انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 51 از 53:  « پیشین  1  ...  50  51  52  53  پسین »

Robaey & 2 Beity | رباعی و دو بیتی


مرد

 
مهستی

۷۱
گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند

تا حمله برد به حسن بر تو دلبند

خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور

پیکان سپری کرد سپر هم افکند

۷۲
شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از تو عاشقان به روزی بدرند

۷۳
شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند

بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند

دست چو منی که پای بند طرب است

در چرم نگیرند که در زر گیرند

۷۴
بس جور کز آن غمزهٔ زیبات کشند

بس درد کز آن قامت رعنات کشند

بر نطع وفا بیار شطرنج مراد

آخر روزی به خانهٔ مات کشند

۷۵
شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند

وز جام بلا چگونه می زهر چشند

ار راز نهان کنند غمشان بکشد

ور فاش کنند مردمانش بکشند



نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۷۶
با هر که دلم ز عشق تو راز کند

اول سخن از هجر تو آغاز کند

از ناز دو چشم خود چنان باز کنی

کاندم زده لب به خنده‌ای باز کند

۷۷
کس چون تو به عقل زندگانی نکند

در شیوهٔ عشق مهربانی نکند

ای یار سبک روح ز وصلت امشب

شادم اگر این صبح گرانی نکند

۷۸
تا سنبل تو غالیه‌سائی نکند

باد سحری نافه‌گشایی نکند

گر زاهد صد ساله ببیند دستت

بر گردن من که پارسایی نکند

۷۹
آن کاتش مهر در دل ما افکند

در آب نظر بر رخ زیبا افکند

بند سر زلف خویش آشفته بدید

پنداشت که کار ماست در پا افکند

۸۰
منگر به زمین که خاک و آبت بیند

منگر به فلک که آفتابت بیند

جانم بشود ز غیرت ای جان و جهان

گر زانکه شبی کسی به خوابت بیند


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۸۱
شوی زن نوجوان اگر پیر بود

تا پیر شود همیشه دلگیر بود

آری مثل است این که گویند زنان

در پهلوی زن تیر به از پیر بود

۸۲
در غربت اگر چه بخت همره نبود

باری دست من ز جانم آگه نبود

دانی که چرا گزیده‌ام رنج سفر

تا ماتم شیر پیش روبه نبود

۸۳

در دل همه شرک روی بر خاک چه سود؟

زهری که به جان رسید تریاک چه سود؟

خود را به میان خلق زاهد کردن

با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود؟

۸۴
سهمی که مرا دلبر خباز دهد

نه از سر کیمخ کز سر ناز دهد

در چنگ غمش بمانده‌ام همچو خمیر

ترسم که بدست آتشم باز ذهذ

۸۵
مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد

وز تو صنما بریدنم دل ندهد

تا از لب نوش تو چشیدم شکری

از هیچ شکر چشیدنم دل ندهد


نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۸۶
زیبا بت کفشگر جو کفش آراید

هر لحظه لب لعل بر آن می‌ساید

کفشی که ز لعل و شکرش آراید

تاج سر خورشید فلک را شاید

۸۷
اشکم ز دو دیده متصل می‌آید

از بهر تو ای مهرگسل می‌آید

زنهار بدار حرمت اشک مرا

کین قافله از کعبهٔ دل می‌آید

۸۸
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید

بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید

ای چشم هم چشم به چشمت روشن

چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید

۸۹
خطت چو بنفشه از گل آورد پدید

آورد خطی که بر سر ماه کشید

پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون

آشوب دل مرا شب از صبح دمید

۹۰
بس غصه که از چشمهٔ نوش تو رسید

تا دست من امروز به دوش تو رسید

در گوش تو دانه‌های دٌر می‌بینم

آب چشمم مگر به گوش تو رسید

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۹۱
هرگه که دلم فرصت آن دم جوید

کز صد غک دل با تو یکی برگوید

نامحرم و ناجنس در آن دم گوئی

از چرخ ببارد از زمین بروید

۹۲
جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار

دلتنگی من بس است دل تنگ مدار

تو معشوقی گریستن کار تو نیست

کار من بیچاره به من باز گذار

۹۳
گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر

ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر

در هستی عشق تو از آن نیست شوم

کین نیستی از هزار هستی خوشتر

۹۴
ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار

با دام توام ز آب رزان داده خمار

در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ

رنگم چو به است و اشک چون دانه انار

۹۵
از من صنما قرار مستان آخر

مشکن به جفا و جور پیمان آخر

گر نامهٔ من همی نیرزد به جواب

این .... و برخوان آخر

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۹۶
نسرین تو زد پریر بر من آذر

دی باز ز سنبلت مرا داد خبر

امروز در آبم از تو چون نیلوفر

فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر

۹۷
آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر

دی نیلوفر فکند بر آب سپر

ای باد زره بر سمن امروز بدر

و ای خاک ز غنچه ساز فردامغفر

۹۸
زد لاله پریر در نشابور آذر

دی بر زد از آب ... نیلوفر سر

امروز چو شد باد هوا گل‌پرور

فردا همه خاک بلخ گرد عبهر

۹۹
چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر

خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر

هرگز نکنم برون من ای جان جهان

پای از خط بندگی و از عهد تو سر

۱۰۰
اشتربانا چو عزم کردی به سفر

مگذار مرا خسته و ز اینجا مگذر

گر اشتر با تو از پی بارگشی‌ست

من بارکش عم مرا نیز ببر

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۱۰۱
باید سه هزار سال کز چشمه‌ خور

یا کان گهر گردد یا معدن زر

شاها تو به یک سخن کنار و دهنم

هم معدن زر کردی و هم کان گهر

۱۰۲
ای پور خطیبب گنجه پندی بپذیر

بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر

از طاعت و معصیت خدا مستغنیست

باری تو مراد خو ز عالم برگیر

۱۰۳
با لاله رخان باغ سرو از سر ناز

می‌کرد ز شرح قد خود قصه دراز

از باد صبا چو وصف قدت بشنید

ز آوازهٔ قامت تو آمد به نماز

۱۰۴
از بس که کند زلف تو با روی تو ناز

بیم است که از رشک کنم کفر آغاز

من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز

کو زلف تو را ز روی بر دارد باز

۱۰۵
دلدار کله‌دوز من از روی هوس

می‌دوخت کلاهی ز نسیج و اطلس

بر هر ترکی هزار زه می‌گفتم

با آنکه چهار تَرَک را یک بس

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۱۰۶
در یافتم آخر ز قضاش را به شبش

صد بوسه زدم بر لب همچون رطبش

او خواست که دشنام دهد حالی من

دشنام به بوسه در شکستم به لبش

۱۰۷
در رهگذری فتاده دیدم مستش

در پاش فتادم و گرفتم دستش

امروز از آن هیچ نمی‌آید یاد

یعنی خبرم نیست ولیکن هستش
۱۰۸
من تازه‌گلی که نباشد خارش

یا بلبل خوش‌گو که بود غمخوارش

بازی که سر دست شهان جاش بود

در دام تو افتاد نکو می‌دارش

۱۰۹
آن دیده که دیدن تو بودی کارش

از گریه تباه می‌شود مگذارش

وان دل که بتو بود همه بازارش

در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش

۱۱۰


در ره چو بداشتم به سوگندانش

از شرم عرق کرد زخ خندانش

پس بر رخ زرد من بخندید به لطف

عکس رخ من فتاد بر دندانش

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۱۱۱
ترکم چو کمان کشید کردم نگهش

دیدم مه و عقربی به زیر کلهش

مه بود رخش عقرب زلف سیهش

وز عقرب در قوس همی رفت مهش

۱۱۲
ای عقرب زلفت زده برجانم نیش

تیر قد تو مرا برآورده ز کیش

شد خط تو توقیع سلاطین ز آن روی

سرخ است و توکلت علی الله معنیش

۱۱۳
در دبستان دوش از غم و شیون خویش

می‌گشتم و می‌گریستم بر تن خویش

آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش

و آلود اشکم همه پیراهن خویش

۱۱۴
من مهستی‌ام بر همه خوبان شده طاق

مشهور به حسن در خراسان و عراق

ای پور خطیب گنجه از بهر خدا

مگذار چنین بسوزم از درد فراق

۱۱۵
تا کی ز غم تو رخ به خون شوید دل

و آزرم وصال تو به جان جوید دل

رحم آر کز آسمان نمی‌بارد جان

بخشای که از زمین نمی‌روید دل

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  ویرایش شده توسط: I_R_IRAN   
مرد

 
مهستی

۱۱۶
ای رنج غم تو برده و خوردهٔ دل

اندیشهٔ تو به ناز پروردهٔ دل

یاد لب تو نقش نهان‌خانهٔ جان

نور رخ تو شمع سراپردهٔ دل

۱۱۷
زین سان که فتاد هجر در راه ای دل

ترسم که نبری جان ز غمش آه ای دل

باری چو نه‌ای غائب از آن ماه ای دل

عذر من مستمند می‌خواه ای دل

۱۱۸
ای آروزی روان وای داروی دل

با گونهٔ تو گونهٔ گل شد باطل

نقش صنم چین به بر توست خجل

بُتگر نکند پیکر نقشت ...

۱۱۹
ای فتنهٔ خاص ای بلای دل عام

خورشید فلک روی تو را گشته غلام

در بلخ اگر برآئی ای مه بر بام

در چاه رفو کند قصب کور به شام

۱۲۰
برخیز و بیا که هجره پرداخته‌ام

وز بهر تو پردهٔ خوش انداخته‌ام

با من به شرابی و کبابی در ساز

کین هر دو ز دیده و ز دل ساخته‌ام

نمیدونم چکار کنم ؟!!!
     
  
صفحه  صفحه 51 از 53:  « پیشین  1  ...  50  51  52  53  پسین » 
شعر و ادبیات

Robaey & 2 Beity | رباعی و دو بیتی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA