوشِ قرمه سبزی.
هوسِ شبهای جمعه.
قرارهایِ تاریکی ، کوچه پشتی، تویِ یک ماشین نیست.
زن خون ریزی.
کمر دردِ ماهانه.
پوکی استخوان.
یک زنِ پا بماه.
حالت تهوع ... استفراغ.
دردهای زایمان.
مادر بچهها نیست.
زن عصایِ روزهای پیری.
پرستار ، وقتِ مریضی.
رفیقِ پای منقل.
مزه بیار عرق دورههای دوستانه نیست.
زن وجود دارد
.
روح دارد...قدرت...جسارت.
پا به پای یک مرد ، زور دارد.
عشق...اشک...نیاز...محبت
.یک دنیا آرزو دارد.
زن ... همیشه ... همه جا ... حضور دارد.
و اگر تمام اینها یادت رفت.
تنها یک چیز را به خاطر داشته باش.
که هنوز هیچ مردی پیدا نشده.
که بخواهد در ایران.
جایِ یک زن باشد !
.
▒▒▒▒▒
.
بیایید پارسی وار ""زنها"" را پاس بدارید ...
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید ...
هوس را زنده به گور كنید ...
و خدا را شكر كنید برای خلق این زیبایی ...
زیر باران اگر دختری را سوار كردید ...
جای شماره به او امنیت بدهید ...
او را به مقصد مورد نظرش برسانید ...
نه به مقصد مورد نظرتان ...
هنگام ورود به هر مكانی ...
با لبخند بگویید: اول شما ...
در تاكسی خودتان را به در بچسبانید نه به او ...
بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در كوچه خلوت می بیند ...
احساس امنیت كند نه ترس ..
.
بیایید فارغ از جنسیت ... كمی مرد باشید ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ویرایش شده توسط: SARA_2014
ارسالها: 2890
#267
Posted: 7 May 2015 20:01
زن یعنی ...
.
لبخند در هجـــوم گریه ها
آرامش وقتــــ بی قراری های مدام
.
عاشقانه ای هنگام غروبـــــ ، وسط میدان جنگ
زن یعنـــی
تفسیر جمله ی دوستت دارم
یعنی
خدا هم زیباستــــــ ، عجب نقاشی خوبی است
یعنی
فلسفه ی آفرینش یکــــ آغوش
خود ِ زندگی ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#268
Posted: 7 May 2015 20:05
زن یعنی ..
زن یعنی عشق
زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...
مرد یعنی غرور، زن یعنی شکست غرور ...
مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید ...
▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄
مرد یعنی بودن ، زن یعنی فنا ...
مرد یعنی دیدن ، زن یعنی چشم فرو بستن ...
مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم...
مرد یعنی منطق ،زن یعنی احساس...
مرد یعنی حکومت ،زن یعنی اطاعت ...
مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت...
مرد یعنی رهایی،زن یعنی تسلیم ...
▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄
مرد یعنی شرافت،زن یعنی نجابت...
مرد یعنی خشونت ،زن یعنی لطافتـــ ـ...
مرد یعنی غیرت ، زن یعنی عزت ...
مرد یعنی من،زن یعنی ما...
مرد یعنی صلابت،زن یعنی قداست ...
▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄
مرد یعنی پیمودن ، زن یعنی صبوری...
مرد یعنی اکنون،زن یعنی فردا...
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده...
مرد یعنی خواستن ،زن یعنی کاستن ...
مرد یعنی ربودن،زن یعنی کشش ...
▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄
مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای...
مرد یعنی یک جرعه هوس، زن یعنی جام لبریز نفس...
مرد یعنی سالار ، زن یعنی ره سپرده به دامان یار...
مرد یعنی نیمی از وجود ، زن یعنی نیمه دیگر ...
و اما با اینهمه معانی بی انتهای دشتــ آشنایی
▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄
مرد یعنی انسان یعنی دریای احساس یعنی دوست داشتن جاودانه
یعنی تکیه گاه وجود یعنی آرامترین خلقت ...
و زن یعنی آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار
و مرد یعنی واژه ی غیرت و مردانگی یعنی هستن ..شدن و گشتن
و زن یعنی مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه
یعنی امید بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربتـــ
▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄
و همسفر راه پر رمز و راز زندگی و
و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم مرد ...
و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم
♥عــشــق♥
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#269
Posted: 20 May 2015 21:55
زن بودن را دوست دارم
ﻣﻦ زن بوﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ
ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳـــﺖﺩﺍﺭﻡ ...
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪﺑﻠﻨﺪ
ﮐوﺗــﺂﻩ ﮐـــﻮﺗــﺂﻩ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎ ...
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ
ﻭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ
ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ
ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺨﻨــــﺪﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 2890
#270
Posted: 25 Jun 2015 17:48
جملات مفهومـــــی
▄ ▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄ ▀ ▄
هرکه دانست زبان بست
وان که میگفت ندانست
▀ ▄ ▀
کسي که امــروز بخاطر تــو دروغ بگويد
فردا حتماً بخود تــو هم دروغ خواهد گفت !!!
▀ ▄ ▀
پیمانی که در طوفان با خدا می بندی
در آرامش فراموش نکن
▀ ▄ ▀
بگذار اکثر اوقات دیگران فکر کنند، حق با آنهاست؛
به جای اثبات خود، مهربان بودن را انتخاب کن
▀ ▄ ▀
در کوهپایه ها دست کسى را نگیر وقتی قصد رها کردنش را در قله ها داری
▀ ▄ ▀
در مرداب های دروغ چیزی جز ماهی های مرده نیست
▀ ▄ ▀
اگر سازنده ی قفس معنای پرواز را میدانست از کارش دست میکشید
▀ ▄ ▀
مردانگی
چه اسم سنگینی است
آنقدر سنگین که این روزها از شانه ی بیشتر صاحبانش سر میخورد و می افتد!
▀ ▄ ▀
حیا را که نفهمی
چادر سیاه تو را محجبه نخواهد کرد
▀ ▄ ▀
از کسی که بهت دروغ گفته نپرس : چرا ؟
چون با یه دروغ دیگه قانعت خواهد کرد ...
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود