انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین »

فروغ فرخزاد


زن

Princess
 
رمیده

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز

ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند

دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
خاطرات

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت

باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید

باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود

یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق

یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت

یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت

رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد

آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت

ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
رویا

باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور

یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور

روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت

مرده ای چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت

ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی

خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا میشناسی

قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من که دیوانه بودم

وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم

او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او

با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم به روی دل او

من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم

در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید

چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید

همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری

تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری

دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت

ناله کردم مرو ' صبر کن ' صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت

وای برمن که دیوانه بودم
من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
هر جایی

از پیش من برو که دل آزارم
ناپایدار و سست و گنه کارم

در کنج سینه یک دل دیوانه
در کنج دل هزار هوس دارم

قلب تو پاک و دامن من ناپاک
من شاهدم به خلوت بیگانه

تو از شراب بوسه من مستی
من سرخوش از شرابم و پیمانه

چشمان من هزار زبان دارد
من ساقیم به محفل سرمستان

تا کی ز درد عشق سخن گویی
گر بوسه خواهی از لب من بستان

عشق تو همچو پرتو مهتابست
تابیده بی خبر به لجن زاری

باران رحمتی است که می بارد
بر سنگلاخ قلب گنهکاری

من ظلمت و تباهی جاویدم
تو آفتاب روشن امیدی

بر جانم ای فروغ سعادتبخش
دیر است این زمان که تو تابیدی

دیر آمدم و دامنم از کف رفت
دیر آمدی و غرق گنه گشتم

از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
اسیر

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
مرد

 
بوسه

در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید

در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید

شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت

سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه ای لغزید
بوسه ای شعله زد میان دو لب
My guilt and my shame
And my face and my soul
Always wear me thin, always under control
     
  ویرایش شده توسط: sofd   
زن

Princess
 
ناآشنا

باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد

باز هم از چشمه لبهای من
تشنه ای سیراب شد ' سیراب شد

باز هم در بستر آغوش من
رهرویی در خواب شد ' در خواب شد

بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو

او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را

او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را

من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را

او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام

من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ' من ترا بیگانه ام

آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند

چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
حسرت

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

یاد آر آن زن ' آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز

لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه

پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب ' شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
یادی از گذشته

شهریست در کنار آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور

شهریست در کناره آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور

شهریست در کنار آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است

بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است

آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او

آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او

ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینه امواج بیکران

بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان

بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را

در کام موج دامنم افتاده است و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را

کنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم

دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
پاییز

از چهره طبیعت افسونکار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را

تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه های حسرت و ماتم را

پاییز ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری

جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه میدهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت ؟

جز سردی و ملال چه میبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟

در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم

آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم

پاییز ای سرود خیال انگیز
پاییز ای ترانه محنت بار

پاییز ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
صفحه  صفحه 2 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین » 
شعر و ادبیات

فروغ فرخزاد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA