انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 50 از 53:  « پیشین  1  ...  49  50  51  52  53  پسین »

Robaey & 2 Beity | رباعی و دو بیتی


مرد

 

مهستی

رباعی ۲۵

چون با دل تو نیست ... در یک پوست

در چشم تو یکرنگ بود دشمن و دوست

بس بس که شکایت تو ناکرده بهست

رو رو که حکایت تو ناگفته نکوست

***

رباعی ۲۶

جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست

از تار زلفش تن من بستهٔ اوست

بی پود چو تار زلف در شانه کند

ز آن این تن زار گشته پیوستهٔ اوست

***

رباعی ۲۷

آتش‌روئی پریر در ما پیوست

دی اب خم ببرد و عهدم بشکست

امروز اگر نه خاک پایش باشم

فردا برون باد بماند در دست


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  
مرد

 

مهستی


رباعی ۲۸

دل جای غم توست چنان تنگ که هست

گل چاکر روی تو به هر رنگ که هست

از آب دو چشم من بگردد هر شب

جز سنگ دلت هر آسیا سنگ که هست

***

رباعی ۲۹

چندان که نخواهی غم و رنجوری هست

در دوستیت آفت مهجوری هست

هنگام وداع‌ست چه می‌فرمائی

یک ساعته دیدار تو دستوری هست

***

رباعی ۳۰

در خانهٔ تو آن چه مرا شاید نیست

بندی ز دل رمیده بگشاید نیست

گویی همه چیز دارم از مال و منال

آری همه هست آنچه می‌باید نیست


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  
مرد

 
[hl]مهستی

۳۱
امشب شب هجران و وداع و دوری‌ست

فردا دل را بدین سبب رنجوری‌ست

ای دل تو همی سوز تو را فرمان‌ست

وای دیده تو خون‌گری تو را دستوری‌ست

۳۲
در آتش دل پریر بودم بنهفت

دی باد صبا خوش سخنی با من گفت

کامروز هر آن که آبرویی دارد

فرداش به خاک تیره می‌باید خفت

۳۳
سرمایهٔ خرمی به جز روی تو نیست

و آرامگه خلق به جز کوی تو نیست

آن جفت که طاق است قد و سایهٔ توست

وان طاق که جفت است جز ابروی تو نیست

۳۴
ما را به دم پیری نگه نتوان داشت

در حجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت

آن را که سر زلف چو زنجیر بود

در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت

۳۵
شب‌ها که به ناز با تو خفتم همه رفت

دُرها که به نوک غمزه سفتم همه رفت

آرام دل و مونس جانم بودی

رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت

[/hl]
نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۳۶
در عالم عشق تا دلم سلطان گشت

آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت

اندر ره خود مشگل خود خود دیدم

از خود چو برون شدم رهم آسان گشت

۳۷
چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت

تا فرمائی به لعل گوهرزایت

دستی به صد انگشت زنم در زلفت

بوسی به هزار لب نهم بر پایت

۳۸
من برخی آبی که رود در جویت

من مردهٔ آتشی که دارد خویت

من چاکر خاکی که فتد در پایت

من بندهٔ بادی که رساند بویت

۳۹
ای گشته خجل پری و حور از رویت

خورشید گرفته وام نور از رویت

در آرزوی روی تو داریم امروز

روئی و هزار اشک دور از رویت

۴۰
در طاس فلک نقش قضا و قدر است

مشکل گرهیست خلق از این بی‌خبر است

پندار مدار کین گره بگشایی

دانستن این گره به قدر بشر است

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۴۱
سوگند به آفتاب یعنی رویت

و آنگاه به مشک ناب یعنی مویت

خواهم که ز دیده هر شبی آب زنم

مأوای دل خراب یعنی کویت

۴۲
تیر بستم تو را دلم ترکش باد

صد سال بقای آن رخ مهوش باد

در خاک در تو مردخوش خوش دل من

یا رب که ... که خاکش خوش باد

۴۳
آن روز که مرکب فلک زین کردند

آرایش مشتری و پروین کردند

این بود نصیب ما زدیوان قضا

ما را چه گنه قسمت ما این کردند

۴۴
در دهر مرا جز تو دل‌افروز مباد

بر لعل لبت زمانه فیروز مباد

و آن شب که مرا تو در کناری یا رب

تا صبح قیامت نشود روز مباد

۴۵
بی یاد تو در تنم نفس پیکان باد

دل زنده باندهت چو تن بیجان باد

گر در تن من بهیج نوعی شادیست

الا به غمت پوست برو زندان باد


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۴۶
گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود

آفاق تو را زین نگین خواهد بود

خوش باش که عاقبت نصیب من و تو

ده گز کفن و سه گز زمین خواهد بود

۴۷
ای باد که جان فدای پیغام تو باد

گر برگذری به کوی آن حورنژاد

گو در سر راه مهستی را دیدم

کز آرزوی تو جان شیرین می‌داد

۴۸
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد

دل نیز ز ره دیده بیرون افتاد

این گفت منم عاشق و آن گفت منم

فی‌الجمله میان چشم و دل خون افتاد

۴۹
کردی به سخن پریرم از هجر آزاد

بر وعدهٔ بوسه دی دلم کردی شاد

گر ز آنچه پریر گفته‌ای ناری یاد

باری سخنان دینه بر یادت باد

۵۰
ز اندیشهٔ این دلم به خون می‌گردد

کاخر کار من و تو چون می‌گردد

تا چند به من لطف تو می‌گردد کم

تا کی به تو مهر من فزون می‌گردد


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۵۱
غم با لطف تو شادمانی گردد

عمر از نظر تو جاودانی گردد

گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک

آتش همه آب زندگانی گردد

۵۲
مشکی که ز چین ختن آهو دارد

از چینِ سرِ زلف تو آهو دارد

آن کس که شبی با غم تو یار بشد

تا وقت سحر ناله و آهو دارد

۵۳
جانانه هر آن کس که دی خوش دارد

جان .... بی‌دلان مشوش دارد

زنهار ز آه من بیندیش که آن

دوری‌ست که زیر دامن آتش دارد

۵۴
جان در ره عاشقی خطر باید کرد

آسوده دلی زیر و زبر باید کرد

وانگه ز وصال باز نادیده اثر

با درد دل از جهان گذر باید کرد

۵۵
شاها فلکت اسب سعادت زین کرد

وز جملهٔ خسروان تو را تحسین کرد

تا در حرکت سمند زرین نعلت

بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۵۶
قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد

با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد

چون زلف دراز تو شبی می‌باید

تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد

۵۷
بگذشت پریر باز به سر لاله و درد

دی خاک چمن سنبل تر بار آورد

امروز خور آب شادمانی زیراک

فردا همی آتش غم باید خورد

۵۸
هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد

و اندر لب و دندان چو شکر گیرد

گر باز نهد بر گلوی کشتهٔ خود

از ذوق لبش زندگی از سر گیرد

۵۹
آن یار کله‌دوز چه شیرین دوزد

انواع کلاه از در تحسین دوزد

هر روز کلاه اطلس لعلی را

از گنبد سیمین‌زِهِ زرین دوزد

۶۰
چشم ترکت چون مست برمی‌خیزد

شور از می و می‌پرست برمی‌خیزد

زلفت چو به رقص در میان می‌آید

صد فتنه به یک نشست بر‌می‌خیزد


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۶۱
چون زور کمان در بر و دوش تو رسد

تیرش به لب چشمهٔ نوش تو رسد

گوئی زهش از حدیث من تافته‌اند

زیرا که به صد حیله به گوش تو رسد

۶۲
شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد

وز پیرزنی تو را دعا بس باشد

گر گاو نیم شاخ نه در خورد منست

ور گاو شدم شاخ دو تا بس باشد

۶۳
سرمایهٔ روزگارم از دست بشد

یعنی سر زلف یارم از دست بشد

بر دست حنا نهادم از بهر نگار

در خواب شدم نگارم از دست بشد

۶۴
گفتم نظری که عمر من فاسد شد

گفتا ز حسد جهان پر از حاسد شد

گفتم بوسی به جان دهی گفت برو

بازار لب من اینچنین کاسد شد

۶۵
این اشک عقیق رنگ من چون بچکد

آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد

چشمم چو ز تو برید ازو خون بچکید

شک نیست که از بریدگی خون بچکید


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۶۶
سودازدهٔ جمال تو باز آمد

تشنه شدهٔ وصال تو باز آمد

نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش

کان مرغ شکسته بال تو باز آمد

۶۷
ایام بر آن است که تا بتواند

یک روز مرا به کام دل ننشاند

عهدی دارد فلک که تا گرد جهان

خود می‌گردد مرا همی گرداند

۶۸
تا از تف آب چرخ افراشته‌اند

غم در دل من چو آتش انباشته‌اند

سرگشته چو باد می‌دوم در عالم

تا خاک من از چه جای برداشته‌اند

۶۹
آن‌ها که هوای عشق موزون زده‌اند

هر نیم شبی سجاده در خون زده‌اند

نشنیدستی که عاشقان خیمهٔ عشق

از گردش هفت چرخ بیرون زده‌اند

۷۰
پیوسته خرابات ز رندان خوش باد

در دامن زهد و زاهدی آتش باد

آن در صد پاره و آن صوف کبود

افتاده به زیر پای دُردی‌کش باد


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
صفحه  صفحه 50 از 53:  « پیشین  1  ...  49  50  51  52  53  پسین » 
شعر و ادبیات

Robaey & 2 Beity | رباعی و دو بیتی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA