ارسالها: 314
#141
Posted: 10 Feb 2012 09:08
پرنده مردنی است
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
وطنم ایرانم :
یاد آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم
ارسالها: 3194
#142
Posted: 19 May 2012 16:11
نامه های فروغ برای عشقش پرویز
پرويز محبوبم مي داني چرا مجبور شدم دو مرتبه اين نامه را براي تو بنويسم چون قهر ظهر يك ساعت
تمام وقت خواب مامانم را گرفته ام و با او صحبت كرده ام و مي خواهم بگويم كه نتيجه كاملا رضايت بخش
است آن نامه را من صبح نوشتم و اين را عصر مي نويسم و ان شائ الله فردا صبح هر دو را به پست مي اندازم
ولي بين نامه ي صبح و عصر من تا اندازه اي اختلاف است زيرا صبح اميدوار نبودم ولي حالا كه عصر است
كاملا اميدوارم كه مي توانم تو را داشته باشم.
پرويزم من با مامانم راجع به تو خيلي صحبت كردم و حالا مي خواهم بگويم كه مامان با من و تو تا اندازه
اي هم عقيده شده است دلايل مخالفت تو را با شرط ها و با مقدار مهر شرح دادم و او را كاملا متقاعد كرده
ام فقط چيزي كه مانده همين موضوع برگزاري مجلس عقد است بگذار براي تو حساب كنم تا ببيمي چه قدربايد خرج كني و به چه قدر پول احتياج داري پرويز من لباس عروسيم را مي خواهم خودم بدوزم به اين دليل
كه خياط ها اولا نمي توانند آن طور كه من ميل دارم لباسم را از آب دربياورند و ديگر اين كه پولي را كه مي
خواهيم به خياط بدهيم و مسلما 100 تا 200 تومان مي شود توي صندوق پس انداز مي گذاريم و يا بع مصرف
چيزهاي ضروري تر مي رسانيم پس قيمت لباس فكر نمي كنم از 100 تومان بيشتر بشود 200 تا 250 تومان هم
خرج مجلس عقد يعني ميوه و شيريني و از اين حرف ها (البته اگر زياد باش تو بايد به من تذكر بدهي و من
در اينجا ميل تو را رعايت مي كنم) و ديگر 100 تا 150 تومان هم خرج هاي متفرقه كه اتفاقي پيش مي ايد پس
روي هم مي شود حدكثر 500 تومان ه من برايت همان روز اول معين كردم و حداقل 400 تومان و حالا پرويزم
تو بايد اين مقدار را تهيه كني اگر هم نمي تواني بگو تا يك قدري تجديد نظر بكنم و چيزهاي تقريبا غير
ضروري را كنار بگذارم تا مطابث ميل تو بشود عقيده ان را در اين باره برايم بنويس راستي مي خواهم بگويم
كه پدرم امروز يا فردا حتما مي ايد من اين موضوع را صبح نمي دانستم ولي مامانم به من گفت تو نامه اي را كه
مي خواهي براي او بنويسي بنويس و بده به خود من و من به موقع به پدرم مي رسانم و ضمنا مامانم هم قول داده
است كه به محض آمدن او صحبت تو را پيش بكشد و هر طور شده رضايتش را جلب كند مطمئنم كه راضي
است اما پروزي مضمون نامه ي تو بايد طوري باشد تقريبا صورت اجازه براي عقد كردن باشد مثلا بنويسي
چون من از لحاظ مادي آمادگي دارم و به علاوه وضع اخير برايم غير قابل تحمل است خواهش مي كنم اجازه
دهيد زودتر اين كار خاتمه پيدا كند و اين را هم بنويس كه اگر فعلا من از لحاظ سني هنوز آماده نيستم تو
حاضري اين مانع را رفع كني و بعد وقت هم بخواه، مي خواهم يك طوري باشد كه او ديگر فرصت ايراد گرفتن
نداشته باشد فكر مي كنم وضع ما حالا ديگر كاملا روشن شده باشد امشب دعا خواهم كرد و آن قدر از خدا
موفقيت تو را در اين امر خواستار مي شوم كه خدا دلش به حال من بسوزد و بيشتر از اين در انتظارم باقي
نگذارد تو هم دعا كن به خدا خيلي خوب است من كه هميشه از خدا كمك مي خواهم تو هم همين طور باش مي
دانم كه موفق خواهي شد.
خداحافظ تو
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#143
Posted: 19 May 2012 16:15
نامه ۲
پرويز محبوبم...
من اين را در حالي كه يك دنيا غم و رنج به روحم فشار مي آورد براي تو مي نويسم من از ديروز تا به
حال اشك ريخته ام چاره اي هم غير از گريه كردن ندارم. پرويز... اگر بگويم كه بدتر و بداخلاق تر از فاميل
ما در دنيا وجود ندارد دروغ نگفته ام اينها فقط مترصدند تا وضعي پيش بيايد و آنها بتوانند مقاصد پليد
خودشان را اجرا كنند و بين دو نفر تفرقه و جدايي بيندازند و اساس سعادت ها را در هم ريزند من از آنها
به علت وجود همين اخلاق زشت هميشه متنفر و گريزان بوده ام و مي دانستم كه بالاخره نيش آنها به ما هم
زده خواهد شد و آنها باعث رنج كشيدن من و تو مي شوند.
پريروز كه نواب خانم با بچه هايش به منزل ما آمدند مطالبي از تو و مادرت به مامانم گفتند كه او را كاملا
نسبت به تو بدبين ساخته و مرا مجبور كرده اند كه تا به حال گريه كنم. پروزيم... من به راست و دروغ بودن
اين مطالب كاري ندارم فقط براي اين گريه مي كنم كه اين گفته طوري در مادرم تأثير نموده كه ديروز به من
«. فروغ يا بايد مادر پرويز راضي شود يا من تو را به او نمي دهم »
پرويز... اين حرف مرا آتش زد و مي خواستم فرياد بكشم اما فقط گريه كردم مي دانم كه خيلي بدبختم
ببين چه حرف عجيبي به من مي زنند به من مي گويند كه تو رافراموش كنم اين براي من غير مقدور است من تو
را با يك دنيا اميد و آرزو دوست دارم من فقط براي اين زنده ام كه با تو زندگي كنم تو براي من به منزله ي
جان عزيز شده اي من تو را از صميم قلب دوست دارم. پس حق دارم گريه كنم. ببين آنها چه حرفهايي به
مادرم گفته اند كه او با همه ي مهرباني و محبتي كه نسبت به تو داشت يك باره تغيير عقيده داده و اين حرف
ها را مي زند. پرويز محبوبم. من فقط قسمتي از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را براي تو مي
نويسم.
به مامانم گفته اند كه مادر تو با اين زناشويي مخالف است و وقتي فهميده است من و تو مي خواهيم با
يكديگر ازدواج كنيم به قول نواب خانم غش كرده و تو را نفرين نموده است چون تو دختري را 8 سال است
دوست داري و مدتي پيش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر مي
برد. پرويزم... من نمي توانم از ريزش اشكم جلوگيري كنم اين ها باوركردني نيست يا اگر هم راست باشد من
فكر نمي كنم كه ديگر اثري از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرويز اگر اين طور نيست و تو
مي تواني در كنار او خوشبخت شوي من حرفي ندارم تو را فراموش مي كنم ولي مطمئن باش كه اين فراموشي
به قيمت جان من تمام مي شود زيرا من وقتي بميرم آن وقت توي مي تواني به راستي باور كني كه ديگر
فراموشت كرده ام.
من بدون تو حتي يك لحظه هم نمي توانم زندگي كنم من تو را حالا بيش از هميشه دوست دارم و احساس
مي كنم كه به جز تو هيچ كس ديگر را نمي توانم دوست داشته باشم. پرويزم... من بايد تو را ببينم و شخصا از
همه چيز آگاه شوم زودتر به پيش پدرم بيا و در گرفتن جواب پايداري كن من خيلي رنج مي برم و مطمئنم اگر
دو روز ديگر هم همين طور غصه بخورم ديگر چيزي از وجودم به جز عشق تو باقي نخواهد ماند. من فقط
منتظر تو هستم سعي كن موافقت مادرت را به هر نحوي شده جلب كني من به پدرم اطمينان كامل دارم و مي
دانم كه به اين موضوع هاي كوچك اهميت نمي دهد ولي تنها مادرم هست كه شرط ازدواج ما را رضايت مادر
تو قرار داده و تو مي تواني با منطق قوي خودت او را هم متقاعد كني. پرويز من احساس مي كنم كه بالاخره
همسر تو خواهم شد و اين حوادث در محبت ما كوچك ترين خللي وارد نخواهد كرد پرويز مادر تو چرا مرا
دوست ندارد مگر من به او چه بدي كرده ام من نمي توانم باور كنم كه مادر تو تا اين حد مانع سعادت تو مي
باشد.
پرويز من... فراموش نكن كه من نمي توانم تو را فراموش كنم اين به منزله ي حكم مرگ من است هنوز
خاطره ي شيرين آخرين شبي كه با هم به سينما رفته بوديم در روح من باقي مانده و من گهگاه با به ياد آوردن
تو و صحبت هاي تو همه ي رنج ها و غم هاين را فراموش مي كنم و براي يك لحظه ي كوتاه خودم را خوشبخت
مي يابم كاش آن شب ها تجديد شود و ما بتوانيم در كنار هم زندگي سعادتمندانه اي تشكيل دهيم.
پرويز من... تو بايد به هر وسيله اي شده با مامانم صحبت كني من براي اين كار بهتر ديدم كه پنجشنبه يا
جمعه بليت سينما بگيرم و براي تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن طور كه من مي خواهم صحبت كني و
حس بدبيني را كاملا از دل او بيرون كني. او امروز به قدري مرا اذيت كرده كه حاضر بود بميرم و اين همه
رنج نكشم ولي پرويز من به خاطر تو همه ي اين چيزها را تحمل مي كنم من خودم را براي مقابله با مصائب
بزرگ تري آماده كرده ام و اين چيزها در روح من كمترين اثري نخواهد داشت و ذره اي از عشق مرا به تو كم
نخواهد كرد.
پرويز... من اگر به جاي تو بودم بيش از همه چيز مادرم را راضي مي كردم تو سعي كن بر افكار و عقايد
او مسلط شوي و او را راضي كني من مادرت را با وجود اين كه زياد نديده ام و با او طرف صحبت واقع نشده
ام دوست دارم و تعجب من در اينجاست كه او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد.
پرويزم... من تو را با يك دنيا اميد دوست دارم و فقط خوشبختي ات را از خدا مي خواهم و شنيدن اين
مطالب مرا رنج مي دهد من از ديروز تا به حال فقط اشك ريخته ام يك حالت عجيبي دارم به قول پوران حس
فدكاري در من بيدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسيدن به مقصودم و به وشبختي كه در كنار تو
تأمين مي شود تحمل كنم.
پرويز... تو هم سرسخت و فدكار باش تا مي تواني در گرفتن جواب از پدرم پافشاري كن او آدمهاي لجوج
و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر اين هنوز جواب تو را نداده اين طور نيست. من از اين موضوع بيشتر
متأثرم كه چرا بايد مادر من كه آن همه نسبت به تو مهربان بود اين قدر دهن بين بوده و تحت تأثير هر گفته
اي خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به اين زودي تغيير عقيده بدهد ولي من مطمئنم كه تو با منطق قوي
خودت مي تواني بر او غلبه كني و عقيده ي ضعيف او را از بين ببري.
پرويزم... من از تو فقط يك چيز مي خواهم و آن هم جلب رضايت مامانم و مادرت مي باشد البته وقتي
مادرت راضي شد مسلما مامانم هم راضي مي شود جواب نامه ام را بنويس بده فريدون بياورد من منتظر جواب
تو هستم تا خدا با ماست هيچ كس نمي تواند مانع خوشبختي ما باشد من فقط از خدا مي خواهم كه من و تو را
در كنار هم خوشبخت سازد تو هم براي حل اين موضوع فقط به خدا پناه بياور او ما را كمك خواهد كرد.
خداحافظ پرویزم
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#144
Posted: 19 May 2012 16:20
نامه ۳
پرويز محبوبم
اين نامه را من فقط به منظور راهنمايي براي تو مي نويسنم و فكر مي كنم در موفقيت تو بي اثر نباشد پيش
از همه چيز بايد بگويم كه من اشتباه بزرگي مرتكب شده ام كه تا اندازه اي به خوشبختي ما لطمه وارد كرد
ولي حالا بي اندازه پشيمانم. بعد از اين كه تو دومين كارت خود را براي پدرم فرستادي و من او را نسبت به
اين امر بي اعتنا ديدم ديگر نتوانستم طاقت بياورم و بدون مشاوره با هيچ كسي براي او كاغذي نوشتم و در
آن كاغذ صريحا اعتراف كردم كه تو را دوست دارم و از او خواستم كه خوشبختي مرا در نظر بگيرد و اين
قدر نسبت به اين امر بي اعتنا نباشد نمي دانم اين نامه ي من در او چه گونه اثر كرد و چه تصميمي گرفت كه
همان موقع جواب كارت تو را نوشت ولي بعد من هر چه انتظار كشيدم آن را براي تو نفرستاد اين بي اعتنايي
و فراموشي براي من خيلي گران تمام مي شد و من فكر مي كردم كه ديگر بايد براي هميشه از تو دست بردارم
همين ديروز پيش از اين كه تو بيايي درد و اندوه شديدي به روح من فشار مي آورد كه من تصميم گرفته بودم
بروم پيش پدرم و آن قدر گريه كنم كه راضي شود باور كن اگر تو نمي آمدي و اگر پدرم زودتر از حد
معمول از خانه بيرون نمي رفت من اين تصميم را عملي كرده بودم ولي خدا نخواست من فكر مي كنم كه اين
نامه ي من قدري او را به شك انداخته و از اين حيث كاملا پشيمانم به طوري كه ديگر محتاج به سرزنش هم
نيستم نمي دانم تو هم مرا مقصر مي داني يا نه در هر صورت حالا ديگر چاره نيست. ولي آمدن آن شب تو
باعث شد كه او از بي اعتنايي سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت ولي در ضمن مثل
اين كه يك قدري ناراضي بود و از آنجا كه من قدري بيشتر از تو به اخلاق او آشنايي دارم حس كرده ام كه
اين ها فقط و فقط بهانه است و نامه ي من باعث تغيير اخلاق و نظريه ي او شده است صبح وقتي مامانم
موضوع را برايش شرح مي داد در جواب گفت كه اگر او بتواند خانه اي تهيه كند من راضي ام. ببين پرويز من
مي دانم كه وضع مالي تو مساعد نيست و تو نمي تواني به اين پيشنهاد جواب مثبت بدهي ولي تو سعي كن با
ملايمت او را راضي كني كه از اين فكر دست بردارد و ضمنا بگو كه مي تواني فعلا خانه اي اجاره كني و بعد
موقعي كه وضع مالي ات اجازه داد به خريد منزل هم اقدام كني. ولي پرويز... مطمئن باش من هيچ وقت از تو
بيش از حد استطاعتت تقاضايي ندارم من از تو خانه و زندگي لوكس نمي خواهم و اينها را كه مي نويسم افكار
شخصي من نيست يعني من شخصا از تو چيزي نمي خواهم و فقط مقصودم اين است كه تو را پيش از وقت به
پيشنهادات پدرم آشنا كنم و تو در فكر چاره باشي و جواب را حاضر كني... من مي دانم كه اين ها بهانه اي
بيشتر نيست و او مقصودش آزار دادن من است ولي من هم ميل دارم تو بداني كه او خيال دارد چنين
پيشنهاداتي به تو بكند و پيش پاي تو مانع بگذارد ولي تو شجاع باش و از اين چيزها نترس و صريحا بگو كه
حالا نمي تواني خانه بخري ولي تا چند سال بعد مسلما خواهي خريد و اين ها را فقط براي اطمنيان بگو... زيرا
من به اين چيزها اهميت نمي دهم و وجود و عدم خانه در نظر من يكسان است.
يك موضوع ديگر را هم بايد پيش تو روشن كنم و آن موضوع نامزدي ست. پرويز... مامانم امروز به من
گفت كه فكر نمي كنم پدرت با نامزدي موافقت كند من گفتم ولي پرويز حالا پول ندارد تا بتواند وسايل عقدرا مهيا كند ولي او در جواب من پيشنهاد مي كرد كه من شخصا در رد يا قبول آن اظهار عقيده اي نمي كنم
و عينا آن را براي تو شرح مي دهم تو درست فكر كن شايد تا اندازه اي مفيد باشد. او گفت كه تو مسلما براي
تهيه مخارج عقد مجبوري از حقوق ماهيانه ات هر ماه مقداري كنار بگذاري و بعد وقتي مقدار پس اندازت
كافي شد به اين امر اقدام كني ولي تو آن مقداري را كه مي تواني و مي خواهي در عرض دو سال تهيه كني
يك مرتبه از بانك سپه به عنوان قرض بگير و بعد هر ماه پولي را كه مي خواسته اي كنار بگذاري به بانك
بده پرويز... اين عين پيشنهاد اوست و من همان طور كه يك بار ديگر هم گفتم نمي توانم بگويم كه خوب است
يا بد البته تو بهتر از من صلاح خودت را تشخيص مي دهي و مي تواني در اين باره فكر كني و تصميم بگيري.
ولي پرويز... بايد بگويم كه چاره ي منحصر به فرد در صورت مخالفت پدرم با نامزدي همين است. درست است
كه اين تصميم هم براي من و هم براي تو ناگوار است و من هيچ وقت راضي نيستم تو را در اول جواني مجبور
كنم كه به خاطر مخارج غير لازم تن به قرض بدهي ولي از يك طرف هم مي بينم كه اين قرض در صورت
مخالفت پدرم واجب است در هر صورت من نمي توانم عقيده ي خودم را براي تو تشريح كنم يعني اصلا در اين
باره صاحب عقيده اي نيستم تو خودت فكر كن و موضوع را درست در نظر بگير اگر به خوشبختي تو لطمه
وارد نمي كند آن را بپذير وگرنه من هم در اين امر اصراري ندارم بلكه تو را منع مي كنم.
خيلي حرف ها دارم كه بايد سر فرصت براي تو شرح دهم پرويز مجبورم... من از تو هيچ چيز نمي خواهم
همين قدر كه تو مرا دوست داشته باشي و صاحب يك زندگي مختصر و شيريني باشم براي من كافي ست ولي
از طرف ديگر نمي توانم در مقابل پدر و مادرم از تو دفاع كنم زيرا مي دانم كه با اخلاقي كه آنها دارند مسلما
اين امر به ضرر من و تو تمام مي شود ولي من تا آنجا كه در قوه دارم سعي مي كنم كه از حيث مخارج به تو
كمك كنم و حتي المقدور از خرج هاي زيادي و تزيينات مزخرف جلوگيري كنم زيرا مي دانم كه تو اگر رنج
ببري براي من خيلي ناگوار خواهد بود و من بيشتر از تو رنج خواهم برد.
پرويز... ديشب خودت بودي و حتما شنيدي كه مامانم چه گفت و مقصود او از شرايطي كه تو بايد بپذيري
چه بود... من نمي دانم كه تو به نوع اين شرايط پي برده اي يا نه ولي فكر نمي كنم كه هيچ وقت اين شرايط به
مرحله ي عمل برسد و اصلا فكر اين كمه شايد من و تو روزي مجبور شويم كه يكديگر را ترك گوييم براي من
تلخ آور و رنج آور است چه برسد به اين كه بخواهيم به اين كار اقدام كنيم. من خودم هيچ ميل ندارم براي تو
بگويم كه اين شرايط چيست زيرا تا آنجا كه حس كرده ام كاملا بچه گانه و دور از عقل است لابد از موضوع
سندي كه سيروس به مامانم داده اطلاع داري اين سند دلالت بر اين مي كرده كه اگر روزي سيروس بخواهد به
غير از پوران زن ديگري اختيار كند مجبور است 10000 تومان بدهد ببين پرويز بچه گانه تر از اين پيشنهاد
ممكن است در دنيا وجود داشته باشد خيلي مضحك است من كه مخالفم ولي از آنجا كه شرط ازدواج ما را
مامانم دادن اين سند قرار داده من به تو موضوع را گفتم و تو تصديق كن كه چنين چيزي غير ممكن است و تو
اگر حقيقتا مرا دوست داشته باشي اين سند را مي دهي من با كمال اطمينان به تو مي گويم كه دادن اين سند
براي تو كوچك ترين ضرري ندارد افسوس كه اختيار دست خودم نيست اگر نه به تو ثابت مي كردم كه براي من ماديات كوچك ترين ارزشي ندارد و من هيچ وقت سعادتم را فداي پول نمي كنم وجود تو براي من بيش از
ميليون ها ارزش دارد.
پرويز محبوبم... فكر مي كنم تا آنجا كه توانسته ام موضوع را براي تو روشن كردم من موفقيت تو را در اين
امر از خدا مي خواهم و از تو و مادرت يك دنيا تشكر مي كنم مي دانستم كه اين حرف ها همه اش دروغ است
و مادر تو بالاتر از آن است كه ديگران تصور مي كنند من به تو اطمينان مي دهم كه همه ي آن حرف ها را
فراموش كرده ام و هرگز اين مزخرفات نمي تواند در من تأثير كند پرويز... تا آنجا كه مي تواني با پيشنهادات
پدرم موافقت كن و او را راضي نما فراموش نكن كه در صورت مخالفت او من و تو مجبوريم براي هميشه از
يكديگر جدا شويم پرويز من... ديگر بيش از اين نمي توانم بنويسم.
سعادت تو را از خدا مي خواهم
خداحافظ
فروغ
1329/4/2 جمعه
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#145
Posted: 19 May 2012 16:21
نامه ۳
پرويز محبوبم
اين نامه را من فقط به منظور راهنمايي براي تو مي نويسنم و فكر مي كنم در موفقيت تو بي اثر نباشد پيش
از همه چيز بايد بگويم كه من اشتباه بزرگي مرتكب شده ام كه تا اندازه اي به خوشبختي ما لطمه وارد كرد
ولي حالا بي اندازه پشيمانم. بعد از اين كه تو دومين كارت خود را براي پدرم فرستادي و من او را نسبت به
اين امر بي اعتنا ديدم ديگر نتوانستم طاقت بياورم و بدون مشاوره با هيچ كسي براي او كاغذي نوشتم و در
آن كاغذ صريحا اعتراف كردم كه تو را دوست دارم و از او خواستم كه خوشبختي مرا در نظر بگيرد و اين
قدر نسبت به اين امر بي اعتنا نباشد نمي دانم اين نامه ي من در او چه گونه اثر كرد و چه تصميمي گرفت كه
همان موقع جواب كارت تو را نوشت ولي بعد من هر چه انتظار كشيدم آن را براي تو نفرستاد اين بي اعتنايي
و فراموشي براي من خيلي گران تمام مي شد و من فكر مي كردم كه ديگر بايد براي هميشه از تو دست بردارم
همين ديروز پيش از اين كه تو بيايي درد و اندوه شديدي به روح من فشار مي آورد كه من تصميم گرفته بودم
بروم پيش پدرم و آن قدر گريه كنم كه راضي شود باور كن اگر تو نمي آمدي و اگر پدرم زودتر از حد
معمول از خانه بيرون نمي رفت من اين تصميم را عملي كرده بودم ولي خدا نخواست من فكر مي كنم كه اين
نامه ي من قدري او را به شك انداخته و از اين حيث كاملا پشيمانم به طوري كه ديگر محتاج به سرزنش هم
نيستم نمي دانم تو هم مرا مقصر مي داني يا نه در هر صورت حالا ديگر چاره نيست. ولي آمدن آن شب تو
باعث شد كه او از بي اعتنايي سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت ولي در ضمن مثل
اين كه يك قدري ناراضي بود و از آنجا كه من قدري بيشتر از تو به اخلاق او آشنايي دارم حس كرده ام كه
اين ها فقط و فقط بهانه است و نامه ي من باعث تغيير اخلاق و نظريه ي او شده است صبح وقتي مامانم
موضوع را برايش شرح مي داد در جواب گفت كه اگر او بتواند خانه اي تهيه كند من راضي ام. ببين پرويز من
مي دانم كه وضع مالي تو مساعد نيست و تو نمي تواني به اين پيشنهاد جواب مثبت بدهي ولي تو سعي كن با
ملايمت او را راضي كني كه از اين فكر دست بردارد و ضمنا بگو كه مي تواني فعلا خانه اي اجاره كني و بعد
موقعي كه وضع مالي ات اجازه داد به خريد منزل هم اقدام كني. ولي پرويز... مطمئن باش من هيچ وقت از تو
بيش از حد استطاعتت تقاضايي ندارم من از تو خانه و زندگي لوكس نمي خواهم و اينها را كه مي نويسم افكار
شخصي من نيست يعني من شخصا از تو چيزي نمي خواهم و فقط مقصودم اين است كه تو را پيش از وقت به
پيشنهادات پدرم آشنا كنم و تو در فكر چاره باشي و جواب را حاضر كني... من مي دانم كه اين ها بهانه اي
بيشتر نيست و او مقصودش آزار دادن من است ولي من هم ميل دارم تو بداني كه او خيال دارد چنين
پيشنهاداتي به تو بكند و پيش پاي تو مانع بگذارد ولي تو شجاع باش و از اين چيزها نترس و صريحا بگو كه
حالا نمي تواني خانه بخري ولي تا چند سال بعد مسلما خواهي خريد و اين ها را فقط براي اطمنيان بگو... زيرا
من به اين چيزها اهميت نمي دهم و وجود و عدم خانه در نظر من يكسان است.
يك موضوع ديگر را هم بايد پيش تو روشن كنم و آن موضوع نامزدي ست. پرويز... مامانم امروز به من
گفت كه فكر نمي كنم پدرت با نامزدي موافقت كند من گفتم ولي پرويز حالا پول ندارد تا بتواند وسايل عقدرا مهيا كند ولي او در جواب من پيشنهاد مي كرد كه من شخصا در رد يا قبول آن اظهار عقيده اي نمي كنم
و عينا آن را براي تو شرح مي دهم تو درست فكر كن شايد تا اندازه اي مفيد باشد. او گفت كه تو مسلما براي
تهيه مخارج عقد مجبوري از حقوق ماهيانه ات هر ماه مقداري كنار بگذاري و بعد وقتي مقدار پس اندازت
كافي شد به اين امر اقدام كني ولي تو آن مقداري را كه مي تواني و مي خواهي در عرض دو سال تهيه كني
يك مرتبه از بانك سپه به عنوان قرض بگير و بعد هر ماه پولي را كه مي خواسته اي كنار بگذاري به بانك
بده پرويز... اين عين پيشنهاد اوست و من همان طور كه يك بار ديگر هم گفتم نمي توانم بگويم كه خوب است
يا بد البته تو بهتر از من صلاح خودت را تشخيص مي دهي و مي تواني در اين باره فكر كني و تصميم بگيري.
ولي پرويز... بايد بگويم كه چاره ي منحصر به فرد در صورت مخالفت پدرم با نامزدي همين است. درست است
كه اين تصميم هم براي من و هم براي تو ناگوار است و من هيچ وقت راضي نيستم تو را در اول جواني مجبور
كنم كه به خاطر مخارج غير لازم تن به قرض بدهي ولي از يك طرف هم مي بينم كه اين قرض در صورت
مخالفت پدرم واجب است در هر صورت من نمي توانم عقيده ي خودم را براي تو تشريح كنم يعني اصلا در اين
باره صاحب عقيده اي نيستم تو خودت فكر كن و موضوع را درست در نظر بگير اگر به خوشبختي تو لطمه
وارد نمي كند آن را بپذير وگرنه من هم در اين امر اصراري ندارم بلكه تو را منع مي كنم.
خيلي حرف ها دارم كه بايد سر فرصت براي تو شرح دهم پرويز مجبورم... من از تو هيچ چيز نمي خواهم
همين قدر كه تو مرا دوست داشته باشي و صاحب يك زندگي مختصر و شيريني باشم براي من كافي ست ولي
از طرف ديگر نمي توانم در مقابل پدر و مادرم از تو دفاع كنم زيرا مي دانم كه با اخلاقي كه آنها دارند مسلما
اين امر به ضرر من و تو تمام مي شود ولي من تا آنجا كه در قوه دارم سعي مي كنم كه از حيث مخارج به تو
كمك كنم و حتي المقدور از خرج هاي زيادي و تزيينات مزخرف جلوگيري كنم زيرا مي دانم كه تو اگر رنج
ببري براي من خيلي ناگوار خواهد بود و من بيشتر از تو رنج خواهم برد.
پرويز... ديشب خودت بودي و حتما شنيدي كه مامانم چه گفت و مقصود او از شرايطي كه تو بايد بپذيري
چه بود... من نمي دانم كه تو به نوع اين شرايط پي برده اي يا نه ولي فكر نمي كنم كه هيچ وقت اين شرايط به
مرحله ي عمل برسد و اصلا فكر اين كمه شايد من و تو روزي مجبور شويم كه يكديگر را ترك گوييم براي من
تلخ آور و رنج آور است چه برسد به اين كه بخواهيم به اين كار اقدام كنيم. من خودم هيچ ميل ندارم براي تو
بگويم كه اين شرايط چيست زيرا تا آنجا كه حس كرده ام كاملا بچه گانه و دور از عقل است لابد از موضوع
سندي كه سيروس به مامانم داده اطلاع داري اين سند دلالت بر اين مي كرده كه اگر روزي سيروس بخواهد به
غير از پوران زن ديگري اختيار كند مجبور است 10000 تومان بدهد ببين پرويز بچه گانه تر از اين پيشنهاد
ممكن است در دنيا وجود داشته باشد خيلي مضحك است من كه مخالفم ولي از آنجا كه شرط ازدواج ما را
مامانم دادن اين سند قرار داده من به تو موضوع را گفتم و تو تصديق كن كه چنين چيزي غير ممكن است و تو
اگر حقيقتا مرا دوست داشته باشي اين سند را مي دهي من با كمال اطمينان به تو مي گويم كه دادن اين سند
براي تو كوچك ترين ضرري ندارد افسوس كه اختيار دست خودم نيست اگر نه به تو ثابت مي كردم كه براي من ماديات كوچك ترين ارزشي ندارد و من هيچ وقت سعادتم را فداي پول نمي كنم وجود تو براي من بيش از
ميليون ها ارزش دارد.
پرويز محبوبم... فكر مي كنم تا آنجا كه توانسته ام موضوع را براي تو روشن كردم من موفقيت تو را در اين
امر از خدا مي خواهم و از تو و مادرت يك دنيا تشكر مي كنم مي دانستم كه اين حرف ها همه اش دروغ است
و مادر تو بالاتر از آن است كه ديگران تصور مي كنند من به تو اطمينان مي دهم كه همه ي آن حرف ها را
فراموش كرده ام و هرگز اين مزخرفات نمي تواند در من تأثير كند پرويز... تا آنجا كه مي تواني با پيشنهادات
پدرم موافقت كن و او را راضي نما فراموش نكن كه در صورت مخالفت او من و تو مجبوريم براي هميشه از
يكديگر جدا شويم پرويز من... ديگر بيش از اين نمي توانم بنويسم.
سعادت تو را از خدا مي خواهم
خداحافظ
فروغ
1329/4/2 جمعه
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#146
Posted: 19 May 2012 16:23
نامه شماره ۴
پرويز محبوب من...
بالاخره همان طور كه حدس زده بودم پدرم با موضوع نامزدي و حتي عقد با آن شرايطي كه مامانم براي
كمك به تو پيشنهاد كرده بود مخالفت كرد و در جواب همه ي اينها فقط گفت كه تو مي تواني هر وقت خدمت
وظيفه ات تمام شد و وضع ماليت را در ظرف اين مدت مرتب كردي به نزد او مراجعه كني و او حاضر است
به عهد خود وفا كند اين براي من خيلي ناگوار است و حتي از نوشتن اين مطالب هم در خود احساس يك نو
ناراحتي مي كنم.
پرويز... فكر اين كه خوشبختي را مي خواهند با يك اينه و شمعدان و يك انگشتر كه هيچ گاه در زندگي
به در من نخواهد خورد و من جبورم فقط به منظور زينت و تجمل از آنها استفاده كنم معاوضه كنند خيلي رنجم
مي دهد. من هرگز نمي توانم قبول كنم كه ممكن است به وسيله ي يك اينه و شمعدان گران قيمت بر خوشبختي
و سعادت يا قدر و قيمت دختري افزود. با تو مخالفت مي كنند چون تو نمي تواني مطابق عقيده ي پوچ و رسم
مهمل قديمي عمل كني و ناچار مجبور هستي مدتي سرگردان بماني. معني اين مخالفت مي داني چيست؟... يعني
اگر تو اندكي بيشتر به طرز فكر و روحيات من آشنايي داشته باشي مي تواني درك كني كه اين معني براي من
ور است و همين مخالفت كوچك چه قدر مرا نسبت به دنيا و مردمان آن بدبين Ĥ چه قدر تلخ و چه قدر رنج
ساخته...
پرويز مهربانم... حتما به ياد داري كه منظور من از اين خواستگاري چه بود يك شب به تو گفتم كه نمي
گذارند با تو معاشرت كنم چون نمي دانند كه تو از اين معاشرت چه منظوري داري و اين جريانات بعدي همه و
همه روي آن صحبت آن شب من به وجود آمد و ن از تو خواستم به پيش پدرم بروي تا من بتوانم آزادانه تو را
دوست داشته باشم ولي نمي دانستم كه تو با مخالفت او رو به روي ميشوي. البته اين گناه من است كه صبر
نكردم تا وضعيت تو مرتب شود. ولي پرويز ايا من مي توانستم تو را نبينم. و صداي تو را نشنوم...؟ براي كسي
كه دوست مي دارد و با تمام قلب هم دوست مي دارد بزرگترين مصيبت ها اين است كه او را از ديدن محبوبش
منع كنند. من مي دانم كه تو هرگز خودت را براي ازدواج مهيا نكرده بودي و مي دانم كه تو را در مقابل
پيشنهاد غير منتظره اي قرار دادند ولي پرويز من... حالا جز صبر كردن چاره نداريم. اما حالا موضوع صورت
تازه اي به خود گرفته. يعني همان طور كه منظور اوليه ما بود پدرم قول داده كه هر وقت وضع تو خوب و
مقتضي شد به منظور و پيشنهاد تو جواب موافق دهد. و اين همان است كه ما مي خواستيم و حالا تو مي تواني
با خيال راحت كار كني و وسايل زندگي آتيه ات را فراهم سازي. ولي موضوعي كه همچنان لاينحل باقي مانده
اين است كه باز هم من نمي توانم تو را ببينم با تو آزادانه معاشرت كنم...
پرويز محبوبم... من صبر مي كنم... به اميد اينده اي كه خوشبختي و سعادت ما را در بر دارد درست است
كه من رنج مي برم ولي در بخاي اين رنج بردن يك عمر در كنار تو خوشبخت زندگي خواهم كرد.
مامانم فقط به من اجازه داده است كه براي تو نامه بنويسم شايد تصادفا هم تو را در جايي ملاقات كنم...
ولي مي دانم كه هرگز نخواهم توانست آن طور كه آرزوي دارم با تو صحبت كنم و از گفته هاي تو لذت ببرم.
تو هم به نامه هاي من پاسخ بده. خواندن نامه هاي تو براي من بزرگ ترين شادماني ها خواهد بود. شايد باور
نكني اگر بگويم يك نامه اي را كه از تو دارم روزي چند بار مي خوانم و همين نامه ي كوچك ساعتي موجب
شادماني خاطر من مي شود.
پرويز... من به اينده اميدوارم. تو هم فقط به خاطر اين اينده اي كه من و تو را در كنار هم خوشبخت مي
كند كوشش نما هر دو صبر مي كنيم اين بهترين وسيله اي است كه مي تواند سعادت ما را در آ’نده تأمين
كند.
سعي كن به نامه ي من مفصل تر و شيرين تر جواب بدهي من حالا به اين اميد دلخوشم كه اگر نمي توانم تو
را ببينم مي توانم نامه هاي تو را دريافت دارم. تو براي من نامه بنويس شايد اين نامه ها اندكي از بار رنج و غم
من بكاهد اين بهترين وسيله اي است كه ما مي توانيم به واسطه ي آن مكنونات قبلي مان را آشكار سازيم. با من
قدري صميمي تر باش اگر تو در نامه هايت با من به راستي و از ته قلب صحبت كني هزار بار بيشتر دوستت
خواهم داشت.
پرويز محبوبم... اصلا فراموش كن كه چنين موضوعي اتفاق افتاده فكر كن كه هنوز پيش پدرم نيامده اي
درست مثل همان اول... هر دو صبر مي كنيم تو كار مي كني من هم درس مي خوانم اصلا وقتي خدمت وظيفه
ات هم تمام شد باز هم به پيش پدرم بيا... هر وقت توانستي به عقايد پوچ اينها جواب بدهي آنوقت بيا... اين
بهتر است دو سال چيزي نيست زود مي گذرد ولي سعادتي كه در پايان دو سال انتظار ما را مي كشد خيلي
بزرگ و خيلي شيرين است. هر دو به خاطر هدف مشتركي صبر مي كنيم. در اين مدت من براي تو نامه مي
نويسم و تو هم جواب مي دهي و بدين ترتيب مي توانيم باز هم با يكديگر مهربان و صميمي باشيم.
پرويز محبوبم... ديگر چيزي براي نوشتن ندارم سعادت تو را از خدا مي خواهم.
خداحافظ
فروغ
1329/4/13 جمعه
جواب نامه ي مرا به آدرس منزل خودمان نده چون بچه ها مي گيرند و باز مي كنند روي پكت بنويس
بگذار. x خيابان سليمان خان كوچه ي مظاهري اداره روزنامه سيروس ما و گوشه ي پكت هم يك علامت
مطمئن باش مستقيما به دست خودم مي رسد. چون پكت هاي اداره ي مجله را به خانه ي ما مي آورند و كسي
هم آن را باز نمي كند و من به آساني مي توانم كاغذ تو را دريافت دارم اگر به اين ترتيب موافقي جواب بده...
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ویرایش شده توسط: nazaninsexyy
ارسالها: 3194
#147
Posted: 19 May 2012 16:26
نامه شماره ۵
يك شنبه 16 تير
پرويز جان امشب ديگر از دست داد و فرياد و دعوا و مرافعه به اين اتاق پناه آورده ام من از وقتي كه
خودم را شناختم با اين چيزها مخالف بودم و هميشه آرزوي يك زندگي آرام و بي سر و صدا را مي كردم ولي
گاهي اوقات خدا هم با آدم لجبازي مي كند. چه مي توان كرد. همين الان توي حياط مشغول توطئه چيني
هستند تا چراغ مرا از من بگيرند مي داني اين اتاق كه گنجه ي من در آن قرار دارد چراغ برق ندارد و لامپ
مدت هاست سوخته... من هم هر شب تقريبا يك ساعت از چراغ نفتي استفاده مي كنم. صاحب خانه ها عصباني
شده اند. مگر مي شود هم نفت سوزاند و هم برق. اين منطق آنهاست در صورتي كه روزي يك پيت نفت فقط
براي روشن كردن اتو و اجاق مصرف مي شود. از صبح تا حالا مشغول جدال و مبارزه با اهل خانه هستم آن
قدر گريه كرده ام كه هنوز چشمانم مي سوزد پرويز به من ايراد مي گيرند كه چرا هر روز براي تو نامه مي
نويسم من نمي فهمم آخر مگركار گناه است مگر من بدبخت آدم نيستم و حق ندارم كسي را دوست داشته باشم
و براي او نامه بنويسم.
من حق ندارم به خانه ي شما بروم حق ندارم پايم را از خانه بيرون بگذارم من ديوانه مي شوم آخر مگر من
زنداني هستم مگر من به جز انه ي شما جاي ديگري رفته ام مگر من جوان نيستم و احتياج به گردش و تفريح
ندارم مي گويم تنها نمي روم دنبالم بياييد هر كسي مي خواهد بيايد مگر مي شنوند گريه مي كنم فرياد مي زنم
هيچ كس توي اين خانه حرف حسابي سرش نمي شود.يا اگر شعوري دارد از ترس نمي تواند اظهاري كند همه
خودخواه همه مستبد و زورگو هستند من هم آخر سر فرار مي كنم جز اين چاره اي نيست يك وقت متوجه مي
شوند كه من ديگر نيستم.
چند روزي بود با هيچ كس حرف نمي زدم فكر مي كردم اين طور بهتر است چون اگر من بخواهم يك
كلمه حرف بزنم زود ديگران از فرصت استفاده مي كنند و دو مرتبه آن صحنه هايي كه من از ديدنش نفرت
دارم تجديد مي شود امروز صبح قيچي گم شده آخر من دزد هستم مگر من قيچي راقايم كرده ام تا بفروشم من
خودم قيچي دارم بعد از يك ساعت استنطاق و بازپرسي همين كه من در گنجه ام را باز كرده ام به گنجه ي
حمله كرده اند من در اين خانه فقط يك گنجه دارم ولي اختيار آن هم با من نيست هر وقت كسي چيزي بخواهد
زود از غيبت من استفاده مي كند ميخها كشيده مي شود و مقصود انجام مي يابد بعد دو مرتبه قفل به حالت
اوليه در مي ايد بعد از رفتن تو من سعي مي كردم هميشه اين نصيحت تو را كه مي گفتي با دقت باشم عملي
كنم هر روز لباس هايم را سركشي مي كردم اسباب هايم را مرتب مي كردم گنجه ام را پاك مي كردم ولي
متأسفانه در حمله ي تاريخي امروز همه ي اشيا آن به هم ريخته و ضايع شده البته من چيز مهمي نداشتم ولي اين
كار شايسته اي نبود من هم تا مي توانستم دفاع مي كردم پرويز جان به خدا بمب افكن هاي امريكايي در كره
آن قدر خرابكاري نكردند كه صاحب خانه ها امروز در گنجه ي من كردند. بالاخره قيچي پيدا نشد و من
راحت شدم يك ساعت بعد از بخت بد من ماتيك گم شد من كه هيچ وقت ماتيك استعمال نمي كنم باز مرافعه
باز دعوا كه تهمت دزدي ماتيك... آه من بايد چه قدر احمق باشم كه حاضر شوم به خاطر يك ماتيك اين همه
دعوا و مرافعه گوش بدهم (چراغ مرا بردند حالا من چه كار كنم)
(بعد از يك دعواي مفصل بقيه نامه ام را برايت مي نويسم آن هم در تاريكي) بالاخره ماتيك پيدا شد و
خوشبختانه اين دفعه گنجه ي بدبخت از خطر حمله ي مجدد محفوظ ماند. عصري به علت اين كه زود براي
خوردن چاي اقدام كرده ام يك مشت سنگيني توي كله ام خورده بعد چون قصد رفتن به خانه ي شما را داشتم
يك ساعت دعوا و گريه كرده ام و بالاخره هم شب شده و مغلوب و سرشكسته تاريكي را بر روشنايي پر از
جار و جنجال ترجيح داده ام. اين است زندگي روزانه ي من.
پرويز جان من گاهي اوقات فكر مي كنم كه نبايد اين چيزها را براي تو بنويسم و باعث ناراحتي خيال تو
بشوم ولي خودت بگو اگر به تو ننويسم چه كسي حاضر مي شود به اين همه شكايت من گوش بدهد و چه كسي
مرا مضلوم و بي گناه خواهد شمرد زندگي من هم تماشايي است امشب ديگر همين قدر كافي ست خداحافظ تو
تا فردا شب.
تو را مي بوسم فروغ تو
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#148
Posted: 20 May 2012 10:24
چهارشنبه 19 تير
نامه شماره ۶
پرويز جان نامه ي تو همين الان به دست من رسيد تو خودت مي تواني تصور كني كه در اين مواقع چه قدر
خوشحال و خوشبخت مي شوم و چه قدر از تو در قلبم سپاسگزاري مي كنم. من اين نامه را با اشتياق خواندم.
پرويز محبوبم از احساسات صميمانه ي تو تشكر مي كنم نه من بايد اينجا بمانم من بايد از كساني كه آزارم
مي دهند انتقام بكشم. حالا اين طور تصميم گرفته ام. شايد بد باشد ولي يادت مي ايد كه هميشه مي گفتي بايد
بدي را با بدي پاداش داد و خوبي را با خوبي. شايد بگويي احترام مادر در هر صورت واجب است. ولي من
نمي دانم مادر چيست. زيرا از مهر و محبت مادري بهره اي نبرده ام من كنون در مقابل خودم دشمني مي بينم
كهبا همه ي قوايش در صدد آزار دادن من است و طبيعي است كه از خودم دفاع مي كنم.
مقصود من از نوشتن آن نامه اين نبود كه مشكل ديگري بر مشكلات تو بيفزايم. نه پرويز من فقط به اين
وسيله خودم را تسلي مي دهم و چون تو را دوست خودم مي دانم برايت مي نويسم. و تو نبايد به خاطر من رنج
ببري و نگران باشي.
فكر نكن كه آدم بيچاره اي هستم نه من هم مي توانم آنها را اذيت كنم يك كلمه حرف من كافي ست تا
فريادشان را به آسمان بلند كند. من هرگز نمي توانم قبول كنم كه مادر حق دارد گلوي آدم را هم بگيرد و آدم
را خفه كند.من مي توانم سكت بنشينم ولي تا موقعي كه فحش ها فقط نثار منمي شود و تا وقتي كه بي جهت به
معبود من يعني تو اهانت كنند آن وقت كاري مي كنم كه ديوانه شوند و فرياد بزنند. من با كمال ميل اينجا مي
مانم آن قدر اذيت مي كنم تا از خانه بيرونم كنند بعد با هم زندگي سعادت آميزمان را شروع مي كنيم. اين دو
ماه هم به زودي مي گذرد من پيوسته به اميد اينده زندگي مي كنم مطمئن باش نداشتن سرمايه نمي تواند در
زندگي ما تأثير داشته باشد من حتي براي سوزاندن دل اينها هم حاضرم در بدترين وضعي با تو زندگي كنم.
وجود تو به تنهايي براي من بيش از همه ي دنيا ارزش دارد. من يك لبخند تو را به همه ي جواهرات دنيا نمي
فروشم يك نگاه مهرآميز تو يك فشار دست تو يك بوسه ي تو كافي ست تا مرا از همه چيز بي نياز سازد من به
آنها كه سعادت را در ميان پول و اسكناس و زندگي هاي افسانه اي و مجلل جستجو مي كنند و مي خواهند
ثروت و دارايي هاشان را به رخ من بكشند مي خندم به كوتاهي فكر و حماقت بي پايان آن ها مي خندم من
فقط دلم مي خواهد كه تو هميشه وستم داشته باشي و زودتر اين دو ماه سپري شود و من به آغوش پاك و
مهربان تو پناه آورم و با هم به جايي برويم كه جز محبت و صفا چيزي نباشد و همه يك ديگر را دوست داشته
باشند پرويز بسيار اتفاق افتاده است كه من در اين خانه گناه ديگران را به گردن گرفته ام و به جاي ديگران
تنبيه شده ام كتك خورده ام فقط به اين اميد كه آنها با من صميمي تر شوند باور كن راست مي گويم ولي يكي
دو ساعت بعد همان كسي كه من گناهش را به گردن گرفته ام بر سر موضوعي جزيي با كمال پر رويي و
وقاحت به روي من تاخته و هزار حرف زشت و نسبت ناروا به من داده است. اين چيزها مي گذرد من هرگز از
اين مردم پست توقع محبت و كمك ندارم پدر من هرگز در فكر من نيست مادر من با من دشمن است و ديگران
كه جاي خود دارند.
پرويز فكر نكن كه من خودم را مافوق يك بشر عادي و عاري از هر گونه عيب و نقص مي دانم نه من
هرگز چنين ادعايي نمي كنم ولي عقيده دارم كه آنها از بشرهاي عادي هم پست تر هستند. من در اين خانه
چيزهايي ديده ام كه هنوز هم وقتي به آنها فكر مي كنم دلم از خشم و كينه مي لرزد پرويز من وقتي ياد
كودكي خودم مي افتم ياد آن موقع كه هيچ كس از من مواظبت نمي كرد و من يك كودك بي خبر و ساده
بيشتر نبودم دلم مي خواهد همه را با چنگالهاي خودم خفه كنم بي شك اگر مادر من از من مواظبت مي كرد
كنون اين پرده ي رمز و ابهامي كه در اطراف من بسته شده است از بين مي رفت و من مي فهميدم همه چيز را
مي فهميدم و اندكي آرام مي گرفتم.
اين چيزها به من مي فهماند كه وقتي مادر شدم چه طور فرزندم را تربيت كنم. تو خواهي ديد كه من او را
حتي از تو هم بيشتر دوست دارم و او از فرط خوشبختي مرا پرستش خواهد كرد و من دلم مي خواست مادري
داشته باشم كه آغوشش پناهگاه من باشد و سعي مي كنم براي فرزندم اين طور باشم. در حقيقت اين خانه براي
من مدرسه اي ست و من در اينجا درس تربيت كودك را فرا مي گيرم.
پرويز جانم همين الان كه ياد بچه افتادم اشك توي چشمم حلقه زد خداي من آن روز كه من و تو بچه اي
داشته باشيم و با او از صبح تا شب بازي كنيم كي مي رسد؟ حتي اين خيال قلب مرا مي فشارد تو نمي داني من
چه قدر دلم مي خواهد يك دختر چاق و سالم داشته باشم برايش لباس بدوزم عروسك بدوزم او را به گردش
ببرم او را روي سينه ام فشار بدهم آه من او را به قدر تو دوست خواهم داشت. پرويز عزيزم پس چرا عكست را
برايم نفرستادي اين دفعه حتما بفرست من هم عكس مي اندازم هفته ي اينده برايت م يفرستم نمي داني چه قدر
دلم برايت تنگ شده چه قدر دلم مي خواهد تو را ببينم كاش يكي دو روز پيش من مي آمدي آن قدر تو را مي
بوسيدم كه خسته شوي آن قدر تو را به سينه ام فشار مي دادم كه فرياد بزني پرويز نمي داني چه قدر دوستت
دارم چه قدر دوستت دارم پرويز آن روز كه تو را دومرتبه در آغوش بگيرم كي مي رسد براي من بگو كي مي
رسد روز سعادت من كي مي رسد پرويز عزيزم.
خداحافظ تو
فروغ تو
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#149
Posted: 20 May 2012 10:26
نامه شماره ۷
پرويز
اين آخرين نامه اي ست كه براي شما مي نويسم و فقط ميل دارم اين آخرين نامه ي من قدري شما را از
اشتباه بيرون بياورد بايد با كمال تأسف به شما بگويم كه اگر از طرف من نسبت به شما اهانتي شده است بي
جهت و بدون دليل نبوده است و اگر تا ديشب به شما اعتماد و اطميناني داشتم امروز ديگر نمي توانم به گفته
هاي شما اهميتي بدهم و نسبت به شما همان اعتماد و اطمينان سابق را داشته باشم. مسلما خواهيد پرسيد چرا و
به چه دليل؟ ولي من فقط براي اثبات مدعاي خودم قسمتي از گفته هاي امروز صبح شما را با قسمتي از گفته
هاي ديشب تان مقايسه مي كنم تا خودتان هم بفهميد كه كاملا اشتباه كرده ايد.
شما ديشب در جواب سوال من كه به چه دليل اين شرط را نمي پذيريد گفتيد (چون من به خودم اعتماد
دارم و مي دانم زني را كه گرفتم هيچ وقت طلاق نخواهم داد و گذشته از اينها اين شرط عدم اعتماد را مي
رساند) امروز صبح در جواب پدر من كه چرا مقدار مهر را حاضر نيستيد بالا ببريد مي گوييد (به اين دليل
كه اگر روزي خواستم زنم را طلاق بدهم بتوانم يعني سنگيني مهر مانع آن نباشد) و در جاي ديگر مي فرماييد
(مهر حقي است كه قانون اسلام در مقابل حق طلاق به زن داده است يعني ترمز و مانع مستحكمي است كه مرد
را تا اندازه اي محدود كند) بسيار خوب ولي شما مي خواهيد اين ترمز زياد مستحكم نباشد تا هر وقت كه
دلتان خواست بتوانيد آن را پاره كنيد و به علاوه با تضادها و اختلافاتي كه بين گفته هاي شما موجود است من
چه گونه مي توانم آن اعتماد سابق را نسبت به شما داشته باشم باور كنيد اگر تا ديشب به من مي گفتند كه
پدرم موافقت كرده است بدون هيچ قيد و شرطي زن شما بشوم با دل و جان قبول مي كردم ولي امروز اگر به
من بگويند پرويز حاضر شده است صد ميليون هم مهر شما بكند و همه چيز هم بياورد هرگز حاضر نخواهم
شد زيرا تا ديروز به ثبات عقيده و استقامت شما اطمينان داشتم ولي امروز ندارم و حق هم دارم نداشته باشم
به اين كارها كاري ندارم تصميم گرفته ام شما را فراموش كنم و مطمئن باشيد فراموش خواهم كرد به عقيده و
فكر شما بي اندازه اهميت مي دادم ولي بي ثباتي آن بر من ثابت شد دنيا خيلي بزرگ است من اگر شما را كه
صورت آرزوها و اميال باطنم بوديد از دست داده ام مسلما در اين دنياي بزرگ كسي را پيدا خواهم كرد كه به
عواطف و احساساتم بي اعتنا نباشد و قدر مرا بداند و به علاوه اگر من شما را از دست داده ام شما هم در
عوض دلي را از دست داده ايد كه تپش هاي عاشقانه آن را در هيچ جاي ديگر نخواهيد يافت
بيش از اين حرفي ندارم.
سعادت شما را در زندگي از خداوند مي خواهم و آرزو مي كنم مرا فراموش كنيد نامه هاي مرا بسوزانيد
اين آخرين خواهش مرا بپذيريد من به مادر شما بي اندازه احترام مي گذاشتم ولي او حتي از هتك آبرو و
شرافت من هم خود داري نمي كرد باشد... از او گله اي ندارم... براي هميشه خداحافظ
پاسخ پرويز شاپور در حاشيه ي نامه :
به خاطر دارم نخست نامه اي كه از تو دريافت نمودم چند سطري در حاشيه آن نگاشتم كنون هم مصممم
چند جمله اي در آخرين نامه ي تو منعكس نمايم تو را دختر ممتازي نسبت به ساير دوشيزگان مي دانستم و مي
دانم و خواهم دانست. زيرا دوستي من بر روي پايه هاي ديگري قرار داشت كه محبت تو روي آن پايه ها بنا
شده بود به همين جهت چنين سردي را در پس آن حرارت آتشين بي جهت حس مي نمودم.
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ویرایش شده توسط: nazaninsexyy
ارسالها: 3194
#150
Posted: 20 May 2012 10:30
نامه شماره ۸
جواب دادن به نامه ي تو خصوصا به مطالبي كه در آن نگاشته اي براي من تا اندازه اي سخت و مشكل
است تو از آنجا كه درس حقوق خوانده اي از خودت مثل يك وكيل مدافع دفاع مي كني و سعي داري در نامه
هاي من نقاط ضعفي بيابي و آن ها را دستاويز قرار دهي و مرا اذيت كني و در ضمن خودت را بي تقصير
جلوه دهي. اول بايد بگويم كه اينجا دادگاه نيست و تو هم متهمي نيستي كه براي تبرئه خودت احتياج به اين
همه دليل و برهان داشته باشي و من هم قصد محاكمه ي تو را ندارم فقط چيزي كه هست تو نتوانسته اي
مقصود مرا از به كار بردن (شيريني مفصل از ته قلب) درك كني تو فكر كرده اي كه من هم مثل تمام دختران
تشنه ي كلماتي هستم كه جز گمراه كردن روحم ثمره و نتيجه اي ندارد.
پرويز... اصلا من چرا تو را دوست دارم؟ آيا دختري كه در پي عشق مي رود كه با هيجان و نوازش
مصنوعي توام باشد و آيا دختري كه در عشق فقط كلمات بي معني و تعريف هاي خالي از حقيقت را هدف
قرار مي دهد هرگز نسبت به تو محبتي پيدا خواهد كرد و آيا اگر من داراي چنين صفاتي بودم و از تو همين
توقع ها را داشتم مي توانستم تا به حال با تو اين قدر صميمي و وفادار باقي بمانم و اين قدر در قلبم نسبت به تو
محبت داشته باشم. در صورتي كه تو از تيپ مرداني نيستي كه مورد پسند اين گونه دختران قرار مي گيرند. نه.
من هيچ وقت مقصودم از نوشتن اين كلمات اين نبود كه تو را وادار كنم از من تعريف كني در صورتي كه وجود
فوق العاده اي نيستم. و هرگز از تو نخواستم كه با كلمات دروغ حس نخوتت و غرور طبيعي مرا اطفا نمايي.
پرويز... تو همه جا و حتي در مرحله ي عشق هم مي خواهي از درسهايي كه خوانده اي استفاده كني به من
چه مربوط است كه تو حقوق دان ماهري هستي من وقتي همه ي قلب و روح و احساساتم را به تو تقديم كرده ام
طبعا از تو توقع محبت و صميميت بيشتري دارم و وقتي نتوانستم تو را ببينم و در حركات و رفتار تو اين محبت
را بيابم از تو خواهش مي كنم كه آن را در نامه هايت منعكس كني و تو در اينجا خيلي اشتباه كرده اي. من
هرگز نخواسته ام كه تو در نامه ات از موي و روي من تعريف كني يا اگر دامنه ي فكرت وسيع تر باشد قد مرا
به سرو يا به آسمان خراش هاي امريكا تشبيه نمايي. اصلا اگر تو داراي چنين صفتي بودي ممكن نبود بتواني با
اين قدرت و نفوذ در قلب من حكمفرمايي كني من از مردي كه سعي دارد روح ساده ي دختري معصوم را با
كلمات فريبنده و اغوا كننده ي خود گمراه سازد متنفرم. من تو را براي اين دوست دارم كه متملق و گزاف گو
نيستي من تو را براي اين دوست دارم كه هرگز تا به حال از من تعريفي نكرده اي و با اين تعريف وسايل
انحراف فكر و عقيده ي مرا فراهم ننموده اي. آن وقت پرويز... ايا تو فكر مي كني من كه فقط فريفته ي پاكي
و نجابت ذاتي و صداقت و راستگويي تو شده ام مي توانم از روش مبتذل و پيش پا افتاده ي عشق هاي امروز
يعني عشق هايي كه با كلمات و نجابت به پايان مي رسد پيروي كنم؟ من كه شرافت و آبرويم را بيش از همه
چيز دوست دارم...
پرويز... تو هنوز نتوانسته اي مقصود مرا از نوشتن اين كلمات درك كني. تو نمي تواني تصور كني كه من
چه قدر و تا چه اندازه احتياج به محبت دارم من در زندگي خانوادگي هيچ وقت خوشبخت نبوده ام و هيچ وقت
از نعمت يك محبت حقيقي برخوردار نشده ام. شايد اين حرف من تا اندازه اي براي تو عجيب باشد. ولي اگر
مي دانستي باور مي كردي. يك دختر جوان آن هم دختري كه هيچ وقت پابند تجمل و تفريح و زرق و برق
نيست وقتي ازطرف خانواده، از طرف پدر، مادر، خواهر و برادر خود محبتي نديد وقتي در ميان آنان كسي
نبود تابتواند به فكر و احساسات و تمنيات روح و دل او وقعي گذراند طبعا وقتي كسي را پيدا كرد كه همه ي
آرزوهاي خود را در وجود او منعكس و متمركز ديد به يك باره همه ي محبت و همه ي علاقه ي خود را به پاي
او خواهد ريخت و از خلال محبت و عشق او محبت هاي ديگري جست و جو خواهد كرد. محبت هايي كه از
آنها محروم بوده يعني محبت مادر مهر پدر عشق برادر و علاقه ي خواهر...
پرويز... من همان طوري كه براي تو شرح دادم در زندگي خانوادگي زياد خوشبخت نبوده و نيستم. من
مادر را دوست دارم ولي مادر من هرگز نتوانسته و نخواسته است براي من به راستي مادر باشد. پرويز... من
امروز چرا بايد پنهان از او نامه هاي تو را دريافت كنم؟ چرا؟ مگر مادر نبايد تنها رازدار و محرم اسرار
دخترش باشد مگر من نبايد همه ي غم ها و رنج هاي درونم را با مادرم در ميان گذارم؟ ولي مادر من هرگز با
آن محبت و صميميتي كه من آرزو مي كنم با من روبه رو نشده و سعي نكرده است به اسرار دل من آشنا شود
من پدرم را دوست دارم. ولي پدر من كجا مي تواند و فرصت مي كند به دختر جوانش توجهي داشته باشد. و
در چه موقع وظيفه ي پدري خود رانسبت به من انجام داده است؟ مگر پدر نبايد راهنماي فرزندش باشد؟ من به
برادرانم علاقه دارم ولي آنها جز آزار دادن من و جز فراهم كردن وسايل ناراحتي من كار ديگري نمي توانند
انجام دهند آنها هيچ وقت با من صميمي و يك دل نبوده و نيستند فقط من در ميان افراد خانواده خودمان
خواهرم را مي پرستم زيرا او هميشه و در همه حال براي من حامي و پشتيبان فدكاري بوده است. به جز
خواهرم هيچ گدام از آنها به وظيفه ي خود آشنا نيستند و آن روح صميمي كه بايددر ميان افراد يك خانواده
حكمفرما باشد در ميان ما و من مسلما با اين وصف نمي توانم خوشبخت باشم و از نعمت محبت هاي پاك و بي
شائبه برخوردار گردم.
مي داني از تو چه مي خواهم؟... يك محبت بزرگ يك عشق سرشار يك محبتي كه هر جز آن را محبتي
ديگر تشكيل داده باشد من از تو مي خواهم كه با محبت خود به محروميت هاي من در زندگي پاسخ دهي من در
محبت تو محبت مادر مهر پدر و علاقه ي خواهر و برادر را جست و جو مي كنم من از تو مي خواهم در عين
اين كه محبوب من هستي مثل پدر راهنماي من مثل مادر رازدار من و مثل خواهر تسلي دهنده ي من باشي.
پرويز... من هرگز از او نخواسته ام كه در قالب كلمات فريبنده اين محبت را آشكار سازي مقصود من از به كار
بردن كلمه ي شيرين اين نبوده است تو سراسر نامه ات را با جمله ي تو را دوست دارم و غيره پر سازي. نه...
پرويز... تو اشتباه مي كني... روح من تشنه ي محبت است. ايا يك نامه ي كوتاه يك نامه ي پر از دليل و منطق
مي تواند روح تشنه ي مرا سيراب كند؟ و ايا اگر تو به جاي من بودي با اين شدت دوست مي داشتي چنين
خواهشي از طرف نمي كردي.
نامه ي تو هر طور باشد براي من خواندني ست ولي اگر جوابي به محروميت هاي روحي من داده باشي
تصديق كن كه خواندني تر خواهد بود ومن به هنگام مطالعه ي آن احساس خواهم كرد كه تو مي تواني همه
چيز من باشي و تو مي تواني روح سركش و محروم مرا تسلي دهي.
پرويز... تو اشتباه مي كني... تو تصور كرده اي من از خواندن نامه اي كه سراپا نصيحت و راهنمايي باشد
گريزانم و دلم مي خواهد تو فقط نامه ات را به توصيف موي و روي من اختصاي دهي. چه فكر باطلي. نه هرگز
اين طور نيست. تو مقصود مرا درك نكرده اي و من مجبورم از اين به بعد هر كلمه اي كهمي نويسم يك صقحه
را فقط به معني كردن آن كلمه اختصاص دهم.
تو هنوز مرا شما خطاب مي كني... من حرفي ندارم... و اين را به حساب تربيت تو مي گذارم... پرويز ديگر
بقيه ي مطالب نامه ي تو جوابي ندارد و من جز اين كه رضايت بي پايانم را ز طرز نوشتن نامه ي اخيرت
اظهار كنم حرف ديگري ندارم قلمم هم شكسته است. مي بيني كه با چه خط بدي براي تو نامه مي نويسم...
تقصير قلم است نه من.
كارت پستال قشنگي را كه برايم فرستاده بودي دريافت كردم از سليقه ي تو از ذوق تو و از تبريكي كه به
من گفته بودي يك دنيا تشكر مي كنم پرويز... چرا نوشته اي كه به وضع فعلي زياد اميدوار نيستي. مگر به من
و عشق من اعتماد نداري و نمي تواني باور كني كه من به خاطر تو حاضرم از همه چيز چشم بپوشم و سعادت
زندگي در كنار تو را به دنيايي ترجيح مي دهم و غير ممكن است زندگيم را جز با تو با ديگير پيوند دهم. به
آينده اميدوار باش و هميشه به خاطر خوشبختي كه انتظار ما را مي كشد فعاليت كن مطمئن باش ما در كنار
يك ديگر زندگي خيلي خوب خيلي ساده خيلي قشنگ خيلي شيك خيلي بديع خيلي ارزان و خيلي (متنوع)
خواهيم داشت پرويز افسوس كه رياضي دان نيستم اگر نه از فرمول انتهاي نامه ي تو غلط مي گرفتم به عقيده
ي من بهتر بود نامه ات را با يك بسم الله الرحمن الرحيم شروع مي كردي تا در ميان ابتدا و انتهاي آن
تناسبي برقرار باشد.
پرويز... من آن شب يك ساعت به تو سفارش كردم كه اسمت را روي پكت ننويس آن وقت تو با آن اسم
كذايي و آن خطي كه كاملا معلوم بود كه خط توست و همه هم فهميدند نزديك بود آبروي مرا ببري اين دفعه
براي كاغذ تو يك پكت خودم نوشتم و فرستادم اسم تو جواد شريعتي است ولي فراموش نكن كه اين اسم
مستعار فقط به پكت تعلق دارد نه به كاغذ آن و تو ديگر احتياج نداري زير نامه ات را هم اسم مستعار بگذاري
اسم خودت را بنويس من اسم خودت را بيشتر دوست دارم پكت را حتما سفارشي كن چون اگر اين كار را نكني
حتم دارم كه اين دفعه مامانم پكت را باز كند و آن وقت نتيجه را خودت حدس بزن.
پرويز... سيروس به من مي گفت كه به تو بگويم اگر ميل داشته باشي مي تواني نامه هايت را شخصا به اداره
ي ترقي ببري و به دست او بدهي و نامه هاي مرا از او دريافت داري به عقيده ي من اين طريق خيلي خوب
است چون گذشته از اين كه خطري ندارد بين تو و سيروس هم صميميتي و رفاقتي ايجاد مي شود كه بي فايده
نيست. عقيده ي تو را نمي دانم ولي اگر اين روش را نمي پسندي حتما بايد نامه ات را سفارشي كني فراموش
نكن... اسمت هم جواد شريعتي است.
پرويز... خيلي نوشتم ديگر خسته شدم ولي يك موضوع كوچك مانده و آن اين است كه مي خواهم از
فرمول رياضي تو استفاده كنم و نامه ام را با آن به پايان برسانم (بدت نياد و زياد هم به خودت مغرور نشوي و
نگويي كه من چه قدر رياضي دان ماهري هستم) من به موقعش از تو خيلي ماهرتر مي شوم و مي توانم ادعا كنم
كه تو در آن موقع نمي تواني بين من و خانم دبيرمان تفاوتي قائل شوي.
پرويز من تو را.... برابر دنيا دوست دارم و... برابر كرات سماوي مي پرستم و ستايش مي كنم.
خداحافظ تو
فروغ
1329/4/21
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!