ارسالها: 6116
#91
Posted: 28 Feb 2012 11:00
رباعی و دو بیتی
Robaey & 2 Beity
چون نار اگرم فروختن فرمایی
چون باد بزان شوم ز ناپروایی
زیر قدم خود ار چو خاکم سایی
چون آب روانه گردم از مولایی
گفتم که ببرم از تو ای بینایی
گفتی که بمیر تا دلت بربایی
گفتار ترا به آزمایش کردم
می بشکیبم کنون چه میفرمایی
ای سوسن آزاد ز بس رعنایی
چون لاله ز خنده هیچ میناسایی
پشتم چو بنفشه گشت ای بینایی
زیرا که چو گل زود روی، دیر آیی
تا تو ز درون وفای او میجویی
وانگه ز برون جفای او میجویی
زان کی برهی که نیک و بد با اویی
از پنبه همی کشتن آتش جویی
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 889
#92
Posted: 11 Oct 2012 14:27
اشعاری از بهمنیار بردخونی(مفتون)...
منه کج بر رخ این زلف سمن سا، به ماه چهارده عقرب مده جا، ز غمزه بر دل مفتون مزن تیر، که باشد اندر او عشق تو مأوا// ز من بنهفته ای دلبر تو رو را، ز کی دریافتی این طبع و خو را، جفا اینقدر بر مفتون روا نیست، چه بد دیدی تو از خوی نکو را// گذر کن ای صبا در کشور ما، رسان از ما سلام دلبر ما، بگو نزدیک شد این یار مفتون، ز هجرت جان رود از پیکر ما// بود ای نازنین شکرین لب، رخت چون ماه و گیسویت چو عقرب، به جز زلف و رخش مفتون که دیده، عیان خورشید رخشان در دل شب؟.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#93
Posted: 11 Oct 2012 14:34
*****
ز هجر دوست در فریادم امشب، دل اندر کوره ی حدادم امشب، به سروناز مفتون باد شبگیر، بگو در "دیر" آبادم امشب// سحر بودم ز هجر یار بی تاب، نمود آن نازنینم جلوه در خواب، از آن آب حیاتی که به لب داشت، چو خضر از مهر مفتون کرده سیراب// ز هجر یار با خون دل امشب، به "دیر" گشت ما را منزل امشب، صبا بر گو بیا در خواب مفتون، عزیز جان و آرام دل شب// شده ماهم قرین عقرب امشب، دلم افتاده در تاب و تب امشب، گرفتار کسوف است آفتابم، رسیده جان مفتون بر لب امشب.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#94
Posted: 11 Oct 2012 14:42
*****
ز هجرت همچو نی نالانم امشب، چو مجنون بی سر و سامانم امشب، روان از دیده مفتون رود جیحون، سرازیر است در دامانم امشب// کسی که از عطش گردیده بی تاب، مکد یاقوت خواهد گشت سیراب، مکد مفتون لب یاقوت دلبر، فزونتر گردد او را حسرت آب// قدت سرو است و نام تو نبات است، رخت چون گل لبت آب حیات است، به مفتون قطره ای بنما عنایت، که از عشف تو نزدیک وفات است// مگر عاشق کسی جانا ثواب است؟، که انگشتت به خون من خضاب است؟، یقین از کشتن مفتون نداری، پریشان زلف مشکین از چه باب است؟.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#95
Posted: 11 Oct 2012 14:51
*****
چه نام است آن که ورد هر زبان است؟، چه روی است آن که نور دیدگان است؟، چه خیر است آن که گشته شر مفتون؟، چه عشق است آن که در دلها مکان است؟// نه بتوان از کسی کردن سؤالت، که بعد از ما چسان بگذشت حالت، اگر از عشق تو مفتون بمیرد، ولی دل زنده دارد در خیالت// به هر عضوی که زخم تیغ و تیر است، ز مردن یا به مرهم ناگزیر است، دل مفتون ز تیر غمزه ی دوست، نه مردن هست و نه مرهم پذیر است// سیه مویم اگر جانا سفید است، ولی تا جان به تن دل پر امید است، کسی که دیده زلف و چشم و ابروت، بداند او چه بر مفتون رسیده است.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#96
Posted: 11 Oct 2012 15:01
*****
مرا تا دیده بر روی تو باز است، تنم چون شمع در سوز و گداز است، قدت کوتاه همچون عمر مفتون، ولی زلفت چو امیدم دراز است// به شهر خوبرویان جز جفا نیست، به بازار بتان رسم وفا نیست، به امید وصال یار مفتون، بکش زحمت جفا هم بی صفا نیست// قدم از قامت تیرت کمان است، زهش بر دل ز تار گیسوان است، بیا بنشین زمانی نزد مفتون، که جای تیر آغوش کمان است// بتا بر جبهه ات نقش ولا نیست، دلت با عهد و پیمان آشنا نیست، مکن جور و جفا مفتون غریب است، غریب آزار بنمودن روا نیست.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#97
Posted: 11 Oct 2012 15:10
*****
الا ای ساربان محمل دوست، مرا آگاه کن از منزل دوست، که خواهم سر نهم تا روز موعود، به خاک آستان محفل دوست// در عالم غیر غم قسمت به ما نیست، نصیب ما به جز رنج و بلا نیست، ز هر یاری وفا مفتون طمع داشت، از او جز محنت و جور و جفا نیست// سزد گیری ز خیل دلبران باج، که بر خوبان عالم آمدی تاج، شبی دیدار تو گردد میسر، به مفتون است آن شب لیل معراج// رخ است این ای صنم یا صفحه ی عاج؟، پریشان زلف مشکین یا شب داج؟، ز فرماندار چشم از فوج مژگان، شده مصر دل مفتون به تاراج.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#98
Posted: 11 Oct 2012 15:27
*****
مرا آندم شود اقبال فرخ، که بر پایت گذارم دلبرا رخ، بود یک تار مویت نزد مفتون، بسی به از خراج مصر و خلخ// اگر یعقوب شد کور از غم رود، ز هجر رود می نالید چون رود، چرا مفتون ز بهر رود مردم، مدام از چشم او زنده بود رود// چو ایام گذشته یادم آید، خرابی بر دل آبادم آید، به یاد دوستان از چشم مفتون، برون خون از دل ناشادم آید// شراب عشق در پیمانه آمد، که آن کافر دل از بتخانه آمد، دل مفته که بد بیزار پیمان، دوباره بر سر پیمانه آمد.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#99
Posted: 11 Oct 2012 15:36
*****
مرا دیدار رویت مشکل افتاد، چو کارم با خیالات دل افتاد، نه از بی مهری است ای یار مفتون، که هجران در میانه حایل افتاد// بتا غربت برای تو وطن شد، وطن بی روی تو زندان من شد، تو اندر مصرکنگان خرم و شاد، به مفتون برخون بیت الحزن شد// چو راحت قسمت نوع بشر شد، نصیب ما غم و خون جگر شد، همه خیر جهان شد عاید خلق، به عالم قسمت مفتون به شر شد// چو آرام ای نگارا صحبتت باد، کشم چون قمری از دل آه و فریاد، از آن ترسم رود مفتون به غربت، تو مانی در وطن خندان و دلشاد.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#100
Posted: 11 Oct 2012 15:45
*****
ز من بگرفت شوخی پریزاد،
که باید از وفا دل در عوض داد،
ز مفتون دل ببرد و دل ندادش،
کنم از بی دلی افغان و فریاد
======================
خوشا روزی که با من همسفر بود،
به هر منزل رخش اندر نظر بود،
دل مفتون چو گل گشتی شکفته،
گهی که فکر وصل او به سر بود
======================
ز سر تا ایل این هوشم نگردد،
قد سروت فراموشم نگردد،
عزیزا! کی روی از یاد مفتون،
لحد تا مهد آغوشم نگردد
======================
دلم تا تیر مژگانت نشان شد،
قدم جانا چو ابرویت کمان شد،
به عمری باخت مفتون نرد عشقت،
ولی بردش به دست دیگران بود.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....