ارسالها: 3194
#151
Posted: 20 May 2012 10:33
نامه شماره ۹
چهار شنبه 26 تير
پرويز جان... همين الآن پستچي كاغذ تو را آورد خوشبختي پشت سر خوشبختي... من آن وقت ها هميشه از
كمي كاغذ شكايت مي كردم ولي حالا نزديك است از زيادي كلافه شوم. من از صبح اينجا مي نشينم و به نامه
هاي تو جواب مي دهم. هنوز اين يكي را به پست نينداخته يكي ديگرمي رسد باز قلم و كاغذ را بر مي دارم و
شروع مي كنم يك مرتبه پستچي در مي زند و يك كاغذ ديگر... به خدا آن قدر خوشحالم كه دوري تو را حس
نمي كنم. پرويز عزيزم تو در نامه هايت سعي كرده اي آينده را براي من روشن كني ولي من در بعضي موارد با
تو مخالفم.
اول در طرز برگزاري عروسي. پرويز تو مي داني كه علت حقيقي و اصلي علاقه ي من به رفتن اهواز چه
بود؟ چون من هيچ چيز ندارم هيچ چيز و با اين ترتيب خجالت مي كشيدم به خانه ي شما بيايم و سربار شما
باشم و به همين جهت فكر مي كردم اگر به جايي برويم كه آشنايي نداشته باشيم و به علاوه خودمان تنها باشيم
و به وسايل زندگي كسي احتياج نداشته باشيم بهتر است
البته من قبلا توضيحاتي دربارهي همين مسافرت دادم ولي همهي آنها جزييات را تشكيل مي دهد و علت
اصلي را من در بالا براي تو شرح مي دهم پرويز وقتي من فكر مي كنم كه حتي رختخوابي كه شب بايد ميانش
استراحت كنم مال من نيست و من حتي در تهيه ي آن هم زحمتي نكشيده ام از خجالت مي ميرم. تو از وضع من
اطلاع داري تو مي داني كه پدر و مادر من اصلا به فكر من نيستند و تا به حال كوچكترين چيزي به نام من
نخريده اند و من مطمئنم كه اگر صد سال ديگر هم اينجا بمانم آنها هرگز از اين حاتم لخشي ها نخواهند كرد
براي من بسيار سخت است كه بدون هيچ چيز فقط خودم به منزل شما بيايم از سفره ي شما غذا بخورم در
رختخواب شما بخوابم و وسايل ناراحتي شما را فراهم سازم البته مقصودم از ذكر كلمه ي ( شما) تو نيستي من
مادر تو پدرو تو برادران و خواهر تو را مي گويم اگر تو تنها بودي و در يك اتاق بدون داشتن هيچ چيز
زندگي مي كردي به خدا و به مرگ تو كه عزيزترين كسان من هستي همان شب كه به من اصرار مي كردي
بمانم و ديگر به خانه نروم مي ماندم بعد از اين هم هرگز به آن جا نمي آيم من حتي يك شب هم حاضر نيستم
سربار آنها باشم و به همين دليل با آمدن مادر تو و ديگران براي بردن خودم مخالفم من هيچ چيز ندارم و
خجالت مي كشم پرويز به خدا اگر مرا بكشي نمي آيم من تحمل زخم زبان و طعنه ي ديگران را ندارم من مادر
تو را نمي گويم زيرا او شريف ترين موجودي است كه من تا به حال ديده ام ولي مسلما در خانه ي شما اشخاص
ديگري هم زندگي مي كنند و من نمي خواهم در نظر آنها خوار و خفيف جلوه كنم نقشه ي من اين است تو
بليت قطار مي گيري و صبح به خانه ي ما مي ايي البته تو پيش از وقت در اين باره با پدر و مادر من صحبت
مي كني ولي اگر مخالفت كردند براي من ارزشي ندارد من خودم جواب همه ي آنها را مي دهم بعد من و تو با
هم به ايستگاه راه آهن مي رويم و از تهران خارج مي شويم همين اين برنامه ي عروسي ماست و در غير اين
صورت من هرگز به نزد تو نخواهم آمد.
ديگر راجع به قرض كردن وسايل زندگي. باز هم با اين موضوع مخالفم زيرا ما به هيچ وجه به اسباب
زندگي ديگران احتياجي نداريم حتي اگر خودشان حاضر شوند به ما بدهند. پرويز تو حتما مي خواهي فرش
از مادرت بگيري ولي ما فرش نمي خواهيم من حالا وضع اتاق و وسايل مورد احتياج مان را براي تو شرح مي
دهم. اول اين كه ما يك اتاق بيشتر نمي خواهيم و اين اتاق را طوري ترتيب مي دهيم كه در همه حال بشود از
آن استفاده كرد ما در اهواز آشنايي نداريم و اگر داشته باشيم مسلما اتاقمان براي پذيرايي او مناسب خواهد
بود. مي داني چرا با قرض كردن قالي مخالفم؟ چون آنها هر قدر هم قالي زيادي داشته باشند آن قدر نخواهد
بود كه يك اتاق ما را به طور كامل بپوشاند و به علاوه اتاقي كه با مثلا 5 تا قاليچه رنگارنگ و ناجور فرش
شده باشد زيبايي خود را از دست مي دهد و از طرف ديگر ما هميشه بايد در اين اضطراب باشيم كه (آه قالي
خراب نشود) حتما تو در اين مدت سه ماه كه آنجا هستي به قدر قيمت يك مشمع خوب پول جمع خواهي كرد من
عقيده ام اين است كه كف اتاق را مشمع كنيم زيرا هم به زيبايي اتاق مي افزايد و هم تميز كردنش آسان است
و هم ارزان تو هم اين عقيده را بپذير. پرده هاي اتاق ما چون موقتي است از پارچه هاي خوش رنگ و ارزان
قيمت تهيه مي شود كه حتما قدرت خريدش را خواهيم داشت. براي خوابيدن احتياج به يك تخت چوبي داريم.
ما در روز از آن تخت چوبي به جاي كاناپه استفاده مي كنيم. به اين ترتيب كه دشكها را زير مي اندازيم و با
پارچه ي ساده و خوش رنگي روكش مناسبي برايش درست مي كنيم من اين روكش را به شكل قشنگي مي دوزم
و بعد روي اين تخت يا كاناپه را به وسليه ي كوسن ها و بالش هاي ظريف و زيبا تزيين مي كنيم و كاناپه را در
گوشه ي اتاق نزديك پنجره قرار مي دهيم (اين اتاق خواب) يك دست صندلي داريم. احتياج به يك ميز هم
داريم. ما مي توانيم ميز كهنه اي از دكان هاي سمساري بخريم و بعد رنگش كنيم روي آن را با روميزي قشنگ
كه با كارهاي دستي رونق گرفته باشد و يك گلدان گل بپوشانيم. صندلي ها را هم به طور پركنده در اتاق مي
چينيم واين خود به زيبايي اتاق مي افزايد بعد چهار پايه هاي كوچكي مي خواهيم كه مي توانيم با كمترين
قيمتي به نجار سفارش بدهيم مثلا 4 عدد اين چهار پايه ها چوبي است حتي رنگ هم نمي خواهد من در مدرسه
چيهايي ياد گرفته ام كه حالا به دردم مي خورد. من براي اين چهار پايه ها بالشتك هايي كه دورش چين هاي
درازي داده شده درست مي كنم اين بالشتك ها را با نوار و پونز به چهار پايه ها وصل مي كنيم و چين ها تا
روي زمين كشيده مي شود و به كلي چهار پايه ي چوبي زير آن پنهان مي شود پرويز نمي داني اينها چه قدر
قشنگ و كم خرج است از اين چهار پايه ها براي جلوي ميز آرايش كنار در ورود و كنار تختخواب و كنار
بخاري مي شود استفاده كرد بعد ما وسايل آرايش و به اصطلاح ميز آرايش مي خواهيم اينجا ديگر تو بايد
هنرنمايي كني و ميز كوچولوي خودت را رنگ بزني روي ميز را با پارچه اي از جنس همان پارچه اي كه روي
چهار پايه هكشيده ايم مي پوشانيم و با يكي از آن چهار پايه هايي كه جلويش به فاصله ي نسبتا دوري مي
گذاريم قسمت اصلي ميز آرايش درست مي شود تو وسايل خوب و لوكس به من داده اي كه براي روي اين ميز
كاملا مناسب است اينه ي دور طلايي را هم بالاي ميز به ديوار مي كوبيم و از يك دسته گل يا گلدان قشنگ
براي تزيين ميز آرايش استفاده مي كنيم. قاب عكس كه داريم و در طرز كوبيدنش سليقه من و تو بايد رعايت
شود من پول جمع مي كنم و يك تابلو نقاشي با دو سه عدد مجسمه مي خرم و تو خودت مي داني كه با به كار
بردن اينها صد مرتبه اتاقمان زيباتر و نشاط انگيزتر خواهد شد ما بايد هميشه گل داشته باشيم و تهيه گل
ديگر جزو وظايف توست.
- پس وسايلي كه ما بايد بخريم و البته بعدا تكميل مي شود به قرار زير است: 1- يك مشمع 2- يك ميز 3
پرده و پارچه براي تختخواب و چهارپايه ها 4- چهارپايه ي چوبي تخت چوبي (البته بدون رنگ خيلي ارزان)
-5 وسايل آشپزخانه (بشقاب و قاشق چنگال قابلمه باديه يك قوري برقي به جاي سماور اجاق يا منقل اگر لازم
باشد وسايل چاي خوري) اتو و چيزهاي ديگري كه من به فكرم نمي رسد ولي حتما لازم است. از اين وسايل
بشقاب و وسايل چاي خوري را مي شود به وسيله ي دادن لباس هاي كهنه به كاسه بشقابي!!!
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#152
Posted: 20 May 2012 10:36
نامه شماره ۱۰
پنجشنبه 5 مرداد
پرويز محبوب من
مطالبي را كه در اين نامه مي خواهم براي تو بنويسم چيزهاي تازه اي نيستند و علت تكرار آن ها فقط
موقعيت مناسبي است كه كنون براي ما پيش آمده يعني موافقت پدرم بدون هيچ قيد و شرطي شايد بپرسي چه
طور شد كه يك مرتبه پدرم تغيير عقيده داد؟ اين خود فصل جداگانه اي است كه بعد ها اگر فرصت كردم
برايت شرح مي دهم.
پرويز... من كه به سهم خودم خيلي خوشحالم بزرگ ترين آرزوي من فقط اين بود كه در كنار تو يك
زندگي سعادتمندي داشته باشم. براي تو همسري وفادار باشم. وسايل راحتي و خوشبختي تو را فراهم سازم. تو
اگر پيش من بودي و از همه افكار من آگاه مي شدي و اگر نقشه هايي را كه براي زندگي آتيه ام كشيده ام
براي تو شرح مي دادم. آن وقت مي توانستي باور كني كه تا چه اندازه در زندگز من نفوذ كرده اي و چه قدر
بر روح و نگرش من مسلط شده اي.
با اين وصف چه طور مي خواهي خوشحال نباشم. فكر اين كه به زودي به آرزوهاي بزرگ خودم خواهم
رسيد فكر اين كه در كنار تو زندگي خواهم كرد فكر اين كه با تو و به كمك تو نقشه هايي را كه براي
زندگيمان كشيده ام اجرا مي كنيم. خود به تنهايي براي من شيرين و مسرت بخش است
پرويز... اما تو خيلي كمتر از من در اين باره فكر مي كني و يقين دارم آن قدر كه من تو را دوست دارم تو
مرا دوست نداري. مي دانم كه الآن مي پرسي (چرا؟) به علت اين كه انسان وقتي كسي را حقيقتا دوست داشت
در راه رسيدن به او از هيچ چيز دريغ نمي كند و با همه ي نيرو و توانايي خود در راه مقصود پيش مي رود.
حتما باز هم مي پرسي (مگر من چه كرده ام؟) بسيار خوب... تو بدون هيچ دليل و جهتي گفته اي كه با
پيشنهادات مادرم مخالفي در صورتي كه اين پيشنهاد نه براي تو ضرري دارد نه براي من منفعتي. درست است
كه اين پيشنهاد تا اندازه اي مضحك و بدون نتيجه است. من هم با عقيده ي تو موافقم من هم بارها به مادرم
تذكر داده ام كه به جاي اين شرايط بي فايده سعادت مرا در نظر بگيرند و مطمئن باشند كه هرگز اين
پيشنهاد نمي تواند ضامن سعادت و خوشبختي كسي باشد ولي مادر من به هيچ قيمتي حاضر نيست از عقيده ي
خودش دست بردارد (و بيشتر علت اين پافشاري شكستي است كه او در زندگي زناشويي خورده و همين
شكست او را نسبت به همه ي مردها بدبين ساخته و ناچار مي خواهد آتيه ي دخترش را تامين كند. چاره
چيست) ولي از طرف ديگر همان طور كه اين پيشنهاد نمي تواند براي آينده ي من مفيد واقع شود براي تو هم
قبول آن ضرري ندارد يعني تو اگر به عشق و محبت خودت اطمينان داشته باشي هزاران هزار پيشنهاد ديگر را
هم در اين باب خواهي پذيرفت و هرگز ترس و واهمه اي از قبول آن به دل تو راه نخواهد يافت.
ديگران اين مخالفت تو را طوري تعبير مي كنند كه به عقيده ي من زياد مقرون به حقيقت نيست آنها مي
گويند كه تو با اين مخالفت ثابت مي كني كه به خودت و به عشق خودت اعتماد و اطميناني نداري. مي ترسي.
مي ترسي يك روز گذشته ها را فراموش كني و از روشي پيروي نمايي كه امروز پدر من از آن پيروي مي كند
و آن وقت مجبور شوي به اين شرط عمل نمايي. (سياست ممنوع)
ولي از نظر خود من: خود من هم همان طور كه گفتم مثل تو با اين پيشنهاد مخالفم و علت مخالفت من هم
اين است كه عقيده دارم عشق حقيقي يعني عشقي كه از هوس هاي پليد و كثيف دور و مجزا باشد هرگز از
بين نمي رود مخصوصا اگر دو همسر در حفظ اين عشق كوشا باشند. پس با اين وصف اين پيشنهاد نه تنها
فايده اي ندارد بلكه دليل مثبتي است بر اين كه مادر من به تو اعتماد ندارد و از اينده مي ترسد به اين جهت
من هم مثل تو با اين پيشنهاد مخالفم.
ولي پرويز... تو نبايد از اين چيزها ترسي داشته باشي اين قدر در عقيده ي خودت مصر و پابرجا نباش
آن هم در چنين وقعيتي كه ما حتي اگر نتوانيم تو بايد حالا حدكثر استفاده را ببري از طرف ديگر من بايد به
تو اعتماد داشته باشم من مي خواهم يك عمر با تو زندگي كنم. اگر اين پيشنهاد از جانب من بود آن وقت تو
حق داشتي اعتراض كني ولي وقتي من به تو بيش از اندازه اعتماد و اطمينان دارم و وقتي من سعادت زندگي
در كنار تو را به همه چيز ترجيح مي دهم ديگر مخالفت مرا دوستداشته باشي به خاطر من هم شده اين پيشنهاد
را مي پذيري.
پرويز محبوبم.
حالا ديگر با اين وضعي كه پيش آمده موقعي ست كه تو بايد فعاليت كني لابد بديعه خانم همه چيز را
براي تو تعريف كرده و ديگر احتياجي به تكرار آن نيست فقط من مي خواهم به تو بگويم كه اگر اين فرصت را
از دست بدهيم ديگر هرگز نمي توانيم موافقت پدرم را جلب نماييم زيرا او گفته است يا اين كه حالا اين
موضوع عملي شود يا من و تو بايد از يك ديگر چشم بپوشيم و تصديق كن كه قسمت دوم غير قابل تحمل است
و من هرگز نمي توانم قسمت دوم را بپذيرم.
خيلي ميل دارم تو را ببينم و شخصا با تو صحبت كنم اگر روز شنبه وقت پيدا كردم براي تو تلفن مي كنم.
راستي پرويز تو چرا اين قدر پشت تلفن آهسته صحبت مي كني اصلا صدا به گوش من نمي رسد و من
ناچارم در مقابل حرف هاي تو سكوت كنم و اين هم خيلي بد است.
ديگر حرفي ندارم جز اين كه يك بار ديگر بنويسم تو را بيش از همه ي دنيا دوست دارم و مي پرستم.
خداحافظ تو فروغ
1329/5/ پنجشنبه 5
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#153
Posted: 20 May 2012 10:46
نامه شماره ۱۱
1329/5/ دوشنبه 9
پرويز... همسر محبوبم
فكر مي كنم حالا ديگر اين اجازه را دارم كه تو را همسرم خطاب كنم. زيرا تو اگر بخواهي مي تواني بعد
از اين و براي هميشه همسر محبوب من باشي.
نامه هاي تو را ديروز دريافت كردم و باور كن بعد از خواندن آنها مخصوصا مطالبي كه در پشت آن
كارت پستال قشنگ نوشته بودي، به طوري يأس و غم به روح من چيره شد كه تصميم گرفته بودم بعد از اين
همه بي وفايي تو و سنگدلي مادرم خودم را نابود سازم. ولي باز هم خيال تو ، خيال زندگي با تو، خيال سعادتي
كه در آغوش تو مي توانم به دست بياورم مرا وادار كرد به نزد پدرم بروم و همه چيز را براي او تعريف كنم.
پرويز... من در آن وقت از فرط هيجان و تأثر، از شدت يأس و نا اميدي مي گريستم و باور كن همين گريه
ي من بود كه زندگيم را تا اندازه اي نجات داد.
به خدا و به آنچه كه در نزد تو عزيز و مقدس است سوگند ياد مي كنم كه ديوانه وار دوستت دارم و پيش
از اين كه تو بخواهي مرا ترك كني، من هم خود را از قيد اين زندگي سراسر رنج و نكامي آزاد خواهم كرد،
زيرا زندگي بدون تو براي من ارزشي ندارد.
پرويز... بعد از آن كه همه چيز را براي پدرم تعريف كردم و علت مخالفت تو را با آن شروط همان طور
كه خودت نوشته بودي شرح دادم ، پدرم گفت كه (از اين حيث كاملا خيالت آسوده باشد ، من تو را خودم مي خواهم شوهر بدهم و هيچ كس نمي تواند در كارهاي من دخالت كند. من خودم با اين شروط مخالفم، به پرويز
بگو بيايد پيش من تا با او صحبت كنم) پرويز... اين عين گفته هاي اوست، ولي در عوض به من حرفي زد كه
ناچارم آن را براي تو بنويسم، ببين پرويز پدرم گفت (درست است كه اينشروط بي معني و نابجاست ولي انسان
به وسيله ي آن خوب مي تواند ميزان محبت طرف را بسنجد) يعني اگر كسي حقيقتا دوست بدارد، در راه
رسيدن بهمحبوبش نه تنها از مال و مذهب و مرام و عقيده و ايمان و خانواده مي گذرد بلكه اگر جانش را هم
بخواهند به رايگان مي دهد.
با اين حرفها كاري ندارم. بعد ها كه رسما زن و شوهر شديم آن قدر وقت خواهم داشت تا تلافي همه ي
اين بي مهري ها و رنج ها و غم هايي را كه به من داده اي سرت در بياورم. از جانب شرط ها خيالت راحت
باشد، ولي در عوض پدرم يك شرط خيلي كوچك با تو خواهد كرد كه فقط منظورش از پيشنهاد آن اين است
(علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد) و من متن آن را در اينجا برايت مي نويسم تا زياد بي خبر نباشي.
(اگر تو روزي روزگاري گذشته ها را فراموش كردي و خواستي تغيير ذائقه بدهي و در زندگيت تنوعي
ايجاد نمايي يعني همسر ديگري اختيار كني در آن موقع من حق داشته باشم از تو طلاق بگيرم. والسلام و نامه
تمام) و مطمئنم كه من و تو هرگز بعد ها احتياج نخواهيم داشت كه از فوايد و مضرات اين شرط برخوردار
شويم، زيرا من تو را دوست مي دارم و به زندگي آتيه ام كاملا خوشبين و علاقه مندم و معتقدم زن بايد
شوهرش را حفظ كند و او را براي خود نگه دارد. زن اگر مدبر، نجيب ، باوفا ، مهربان و خانه دار باشد ، هرگز
شوهرش او را ترك نخواهد كرد ، ولي برعكس اگر لياقت نداشته باشد و نتواند آرزوها و تمايلات شوهرش را
برآورده كند، ناچار مردم هم از زن و خانه فراري مي شود و در اينجا تمام تقصيرها به گردن زن است.
(و اما راجع به مهر) اولا بايد به تو بگويم كه مهر مقداري نيست كه تو بخواهي نقدا آن را بپردازي، يعني
بستگي به استطاعت مالي تو ندارد و در ثاني در مقابل اين همه مهرباني و لطفي كه پدر من نسبت به تو ابراز
مي دارد، اگر تو بخواهي بگويي نه، مقدار مهر را هم تنزل بدهيد، نهايت بي انصافي را كرده اي و بايد به تو
بگويم آقاي سيروس خان به مراتب وضع زندگيش از تو بدتر و كيسه اش خالي تر است. فقط چيزي كه هست
(تو مو مي بيني و من پيچش مو) يعني شما ظاهر را مي بينيد و از باطن خبر نداريد. ولي او با آن كه
استطاعت مالي نداشت، به خاطر پوران همه ي آن چيزهايي را كه به او پيشنهاد كردند پذيرفت. گذشته از اين
ها وقتي پدرم مي گويد من هيچ چيز نمي خواهم و در عوض به دخترم هم چيزي نمي دهم، لزومي ندارد شما
قيمت آينه و شمعدان و انگشتر را پشت قباله ثبت كنيد.
اما به عوض همه ي اينها مقدار مهر را همان مقداري قرار داده اند كه براي پوران قرار دادند و من در
اينجا بايد بگويم پدر و مادر من در تعيين اين مقدار بيشتر از من صلاحيت دارند و تو مي تواني در اين
خصوص اگر ناراضي هستي با پدرم مذكره كني. ديگر چيزي كه باقي مي ماند موضوع طرز برگزاري عقد
است كه همان طور كه شما ميل داريد بايد خيلي بي سر و صدا و در يك محيط عادي مثل يك مجلس نامزدي
برگزار شود و اين كاملا مطابق ميل شماست. شما از حيث مخارج زياد ناراحت نباشيد. من هميشه مطابق در
آمدي كه دارم خرج مي كنم و هرگز حاضر نيستم بيش از آنچه كه شما مي توانيد خرج بنمايم، با اين ترتيب
همه موافقند، پس ديگر از هيچ جهت جاي نگراني باقي نمي ماند. حال شما اگر حقيقتا مرا دوست مي داريد
مي توانيد اقدام كنيد و سعادت مرا به من بازگردانيد.
پرويز... نمي دانم چرا بي اختيار تو را شما خطاب كردم، شايد از جهت احترامي ست كه مي خواهم به
شوهر اينده ام بگذارم!!! ولي بايد بگويم كه (تو) به قلب من نزديك تر است.
پرويز... من ديگر حرفي ندارم، همه چيز را براي تو نوشتم و تا آنجا كه مي توانستم و قادر بودم در رفع
موانع و مشكلات كوشش كردم، چون دوستت داشتم، چون پرستشت مي كردم ، ولي تو... حالا كاملا آزاد هستي و
من هم مثل تو هيچ وقت از كسي سلب آزادي نمي كنم، مي تواني هر كه را كه مي خواهي دوست بداري و با هر
كه مايلي ازدواج كني. تو مي تواني در اين تهران بزرگ هزاران دختر بهتر و زيباتر از من بيابي و در آغوش
آنها نه تنها من بلكه همه ي رنج ها و غم هايي را كه مدت چهار ماه به من داده اي فراموش كني ، ولي مطمئن
باش هيچ كدام از آنها تو را به اندازه ي من دوست نخواهد داشت و سعادتي را كه من مي توانم ببخشم تو در
كنار هيچ يك از آنان حس نخواهي كرد. من در راه رسيدن به تو كه هدف عالي زندگي من بودي تا اين حد
كوشش و مجاهدت كردم. حال تو هم اگر مرا حقيقتا دوست مي داري بيش از اين موضوع را سرسري نمي
گيري و به آمال و آرزوهاي من بي رحمانه پشت پا نمي زني و وسايل نابودي و مرگ مرا فراهم نمي سازي، من
تو را دوست دارم ، خيلي هم دوست دارم. نمي توانم فراموشت كنم. قادر نيستم بي تو به زندگي ادامه دهم ، ولي تو
مي تواني به من عمر و سعادت عطا كني. تو مي تواني حيات مرا پر از سرور و شادماني سازي ، تو مي تواني
همسر من باشي و تو مي تواني مرا و زندگاني سراسر حرمان ونكامي مرا كه در شرف نابودي ست نجات دهي.
تو مي تواني مرا دوست داشته باشي. ولي نمي خواهي، چرا؟... نمي دانم چرا... اگر مي خواستي مي آمدي
و........... من آنچه را كه مي خواستم براي تو نوشتم و حال تو را واگذار به عشقي مي كنم كه نسبت به من ابراز
مي داري. تا اين عشق چه حد و تا چه اندازه در وجود تو نفوذ كرده باشد... آن را هم نمي دانم.
پرويز.... نوشته بودي (حاضرم در راه حفظ تو همه گونه فدكاري كنم) نه پرويز من احتياجي به فدكاري
تو ندارم. تو زنده باش و به خاطر كساني كه دوستت مي دارند زندگي كن ولي... گل خودت را حفظ نما و
مخواه كه اين گل ناشكفته پژمرده شود. مطمئن باش وقتي پژمرد تو پشيمان خواهي شد.
پرويز اين آخرين حرف من است. تو را مجبور نمي كنم، تو آزادي خيلي هم آزادي، اگر مرا دوست نداري
اگر نمي خواهي با من زندگي كني من هم اصراري ندارم ، مثلي است معروف كه مي گويند (براي كسي بمير
كه برايت تب كند) من تا اين درجه مي توانستم به تو كمك كنم و كردم. من تا آنجا كه قادر بودم به تنهايي در
راه رسيدن به هدف و مقصودم يعني تو كوشش كردم. حال وقتي تو را نسبت به خود بي اعتنا و نسبت به
زحماتي كه كشيده ام حق ناشناس مي بينم، بيش از اين در مقابل تو نمي توانم پايداري كنم. من هم شخصيتي
دارم و به شخصيت خودم فوق العاده علاقه مندم و هرگز حاضر نيستم آن را از دست بدهم. من تا اين حد
حاضر شدم خودم را در مقابل تو كوچك و بيچاره نمايم. يعني اين عشق تو بود كه مرا وادار مي كرد از همه
چيز حتي از شخصيت خودم هم بگذرم. ولي بيش از اين نمي توانم و شئونات و حيثيات خانوادگي من به من
اجازه نمي دهد باز هم به تو اصرار كنم، نه تو اگر مرا دوست داشته باشي مي ايي و هر دو در كنار هم زندگاني نويني را آغاز مي كنيم ولي اگر نه نمي خواهي و مايل نيستي مي تواني صريحا بگويي و من جز اينكه
با يك دنيا حسرت و ناكامي از تو چشم بپوشم و بعد يك عمر سراسر رنج و بدبختي را به احترام تو با تنهايي
به سر آورم و در تمام آن مدت سعادت تو و همسر اينده ات را از خدا بخواهم و طلب كنم كار ديگري ندارم.
پرويز اگر مي تواني مرا فراموش كني، فراموش كن. اگر قادر هستي بي رحمانه آمال و آرزوهاي مرا لگدمال
سازي، مرا فراموش كن. اگر نمي تواني و حاضر نيستي در مقابل اين همه سعي و كوشش من پاداشي بدهي، باز
هم مرا ترك كن. من نه تنها به تو اعتراض نمي كنم بلكه به خودم اين حق را نمي دهم كه اصلا بگويم چرا؟
چرا؟ چون من را دوست نداري.
پرويز ديگر قادر نيستم براي تو چيزي بنويسم. گذشته از اينكه دستم درد گرفته يك پرده اشك هم جلوي
يددگانم را پوشانيده است. افسوس كه اگر تو نخواهي ديگر ايندست قادر نخواهيد بود تا در ميان دست تو جاي
گيرد و همه ي درد خود را فراموش كند. و اين ديده هرگز با آن همه اميد و آرزو به ديدگان تو دوخته نخواهد
شد و در نگاه تومستي يك عمر... يك عمر پر از سرر و شادماني را نخواهد يافت. مي دانم كه خيلي بدبختم.
اگر نتوانستم بعد از تو زندگي كنم و مرگ را ترجيح دادم تو هرگز ملامتم نكني. زيرا وقتي انسان مايه ي
زندگيش را از دست داد، ناچار است بميرد. زندگي بي وجود تو براي من ارزشي ندارد وقتي مردم راحت مي
شوم خيلي راحت. نه از بي وفايي تو رنج مي برم و نه از سنگدلي مادرم. و تو در آن صورت هرگز نخواهي
توانست با نامه هاي غم انگيز خودت يك مشت گوشت و استخوان بي جان را بي رحمانه آزار دهي. بله پرويز
وقتي تو هم مرا ترك كردي من مي ميرم. بالاتر از سياهي رنگي نيست. خداحافظ تو يا فقط براي امروز يا براي
هميشه آن هم بستگي كامل به تصميم تو دارد: فروغ. من به وسيله ي تلفن از تصميم شما آگاه مي شوم. روز
پنجشنبه به شما تلفن مي كنم.
فروغ
1329/5/9
نامه شماره ۱۱
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#154
Posted: 20 May 2012 10:49
نامه شماره ۱۲
1329/5/ دو شنبه 18
پرويز من...
اگر كلمات به راستي مي توانستند معرف معاني خود باشند آن وقت من هم به آساني مي توانستم درجه ي
خوشبختي و سعادت را براي تو تعيين كنم چه سعادتي از اين بالاتر؟ آيا وجود تو خود به تنهايي براي من
سعادت بزرگي نيست؟ و ايا زندگي در كنار تو كمال مطلوب من نمي باشد؟ من از تو از تو كه اين قدر خوب و
مهربان هستي تقاضا مي كنم كه گذشته ها را فراموش كني. مگر اين گذشته ها براي ما جز درد و رنج حاصلي
به بار آورد؟ پس چرا بايد باز هم به گذشته فكر كنيم و باز هم به خاطر اشتباهاتي كه مرتكب شده ايم رنج ببريم. من كنون از آن همه ماجرا فقط يك چيز ياد دارم و يك چيز از خاطرم نرفته و آن هم عشق توست.
عشقي كه براي من به منزله ي هوا و نور آفتاب ضروري و لازم است.
پرويز... من اعتراف مي كنم كه اشتباه كرده ام و بيهوده به تو نسبت بي وفايي داده ام. ولي تو خودت
خوب مي تواني درباره ي من قضاوت كني وقتي وضع مرا در نظرت مجسم كردي درك اين موضوع هم براي تو
آسان مي شود و ميفهمي كه من گناهي نداشته و ندارم. من هميشه تو را دوست داشته ام و حتي بعد از نوشتن
آن نامه هم تو با همان قدرت و نفوذ در قلب من باقي بودي. من و تو هر دو مرتكب اشتباهاتي شده ايم و هر دو
هم بايد گذشت داشته باشيم و گذشته ها را فراموش كنيم.
تو از من چه مي خواهي.... آيا محبت بي پايان من در آينده وسايل راحتي فكر تو را فراهم نمي سازد؟ من
هميشه آرزو كرده ام كه براي شوهرم همسري وفادار و مهربان باشم و باز هم آرزو كرده ام كه همسرم هم
نسبت به من صميمي و مهربان باشد در نامه هاي آينده ام سعي مي كنم انتظاراتي را كه از همسرم مي توانم
داشته باشم براي تو شرح دهم و (تو را به وظيفه ات اگر آشنا نيستي آشنا سازم) و از تو هم همين تقاضا را
دارم پرويز ما در كنار هم زندگي شيريني خواهيم داشت و تو بايد به خاطر من هم شده ه فعاليت وكوشش
خودت بيفزايي مطمئن باش زحمات تو همه قابل جبران است و من وقتي توانستم و قادر بودم پاداش زحمات تو
را خواهم داد.
پرويز تو بايد به اين حقيقت ايمان بياوري كه اولين و آخرين عشق من هستي و بيش از هميشه دوستت
دارم و سعادت تو منتهاي آرزوي من است مي خواهي باور كن و مي خواهي باور نكن، مختاري.
خداحافظ تو فروغ
جواب نامه ي مرا يا خودت به اداره ي روزنامه ي ترقي ببر و به سيروس بده يا با پست براي او بفرست
روي پكت بنويس اداره ي روزنامه ي ترقي روزنامه ي آسياي جوان آقاي سيروس بهمن دريافت دارند اسم
خودت را هم پايين پكت بنويس ديگر احتياجي به اسم مستعار نداري ولي من فكر مي كنم طريقه ي اول بهتر
باشد و زودتر به دست من برسد.
فروغ
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#155
Posted: 20 May 2012 10:56
نامه شماره ۱۳
قسمت اول
پرويز...
به خدا اگر امروز نامه ي تو به دست من نمي رسيد ديگر با تو قهر مي كردم دو هفته انتظار شوخي نيست
آن هم براي من كه بزرگ ترين دلخوش ام خواندن نامه هاي توست اما بالاخره خدا رحم كرد و نامه ي خيلي
شيرين و يك كمي تلخ تو امروز به دست من رسيد. پرويز به خدا تو خيلي مرا اذيت مي كني مي داني من تصميم گرفته بودم اصلا ديگر به گذشته فكر نكنم اگر نه من هم بلدم از تو گله كنم و من هم مي توانم اشتباهاتي
را كه تو مرتكب شده اي شرح دهم و يك قدري قانعت كنم ولي تو... نمي دانم چه بگويم.
اول از همه بايد موضوع نامه را برايت روشن كنم پرويز گفتهي تو درست است من هم مقصودم همين بود
راست است من به تو گفتم مجبورم كردند ولي تو نمي داني به چه ترتيب. آخر پرويز عزيز من مجبور كردن
تنها اين نيست كه يك كارد دست بگيرند و سر مرا دم باغچه بگذارند و بگويند يا بنويس يا سرت را مي بريم.
نه. گاهي اوقات با تحريك احساسات و پرورش غرور صدمه ديده و در هم شكسته انسان را وادار به ارتكاب
اعمالي مي كنند كه نه تنها راضي نيست بلكه در حين ارتكاب هم نمي تواند بفهمد كه چه مي كند من هم
گرفتار يك چنين وضعي شده بودم و آنها بعد از اين كه با سرزنش بدگويي مذمت احساسات مرا به حد كافي
تحريك كردند آن وقت من هم تحت تاثير احساساتي كه آنها برانگيخته بودند به نوشتن آن نامه مبادرت نمودم و
در حقيقت مجبورم كردند من از دست احساسات و در زير فشار هيجانات روحي به اين وسيله فرار كردم در
حالي كه ابدا راضي نبودم و اين يك عمل اختياري نبود يعني در آن ساعت عقل بر اعمال من حكومت نمي كرد
و كاري هم كه از روي بي عقلي انجام داده شود نمي تواند براي كسي مدرك دروغگويي و تظاهر باشد يك
بار ديگر هم به تو گفتم پرويز به خدا دروغ نمي گويم. من بلافاصله بعد از نوشتن آن نامه و فرستادن آن نامه به
قدري پشيمان شده بودم كه مي خواستم به پستخانه بروم و نامه را بگيرم و چون ديدم اين عمل غير ممكن است
تصميم گرفتم براي تو تلفن كنم و خواهش كنم آن نامه را نخوانده براي من پس بفرستي و حتي دو سه بار هم به
عزم تلفن كردن از منزل بيرون آمدم ولي چون وقت كم بود و در هر بار هم براي تلفن كردن به تو بايد يك
ساعت معطل شوم نشد كه نشد. و نتيجه را هم كه خودت مي داني. اين موضوع نامه. پس همان طور كه خودت
نوشته اي مرا مجبور نكردند يعني مستقيما مجبور نكردند بلكه با تحريك احساسات من مرا وادار كردند كه
اشتباهي مرتكب شوم يك بار هم از تو خواهش كردم اين موضوع را فراموش كني و تو مثل اين كه يادت رفته
باز هم از اين نامه ي جهنمي. من صحبت مي كني من از اين به بعد حاضر نيستم حتي يك دقيقه از وقتم را به
شنيدن هر چه مربوط به اين نامه است اختصاص دهم. همين و بس. (و اما راجع به وعده ي سرخرمني) اولا اين
لقبي كه تو به اين وعده عطا كردي زياد برازنده و مقرون به حقيقت نيست چون اين وعده صحيح و درست و
پابرجاست تا موقعي كه تو وضع ماليت را اندكي مرتب كني و بتواني پول جمع كني پرويز با وجود اين كه مي
دانم زياد براي حرف هاي من ارزش قايل نيستي باز هم مي گويم كه مامانم ديگر مخالفتي ندارد و موضوع شرط
ها را كنار گذاشته (آن هم به خاطر من) پس تو از اين حيث نگران نباش تقريبا همه موافق اند اين هم گزارش
من مي خواهي باور كن مي خواهي باور نكن من فقط مي گويم كه بعد ها نگويي چرا به من نگفتي پرويز عزيزم
يك دفعه به تو گفتم كه براي موفق شدن احتياج به پول داري اگر من خودم يك قدري بزرگ تر بودم و به سن
قانوني رسيده بودم اين مشكل را هم به نفع تو حل مي كردم ولي افسوس كه ديگر در اينجا اختيار از من سلب
ميشود و در حقيقت اين بندها و قيودات خانوادگي براي من مشكلي بزرگ و مانع پيشرفت كار من اند من به
خاطر اين كه تو فرصت بيشتري داشته باشي و بهتر بتواني فعاليت كني مدت چهار ماه را به شش ماه يعني تا
بهار سال اينده تمديد مي كنم اين موضوع را با پدرم هم در ميان گذاشته ام و او موافق است پرويز تو اگر ماهي 150 تومان هم ذخيره كني بعد ازگذشتن شش ماه 900 تومان پول خواهي داشت من فكر نمي كنم تو به غير
از خرج لباس و خرج هاي جزيي ديگر خرجي داشته باشي پس به آساني مي تواني ماهي 150 تومان از حقوقت
كنار بگذاري و به علاوه وقتي انسان اراده و پشتكار داشته باشد 9 ماه نه يك ماه هم مي تواند آنچه را كه اراده
كرده است به دست بياورد. من به تو گفته بودم كه به بيش از 500 تومان احتياجي نيست ولي تو بين اين دو هر
مقداري را كه مي خواهي ذخيره كن چون لازم است. من هم مثل تو با تشريفات با جشن با تجملات و از اين
قبيل چيزها مخالفم و آن را در صورتي شايسته مي دانم كه شوهرم پولدار و ثروتمند باشد ولي وقتي مي بينم تو
هنوز آن قدرها استطاعت مالي نداري كه بتواني مثلا جشن مفصلي بگيري نه تنها راضي نمي شوم بلكه حتي
الامكان سعي مي كنم باري از دوش تو بردارم و از اسراف و زياده روي جلوگيري كنم پس تو هيچ وقت نبايد
از اين حيث ناراحت باشي و به مقداري كه من تعيين كرده ام اعتراض كني چون من همه ي حساب ها را كرده
و تا آنجا كه توانسته ام موضوع را به نفع تو خاتمه داده ام بديش اينجاست كه پدر و مادر من به اين چزها خيلي
اهميت مي دهند و مثلا وقتي پدر من به تو مي گويد من با تشريفات مخالفم مقصودش اين نيست كه اصلا
جشني گرفته نشود من او را از تو بهتر مي شناسم او تشريفات را اين مي داند كه مثلا در كافه جشني بگيرند
و هزار ها تومان خرج كنند و با اين مخالف است نه با جشني كه در منزل گرفته مي شود و عدم آن را اهانتي
به حيثيات و شئونات خانوادگي خود مي داند و اين كه به تو پيشنهاد كرد صبر كني مقصود اصلي اش اين
بوده است كه تو بتواني پولي جمع كني و جشن مختصري بگيري ببين پرويز به عقيده ي من انسان با كمترين
مقدار مي تواند بهترين كارها را انجام دهد و بهترين چيزها را فراهم كند به شرطي كه اندكي سليقه و يك
قدري حس مجلسي ترتيب بدهم كه همه تعريفش را بكنند و به همه خوش بگذرد تا تو كه عقيده اي داشته
باشي ولي من همان طور كه گفتم زياد به اين چيزها پايبند نيستم و فقط مي خواهم رضايت پدر و مادرم را
فراهم كرده باشم من سعي مي كنم آن قدر خرج كنم كه تو استطاعت داشته باشي و تو نبايد هرگز از اين بابت
ناراحت شوي تو به من بگو چه قدر مي تواني براي اين منظور خرج كني تا من هم يك قدري فكر كنم و راه
حل را گير بياورم و اما حالا برويم سر گله ها و شكايت ها...
پرويزم تو هميشه سعي مي كني از من گله كني تا اندازه اي هم حق داري و من هم اعتراف مي كنم كه
گاهي اوقات مرتكب اشتباهاتي مي شوم ولي بايد اين را هم به خاطر داشته باشي كه فروغ پيغمبر نيست و يك
انسان ساده و عادي غير ممكن است در زندگي مرتكب خطا و اشتباهاتي نشود ولي باور كن پرويز من هيچ
وقت نمي خواسته ام به تو دروغ بگويم و بر خلاف آنچه كه گفتم رفتار كنم مخصوصا نسبت به تو اصلا من اگر
بخواهم به تو دروغ بگويم ناراحت مي شوم چون تو را دوست دارم تو را همسر آينده و شريك زندگيم مي دانم و
بنابراين اگر به تو دروغ بگويم مثل اين است كه خودم را گول زده ام زيرا چون تو شريك زندگاني من هستي
بين من و تو كوچك ترين پرده و حايلي نبايد وجود داشته باشد و ما بايد نسبت به هم فوق العاده صميمي و
مهربان باشيم پس اين گناه وخيانت بزرگي محسوب مي شود اگر من به تو دروغ بگويم و يا موضوعي را از تو
پنهان كنم درست است من حرف هايي زده ام كه بعد ها بر خلاف آن عمل كرده ام ولي به خدا پرويز تقصير
من نيست انسان گاهي اوقات در موقعيتي قرار مي گيرد كه مجبور مي شود بر خلاف ميل و رضايت قبلي اش
حرف هايي بزند و يا اشتباهي مرتكب شود اما تو مثل اين كه تنها به قاضي رفته اي و كارها و حرف هاي
خودت را فراموش كرده اي
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#156
Posted: 20 May 2012 11:29
نامه شماره ۱۳ قسمت دوم
من از تو يك گله ي بزرگ و خيلي هم بزرگ دارم تصميم گرفته بودم آن را هرگز
به تونگويم ولي تو مرا وادار مي كني حالا كه اين طور است از لج تو من هم مي گويم اما زياد عصباني نشو
درست فكر كن بعد جواب مرا بده. آخرين باري را كه به خانه ي ما آمدي به ياد داري تو در آن شب خيلي
حرف ها زدي كه زياد به مذاق من خوشگوار نبود. ولي وقتي كه مي خواستي بروي يك حرف عجيبي زدي كه
به خدا اگر تو را دوست نداشتم و اگر براي تو ارزش و اهميتي قايل نبودم همان جا تلافي مي كردم. دليل و
علت آن را از تو نخواستم اما من چيزي نگفتم فقط به خاطر تو و بعد هم سعي كردم اين موضوع را فراموش
كنم و كمتر به آن بينديشم. حتما الان از خودت مي پرسي چرا مگر من چه حرفي زده ام؟ يادت رفته حق هم
داري فراموش كني براي اين كه حرف هاي بد كمتر در خاطر انسان مي ماند خودت را حاضر كن الان مي
تو گفتي: فروغ من ديگر (حاضر نيستم) قيمت آينه و شمعدان را پشت قباله » ( گويم يك دو سه (مواظب باش
به خدا من نمي فهمم مقصود تو از گفتن اين حرف ها «. بيندازم و مهر را هم فقط (به خاطر تو) بالا بردم
چيست. تو اگر مرا دوست داري چرا با كمال ميل و رضايت قبول نمي كني و اگر دوست نداري چه لزومي
دارد بعد از آن همه گفت و گو تنها به خاطر من قبول كني در صورتي كه اگر تو مرا دوست نداشته باشي من
هم در نزد تو خاطري نخواهم داشت پس چه! ايا تو خواسته اي به من ترحم كني و به احترام عشق من به اين
عمل دست زده اي؟ و ايا اين كلمه ي به خاطر تو معني ترحم را بيشتر نمي دهد تا عشق؟ به خدا وقتي به اين
چيزها فكر مي كنم وقتي اين حرف هاي عجيب تو را به خاطر مي آورم نه تنها از زندگي بلكه از خودم كه اين
قدر پست و بيچاره شده ام متنفر مي شوم. تو خيال مي كني كه من احتياجي به ترحم دارم نه هرگز هرگز. من
اين عشق ديوانه و سركش را در قلبم خفه مي كنم. من از اين همه اميد و آرزو چشم مي پوشم من سعي مي كنم
حتي اگر به قيمت زندگيم هم تمام شود تو را و عشق تو را فراموش كنم. ولي هرگز راضي نمي شوم كسي از راه
ترحم با من ازدواج كند چرا؟ چرا؟ مگر من چه گناهي مرتكب شده ام و كدام لكه ي ننگ بر دامانم نشسته
است؟ اگر من خوب و مهربانم اگر مي توانم تو را خوشبخت كنم اگر مي توانم براي تو همسري مطيع و باوفا
باشم اگر تو مرا دوست داري و اگر من صاحب صفاتي هستم كه يك دختر نجيب و برجسته مي تواند داشته
باشد پس چرا حاضر نيستي مثلا مهر مرا با كمال ميل 10000 تومان كني و آن را با كراه قبول مي كني چرا
مگر در اين معامله زيان مي كني و مگر در بهاي آنچه كه مي دهي همسري به دست نمي آوري كه يك عمر
باعث خوشبختي و سعادتت خواهد شد و يك عمر به خاطر آسايش تو زحمت خواهد كشيد ايا اگر تو تمام دنيا
را هم به پاي او بريزي زيان ديده اي؟ ولي اگر نه من بد هستم من لياقت همسري شخصي چون تو را ندارم من
نمي توانم تو را خوشبخت كنم تو مرا دوست نداري پس چرا حاضر مي شوي و تازه مي گويي به خاطر تو. نه
نگو. اگر اين طور است نمي خواهم ديگر اين كلمه را تكرار كني اگر من خاطري داشتم مزدي نداشت بعد از
آن همه گفتگو و چانه زدن تازه نرخ مرا معين كني و بپذيري. انسان بلا را كه به جان نمي خرد پس چه كسي
تو را وادار كرده است كه به اين عمل مبادرت ورزي و رضايت دهي مگر نه اين كه تو خواسته اي به من رحم
كني در صورتي كه اگر اين طور باشد من هرگز راضي و خشنود نخواهم بود به خدا اين چيزها آدم را ديوانه
مي كند اگر تو از من اطمينان داري و اگر مي داني كه من مي توانم يك عمر با تو زندگي كنم پس قباله و مهر
و هزار چيز ديگر يعني چه آيا اين چيزها مي تواند در زندگي ما تأثير داشته باشد و ايا اگر مهر من 10000 نه
صد هزار تومان باشد.....
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#157
Posted: 20 May 2012 11:31
نامه شماره ۱۳قسمت سوم
من هرگز آن را از تو مطالبه خواهم كرد تو تصور مي كني من آن قدر پست فطرت و
دني طبع هستم كه به پولي كه تو در بهاي من مي پردازي چشم داشته باشم و بخواهم روزي قباله ام را عليه تو و
به نفع خودم به كار برم نه من اين طور نيستم و اين بندها و قيودات خانوادگي ست كه مرا وادار كرده است به
اين چيزها اهميت بدهم. بزرگ ترين هديه اي كه همسر من مي تواند به من تقديم كند روح اوست اخلاق اوست
نجابت اوست نجابت و شرافت اوست بلندي طبع و استقلال فكر اوست من مي خواهم چه كنم و چه نفعي به
حال من مي تواند داشته باشد يك قباله من خودم را بالاتر و بزرگ تر از آن مي دانم كه به اين چيزها خودم را
دلخوش كنم و به اين قيود پابند باشم نه تو نگو به خاطر من اين حرف مرا آتش مي زند من در اين يك كمه ي
كوچك به قدر يك دنيا معني مي بينم مثل اين كه تو بخواهي يك حيوان بي ارزش را خريداري كني و براي
آن حيوان قيمت زيادي تعيين كرده باشند و تو راضي نباشي و بالاخره الحاح و التماس او تو را راضي كند و
او را به همان بهاي گزاف خريداري كني و بعد هم بگويي من اين پول را فقط به خاطر تو دادم يعني ترحم
كردم يعني تو اين قدر ارزش نداشتي يعني تو لايق نبودي ولي من دلم سوخت به تو رحم كردم مطمئن باش اگر
ارزشي داشتي به بهاي بيشتر و با كمال ميل خريداريت مي كردم. بله پرويز تو مي خواهي با من همين معامله
را بكني تو با اين كلمه مي خواهي به من بگويي فروغ من به تو رحم كردم دلم سوخت تو ارزشي نداشتي. اگر نه
من راضي مي شدم و با كمال ميل و رضايت و از همان اول قبول مي كردم. به خدا دلم مي خواهد از شدت
تأثر گريه كنم آخر چرا بايد اين طور باشد من از تو توقع شنيدن چنين سخناني را ندارم من آن قدر كه به
بلندي طبع و نظر مردي اهميت مي دهم به ثروت و شغل و مقام و شخصيت اجتماعي او توجه ندارم چرا تو
بايد اين طور باشي؟ نمي دانم خدا كند من اشتباه كرده باشم در جاي ديگر تو مي گويي (من ديگر حاضر
نيستم قيمت اينه و شمعدان را پشت قباله بيندازم) اين باز هم همان معني را مي دهد تو باز هم با اين حرف مرا
تحقير كرده اي مرا كوچك و پست كرده اي و باور كن اين حرف هاي تو تاثير بدي در من مي كند نسبت به
تو بدبين مي شوم اعتمادم از تو سلب مي شود آخر چه دليل دارد و تو چرا اين حرف را مي زني؟ اين چيزها در
من خيلي تاثير مي كند و من به اين جزييات بيش از اندازه توجه دارم. هر چه فكر مي كنم دليل اين مخالفت تو
را نمي فهمم تو مي ترسي قباله زياد سنگين شود و تو نتواني به موقع از عهده ي آن بر ايي اين كه فكر پچه
گانهاي است چه طور تو از اول زندگي به فكر روزهاي جدايي هستي و مي خواهي جاده را صاف كني به خدا
خيلي بد است من خيلي رنج مي برم تو تصور مي كني كه ممكن است روزي من و تو هم جدا شويم نهاين غير
عملي است اين باور كرددني نيست و تازه تو تصور مي كني اگر ما در زندگي زناشويي مجبور شويم از هم جدا
شويم من به قباله و مهر... اهميتي مي دهم نه به خدا من فقط براي اين كه به تو ثابت كنم چنين فكري ندارم در
يك نامه همه چيز را به تو مي بخشم زيرا مي خواهم خيال تو راحت باشد من پست و كثيف نيستم من حتي فكر
اين را كه بخواهم يك روز قباله ي خودم را منبع عايدي قرار دهم ننگ مي دئانم من از آلودگي به اين ماديات
گريزانم هدف من در زندگي زناشويي غير از اينهاست من وقتي شوهرم را دوست بدارم تا آخرين لحظه ي حيات و تا آخرين قطره ي خونم به خاطر او و به خاطر خوشبختي او كوشش خواهم كرد من امروز فقط مي
خواهم با تو ازدواج كنم زيرا احساس مي كنم كه به خوبي مي توانم وسايل خوشبختي تو را فراهم سازم من از
دسته ي دختراني نيستم كه منظورم در ازدواج فقط تحصيل آزادي بيشتر و يا مثلا پوشيدن لباس هاي قشنگ
تر و توالت كردن باشد من اين چيزها را ننگ مي دانم پستي و رسوايي مي دانم. (ايا فكر مي كني كه من اين
طور كه به تو معرفي شده ام نباشم و بعد ها تغيير اخلاق بدهم و باعث زحمت تو بشوم نه اينهم قابل قبول
نيست زيرا انسان تا به كسي اطمينان ندارد او را براي همسري خود انتخاب نمي كند ايا مي خواهي تناسبي
بين وضع مادي تو با اين چيزها برقرار باشد اين هم كه غير عملي است اين چيزها به وضع مادي كسي بستگي
ندارد و با شخصيت و مقام اجتماعي خانواده ها مربوط است و علاوه بر اين رسم است و بايد پيروي شود) من
شخصا به اين چيزها عقيده ندارم من شرط ازدواج و سعادت عشق را صد هزار تومان مهر و انداختن قيمت
اينه و شمعدان به پشت قباله نمي دانم من كسي نيستم كه به مهر و از اين قبيل چيزها چشم داشته باشم و همان
طور كه گفتم فقط به خاطر اين كه به تو ثابت كنم پست و كوته فكر نيستم حاضرم همه ي آنچه را كه تو در
قباله ي من منظور مي داري به خودت ببخشم من اين چيزها را فقط به خاطر پدر و مادرم و رضايت آنها مي
گويم آنها به طرز فكر و عقيده ي تو آشنايي ندارند و اين مخالفت تو را حمل بر لئامت و خسيسي مي كنند
مثلا اگر تو فكر مي كني اين موفقيت آخريت خيلي عادي بود نه درست است كه بالاخره به نفع تو تمام شد ولي
نظر پدرم درباره ي تو تغيير كرد و اگر تعريف هاي من و دلايل من نبود هنوز هم عقيده داشت كه تو آدم
خسيسي هستي ببين پرويزم اين موفقيت به چه قيمتي براي تو تمام شد و حالا اگر از اول موافق مي كردي آنها
به تو خوشبين تر مي شدند مي داني من فكر مي كنم مخالفت تو با مقدار مهر صحيح بوده و كاملا موافق بودم
و چون مي دانستم كه اين جزو عقايد توست و انسان هم بايد از عقيده اش دفاع كند وي اين مخالفت دومي
زياد مرا ناراحت كرد درست است كه من خودم به تو پيشنهاد كردم در صورتي كه پدرم به من چيزي نداد تو
هم قيمت اينه و شمعدان را پشت قباله نينداز ولي تو چرا پذيرفتي؟ تو چرا بايد قبول كني؟
پرويز محبوبم اين افكار است كه مرا ديوانه مي كند اين چيزهاست كه مرا رنج مي دهد وقتي فكر مي كنم
و مي خواهم علت مخالفت تو را پيدا كنم و هيچ دليلي براي آن نمي يابم آن وقت مجبور مي شوم به اين دليل
متكي شوم كه شايد من آن قدرها ارزش ندارم كه تو به خاطرم به اين چيزها راضي شوي شايد نمي توانم نه اين
طور نيست اگر من و وجود من در نزد تو ارزشي نداشت تو هرگز مرا براي همسري انتخاب نمي كردي و باز
هم فكر مي كنم حتما اين عشق زياد در تو نفوذ نكرده اگر نه هر وسيله اي بود موفق مي شدي و اين چيزها را
بهانه نمي كردي و براي خودت مانع نمي تراشيدي. و بعد.... ديگر خودت حالت مرا حدس بزن... حالت انساني
را كه در تنگناي فكر گرفتار شده و مي خواهد محبوبش را تبرئه كند و نمي تواند و به ناچار همه ي گناه ها را
به گردن خودش مي اندازد... پرويز ديگر گله ي من تمام شد فكر مي كنم سر تو هم درد گرفته باشد اما من
حالا كه دل پرم را خالي كردم ديگر به اين موضوع فكر نمي كنم اما تو بايد به من جواب بدهي كه چرا؟ پرويزم
اگر گفتي در بهار سال اينده چه اتفاقي مي افتد. در همان روزي كه من و تو براي اولين بار بعد از مدتي
يكديگر را ديديم من مي خواهم روزي كه با تو ازدواج مي كنم همان روز باشد تو هم بايد موافقت كني اصلا پرويز زمستان هيچ لطفي ندارد توي سرما و برف و باران كه نمي شود خوش بود و شادماني كرد من مخصوصا
مدت را به شش ماه تمديد كردم كه هم تو فرصت بيشتري براي فعاليت داشته باشي و هم بهار بيايد. چون
بهار فصل عشق است. (چه بي تربيت شده ام چه حرف هايي مي زنم.) ببين شهريور مهر آبان آذر دي بهمن
اسفند. فروغ + پرويز = خوشبختي. اين ديگر حتمي و قطعي است مي خواهي باور كن مي خواهي باور نكن.
آزادي. خدا كند زودتر فروردين برسد تا من تلافي همه ي اين گله ها وشكايت ها را سر تو در بياورم. بگو ان
شاء الله. نامه ام خيلي طولاني شد اما هنوز خيلي چيزها مانده كه به تو نگفته ام و به نصف مطالب نامه ي تو
جواب نداده ام اين ديگر باشد براي فردا فردا يك نامه ي ديگر مي نويسم و به بقيه ي گله هاي تو پاسخ مي
دهم. پرويز به من گفتند تو رتبه گرفته اي حالا خواه راست و خواه دروغ من تبريكم را گفته ام اگر راست است
كه هيچي اگر دروغ است تبريك من مال روزي كه اين موضوع حقيقت پيدا كرد پرويزم آخر نامه ات يك
شكلي نقاشي كرده بودي كه من هر چه فكر كردم از معماي آن سر در نياوردم آخر اين چيست ق - ت به خدا
من از اين چيزها سرم نمي شود مثل يك فرمول مي ماند ولي حل كردنش كار حضرت... است پ ش كه مي دانم
يعني پرويز شاپور ولي از آن دو تا بالايي ها چيزي نفهميدم راستش رابگو ق ت يعني چه و مقصودت چيست
ديگر يك علامت ضربدر هم ميان يكي از صفحه ها كشيده بودي از اين هم چيزي نفهميدم گمان كنم براي من
خط و نشان كشيده اي اين طور نيست؟ اين را هم برايم بنويس يادت نرود ديگر از اين به بعد جواب نامه ام را
زودتر بده. من شنبه ي گذشته براي تو كاغذ دادم و تو در هفته ي بعد جواب دادي بسيار خوب خيلي تنبل
شده اي... پرويزم دلم مي خواهد هميشه به من بگويي فروغم يا فروغ من چون اين كلمه به من قوت قلب و
اطمينان مي دهد و من در هر بار كه آن را بشنوم به ياد مي آورم كه مال تو هستم مال تو كه اين قدر دوستت
دارم ديگر از من گله نكن كه چرا كاغذ مختصر مي نويسم آخر پرويز در آن مرتبه من سوژه اي براي نوشتن
نداشتم و به همين دليل نامه ام مختصر و كوتاه بود. اما تو مثل اين كه دواخانه باز كرده اي پشت سر هم از
داروهاي اختراعي خودت تعريف مي كني و به من وعده ي معالجه مي دهي اگر مريض هاي ديگرت را هم به
همين سرعت و با همين روش بخواهي معالجه كني يك روز در داروخانه ات را مي بندم و تحويل زندانت مي
دهم اين از من به تو نصيحت كه زياد براي داروهاي خودت تبليغ نكني و اما اگر از درد دست من بخواهي
همچنان باقي ست اين دفعه بايد جواب نامه ام را زود بدهي نامه ام كتابي شد من ديگر ركورد پرحرفي را
شكسته ام زود. زود امروز جمعه است من فردا اين نامه را به پست مي اندازم شنبه يك شنبه حتما دوشنبه به
دست تو مي رسد تا چهار شنبه عصري حتما بايد جواب نامه ام را داده باشي و اگر نه به جرم اهمال در انجام
وظيفه تسليم مقامات جزايي ات مي كنم.
خداحافظ تو: فروغ تو
پرويز يك عكست را براي من بفرست يك دفعه ي ديگر هم از تو خواهش كردم ولي مثل اينكه يادت رفت
اگر عذرت اين است كه عكس قشنگ نداري باشد من همان عكس زشت تو را دوستخواهم داشت تو در چشم من
از همه ي مردم دنيا بهتر و خوب تري ديگر بهانه نياور.
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ویرایش شده توسط: nazaninsexyy
ارسالها: 3194
#158
Posted: 21 May 2012 05:56
نامه شماره ۱۴
پرويزم نامه ي تو رسيد بارك الله حالا شدي پسر خوب. از تو خيلي ممنونم كه هم زود به نامه ام جواب
دادي و مرا در انتظار باقي نگذاشتي و هم عكست را برايم فرستادي. به خدا خيلي خوشحال شدم هيچ چيز
ديگري نمي توانست مثل ديدن عكس تو مرا به آن هيجان و مسرت دچار سازد. حالا مثل اين كه ديگر تنها
نيستم خيال تو و عكس تو هر دو با منند. ولي تو خودت با من خيلي فاصله داري. درست است كه جاي تو در
تو در دل مني و » : قلب من است ولي اين را هم نبايد فراموش كني كه قلب من هم در پيش توست. بهتر بگويم
.« من اين قدر از تو/ دور يارب چه قدر فاصله بين من و دل است
پرويز عزيزم مي داني چرا اين قدر تو را دوست دارم براي اين كه تو هيچ وقت در مقابل سوالات من در
نمي ماني و من هر چه بگويم تو آن قدرت را داري كه بلافاصله با يك جواب حسابي و منطقي مرا سرجايم
بنشاني. باور كن در مقابل تو خيلي درمانده شده ام تو خيلي شيطان هستي و مي خواهم بگويم كه در حاضر
جوابي دست همه را از پشت بسته اي. پرويز يك چيز ديگر هم هست و آن اين كه تو همه ي افكار مرا مثل
خودم مي خواني و درك مي كني همه ي آنهايي را كه نوشته اي قبول دارم انسان در مقابل منطق و طرز
استدلال تو بيچاره مي شود مثل من كه الان هيچ چاره اي ندارم جز اين كه همه ي حرف هاي تو را بپذيرم و به
تو حق بدهم كه راست مي گويي و من هم چز اين منظور و مقصودي نداشتم و من انشاالله سر فرصت اين نامه ي
تو را جلويت باز مي كنم و به يك يك آنها جواب مي دهم (البته جواب هايم از همان قماش است كه خودت مي
داني) معلوم مي شود تو در اداره خيلي گرفتار بي كاري و خماري شده اي كه به نامه هاي من هم در آن جا
جواب مي دهي و ديگر كارت به جايي رسيده كه از پكت هاي اداري هم سوء استفاده مي كني. پرويز محبوبم
حالا كه دانستم منظور تو از استعمال كلمه ي (به خاطر...) ترحم و... نبوده براي جندمين بار بگويم كه به خاطر
من به خاطر فروغ كه تو را خيلي دوست دارد بيا و از خر شيطان بپر پايين. تو آخر با اين اصرار عجيبن كه
اتفاقا خيلي هم به جا و صحيح است مي ترسم من و خودت را بدبخت كني. آخر پرويزم من قبول دارم كه تو
راست مي گويي و حق داري ولي آنها كه نمي پذيرند و تو هم كه حاضر نيستي دست از عقيده ات برداري آن
وقت مي داني چه طور مي شود؟ من و تو براي ابد از هم جدا مي شويم اين هم كه حالا ديگر برايم مسلم شده
است كه تو دوستم داري ديگر بعد از تو زندگي برايم ارزشي نخواهد داشت. خيال نكني كه دروغ مي گويم آن
دفعه هم تصور كرده بودي كه من دروغ گفته ام ولي اين طور نبود پرويز من و به آنچه كه گفتم عمل نمودم ولي
خدا نخواست من بميرم و تو را نداشته باشم خدا عادل است و اميدوارم كه مرا به تو و تو را به من و من و تو
را به سعادت ابدي برساند. من هم مثل تو از اين وضع رنج مي برم و ناراحتم به خدا حيران مانده بودم مي
دانستم چه كار كنم اما نامه ي تو رسيد و راه حلي جلوي پايم گشود اما بپذير پدرم حالا تهران نيست تقريبا
يك هفته است كه ظاهرا براي هوا خوري و باطنا به منظور ديدار تازه كردن به زنجان رفته همين چند روزه
مراجعت مي كند و ما بايد تا پيش از مراجعت او ترتيب كار را تعيين كنيم تو اول براي من بنويس ببينم چه
قدر پول داري آخر من كه پيغمبر نيستم تا حدس بزنم تو مي نويسي مقدار جزيي بسيار خوب اين مقدار جزيي
را با عددد معين كن تو از من كه نبايد چيزي پنهان كني بنويس چه قدر مي تواني خرج كني. الهي خدا نسل
هر چه اسكناس است از روي زمين بردارد تا من و تو راحت شويم. پرويز من كه براي تو نوشتم چرا پدرم گفت
چهار ماه ديگر و ضمنا مقداري را كه تو بايد ذخيره كني معين كردم. حالا آيا تو آن قدر پول داري اگر
نداري چه قدر داري من مي خواهم پيش از وقت كار را طوري ترتيب دهم كه با وضع مالي تو مناسب باشد و
بنابراين بايد در مقداري كه تو قادر هستي در اين راه مصرف كني با خبر باشم پس تو صريحا اين موضوع
رابرايم بنويس بعد تا پدرم بيايد من با مامانم مذكره مي كنم. هر چند حالا هم با مامانم صحبت كردم مامانم
موافق است و حاضر است به ما كمك كند (دروغ نمي گويم) تو پرويز وقتي براي من نوشتي كه از لحاظ مالي
آماده اي يا نه آن وقت من هم مي فهمم كه بايد چه كار كنم. اگر آماده بودي وقتي پدرم آمد مامانم اين موضوع
را با او در ميان مي گذارد وتو هم به وسيله ي يك نامه البته نه با مضموني كه براي من نوشته بودي او را از
تصميم خودت با خبر مي كني و ضمنا من هم وظيفه ي خودم را يعني اصرار و پافشاري را انجام مي دهم با اين
ترتيب مطمئنم كه كار بر وقف مراد ما پايان مي يابد پرويز تو بايد نامه ات را طوري ترتيب دهي كه ديگر جاي
كوچك ترين ايرادي باقي نماند من بعدا براي تو مي نويسم كه چه كار كني اما پرويز اين را فراموش نكن كه
بايد قيمت آن... را پشت قباله بيندازي تا آنها راضي شوند (البته به خاطر من) بعد يك روز مي رويم خريد و
يك شب من عروس مي شوم و تو داماد و بعد هم... ديگر بقيه اش را خودت حدس بزن راستي خيلي خوشبختيم
اما پرويز تو چرا اظهار نا اميدي مي كني من بدبخت تا مي ايم يك قدري به اينده اميدوار شوم و درسم را
بخوانم يك مرتبه نامه ي تو مي رسد و نويد بدبختي و جدايي مي دهد و مرا از ترس زهره ترك مي كند آخر
ما چه طور مي توانيم از يك ديگر جدا بشويم ايا اين انصاف است كه آدم بيايد و به خاطر چيزهاي جزيي و
اختلافات كوچك سعادت خودش را لگدمال كند پرويز تو را به خدا اين قدر سخت نگير تو مرا خيلي اذيت مي
كني اما از انتقام من هم بترس كاش آن قدر قدرت داشتم كه همه ي موانع و مشكلاتي را كه در راه ازدواجمان
موجود است در يك لحظه از ميان بردارم و در كنار تو به يك سعادت حقيقي ويك خوشبختي ابدي برسم من
كاملا از حيث فكري در اختيار تو هستم هر چه بگويي با جان و دل اجرا مي كنم تو گفته اي كه بايد با تو
همكاري كنم بسيار خوب من حاضرم اما به شرطي كه تو موفق شوي به من قول بده تا من همه ي سعي و
كوششك را در اين راه مبذول دارم حالا پرويزم منتظر جواب تو هستم تا ببينم چه عقيده اي داري ايا قبول مي
كني و يا نه باز هم مي خواهي مرا اذيت كني خدا كند من و تو زودتر به هم برسيم تا من تلافي كارهاي تو را
(البته كارهاي نكرده) سرت در بياورم اما پرويز از عكس هاي تو هيچ صحبت نكردم ژست كه خيلي گرفته
بودي خيلي مثل خودت آه آن يكي... اي بلا چشم ها را خمار كرده ابروها را بالا برده موها را مرتب كرده فرق
كج ديگر چه مي دانم... چشمم روشن تو هم از اين چيزها بلدي؟ پرويز مهربانم يك سوال از تو مي كنم بايد
حتما جوابش را بدهي اجازه مي دهي آن قدر كه دلم مي خواهد عكس تو را ببوسم؟ (ژست نگير) يك چيزي
يادم رفت پرويز حالا دو سه روز ديگر امتحانات ما شروع مي شود و تو هم كه مي داني من تجديدي هستم پس دعا كن قبول شوم. مطمئنم اگر تو دعا كني حتما قبول خواهم شد ببين هر شب وقتي مي خواهي بخوابي بگو اي
خداي بزرگ مرا به فروغ، فروغ را به من و باز هم فروغ را به نمره ي 20 (يا 18 يا 16 و بالاخره به هفت هم
راضي هستم) در انتحان شيمي برسان. يادت نرود. پرويز من عقيده دارم اين موضوع را بگذاريم براي بعد از
امتحان من. هر چند تا نامه ي من به تو برسد و تا تو به من جواب بدهي يك هفته طول مي كشد و تا پدرم
بيايد و اين موضوع مطرح شود من هم امتحانم را داده ام ولي اگر نداده بودم تو هم صبر كن پرويز من در همه
كار و هميشه از خدا كمك مي خواهم و خدا هم مثل اين كه به من نظر لطفي دارد و آرزوهايم را اجابت مي
كند تو هم از خدا كمك بخواه مطمئنم موفق خواهي شد. و پرويز من از آن معما سر درآوردم و فهميدم معني
ق-ت چيست حالا كه تو نگفتي من هم از لج تو از آن استفاده مي كنم حق اعتراض هم نداري خداحافظ تو
پرويز محبوبم.
ق - ت
ف
ف
1329/6/ روز چهار شنبه ي هفته ي ديگر من منتظر جواب نامه ام هستم
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ویرایش شده توسط: nazaninsexyy
ارسالها: 3194
#159
Posted: 21 May 2012 06:00
خب دوستان از ایت به بعد به بخش دوم نامه های فروغ میرسیم .بخش دوم یعنی آغاز زندگی مشترک فروغ
نامه شماره ۱
پرويز محبوبم اين اولين نامه اي است كه بلافاصله پس از ورود به تهران برايت مي نويسم. مسافرت من با
همه ي تلخي و ناراحتي هايي كه داشت بالاخره گذشت و كنون كه در اين اتاق خلوت به نوشتن اين نامه مشغولم
چيزي جز يك خستگي زياد و رنج دهنده از آن همه ناراحتي ها در وجودم باقي نيست.
هم الان از خانه ي شما آمده ام. پرويز به خاطر تو و به خاطر اين كه تو مادرت را دوست داري لازم ديدم
كه همين امشب به آنجا بروم. همه سلامت بودند و من هم تا آنجا كه توانستم از زندگي خودمان و از تو برايشان
صحبت كردم. حكمت هم بود پيغام تو را به او رساندم. خوشبختانه از قراري كه او مي گفت جاويدي كار تو را
درست كرده و حتي پول را هم گرفته. فقط منتظر اين است كه بفهمد ايا پول را بايد به من بدهد يا به تو. در
هر حال خودت مي تواني درباره ي اين موضوع تصميم بگيري.
پرويز مامانم لباسهاي بچه ي مرا دوخته تخت و كمد هم سفارش داده و گفته است كه كالسكه هم به اتفاق
هم برايش انتخاب مي كنيم و مي خريم اين هم يك مژده ي دگر كه تو پدرسوخته ديگر به فكر كالسكه و
چيزهاي ديگر نباش. البته اينها اطلاعات و اخباري است كه در عرض همين امشب كسب كرده ام و بيش از
اين ديگر خبري نمي دانم. بيژن هم به اتفاق مادر بزرگش رفت و قرار است براي ترتيب دادن كارش به خانه ي
ما بيايد.
پرويز مي داني چند روز است تو را نديده ام. يك روز درست يك روز تمام است كه وجود تو را در كنار
خود احساس نمي كنم. صداي تو را نمي شنوم و نمي توانم مثل يك موجود خوشبخت خودم را در ميان بازوان
تو پنهان سازم. پرويز همين فكر براي رنج دادن من كافي ست تو نمي داني از آن ساعت كه از تو جدا شده ام
تا به حال چه افكار تيره و غم انگيزي در مغزم رسوخ پيدا كرده. پيوسته فشار بغضي را در گلويم احساس مي
كنم ميل دارم گريه كنم چهره ي تو يك لحظه هم از مقابل چشم من دور نمي شود تو را مي بينم كه با نگاه
مهربان و پر از عشقت به روي من خيره شده اي و در آن حال قلبم با فشار دردنكي در سينه ام به تپش در مي ايد و گرمي اشك را بر گونه هايم احساس مي كنم. پرويز من نمي توانم خودم را با اين فكر تسلي دهم كه 20
روز ديگر تو را مي بينم... نه... غم من براي يك روز و دو روز نيست. اصولا من به اين موضوع از نظر كميت
فكر نمي كنم كيفيت آن براي من غم آور است. من نمي توانم از تو دور باشم. دوري از تو مرا رنج مي دهد حال
چه فرق مي كند اگر اين دوري دو روز يا صد سال باشد. پرويز من براي خوشبخت بودن به وجود تو احتياج
دارم من تو را با هيجان يك عشق مقدس و پكي دوست دارم. عشقي كه تصور نمي كنم در دنيا نظيري داشته
باشد. پرويز چه فايده دارد اگر يك بار ديگر به تو بگويم كه تو را مي پرستم تو را به راستي مي پرستم مگر تو
خود اين را نمي داني؟ پرويز به من بگو با تنهايي چه مي كني براي من بنويس غذا چه مي خوري و برنامه
زندگي ات چيست. پرويز من ديگر هرگز از تو جدا نمي شوم اين خرين بار است. من تنهايي را دوست ندارم.
زندگي من با عشق تو توام شده و وجود توست كه سياه و تاريك مي شود نمي خواهم نامه ام را تمام كنم مهران
از اتاق ديگر مرا صدا مي زند ولي من نمي خواهم اين آخرين وسيله اي را كه براي تسكين دردهاي خود در
دست دارم از دست بدهم. پرويز براي من نامه بنويس آن قدر بنويس كه خسته بشوم هر روز بنويس اين آرزوي
من است و تو اگر مرا دوست داشته باشي به آرزوي من توجه خواهي كرد. پرويز من از فردا مرتب براي تو
كاغذ مي نويسم و جريان زندگيم را به طور مفصل شرح مي دهم و از تو هم همين انتظار را دارم اگر نامه ي
امشب من بد خط و كثيف است مرا ببخش زيرا آنقدر خسته هستم كه اگر فكر و خيال تو راحتم مي گذاشت
كنون در خوابي فرو مي رفتم كه انتهاي آن فردا شب باشد. پرويز بوسه هاي مشتاقانه ي مرا بپذير.
به اميد ديدار
فروغ
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 3194
#160
Posted: 21 May 2012 06:01
نامه شماره ۲
چهارشنبه 5 خرداد
پرويز عزيز، كنون من به نامهاي كه تو آن را تحت تأثير احساسات خاصي برايم نوشتهاي جواب ميدهم.
اين نامه براي من بسيار تلخ و ناگوار بود. تو در آنجا نوشته اي كه بعد از سه ماه مي تواني مرا به نزد
خودت ببري. من كنون نمي دانم چه طور بايد اين سه ماه را بگذرانم. حتي فكر كردن به اين موضوع چشمان
مرا از اشك لبريز مي سازد. چيزي كه پيوسته از آن مي ترسيدم و در عين حال انتظارش را مي كشيدم همين
بود. همين بود كه تو سر مرا گول بزني بگويي يك ماه و بعد كه من راضي به ماندن شدم و تو كاملا از
دسترس من دور شدي حقيقت را بگويي. درست است. من اقرار مي كنم كه باعث رفتن تو شده ام و بسيار
پشيمان و شرمنده هستم اين كوته فكري و ضعف اراده ي من بود كه تو را از من دور كرد. و من بي آن كه
خودم بدانم چه مي كنم به رفتن تو رضا دادم. ولي در آن موقع اميودار بود كه بعد از يك هفته و حدكثر يك
ماه با تو زندگي خواهم كرد. من از گفته هاي مردم مي ترسيدم درست حدس زده اي پيوسته بيم داشتم كه اين گفته ها سعادت ما را در هم ريزد و ميان من و تو اختلافي اندازد. و براي فرار از دست اين گفته ها براي اين
كه كسي نتواند به ما ايراد بگيرد و در زندگي ما وارد شود دلم مي خواست به جايي روم كه از اين انسان هاي
بدنهاد و دورو اثري نباشد.
پرويز براي شخص من يك آپارتمان مجلل با يك اتاق گلي و ساده فرقي نداشت و من در هر دو جا
خوشبخت بودم ولي آن فكر پيوسته مرا آزار مي داد و حالا مي فهمم كه چه قدر احمق بودم. چه قدر بدبخت و
ضعيف بودم. من كنون با هر كس كه بخواهد در زندگيم دخالت كند دشمني مي كنم كينه مي ورزم مادر من به
واسطه ي همين موضوع هر روز مرا لااقل صد بار نفرين مي كند.... باشد من مستحق اين نفرين ها هستم. من
اين چيزها را به جان مي خرم زيرا تازه فهميده ام بايد در زندگي به حرف مردم خنديد و به قول تو ديگران
را كدو فرض كرد.
من كنون آن قدر قدرت فكر و استقلال اراده پيدا كرده ام تا هر وقت كه لازم باشد به اين زندگي سراسر
قيد و بند و پر از رسوم و عادات پوسيده ي قديمي پشت پا بزنم و به آغوش تو پناه آورم. من كنون با صراحت
اقرار مي كنم كه احمق بودم. از يك احمق كمتر بودم و تو ديگر نگو نگو تو ديگر اين حرف ها را به ياد من
نياور من از گذشته ي خود شرم دارم چرا به حرف آنها گوش مي دادم چرا ناراحت مي شدم چرا رنج مي
بردم مگر يك انسان آزاد يك انسان متمدن بايد از اين حرف هاي تو خالي رنج ببرد. من در مقابل بدگويي
اشخاص ضعيف بودم ولي حالا قوي شده ام بيا برگرد با هم يك اتاق كرايه مي كنيم و در آنجا با كمال سعادت
زندگي خواهيم كرد. هيچ كس حق ندارد بگويد چرا مبل نداريد چرا فرش نداريد من خواهم گفت در عوض ما
عشق داريم عشق ما را گرم مي كند ما را خوشبخت مي كند. ما براي خاطر يكديگر زندگي مي كنيم نه براي
رضاي خاطر مردم.
من نمي خواهم تو آن جا زحمت بكشي رنج ببري كار كني و در عوض من راحت باشم من اين راحتي را
نمي خواهم برگرد. عزيز من به خدا من در مقابل تو مثل يك بره مطيع خواهم بود هر چه بگويي اطاعت مي كنم
و هرگز كسي نمي تواند از ما ايراد بگيرد. پرويز عزيزم اگر من باعث مسافرت و رنج و زحمت تو شده ام مرا
ببخش من از ته دل پشيمانم و اميدوارم روزي بيايد تا بتوانم به تو ثابت كنم كه ديگر آن طور نيستم. چرا به
آبادان مي روي من راضي نيستم اگر بروي من هم مي آيم اين ديگر حتمي است من مي خواهم با تو كار كنم با
تو زحمت بكشم و تو هرگز نبايد مانع من باشي من چيزي نخواسته ام كه بد باشد به قول يكي از شعراي
خودمان (چيزي نخواستم كه در آب و گل تو نيست)
لااقل پرويز عزيز مرخصي بگير و به اينجا بيا يكي دو روز پيش من باش دو روز روي سينه ي من
استراحت كن مي بيني كه حرارت سينه ي من از آفتاب اهواز سوزنده تر است. تو را با بوسه هايم مي سوزانم تو
را با اشك چشم شست و شو مي دهم تو را به روي سينه ملتهبم مي فشارم. پرويز بيا من قدرت ندارم سه ماه تو
را نبينم من از فرط رنج و اندوه ديوانه خواهم شد. من مثل آدمهاي مجنون فرار مي كنم تا به آنجا بيايم و ديگر
بر نمي گردم من بنده ي تو هستم من تو را ديوانه وار دوستدارم و از گذشته پشيمانم اگر باور نداري مرا
امتحان كن.پرويز عزيز دلم مي خواست تو اينجا بودي و مي ديدي كه چه قدر رنجور و لاغر شده ام چه قدر رنج مي
برم اگر مي ديدي مي آمدي مرا مي بردي مرا نوازش مي كردي يك گوشه ي اتاقت را به من مي دادي و من
در آنجا مثل يك خدمتگزار صادق به تو خدمت مي كردم. ديگر نمي گذاشتم حاضري بخوري. ديگر نمي
گذاشتم بيهوش شوي. تو را با بوسه هاي خود به هوش مي آوردم.
آه اين ها فقط آرزو ست. يك آرزوي دوردست چيزي كه مسلم است حقيقتي كه مثل همه ي حقيقت ها تلخ
و وحشت انگيز است اين است كه من بايد اين جا بمانم و تو نمي آيي. هرگز نمي آيي. شايد من ديگر نتوانم تو
را ببينم. شايد بميرم. شايد ديوانه شوم. مگر انسان از فرداي خودش خبر دارد. من محكومم كه با رنج دوري تو
بسازم ولي تو مي تواني مرا نجات دهي.
خداحافظ تو سلامتي تو منتهاي آرزوي من است.
فروغ
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!