ارسالها: 24568
#271
Posted: 26 Jun 2015 18:09
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#272
Posted: 28 Jun 2015 17:21
ﻋﻤﻪ ﺑﻠﻘﯿﺲ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ...
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺗﺎﺯﮔﯽ ﻫﺎ ﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ، ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻥ ﻣﻄﻠﻘﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﺩﻭﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ، ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻓﻼﻧﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ،
عمه بلقیس زن نجیبی بود و دوست داشت همه دنیا مثل او به مقوله نجابت نگاه کنند،هر کس حرکتی میکرد که با عرف و سنت های او نمیخواند ،لبش را میگزید و روی گونه هایش میزد،اما هیچ پاسخ صریحی برای رد ان نداشت،
اگر خیلی به چالش میکشیدی اش و ثابت میکردی که فلان کار انقدر ها هم بد نیست، میگفت: وا خدا مرگم بده همسایه ها چی فکر میکنن !؟؟؟
چون اصولا اینکه بقیه چه فکری میکنند در فرهنگ عمه بلقیسی از اینکه خود آدم چه فکری میکند مهمتر است.
لازم نیست عمه کسی باشید،تا عمه بلقیس باشید،"عمه بلقیسی"فرهنگ غالب کشور ماست
عمه بلقیس ها همه جا هستند و با همه چیز کار دارند ،به عقاید دیگران ،به لباس پوشیدن دیگران ،به ادامس جویدن دیگران،به اینکه کی با کی رفت و با کی آمد،
عمه بلقیس ها داعیه دار فرهنگ و نجابت و شرافت و همه چیزهای اینجوری هستند...
"صادق هدایت"
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#273
Posted: 10 Jul 2015 00:05
من کی هستم؟-بلقیس سلیمانی!
من
« دوشیزه مکرمه»
هستم
وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.
***
من
«مرحومه مغفوره»
هستم
وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم .
**
من
«والده مکرمه»
هستم
وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی ۲۰ آگهی تسلیت در ۲۰ روزنامه معتبر چاپ می کنند ..
**
من
« همسری مهربان و مادری فداکار »
هستم،
وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند
**
من
« زوجه »
هستم،
وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان ، بدهد
**
من
« سرپرست خانوار »
هستم،
وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
**
من
« خوشگله »
هستم،
وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
**
من
«مجید»
هستم،
وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.
**
من
« ضعیفه »
هستم،
وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند..
**
من
« بی بی »
هستم،
وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
**
من
« مامی »
هستم،
وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند..
**
من
« مادر »
هستم،
وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
**
من
« زنیکه »
هستم،
وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشینش در پارکینگ می شنود.
**
من
« مامانی »
هستم،
وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.
**
من
« ننه »
هستم،
وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
**
من
« یک کدبانوی تمام عیار »
هستم،
وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
**
من
« بانو »
هستم،
وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.
**
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی ، عزیزم،عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.
**
من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.
**
من در محاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره،مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و....» هستم.
**
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
**
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
**
من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
**
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند...
تف به این فرهنگ نکبت !!!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#274
Posted: 10 Jul 2015 00:28
درد...
یکی از بزرگترین موهبت های جهان برای موجود زنده...درد است.
بدون درد هیچ موجودی قادر به زندگی نیست.
هر بیماری که که همراه با درد نباشد خطر ناک و کشنده است.
فقط با درد می تواند به وجود بیماری پی برد و در رفع آن تلاش کرد.
در جامعه نیز چنین است...
بی دردان هر گز نقشی در اصلاح جامعه ندارند، چون به بیماری وقوف ندارند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#275
Posted: 15 Jul 2015 14:35
مادرم همیشه میگفت یک زن هرگز نباید وقت داشته باشد،
باید دائم کار کند وگرنه به محض اینکه بی کار شود؛
فورا به عشق فکر خواهد کرد.
- آلبا دِسس پهدس
میگویند روزی کسی می آید نجاتمان میدهد ،وضعمان بهتر میشود.!!
همه ی گرسنگان را طعام، همه ی فقیران رالباس نو میپوشاند.!!
اما هیچکس نمیداند برای ذهنهای فقیر هم درمانی دارد؟؟؟
ذهنهایی که بیشتر از غذا به بینش نیازمندند...؛
کاش زودتر بیاید ...
دلمان یک دل شود !!!!!
این مردم گرسنه نیستند!
.
.
ظهور در جمجمه هاست ...
نه جمعه ها....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#276
Posted: 16 Jul 2015 20:07
روزی ﻛﻪ ﺯﻥ ﺷﺪﻡ...
ﺩﺍﺷﺘم ﻓﻜﺮ می ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﺯﻥ ﺷﺪﻡ.
ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭی ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻴﺸﻴﻨﻲ ﻳﻚ ﭘﺎﺗﻮ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﻳﻜﻲ ﭘﺎﺕ ﺑﻨﺪﺍﺯﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺸﻴﻦ؟
ﻳﺎ اﻭﻧﺮﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺨﻨﺪﻡ؟ ﭼﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﻲ ﺧﻨﺪﻩ.
شایدم ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻗﻮﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﺗﺎ ﻛﺴﻲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﻧﺸﻪ....
ﻳﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﺮﻳﻮﺩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﻭ ﺷﺒﺶ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻧﺨﻮﺍﺑﻴﺪﻡ..
ﻣﻤﻜﻨﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺯﻥ ﺷﺪﻡ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺟﻮﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﻱ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ.
ﻧﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﺭﻭﺳﺮﻱ ﺭﻭ ﺳﺮﻡ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ.
ممکنم هست روزی باشه که یواشکی رفتم سراغ جعبه ی آرایش مادرم و ماتیک قرمزشو کشیدم رو لبام و حس بزرگ شدن بهم دست داده بود.
ﺷﺎﻳﺪﻡ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ جدی ﺟﺪﻱ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻡ.
ﻣﻤﻜﻨﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ، ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﻴﻢ باشه ﺍﺻﻼ
ﻳﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﻲ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻟﮕﺪﻫﺎﻱ دختر ﺭﻭ ﺗﻮ ﺷﻜﻤﻢ ﺣﺲ میکنم. ﻧﻪ، ﮔﻤﺎﻥ ﻛﻨﻢ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺵ باشه. .....
نمیدونم خلاصه بد ﺩﺭﺩﻳﻪ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﻳﺎﺩﺵ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﻛﻲ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#277
Posted: 17 Jul 2015 20:28
آدم هایی هستند که شاید کم بگویند دوستت دارم
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید
این آدم ها فهمیده اند دوستت دارم
حرمت دارد
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را می فهمی
می فهمی که همه کار می کند تا تو بخندی
تا تو شاد باشی
آزارت نمی دهد ، دلت را نمی شکند
من این دوست داشتن را می ستایم ...
زویا پیرزاد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 22
#279
Posted: 19 Aug 2015 22:35
دکتر شریعتی
ادمهای متوسط معقولند که هر چه را واقعیت دارد راست میپندارند و هر چه را واقعیت ندارد دروغ.
احساس هایی که از حصار تنگ و پست واقعیت برتر میپرند و بالاتر میفهمند میدانند که:
چه بسا واقعیت ها که دروغند و چه بسیار دروغ ها که واقعیت دارند
دیالوگ فیلم نجات سرباز راین
فرمانده:برید جلو خدا با ماست
سرباز:اگه خدا با ماست پس کی با اوناس که دارن ما رو تیکه تیکه میکنن؟!
har mojodi ro ke seda nadare dos daram
کسي باور نخواهد کرد
اما من به چشم خويش مي بينم
لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
تو پنداري که دارد خاطري از هر چه غم آزاد
اما من به چشم خويش مي بينم
چو شمع تندسوز اشک تا گردن زوالش را
فرو پژمردن باغ خیالش را
ارسالها: 24568
#280
Posted: 23 Aug 2015 22:38
جملات بیاد ماندنی از ارنستو چه گوارا
به اقتصاد سوسیالیستی بدون اخلاق مارکسیستی اعتقادی ندارم.
به دنیا نیامدهام که در سنین پیری بمیرم.
اگر تو در برابر هر بیعدالتی از خشم به لرزه میافتی؛ بدان که یکی از رفقای من هستی.
میدانستم در لحظهای که روح بزرگ حاکم، ضربهای میزند تا تمام بشریت را به دو دسته مخالف تقسیم کند، من در کنار مردم عادی خواهم بود.
رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست بلکه برهم زدن صف است.
پرندهای که از مترسک بترسد، از گرسنگی خواهد مرد.
بگذار هر چه از دست میرود برود! آنچه را میخواهم که به التماس نیالوده باشد هر چه باشد حتی زندگی.
شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت.
حتی مرگم را هم شکست به حساب نمیآورم. به جای آن تنها حسرت ترانهای ناتمام را با خود به گور خواهم برد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand