ارسالها: 889
#311
Posted: 8 Nov 2012 07:10
*****
قسم جانا به زلف همچو شامت،
به نوک مژه ی همچون شهابت،
مراد عظم رمیمش زنده گردد،
اگر بر تربتش آرند نامت
====================
بتی دیدم دو چشمش دلبری داشت،
رخش با ماه تابان همسری داشت،
کفایی عطر گیسوی سمن ساش،
ز بوی مشک و عنبر برتری داشت
====================
عزیزا منزل جانان همین است،
قدمگاه پریرویان همین است،
تمام عاشقان بینوا را،
در این دنیا سر و سامان همین است
============================
کنم تا کی تکاپو گرد کویت،
کنم تا کی ز هر جا جستجویت،
نشد ممکن که آخر روزی ای دوست،
بدون ترس و بیم آیم به سویت
====================
زبانت خوش بیانی از که آموخت،
دو چشمت جان ستانی از که آموخت،
بفرما وقت خندیدن لبانت،
بتا شکرفشانی از که آموخت...
(مراد کفایی)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#312
Posted: 8 Nov 2012 07:21
*****
بتا چشمت مرا از پا در آورد،
سر و زلفت بلاها بر سر آورد،
خدا داند رخ آتش فشانت،
به یادم آفتاب محشر آورد
====================
فلک دورم ز خویش و اقربا کرد،
مرا با درد و هجران مبتلا کرد،
کفایی تاب این محنت نبودش،
جگرخون باز یار بی وفا کرد
====================
اگر دوری ز چشمانم به ظاهر،
فراموشم نخواهی شد ز خاطر،
کفایی گر برایش بد میسر،
بدی در خدمتت پیوسته حاضر
====================
حذر کن دلبرا از تیر آهم،
مکن دزدیده از هر سو نگاهم،
دل و دینم ز کف یکباره بردی،
نگفتی خود چه بود آخر گناهم
====================
بتا کردی مرا بدنام و رفتی
نمودی روز ما را شام و رفتی
مراد دلفگار بینوا را،
فکندی ای صنم در دام و رفتی...
(مراد کفایی)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#313
Posted: 12 Nov 2012 12:25
*****
اسیرم کرده چشمان سیاهت، قتیلم کرده آن تیر نگاهت، کمالی را مکن دلخون از این بیش، که می ترسم از این خیل سپاهت// بتا دانی من بیچاره ی زار، به دام عشق تو هستم گرفتار، مکن قلب کمالی را مشبک، ترحم کن دل زارم میازار// من از یار بد و زندان و این دهر، خوراک و آب و خوابم گشته چون زهر، کمالی را چه تقصیر و گناه است، که یکسر دهر دون با او شده قهر... (هدایت الله کمالی برازجانی)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#314
Posted: 12 Nov 2012 12:34
*****
بتی دیدم گریبان باز و زیبا، به صدر سینه نور مه هویدا، به یک نظاره هر کس دید کوهی، شدی مجنون و رو کردی به صحرا// بتی نورس که در خوبی امام است، ز سر تا پا پسند خاص و عام است، به برج طالع هر کس که کوهی، فرود آید ورا عالم به کام است// جوانی رفت و پیری همعنان شد، بهار عمر را وقت خزان شد، همه در خواب غفلت بود کوهی، ندانم عاقبت بر من چسان شد// تو در خوابی و من بیدارم ای یار، تو در آسایشی من اندر آزار، تو جانی و جهان در چشم کوهی، ز هجرانت بود همچون شب تار// اسیرم در شکنج زلفت ای یار، دو چشمم از فراقت گشته خونبار، بترس از آه شب هنگام کوهی، که روزی عاقبت گردی گرفتار... (کرم کوهستانی)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#315
Posted: 12 Nov 2012 12:44
*****
چو محمل بست یار لاله رخسار، به چشمم روز روشن شد شب تار، چو بانگ الرحیل برخاست کوهی، ز تن جان رفت چون رفت از برم یار// به سودای رخ چون ماهت ای یار، دل و دین را فدا کردم به یکبار، نکرده سودی از وصل تو کوهی، به درد هجر و غم گشتم گرفتار// شده مویم سپید و دیده بی نور، جوانی رفت و تن گشته است بی زور، هنوز این نفس غدار تو کوهی، خیال صید آهو دارد از دور// بتی زیبا به ره کرده شکارم، به یک نظاره کرده بیقرارم، کفایت نامدش کوهی در آن دم، نمود از تیر مژگان دلفگارم// بر احوال دل بی حاصل من، نیارد رحم آن سنگین دل من، نه از یار است از چرخ است کوهی، کز آب غم عجین گشته گل من... (کرم کوهستانی)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#316
Posted: 12 Nov 2012 12:56
*****
چشیدم شهد لذات جهان را، شرنگی یافتم پایان آن را، همه مستی بد و خواب و خیالی، که عارض گشت بر دل ترجمان را// همان یار بدت کاو همنشین است، چنان مار است کاندر آستین است، گزد مارت تن و یارت گزد دل، کی آزار تن و دل همقرین است// نمیدانم دلم! کی غم نبودت، ندانم دیده ام! کی نم نبودت، ندانم در سرای زندگانی، چه روزی ترجمان ماتم نبودت// دلی کاو از دل زارم خبر نیست، یقین آه مرا در وی اثر نیست، مرا خوشدل شمارند و ندانند، که در عالم مرا خونین جگر نیست// کسی کاو کشتی اش در لیلة الداج، بود طوفانی اندر بحر مواج، بسی حالش ز حالم به که بهتر، ز طوفان بلا طوفان امواج... (کرم مرزبان)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#317
Posted: 12 Nov 2012 13:08
*****
نه آن میکن که آخر خجلت آرد، نه آن میگو که آخر خفت آرد، درختی را تو منشان ترجمانا، چو بار آور شود او زحمت آرد// مرا گر مرگ می آمد فرا پیش، روا میداشتم زین زندگی بیش، چه عمر است این که با خواری و خفت، سر آید نزد هر بیگانه و خویش// دلا غافل ز سبحانی چه حاصل، مطیع نفس شیطانی چه حاصل، بود قدر تو افزون از ملائک، تو قدر خود نمی دانی چه حاصل// من از دار جهان ناکام رفتم، که بد آغاز و بد فرجام رفتم، پس از هفتاد ساله زندگانی، ندانم کفر یا اسلام رفتم// جهان تا بوده اینش کار بوده، نه بیدادش همین یکبار بوده، نه تنها ترجمان تو مبتلایی، چو تو اندر جهان بسیار بوده... (کرم مرزبان)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#318
Posted: 12 Nov 2012 13:21
*****
صبا از ما بگو دلدار ما را، نگار یار پرور یار ما را، که ای سنگین دل بد مهر مپسند، دگر زین بیشتر آزار ما را// دل سوداییم دیوانه ی اوست، حدیث محفلم افسانه ی اوست، چو جا در حلقه ی مستان گزینم، شراب عیشم از پیمانه ی اوست// شما کآسودگان مرغزارید، جفای خار را راحت شمارید، به شاخ گل سحرگه چون نشیند، ز دور افتادگان هم یاد آرید// سحرگاهان شمیم باد گلزار، مرا از خواب نوشین کرد بیدار، شنیدم بلبلی میگفت با خار، چو خوش باشد شب دیدار دلدار... (ابراهیم مزارعی)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#319
Posted: 12 Nov 2012 13:30
*****
بتم چون برقع از خود دور سازد، به عالم ماه و خور بی نور سازد، مکن معراجیا وصفش که ترسم، دوباره زخم دل ناسور سازد// بهار آمد عزیزان یار من کو، طبیب این تن تبدار من کو، همه با جفت خود همراه و واثق، چو قمری میزند فریاد کوکو// رخی چون لاله ی خوشرنگ داری، دهانی چون دل من تنگ داری، بهر کس مهربان باشی ولیکن، به واثق مهربانی ننگ داری// چلیپا زلف عنبر بیز داری، دهانی آرزو انگیز داری، پی خونریزی بیچاره واثق، عزیزا! شیوه ی چنگیز داری// عزیزا! شکوه از ایام تا کی، گله از کار بدانجام تا کی، جهان تا بوده مرد آزار بوده، غمین از عمر بدفرجام تا کی... (سیدعبدالرحمان معراجی)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#320
Posted: 12 Nov 2012 13:40
*****
به دستت گیر تار خوش صدا را، بسوزان تار و پودم زین نوا را، صدایی گر برآری از دل تار، دهی تسکین دل این بی نوا را// مکش از ماجرای عشق پا را، بگستر بر گلیم عشق جا را، شرر گر میزنی بر جان حیدر، مگو تا کس نداند ماجرا را// خوشا آن دل که با غم سازگار است، خزان در پیش چشمش چون بهار است، ندارد شکوه ای از رنج دنیا، شب تاریک او لیل النهار است// نمیدانم شب است این یا نهار است، دل غمگین به ایامش چکار است، مپرسید از دل بیمار حیدر، نمیداند زمستان یا بهار است... (حیدر مؤتمن)
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....