ارسالها: 889
#111
Posted: 11 Oct 2012 17:28
*****
اگر آیی دم نزعم به بالین،
به آسانی سپارم جان شیرین،
بود آزاد مفتون در حضورت،
ز قید بازپرس مذهب و دین
=====================
اگر آیی به بالینم خرامان،
به پایت می فشانم دلبرا جان،
ز بویی بعد مردن زنده گردم،
اگر گیری سر مفتون به دامان
======================
نه سرو اندر کنار جو بود این،
خرامان قامت دلجو بود این،
نه خورشیداست مفتون در شب تار،
مه رخسار در گیسو بود این
======================
ز جور روزگار و چرخ گردون،
بود دائم دلم ریش و جگر خون،
خداوندا ز کج رفتاری چرخ،
نه محنت سر رود نه عمر مفتون.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#112
Posted: 11 Oct 2012 17:38
*****
فلک! از جور تو خون شد دل من،
نشد حل از تو گاهی مشکل من،
مگر با تو چه بد میکرد مفتون؟،
که تر از آب غم کردی گل من؟
======================
نه تیر اندر دلم بنشسته یاران!،
که آرندش برون مرهم گذاران،
سراپای دل مفتون نشسته،
خدنگ غمزه های گلعذاران
=====================
ز من عهد و وفا بشکستن از تو،
ز من مهرو صفا دل خستن از تو،
ز تیر غمزه ات جان دادن از من،
خضاب از خون مفتون بستن از تو
=====================
صنم روی زمین ماه منی تو،
به قد و زلف دلخواه منی تو،
به زلفی دلبرا! امید مفتون،
به قامت عمر کوتاه منی تو.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#113
Posted: 11 Oct 2012 17:44
*****
صنم حسن تو از حور جنان به،
قدت از سرو اندر بوستان به،
اگر روزی شود روزی به مفتون،
دمی وصلت ز عمر جاودان به
=======================
به ما چرخ کهن کج میرود راه،
به چشمم تار بنموده شب ماه،
مکان گویا نموده بخت مفتون،
چو بیژن سالها اندر ته چاه
======================
بتا عشقت به دل کرد آشیانه،
زده آتش به قلبم محرمانه،
وز آن آتش بود اشعار مفتون،
که از دل میزند هر دم زبانه
====================
خداوندی که هجران آفریده،
به هجران چشم گریان آفریده،
ندانم هجر مفتون مرگ زائید،
و یا از مرگ هجران آفریده.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#114
Posted: 11 Oct 2012 17:54
*****
ز هجرت خواب از چشمم پریده،
ز عشقت راحت از من پا کشیده،
دل از تشویق این زنجیر زلفت،
شده یکباره از مفتون رمیده
========================
مکحل نرگش شهلا نموده،
پریشان جعد عنبرسا نموده،
رخش مفتون میان ظلمت زلف،
چو خورشیدی که در شب جا نموده
==========================
نه چشمم جز رخت بیند جمالی،
نه دل جز با تو سر بردن خیالی،
اگر خواهی بدانی حال مفتون،
ز زلف درهمت بنما سؤالی
=========================
در عالم عاقلان دیوانه سازی،
چو از من جان و دل بیگانه سازی،
گر این زنجیر گیسو یار مفتون،
پریشان از زبان شانه سازی.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#115
Posted: 11 Oct 2012 18:01
*****
سفر کردم به هجران روزگاری،
گذر کردم به هر شهر و دیاری،
نوشت از خون دل مفتون به هر جا،
که نبود عهد خوبان اعتباری
========================
اگر آرام جان باشد تو باشی،
وگر روح و روان باشد تو باشی،
وگر در دیده ی مفتون دشتی،
نگاری مهربان باشد تو باشی
========================
بریزد آب گرم این دیده تا کی؟،
کند صبر این دل غمدیده تا کی؟،
ز هجر روی تو مفتون نماید،
فغان چون قمری شوریده تا کی؟
=======================
چو بستم با تو عهد آشنایی،
کنم قطع نظر از بیوفایی،
ز شمشیر جفا پیوند مفتون،
جداسازی، نمیسازم جدایی.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#116
Posted: 11 Oct 2012 18:09
*****
فلک! بس کجرو و ناسازگاری،
به ما نامهربان و کینه داری،
دل مفتون ز رفتار تو خون شد،
کنم تا کی زدیده اشکباری؟
====================
خزان آمد به گلزار جوانی،
فتاد از پا درخت شادمانی
پرید از باغ مفتون بلبل عشق،
درآمد زاغ پیری ناگهانی
====================
جوانی! خوش رفیق باصفایی،
به غمهایم شب و روز آشنایی،
ولی دانم که با مفتون تو آخر،
کنی بنیاد رسم بیوفایی
===================
تو که عهد و وفای من شکستی،
تو که با غیر من تنها نشستی،
چرا ای بی مروت بار دیگر،
دل مفتون ز تیر غمزه خستی؟.
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 2557
#117
Posted: 12 Oct 2012 09:08
*****
ز یمن جمالت دلم آنچنان شد
که در سینه بالاتر از جان نشیند- طوفان مازندرانی
×××
لب میگون جانان جام در داد
شراب عاشقانش نام کردند- عراقی همدانی
×××
فغان که کاسه ی زرین بی نیازی را
گرسنه چشمی ما کاسه ی گدائی کرد- غارت
×××
بدیگری دهم این دل که خوار کرده توست
چرا که عاشق نو دارد اعتبار دگر- وحشی بافقی
×××
بیک دل با دو دلبر مهرورزی از هوس باشد
نجویم دلبر دیگر نیابم تا دل دیگر - طوفان مازندرانی
×××
بشکار آمده بودیم ز معموره ی قدس
دانه ی خال تو دیدیم و گرفتار شدیم- صائب تبریزی
×××
خدا را همدمی کن ماه من با من که در دنیا
نگیرد با کس الفت روح تنهائی که من دارم- آزاده
×××
نیامد دامن وصلت بدستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم- ه.ا.سایه
×××
شگفت مانده ام از کار خویش کز غم عشق
میان اشک شدم غرق و باز شعله ورم- بهادر یگانه
×××
بوی آن گمشده گل را ز چه گلبن خواهم؟
که چو باد از همه سو میدوم و گمراهم- مهدی اخوان ثالث
×××
شبی در نجد وجدی داشتم از عشق با مجنون
گهی او میزدی بر سر گهی من داد میکردم- عباسقلی مظهر
×××
اشکها آهسته می لغزند بر رخسار زردم
آرزو دارم روم جائی که دیگر بر نگردم
شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل
ناله ای گر داشتم در گوشه ی ویرانه کردم- عماد خراسانی
×××
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#118
Posted: 12 Oct 2012 09:09
*****
جايت کنون نباشد جز در كنار اغيار
ياد آن زمان كه بي ما جاني نمي نشستي
مشتاق اصفهاني
×××
افتاده به شهریم که ویرانه ندارد
یک شهر غریبیم و یکی خانه ندارد
جائی که گیرد دل دیوانه قراری
ویران شود این شهر که ویرانه ندارد
مجمر اصفهانی
×××
خوشم ز سنگ حوادث که استخوان مرا
چنان شکست که فارغ ز مومیایی کرد
غارت
×××
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
فروغی بسطامی
×××
بیا ای غم بیا ای مونس شب های تار من
که امشب از تو همدردی و همکاری دلم خواهد
برنجان و بنالان بگریان و بسوزانم
که سوز و اشک و آه و ناله و زاری دلم خواهد
یزدانبخش قهرمان
×××
عمر عزيز خود منما صرف ناكسان
حيف از طلا كه خرج مطلّا كند كسي
قصاب كاشاني
×××
ز بی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل
که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر
ابوالقاسم لاهوتی
×××
ميتوان از قطره اشكي به مطلبها رسيد
گـــاه باشد خــرمني حـاصل شود از دانهاي
ناصح تبريزي
×××
بامید تو شب خویشتن آریم بروز
آن جفا دیده که بودیم همانیم هنوز
ادیب نیشابوری
×××
بترس ازتيرآه من كه چون شد گرم ناليدن
دل ديوانه ی من دوست از دشمن نمي داند
؟
×××
دم آخر است بنشين كه رخ تو سير بينم
كه اميد صد تماشا به همين نگاه دارم
عهدي ساوجي
×××
مرو از پیشم و عمری نگرانم مگذار
یا چو رفتی به امید دگرانم مگذار
بر دلم داغ غم عشق تو ایام نهاد
تو دگر داغ غم هجر بجانم مگذار
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#119
Posted: 12 Oct 2012 09:11
*****
من نه خود توبه شكستم كه گنهكارشوم
توبه خود را شكند چون تو شوي باده به دست
لعلي تبريزي
×××
طبیبا بدرمان دردم چه کوشی
مرا درد او بی دوا می پسندد
نشاط اصفهانی
×××
تنها نه از این مردم صد روی و ریا دیده
از مردمک خود هم بد دیده که می گرید
لب نیک و بد دنیا ناخوانده که میخندد
چشم آخر هر کاری پائیده که می گرید
علی اشتری
×××
برتر از آنم که گر یکدم به گلزارم برند
بوی گلها چون نسیم آلوده دامانم کنند
ورزی
×××
هر شب که تو بستی در آن خانه برویم
تا صبح دل دربدرم حلقه ی در شد
میخواست که چون اشک به تو دامان تو غلتد
آن قطره که افتاد به دریا و گهر شد
ورزی
×××
بگذار و بگذر از سر جور وستم که عمر
از ما گذشت از تو هم ای یار بگذرد
این یک دو دم که مانده به پایان عمر من
ای جان مرو که کار من از کار بگذرد
مژده
×××
از آن شرمنده ی اشکم که با دست تهی عمری
ببازار محبت گوهر یکدانه می ریزد
مستی
×××
ندارد آگهی از محنت شبهای مهجوران
کس کو شب براحت خفته باشد در بر یارش
طبیب اصفهانی
×××
منم و دلي كه هرشب كندم به ناله سرخوش
مبر از كفم تو ايندل كه دل دگر ندارم
مشحون
×××
دارد دل من صد غم و غمخوار ندارد
این کودک بیمار پرستار ندارد
در شهر شما جز دل آواره ی ما نیست
آنکس که غمی دارد و غمخوار ندارد
الفت
×××
چشم بی نوریم فرق روز و شب از ما مخواه
شاخ خشکیم از خزان و از بهار ما مپرس
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#120
Posted: 12 Oct 2012 09:14
*****
قلبی به خون نشسته و روحی ز غم فگار
از خرمن حیات همین حاصل من است
" پژمان" ز هول مرگ سخنها شنیده ای
بدتر ز مرگ، زندگی هایل من است- پژمان بختیاری
×××
فرا رسیده بهار و رسیده غم هایم
تمام ترس من از بغض های کالم بود
نگفته اند که سال از بهار آن پیداست
چه جای شِکوه شکستن شروع سالم بود- سما
×××
کجا ز محفل شوریدگان روی بازآ
که حسرتم به دل و عقده در گلو باقی است- پارسا تویسرکانی
×××
از آنچه نصیب دگران کردی و دادی
ای دست قضا بر من مسکین قدری بخش
در کنج قفس، آتش غم بال و پرم سوخت
بگشا در این بند و مرا بال و پریبخش- موید ثابتی
×××
عشق سرکش را به جسم زار الفت داده ایم
صد نیستان شعله در آغوش خس داریم ما-جویا
×××
ما مانده ایم و حیرت و صدها سوال سخت
چرا خوبان میان سفره ی خود نان نداشتند؟!- رحیمی
×××
سرشته در ازل با رحم شد آب و گل آدم
چه شد رحم تو ظالم گرنه ای از آب و گل دیگر؟- طوفان مازندرانی
×××
شیونم را بشنوید ای از قفس آزادها
بوی غربت می دهد این آخرین فریادها
گرچه من در گوشه ی تنگ قفس جان میدهم
زود می میرند بعد از مرگ من آزادها- حسن زاده لیله کوهی
روزگار غریبی ست نازنین ...