ارسالها: 8724
#72
Posted: 23 Sep 2011 19:41
گابریل گارسیا مارکز
- گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد و هر بهاری که می گذرد ؛ دیگر بر نمی گردد و حتی شدیدترین و دیوانه کننده ترین عشقها نیز حقیقتی ناپایدارند.
- به دوستان و عزیزانتان نشان بدهید که تا چه اندازه برایشان ارزش قایل هستید.
- آموخته ام که...... همه می خواهند به اوج برسد و در اوج زندگی کند ، اما مهم اینجاست که خیلی ها راه های رسیدن به اوج را فراموش کرده اند.
- برای همه چیز ارزش قائل خواهم شد، نه به خاطر بهایی که دارند بلکه به خاطر آن چیزهایی که نمادشان هستند.
- به پیران نشان میدادم که مرگ نه با سالخوردگی ، که با نسیان (فراموشی) از راه میرسد.
- هنگامی که دیگران میایستادند، من قدم برمیداشتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند، بیدار میماندم. هنگامی که دیگران لب به سخن میگشودند٬ گوش فرامیدادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.
- آه خدایا! آنان نمیدانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.
- همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.
- زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری.
- اگر افکارتان را نزد خود نگاه دارید، هیچ کس شما را به یاد نخواهد آورد. خود را وادارید که به بیان افکار و اندیشه هایتان بپردازید.
- به چیزی که گذشت غم مخور، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن.
- اگر بدانم این دقایق، آخرین دقایقی هستند که شما را خواهم دید، به شما خواهم گفت که جمله دوستت دارم را بارها و بارها به زبان بیاورید و فرض نکنید که طرف مقابل از این مهم آگاه است.
- عزیزانتان را همواره گرد خود جمع کنید، و به انها بگویید تا به چه پایه نیازمندشان هستید و برایشان ارزش قائلید.
- همیشه صبح از راه می رسد تا به ما فرصتی دیگر برای خوب بودن، خوب شدن و خوب انجام دادن کارها بدهد.
- از همان نقطه ای راهم را ادامه خواهم داد که دیگران در آن نقطه از ادامه راه باز مانده اند و زمانی از خواب برخواهم خواست که دیگران را خفته می یابم.
- زندگی آنچه زیسته ایم نیست ، بلکه چیزیست که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم.
- برای همه چیز ارزش قائل خواهم شد، نه به خاطر بهایی که دارند بلکه به خاطر آن چیزهایی که نمادشان هستند.
- خداوندا! اگر دل در سینهام همچنان میتپید، تمامی تنفرم را بر تکهیخی مینگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.
- خط پنجم :
- بدترین شکل دلتنگی آن است که در کنار کسی باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
- شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گذار باشی .
- دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم
- کمتر میخوابیدم و دیوانهوار رؤیا میدیدم چراکه میدانستم هر دقیقهای که چشمهایمان را برهم میگذاریم، شصتثانیه نور را از دست میدهیم. شصت ثانیه روشنایی.
- اگر خداوند، فقط و فقط تکهای زندگی در دستان من میگذاشت٬ در سایهسار عشق میآرمیدم و به انسانها نشان میدادم در اشتباهاند که گمان کنند وقتی پیر شدند، دیگر نمیتوانند عاشق باشند.
- شاید هر چیزی را که به ذهنم بیاید بر زبان جاری نسازم ، ولی بی شک درباره هر آنچه که می خواهم بگویم می اندیشم.
- خداوندا! اگر تکه ای زندگی می داشتم، نمی گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی آن که به مردمانی که دوستشان دارم٬ نگویم که عاشقتان هستم و به همه ی مردان و زنان می باوراندم که قلبم در اسارت یا سیطره ی محبت آنان است.
- من از شما بسی چیزها آموختهام و اما چه حاصل که وقتی اینها را در چمدانم میگذارم که در بستر مرگ خواهم بود.
- به انسان ها ثابت خواهم کرد وقتی فکر می کنند که با قدم گذاشتن به سالمندی دیگر عاشق نمی شوند سخت در اشتباهند، زیرا در واقع زمانی پا به سالمندی می گذارند که دست از عشق و عاشقی برمی دارند.
- دريافتم كه يك انسان فقط هنگامي حق دارد به انسانی ديگر از بالا بنگرد كه او را ياري دهد تا روي پاي خود بايستد.
- دريافتم كه وقتي طفل نوزاد ، براي اولين بار با مشت كوچكش انگشت پدر را مي فشارد او را براي هميشه به دام مي اندازد.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***