ارسالها: 6216
#81
Posted: 23 Feb 2012 16:46
رباعی و دو بیتی
Robaey & 2 Beity
*****
بر دو بال امید چشم هایت ...
هزار امید که سوخت ...
نگاه تو اشک وار می خندد ...
..و فاصله ها موسیقی سکوت را فریاد می زنند ..!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6116
#82
Posted: 26 Feb 2012 05:05
میساخت چو صبح لالهگون رنگ هوا
با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا
هر لکهٔ ابرم چو عزائم خوانی
در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا
*****
عیسی لب و آفتاب روئی پسرا
زنار خط و صلیب موئی پسرا
لشکرکشی و اسیر جوئی پسرا
خاقانی اسیر شد چه گوئی پسرا
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#83
Posted: 27 Feb 2012 05:50
شک ، پنجره ای بروی دنیا وا کرد
شک ، آن لغت غریب را معنا کرد
شک ، خیر ه به زندگی ، حقیقت را هم
بین همه ی دروغ ها ، پیدا کرد
-----
يكباره جهان سر به گريبان گم شد
هر ثانيه در هجوم عصيان گم شد
يكباره دهان آفرينش وا ماند
ابليس اناالحق زد و انسان گم شد
-----
بر دوش نگاه ، نعش دیدار شدم
سر تا به قدم ، زخمی آوار شدم
تا خواست نفس نقش عدم را بکشد
من خواب تو را دیدم و بیدار شدم
-----
شـــــب، ساعت ابري مرا داد به تو
افتاد نگاه خسته ي باد به تو
:باران زد و خيس شد تن خاطره ها
باران زد و باز يادم افتاد به تو
-----
در خانه صدای دیگری خواهد بود
من با خبر از هر خبری خواهد بود
من رو به در ایستاده ، من مي داند
در باز شود ، باز دري خواهد بود
-----
من:فلسفه ی خاکم و هستم تا نیست
یعنی که رسیده ام به هستی با نیست!!!
:در من تب تکرار ازل پیچیده ست
جایی برسم که هیچ هم آنجا نیست
-----
گفتند کلام تابناکم کفر است
اندیشه ی اشراقی تاکم کفر است
:اینسان که طواف می کنم میکده را
گر کعبه نسازند ز خاکم کفر است
-----
عمرم که نفس به جستجو می ریزد
از چشم دو عالم آرزو می ریزد
پیغمبر عاشقان دلسوخته ام
گر آه کشم کعبه فرو می ریزد
-----
در بازی عشق زندگی باخت مرا
جز درد، کسی دریغ،نشناخت مرا
هر در كه زدم سنگ جوابم دادند
اين شهر به یــــاد كوفه انداخت مرا
-----
مــــن: قامت مرگ را کفن می خواهم
با حادثه جنگ تن به تن می خواهم
با دست شراب کعبه را باید شست
این ست حماسه ای که من می خواهم
-----
تن ، من ، من تن : تنی تنان خواهد شد
هر سمت نهان من دهان خواهد شد :
هر جا که زبان منزل خاک شوم
آنجـــا همه جای این جهان خواهد شد
-----
درویــــش همیشه بی نیاز، آینه است
صدقای سرود* شهرراز ،آینه است
با سنگ دلان سنگ در دست بگو
آییــنه اگر شکست باز ، آینه اسـت
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#84
Posted: 27 Feb 2012 05:55
دیدم همه شکلها رها از خویش ان
خاموش تکلمند و می اندیش ان
دیدم که سماع می کند باد به دشت
دیدم همه ی درخت ها درویش اند
-------
دست همه سنگ طعنه و صد رنگی ست
سهم من و تو:شکستگی،دلتنگی ست
ای دل،قدم خیال بر می داری
برگـــرد،که خانه ی خدا هم ســـنگی ست
-------
فهمید دهان من دهانی دگر است
:در مرگ ضمیر هفتمی شعله ور است !؟
فهمید که قفل بی کلیدی در ماست
فهمید همیشه یک نفر پشت در است
-------
مثل تن سنگ سخت باشم شاید
یک جغد سیاه بخت باشم شاید
حالا که دهان عقلم و انسانم
صد سال دگر درخت باشم شاید
-------
بــاغ از تو، ادامه ی بهــارش با من
آوای زلال صد هزارش با من
شبهای قشنگ دوستت دارم را
یکبار بگو هزار بارش با من
-------
داریم هماره خنجر شک در مشت
هان بی خبران، بی خبری ما را کشت
تا چند به گرد فرقه ها چرخیدن
زرتشت علی بود ، علی هم زرتشت
-------
ای کعبه ، منم صدای دلسوخته ها
آتش به دلی چو من ، ندیده است خدا
این پرده که گرد توست ، می دانی چیست ؟
دود دل من طواف کرده است تو را
-------
ای مــــــــــثل غرور ساده ی آینه فاش
کـــــاری نکنی شکستگی آید و کــاش
دیـــــــدار تو بــا آینـــــه حــــــــرفی دارد
هم با همه باش و هم جدا از همه باش
-------
تب ، یک تب ناگهان ، شکستم می داد
چون شمع ، سری شعله پرستم می داد
می سوختم آنچنان که آتش تا صبح
فریاد زنان ، آب به دستم می داد
-------
روح سحری ، ناز دمیدن داری
مثل غزلی تازه ، شنیدن داری
ای قصه ی روزهای من بودم و تو
آنقدر ندیدمت که دیدن داری
-------
باید به تماشای ندیدن برسی
بی بال به آغوش پریدن برسی
چون پل که پر از عبور یاد من و توست
بگذر ز خودت تا به رسیدن برسی
-------
هستی نفس ساعت سرگردانی ست
در ثانیه ها دلهره ی پنهانی ست
تسبیح قیامت است در دست زمان
هر دانه ی آن جمجمه ی انسانی است
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#85
Posted: 27 Feb 2012 06:05
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
-----
تکـــرار ٬تو را دید ٬مرا دید چه شد ؟
یا این همه آسیاب چرخید چه شد ؟
: هــر روز در امتــداد هــر روز دگــر
در باز شد و کسی نفهمید چه شد
-----
باران: تـــب هـــر طـــرف ببــارم دارم
دهقان: غــــم تا به کـــی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
مـــن هــر چـــه که دارم از نــدارم دارم
-----
زد بانگ کسی که جاده ها را می زیست:
ای بی خبر از عاقبت راه نایست !
آن سوی قدم ها که نمی دانم کیست
پیوسته کسی هست که می گوید:نیست
-----
من : او : تو: چقدر در تلاشند همه
از حادثه سنگ می تراشند همه
طوبای دقیقه های عریان ازل
ای کاش تو باشی و نباشند همه
-----
لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریا تر از آینه هاست
ای سبز ترین سبزترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ی ماست
-----
آیینه ی روزگار لبخند خداست
آرامش سبزه زار لبخند خداست
از عطر نگاه باغ ها دانستم
نام دگر بهار لبخند خداست
-----
زاهد چو جدال با خدا خواهد کرد
از فاجعه محشری بپا خواهد کرد
گر شهوت او به خلوتش رخنه کند
با سایه ی خویش هم زنا خواهد کرد
-----
دســـت نفست ســتاره ها را چیــده است
شـب با دف ماه ٬ تا سحر رقصیده ا ست
همــچون ســحر از عــطر اذان سرشاری
انـــگار لــب تــو را خـــدا بوسیـده سـت
-----
چون روح وجود تو معمایی بود
آمیزه ای از جنون تنهایی بود
روزی که تو را خاک در آغوش کشید
زانو زدن مرگ تماشایی بود
-----
تا بال و پر عمر به رنگ هوس است
از اوج سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بال زندگی می شکند
در چشم پرنده آسمان هم قفس است
-----
در میکده های مکه پیدایم شد
صد کعبه چراغان تماشایم شد
آنقدر شراب عاشقی نوشیدم
تا حی علی الشراب فتوایم شد
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#86
Posted: 27 Feb 2012 06:09
رودیم ولـــی هم نفس مــردابیم
سیلی خور این زمانه ی کج تابیم
تـــاریخ به زیر آب فـــریاد کــشید :
کوروش تو بپا خیز که ما در خوابیم
-----
ما ریشه ی لحظه های بی بنیادیم
مــــا خــــــــاک عبور ناکــــجا آبادیم
ما فلسفه ی گذشتن از خویشتنیم
بادیــم و اســـــــیر هر چه بادا بادیم
-----
من : دهکده ها نبض حقایق هستند
او : مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید :
باران که بیاید همه عاشق هستند
-----
آیینه سیاه پوش عالم شده است
حیرانی تاریخ ، مجسم شده است
وقت است که اسلام گریبان بدرد
هر بولهبی رسول اکرم شده است
-----
تا گریه طلسم ِ درد را می شکند
دل ، حرمت ِ آه ِ سرد را می شکند
دریای هزار موج ِ طوفان خیز است
اشکی که غرور ِ مرد را می شکند
-----
تا عشق ترانه خوان چشمان ِ غم است
راه ِ من و تو همیشه پر پیچ و خم است
ای حسرت ِ روزهای بی برگشتم
صد بار که عاشقت شوم باز کم است
-----
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دستِ کوچه ی دیدار است
آن گونه ُترا در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
-----
دل ، عشق پر از رنگ و ریا دوست نداشت
یک لحظه تو را ز من جدا دوست نداشت
ای آینه دارخلوتم باور کن
اندازه ی من کسی تو را دوست نداشت
-----
چون غربت آفتاب ، خونین کفنم
با سرخترین ِ واژه ها هم سخنم
این شعر، تمام حرفهایم را گفت:
دلتنگ ترین شاعر این شهر منم
-----
شد کوچه به کوچه جستجوعاشق او
شد با شب و گریه روبروعاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او ...
-----
ناگاه تو . ناگاه صدایی در وقت :
ناگاه نمای ردپایی در وقت :
ناگاه لبان مرگ در جانم ریخت :
ناگاه دگر نبود جایی در وقت .
-----
دل ٬ این دل پر حسرت و غم هدیه به تو
شمع وشب و دفتر و قلم هدیه به تو
می خواستم از درد جدایی بنوی ...
این نامه ی نا تمام هم هدیه به تو
-----
دیدم که درون من دری وا ماندست
یک ثانیه تا سقوط دنیا ماندست
دیدم که عبور می کنم از هر سو
دیدم که زمان پشت سرم جاماندست
-----
بگذار که خلسه گاه دیدار شوم
از هر چه ندیدنی ست٬ سرشار شوم
ای صبح به دیده ام مکش سرمه ی نور
من خواب نبوده ام که بیدار شوم
-----
در خواب ، چراغ تا سحر دستم بود
در خواب ، کلید ِ هرچه در ، دستم بود
زیبا تر از این خواب ، ندیدم خوابی
بیدار شدم دست ِ تو در دستم بود
-----
من من من زیر پوست، بالا با دوست:
تن تن تن خیس نور، این من یا اوست؟
:اینجا همه چیز چشم و هر چشم کسی ست
اینجا نفس پرنده ها هم یا هوست
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#87
Posted: 27 Feb 2012 06:21
زرتشت بیا که با تو اُمید آید
شب نیز صدای پای خورشید آید
تاریخ اگر دوباره تکرار شود
کعبه به طوافِ تخت جمشید آید
*****
ترسم که ز خیل حق کنارش بزنند
صد زخم به یازده تبارش بزنند
آن معجزه ای که انتظارش جاریست
ترسم که بیاید و بدارش بزنند
*****
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او
می خواستمش ولی نمی خواست مرا
*****
خاموش به کوی روشن ماه برو
تا خلوت عارفان آگاه برو
حیران تماشای رسیدن ها باش
بی چشم ببین و بی قدم راه برو
*****
آئینه ی باورم مرا خنجر زد
آن نیمه ی دیگرم مرا خنجر زد
تاریخ ٬ هزار دیده هابیل گریست
وقتی که برادرم مرا خنجر زد
*****
در سنگ تب جامه دریدن هم هست
در کوه پر و بال پریدن هم هست
رازیست میان جاده و مرد سفر
در هر نرسیدنی رسیدن هم هست
*****
امروز دگر چشم حقیقت بین نیست
در شهر قلندری جنون آیین نیست
تا کی به سکوت دل سپردن ٬ تا کی
مردم به خدا دین محمد این نیست
*****
یک عُمر به هَر بَهانه زخمم می زد
با خنجر و تازیانه زخمم می زد
یک سو غم ِدوست بود و یک سو غم ِنان
با تیغ ِدو دَم زمانه زخمم می زد
*****
َصد بار به سنگ ِکینه بستند َمرا
از خویش غریبانه گسستند َمرا
گفتند هَمیشه بی ریا باید زیست
آئینه شدم ، باز شکستند َمرا
*****
در عشق اگر عذاب ِ ُدنیا بکشی
با اشک به دیده طرح ِدریا بکشی
تا خلوت ِمن هزار غربت باقیست
تنها نشدی که درد ِ تنها بکشی
*****
مَن عشق ِ حِماسه آفرین می خواهم
منصورم و شور ِآتشین می خواهم
لب بَر لب ِمرگ و َرقص بَر چوبه ی دار
آرامش ِخویش را چنین می خواهم
*****
*****
**
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#88
Posted: 28 Feb 2012 01:09
بیرون جهان همه درون دل ماست
این هر دو سرا، یگان یگان منزل ماست
زحمت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن منزل ماست
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#89
Posted: 28 Feb 2012 01:10
روز از طلبت پردهی بیکاری ماست
شبها ز غمت حجرهی بیداری ماست
هجران تو پیرایهی غمخواری ماست
سودای تو سرمایهی هشیاری ماست
آسیمه سران بینواییم هنوز
با شهوتها و با هواییم هنوز
زین هر دو پی هم بگراییم هنوز
از دوست بدین سبب جداییم هنوز
بر چرخ نهاده پای بستیم هنوز
قارون شدگان تنگدستیم هنوز
صوفی شدهی بادهی صافیم هنوز
دوری در ده که نیم مستیم هنوز
ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز
وی نرگس شهلای تو بس شورانگیز
هر قطره که میچکد ز خون دل من
در جام وفای تست کژدار و مریز
درد دلم از طبیب بیهوده مپرس
رنج تنم از حریف آسوده مپرس
نالودهی پاک را از آلوده مپرس
در بوده همی نگر ز نابوده مپرس
ای دیده ز هر طرف که برخیزد خس
طرفهست که جز در تو نیاویزد خس
هش دار که تا با تو کم آمیزد خس
زیرا همه آب دیدهها ریزد خس
خواندیم گرسنه ما ز دل یار هوس
سیر از چو تویی بگو که یا رد شد پس
تو نعمت هر دو عالمی به نزد همه کس
قدر چو تویی گرسنهای داند و بس
ای چون هستی برده دل من به هوس
چون نیستیم غم فراق تو نه بس
گر چون هستی به دستت آرم زین پس
پنهان کنمت چو نیستی از همه کس
ای من به تو زنده همچو مردم به نفس
در کار تو کرده دین و دنیا به هوس
گرمت بینم چو بنگرم با همه کس
سردی همه از برای من داری و بس
اندر طلبت هزار دل کرد هوس
با عشق تو صد هزار جان باخت نفس
لیکن چو همی مینگرم از همه کس
با نام تو پیوست جمال همه کس
شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس
نتوان چو چراغ پیش تو داد نفس
با مشعلهی عشق تو با دست عسس
قندیل شب وصال تو زلف تو بس
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#90
Posted: 28 Feb 2012 10:52
زین عالم بی وفا بپردازی به
خود را ز برای حرص نگدازی به
عالم چو به دست ابلهان دادستند
با روی زمانه همچنان سازی به
با من ز دریچهای مشبک دلخواه
از لطف سخن گفت و من استاده به راه
گفتی که ز نور روی آن بت ناگاه
صد کوکب سیاره بزاد از یک ماه
از بهر یکی بوس به دو ماه ای ماه
داری سه چهار پنج ماهم گمراه
ای شش جهت و هفت فلک را به تو راه
از هشت بهشت آمدهای در نه ماه
گر بدگویی ترا بدی گفت ای ماه
هرگز نشود بر تو دل بنده تباه
از گفتهی بدگوی ز ما عذر مخواه
کایینه سیه نگردد از روی سیاه
ما ذات نهاده بر صفاتیم همه
موصوف صفت سخرهی ذاتیم همه
تا در صفتیم در مماتیم همه
چون رفت صفت عین حیاتیم همه
گفتی گله کردهای ز من با که و مه
بهتان چنین بر من بیچاره منه
از تو به کسی گله نکردم بالله
گفتم که اگر نکوترم داری به
ای معتبران شهر والیتان کو
تابنده خدای در حوالیتان کو
وی قوم جمال صدر عالیتان کو
زیبای زمانه بلمعالیتان کو
باز آن پسر چه زنخ خوش زن کو
آن کودک زن فریب مردافکن کو
گیرم دل مرده ریگم او برد و برفت
آن صبر که بازماند آن از من کو
اندر ره عشق دلبران صادق کو
عذر است همه زاویهها وامق کو
یک شهر همه طبیب شد حاذق کو
گیتی همه نطقست یکی ناطق کو
ای عقل اگر چند شریفی دون شو
وی دل زدگی به گرد و خون در خون شو
در پردهی آن نگار دیگرگون شو
با دیده درآی و بی زبان بیرون شو
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس