انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 8:  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

نام شناسی و ریشه یابی واژه های رایج در زبان پارسی


زن

 
معنی و ریشه واژه های "مرد ، زن ، پسر ، دختـر، پدر ، مادر "در فارسی و نیز عربی
ریشه واژه جَواهِر در فارسی مُجَوهرات در عربی و jewel در انگلیسی
ریشه فارسی دو واژه post در انگلیسی و البَرید در عربی
فرق انسان و بشر و آدم از نظر معنی
ریشه عربی واژه " ماسک "
واژگان عربی در انگلیسی
ریشه شگفت انگیز واژه قند
ریشه یابی واژه های بهار ، تابستان ، پاییز و زمستان
ریشه یابی واژه « قهرمان » در فارسی ، « بَطَل» در عربی و « HERO » در انگلیسی
ریشه دو واژه باسواد و املاء
ریشه یابی واژه ی « خـُرافــات » خرافه نام چه کسی بوده است ؟
ریشه ی واژه های دُشمن ، دُشنام ، دُشوار ، دُژخیم
فرهنگ اصطلاحات جوانان
فرهنگ اصطلاحات جوان ۲
معنی یاهو ، چرا بنیانگذاران این شرکت این نام خنده دار را بر شرکت خود نهادند؟
ریشه واژه ساندویچ
نام بیشتر پیامبران عربی نیست ؛ بلکه عبری است .
ریشه دو واژه تلفن و موبایل
سابون با صاد« صابون » غلط است ولی همه ندانسته با صاد می نویسند.
ریشه یابــی واژه « مُــزَخْــرَف »
چرا به مرد عقیم می گویند خواجه ؟
معنی غلام
ریشه اصطلاح کس شعر
ریشه واژه ی خِیلی چیست ؟
enter همان اندر به فارسی و doctor همان دستور در فارسی است.
ریشه واژه « جـَـهـان »
بررسی واژه « من » در چند گویش ایرانی
معنی پوریا
ریشه واژه نماز
چگونه بدانیم کدام واژه ریشه عربی و کدام ریشه فارسی دارد؟
واژه های دارای ریشه فارسی در قرآن و نیز در عربی
ریشه یابی سید
چند واژه فارسی در انگلیسی
آیا واژه های عربی که در فارسی به کار می بریم برابرهای پارسی ندارند؟
ریشه دو واژه تفنگ و فشنگ
ریشه اصطلاح هَـچـَـل هفت
ریشه کهن دو واژه محراب در نماز و خرابات در عرفان
«آنفلوانزا»
معنی و ریشه واژه عِشق
ریشه واژه پول
ریشه اصطلاح " ناز شستت"
کلمه ی «گندم » یعنی « من بد هستم » و اشاره به ماجرای آدم و حوّاء دارد
ارتباط سه واژه دیو ، دیوانه و دیوار
چرا شیر آب و شیر جنگل و شیر خوردن مانند هم تلفظ می شوند؟
چرا به ذرت بو داده یا همان پاپ کرن در انگلیسی می گوییم چُس فیل ؟
ریشه دورتر کراوات ایرانی است. هرچند از فرانسه به همه جای جهان رفته است
ریشه یابی واژه خدا
ریشه فارسی واژه سارافون
ریشه یابی کلمه « سَلـمانی » به معنی آرایشگر مردانه
ریشه یابی گوسفند
چرا در کلمات خواهر،خواستن ، خویش ، خواندن ،گیاهخوار ، خواربار، خوارزم ، خواندن .. واو خوانده نمی شود؟
چند واژه فارسی در زبانهای اروپایی
گوجه فرنگی و سیب زمینی کی به ایران آمدند ؟
ریشه واژه عربی مسجد واژه مَزگِت در فارسی است
ریشه واژه هندوانه و خربزه
شیمی واژه ای فرانسوی است حال آنکه فرانسوی ها آن را از واژه فارسی کیمیا گرفته اند !
ریشه یابی کلمه زپرتی
چرا 100 و 60 را نادرست می نویسیم ؟
ریشه یابی عبارت هيهات، هيهات
ریشه یابی عبارت باج سبیل
ریشه یابی کلمه ی الکی
وام واژه های روسی و فرانسوی
ریشه یابی کلمه ی هشلهف
ریشه یابی کلمه ی فکسنی
ریشه یابی عبارت نخود سیاه
کج دار و مریض یا کج دار و مریز؟
«خواندنی های شاهنامه»
کلمات مرکب از چه تکواژهایی ساخته شده اند؟
ریشه یابی عبارت گاوبندی
وام واژه های فرانسوی موجود در زبان فارسی
مزمن یعنی چه ؟
ریشه ی کلمه ی (بَل بَشو) به معنی ( آشوب و نا آرامی ) چیست؟
ریشه دو واژه بالا و پایین
ریشه یابی دو واژه " آخوند "و " مُــلّـا "
ریشه یابی عبارت ایاب و ذهاب
ریشه واژه آشپز ، مگر آشپزها تنها آش پختن می دانند؟!
به بیمار نگویید: « خدا شَفا بده ! » زیرا یعنی « خدا مرگت بدهد ! »
ریشه یابی عبارت ok
ریشه یابی واژه جغرافی
ریشه واژه قهوه و قهوه خانه
ریشه یابی واژه بیمار
ریشه یابی واژه پسته
تفاوت بین دو واژه ی آقا و آغا
ریشه یابی واژه آدینه یا همان جمعه عربی
ریشه واژه " سرنوشت "
ریشه یابی واژه پرستو
ریشه یابی کلمه بلوتوث
یک تا بیست به فارسی قدیم
ریشه یابی کلمه ی « لولو » ، لولوی بچه ترسان
اِستِوا ، اُستُوا یا اِستِواء
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
معنی و ریشه واژه های "مرد ، زن ، پسر ، دختـر، پدر ، مادر "در فارسی و نیز عربی

مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است .
دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر » بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت .
پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند . پوست در، به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است
حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است . پدر یعنی پاینده کسی که می پاید . کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فادر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر» !
در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .»
خواهر ( خواهَر )از ریشه «خواه » است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است . خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است .
بَرادر نیز در اصل بَرا + در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما .
« مادر » یعنی « پدید آورنده ی ما » .

شاید پذیرش معنای پدر و مادر و دختر و برادر با توجه به کلمات انگلیسی FATHER / MOTHER / DAUGHTER /brotherبرای شما دشوار باشد . اما فراموش نکنیم که جایگاه اصلی آریاییان که احتمالا شمال دریای مازندران بوده است به سرزمین ایران نزدیک تر است تا سرزمین اروپا و آریاییانی که به اروپا کوچیدند زبانشان با اقوام بومی آنجا آمیزش یافت و واژگانی نوین در زبانشان پدید آمد . البته در ایران نیز همین حالت بود ولی کمتر . چون اقوامی دارای زبانهای آریایی از پیش از مهاجرت آریاییان در این سرزمین یعنی ایران کنونی بودند ولی در اروپا که سرزمین آبادتری بود اقوام بیشتری به نسبت ایران در آن وجود داشت که زبانهای دیگری داشتند و زبان آریاییان با آنان بیشتر پیوند یافت تا با ایران .ضمناً این چند واژه در همه جای ایران این گونه نیست . مثلاً کردها به مادر می گویند دالِگ،دایْک به پدر می گویند باوْگ یا باوْک به خواهر می گویند خْوِشِگ یا خْــوِشِک به برادر می گویند بِرا به پسر می گویند کُر . برای دختر چند واژه دارند . دیَت / دویَت ( با ادغام یاء و واو ) / کَنیشک / کِچ / کیژ حتی در کردی فهلوی شاخه ایل باوه جاوری آفْرَت به دختر می گویند . در تاتی و گیلکی و دیگر زبانهای ایرانی جز فارسی نیز مانند کردی کلمات دیگری وجود دارد .
جالب است که در عربی « رَجـُل : مرد » با « رِجـْل : پا » هم ریشه است زیرا وظیفه اصلی مرد این بوده که با پاهای خود به دنبال فراهم نمودن خوراک در حال دیدن به این سو و آن سو در پی یافتن خوردنی برای خانواده و کسان خود بوده است .
« اِمــرَأة » نیز مؤنّثِ « اِمرَأ : انسان » است . پس « امرأة » یعنی «انسان مؤنث» .
در عربی نیز « اِبن: پسر» با گرفتن تاء تأنیث به « اِبنة » تبدیل شده است و « ابنة » نیز به « بِنْت » تغییر کرده است . پس « بَنات » به معنی « دختران » در اصل جمع « ابنة » و به صورت « اِبنات » بوده سپس به « بَنات » تغییر شکل داده است .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
ریشه واژه جَواهِر در فارسی مُجَوهرات در عربی و jewel در انگلیسی


جواهر جمع جوهر است و جوهر عربی شده ی گوهر .
گوهر یعنی سنگ پر بها و ارزشمند . عربها گوهر را تبدیل به جوهر و سپس جواهر کردند و به خودمان پس دادند . اما امروزه آنان دیگر از این واژه بهره نمی برند بلکه مُـجَـوهَرات را به جایش استفاده می کنند . جالب است بدانید که واژه انگلیسی jewelry نیز از همین ریشه است.
بسیاری از سنگ های با ارزش در عربی نام فارسی دارند .مانند : زمرد ، زبرجد ، لعل ، فیروزج ، الماس ( نیاز به ال ندارد . اصل آن بی ال درست است . پس از ورود به عربی حرف شناسه ی ال گرفت . و در فارسی آن را با ال به کار می بریم . حال آنکه « ماس » درست تر است .در شمال دینور بالتر از میانراهان در استان کرماشان گردنه ای به نام مِله ماس ـ هست . یعنی گردنه ی الماس .) یاقوت ( برخی یاقوت را یونانی می دانند )



ریشه فارسی دو واژه post در انگلیسی و البَرید در عربی:
از آنجا که بنیانگذار پست در جهان ایرانیان زمان کورش و داریوش در دوره امپراتوری هخامنشی بودند، حدس می زنم پست همان پوست باشد که نامه را روی آن می نوشتند و بَرید به معنی پست هم همان بُریده یا دم بریده باشد . زیرا در آن دوره در چاپارخانه ها دم اسب را برای اینکه سریع تر بدود کوتاه می کردند. در فرهنگ های عربی ریشه بَرید را فارسی می دانند.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
فرق انسان و بشر و آدم از نظر معنی:

  • انسان:فراموشکار
  • بشر : پیدا پوست
  • آدم : خاکی

انسان از ریشه (نِسیان ) به معنی فراموشی است . حرف اول و سوم نسیان جابجا شده و حرف ی به إ تبدیل شده. از این جابجایی ها زیاد اتفاق افتاده است مثل تلخیص یعنی خلاصه کردن که باید تخلیص باشد یا مأیوس که ریشه اش یأس است و باید در اصل مَیــؤوس باشد و یا نئشه که درست آن نشئه است. پس انسان یعنی فراموشکار . اما برخی انسان را از اُنس می گیرند و می گویند انسان یعنی به هر چه انس بگیرد ، عادت ثانویه او می شود . پس انسان یعنی انس گیرنده .
اما بشر از ریشه بَشَرةبه معنی پوست است . زیرا جانداری است که پوستش معلوم است. در عربی به پوست می گویند بَشَرة و جلد . پس بشر یعنی جانداری که پوست آن آشکار است .
اما آدَم بر خلاف دو کلمه ی بالا که عربی اند ، عِــبری است و به معنی خاکی است . نام بیشتر پیامبران عبری است جز شیث ، شُعَیب ، صالح ، لوط ، نوح ، محمد و هود.
البته زرتشت و کورش نیزپیامبران ایرانی هستند.اگر در میان ملل دیگر نیز پیامبرانی به زبان خودشان هست اما نامشان در تاریخ ثبت نیست .در قرآن آمده است که ما برای هر قومی پیامبری را به زبان آن قوم فرستاده ایم .



ریشه عربی واژه " ماسک "

این کلمه در زبان فرانسه واژه masque و در زبان ایتالیایی واژه maschera و سپس واژه mascara است که همگی این واژه ها از واژه maskharah (مسخره) در عربی برگرفته شده اند.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
واژگان عربی در انگلیسی

bedouin بدوی و sheik شیخ، caliph خلیفه و sultan سلطان. camel شتر،wadi وادی، و dhow دهو .mosque مسجد و minaret مناره .
بودن چنین واژه هایی از عربی در انگلیسی کاملاً طبیعی است زیرا مثلاً در انگلیس که شتر ندارند و شگفت نیست که کَمِل را از جَمَل بگیرند. اما در قرون وسطا، واژگان عربی زیادی از طریق زبان فرانسه به انگلیسی وارد شد و چیز جالب در مورد این واژگان این است که غالب آن ها لغات علمی و فنی و در ارتباط با ریاضیات، نجوم، و شیمی بودند. واژه ی alchemy ، که در سال های 1300 به زبان انگلیسی راه یافت، تقریبا ً بدون هیچ تغییری نسبت به اصل عربی آن، الکیمیا، که خود از یونانی گرفته شده، استفاده می شود. alkali قلیا، algorithm الگوریتم، alembic انبیق، و almanac سالنما، در حدود همان دوره به زبان انگلیسی وارد شدندهجای al در این کلمات از عربی گرفته شده است.
در دوران قرون وسطا، تمدن عربی اسلامی در اوج خود بود، و برای مدت 500 سال یا بیشتر، زبان عربی زبان یادگیری، فرهنگ و پیشرفت های فکری بود. در قرن نهم، غالب رسالات علمی و فلسفی یونان، به عربی ترجمه می شد. علما و دانشمندان، فیزیکدانان و ریاضیدانان عرب، با چنین زمینه ای پیشرفت های چشمگیری کرده بودند ودانش آن ها از طریق دانشگاه های اسلامی در اسپانیا، به اروپای غربی هم گسترش پیدا کرد. به طور مثال، ما سیستم ده دهی شمارش را از ریاضیدانان عرب داریم، که بر پایه ی مفهوم صفر هندی استوار است – واژه ای که مانند مترادف خود cipher ، از کلمه ی عربی صفر، به معنی "خالی" می آید.
یادگیری عربی در قرون وسطا، از قرن 11 تا قرن 13، و حتی بعد از آن، در انگلستان گسترش داشت. آبلارد اف بات ، یکی از دانشمندان بنام وقت در اروپا، در اوایل قرن 12، جداول نجومی خوارزمی را از عربی به لاتین ترجمه کرد. دو اصطلاح ریاضی از این طریق وارد زبان شد: جبر و الگوریتم. الگوریتم از نام خود خوارزمی اقتباس گردیده است، و algebra از al-jabr می آید، به معنای "اتحاد تکه های جدا شده"؛ این کلمه در یکی از رسالات ریاضی خوارزمی، حساب الجبر و المقابله، استفاده شده بود.عجیب است که این کلمه هم در عربی و هم در انگلیسی مربوط به جراحی شکستگی استخوان هم هست. فرهنگ انگلیسی آکسفورد، که معانی را به ترتیب کاربرد تاریخی آن ها می آورد، اولین معادل برای الجبر را "جراحی شگستگی استخوان"، و نقل قولی از سال 1565 را ذکر کرده است: "این واژه عربی به معنی شکستگی استخوان، و غیره، و معالجه آن نیز هست."
بسیاری از واژه ها مانند dhow، شیشه، اسامی ادویه ها و پارچه ها، لیمو، شتر، قهوه و زعفران از زبان عربی گرفته شده اند.سهم بزرگی که دانشمندان عرب در اشاعه دانش داشتند، گسترش علم نجوم بود. اگر به جدول ستارگان نگاه کنید، به نام صد ها ستاره برخورد خواهید کرد که از عربی گرفته شده: آلتر ، الدباران ، بتلگز ، وگا ، ریگل ، و الگول ، چندتایی از این نامهاست. منشأ آخرین نام جالب توجه است: این کلمه از واژه ی عربی الغول گرفته شده، که در انگلیسی هم آن را ghoul و صفت آن را هم ghoulish از عربی غول گرفته اند. این ستاره را در عربی با این نام خوانده اند چون ظاهری هراس انگیز داشته و در نظر مه آلود جلوه می کند و هر دوروز یک بار، شدت نور آن تغییر می یابد. علاوه بر نام های ستارگان، بسیاری از واژگان مربوط به نجوم هم از زبان عربی گرفته شده است مانند سمت الرأس zenith، سمت القدم nadir، و سمت azimuth.واژه های طلسم talisman و اکسیرelixir از الکیمیا در عربی مشتق شده اند، واژه تقویم almanac از کلمه ی عربی نجوم اقتباس شده. دیگر واژگان علمی و فنی عبارتند از: قطرسنج caliper، کالیبر calibre ، آنیلین aniline، مرکزیت marcasite ، و کافورcamphor. ما به لطف زبان عربی سنگ های قیمتی را با معیار قیرات سنجیده و کاغذ را با واحد بند شمارش می کنیم. دو واژه ی دیگر که در این زمینه جالب هستند، معدل/حد وسط و الکل است. کلمه ای که ما برای معدل average استفاده می کنیم به طور مبهمی از کلمه ی عربی awariya ، به معنی کالا های آسیب دیده آمده است. این واژه این گونه مورد استفاده قرار گرفته که برای تعیین ارزش کالا های آسیب دیده که از طریق دریا حمل می شد، و پرداخت خسارت به طرفین معامله، باید میانگین آن را حساب می کردند.
در موردالکل هم ، این کلمه از al-kohl مشتق شده است، یعنی گرد سیاهی که در خاورمیانه به عنوان سایه چشم طبی یا سرمه استفاده می شود. یافتن ارتباط میان سرمه و الکل کار چندان ساده ای نیست، اما اگر این گرد را در نظر بگیرید – دقیقا ً سولفاد آنتیموان – جوهر یک ماده است. حتی در قرن نوزدهم نیز، ساموئل کالریج ، در یکی از رسالات خود درباره ی شکسپیر، ایاگوی خبیث را "جوهر خودبینی" خوانده است.
فراوانی واژگان علمی و فنی که در قرون وسطا از زبان عربی به انگلیسی وارد شد، نشان دهنده برتری کلی تمدن عربی-اسلامی در زمینه ی دستاورد های علمی در این دوره است. گروه بعدی واژگان عربی که وارد زبان انگلیسی شد نیز نشان دهنده تجملات، آسایش، و نتیجتا ً استاندارد بالاتر زندگی است.در زمان ملکه ی الیزابت اول (1603-1533)، بازرگانان دریانورد انگلیسی به کشف جهان ماورای مرز های اروپا و وارد کردن اشیاء ، مواد و رسوم غریب و ناآشنا از خاور میانه ودور تر از آن مشغول بودند.بسیاری از واژگان عربی که در این دوره توسط مسافران به زبان های اروپایی وارد شد، نشانی از زندگی تجملی و پرآسایش داشت. کلماتی چون شکر، شیره، گلاب، شربت، و مارزیپن ، با این که هیچکدام در لیست خرید یک خانم خانه دار زمان ملکه ی الیزابت دیده نمی شد، ریشه ی عربی دارند. قهوه، واژه ای عربی است که منشأ آن در یمن بوده، و موکا از نام یک شهر بندری در یمن گرفته شده است. علاوه بر این، نام ادویه جاتی چون زیره caraway، زعفران saffron، و زیره ی سبز cumin نیز همگی نام های عربی هستند.کلماتی چون شال sash، پولک sequin، ململ muslin، موهرmohair، پارچه ی موجدار damask، و پنبه cotton هم نشانی از استغنا و توانگری دارند. موسلین، نام خود را از شهر موصل در عراق فعلی دارد، که درآن جا بافته می شد. وشال هم شکل دیگری از کلمه ی عربی "شاش" به معنی ململ است. نام پارچه ی موجداراز نام شهر دمشق گرفته شده است. حتی کلمه tabby (گل باقالی) که به گربه های با نقش پلنگی اطلاق می شود، ازنام نوعی تافته ابریشمی گرفته شده که در منطقه ای در نزدیکی بغداد و به همین نام(al-Tabiyya) بافته می شده است. کلمه ی پولک (sequin) از واژه ی عربی سکه آمده است.کلمات کاناپه sofa، شاه نشین alcove، کوزه jar، ُتنگ carafe، که هرکدام نمود زندگی آسوده هستند هم وام واژه های عربی می باشند: کاناپه از سوفّا گرفته شده؛ شاه نشین از القبّه؛ کوزه از جرّه؛ تنگ از غرّابه. واژگان ما با نام رنگ های زرشکی crimson، قرمز سیر carmine، نیلی azure، وبنفش روشن lilac که آن ها هم نام هایی عربی هستند، غنی تر شده است. و در زمینه ی سرگرمی ها و اوقات فراغت هم باز کلماتی مانند راکت، مثل راکت تنیس، از واژه ی عربی راهه "کف دست"، گرفته شده است .
اعراب، مردمانی بازرگان و دریا نورد بودند، به همین خاطر جای تعجب نیست که برخی اصطلاحات دریانوردی، وام واژه هایی از این زبان باشد. دریانوردان دکل پاشنه (mizzen mast) را از کلمه عربی mazzan اقتباس کرده اند. واژه آدمیرال، از امیر ال-، شکل مختصر شده ی امیر البحر، "شاهزاده ی دریا" اقتباس شده. زرادخانه arsenal از دارالصنعه گرفته شده، که از صنعت می آید. و magazine در عربی همان مخزن است. واژه ی tariff تعرفه هم واژه ای عربی است.
واژگان جالب توجه دیگری هم هست – مثل، خشت adobe ، گل زعفران crocus ، نابغه/جنّی genie ، آدم طاووس خصال popinjay- که آن ها نیز کم و بیش اشکال تغییر یافته و مخدوش کلمات عربی به همان معنا هستند. حتی واژه garbled مخدوش هم از غربال در عربی آمده، که در رابطه با فروش ادویه جات مورد استفاده داشته است که به معنی جا به جا کردن و برگزیدن است. اما مخدوش یا غیر مخدوش، باید گفت مجموع واژگانی که از زبان عربی گرفته شده در توسعه و غنای زبان انگلیسی سهم زیادی داشته است.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
ریشه شگفت انگیز واژه قند

قند مُعَــرَّب یعنی عربی شده ی « کَند » است .ولی عربها چای را با قند نمی نوشند چای را با شکر شیرین می کنند . پس چرا معرب شده و چه نیازی بوده که ما در فارسی آن را قند بخوانیم نه کند ؟!
کند با کندو هم ریشه است .CANDY در انگلیسی که آب نبات است با همین واژه ارتباط ریشه ای دارد. واژه ی کاندیدا نیز از همین ریشه است . زیرا کَندیدا یا کاندیدا جامه شکری گونه ای می پوشیده است .
شکر در عربی سُکَّر و در انگلیسی SUGAR و در دیگر زبانها همه ریشه فارسی دارند زیرا شکر از ایران به جاهای دیگر رفت .
جالب است که واژه قنّاد بر وزن فعّال از نگاه دستور زبان نادرست است و یک اشتباه رایج است . زیرا قند فارسی است و بر وزن عربی فعال نمی رود . البته ما این کار را با کفاش هم کرده ایم . کفاش و قناد به عربی حَذّاء و حَلْوانی می شوند.




ریشه یابی واژه های بهار ، تابستان ، پاییز و زمستان

بهار در اصل بَــه + آر است به معنی آورنده بهترین ها .واژه « به » در بهمن و بهرام نیز وجود دارد .
تابستان یعنی زمان اوج تابیدن خورشید به طبیعت .( تاب + ستان )
پاییز احتمالاً پای ریز یا چیزی مانند همین واژه باشد که برگ ها در پای درختان می ریزند .
زمستان یعنی سردستان . زِم و زَم و سِم و شِم پیشوندهای به معنای سرد هستند. زم در واژه هایی چون زمستان( سرماستان ) و زمین( یخ بسته ) و زمهریر( جای سرد دوزخ) یافت می شود .سم در سمیرم شهر خنک استان اصفهان. شم در شمران یا شمیران که به معنی دامنه سرد است و در برابر تهران ( دامنه گرم ) قرار دارد .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
ریشه یابی واژه « قهرمان » در فارسی ، « بَطَل» در عربی و « HERO » در انگلیسی

ریشه ی واژه ی « قَـهرمان » واژه ی « کَهرمان » است . راست این است که قهرمان گونه ی عربی شده ( مُعَرَّب ) واژه ی « کهرمان » است . کهرمان یا قهرمان پیوندی از « کهر » یا « کار » + « مَن » یا « مان » است . پس قهرمان یا همان کهرمان به معنی « مرد کار » است . منظور از مرد آدمی است . انسانی که کارکُن و کارآمد است . کار او بی مانند است .
در عربی قهرمان را « بَطَل » می نامند . « بَطَل » یعنی : « بَطَلَ دَمَ الحَریف » یعنی : « خونِ حریف را باطل ساخت »
در انگلیسی واژه ی hero به کار می رود . این واژه یادآور فریادی است که ناخودآگاه آدمی از درون برمی آوَرد. پس hero همان صدایی است که برای آفرین گویی بر زبان می آید . واژه ی « هورا » بدین واژه همانندی دارد .



ریشه دو واژه باسواد و املاء

سواد یعنی سیاهی و یک مصدر عربی است. کسانی که بلد بودند بنویسند در حقیقت کاغذ سفیدی را سیاه می کردند . یعنی توانایی سیاه کردن کاغذ را داشتند . از این رو به آنان « با سَواد » گفته شد .این کلمه در عربی معادل ندارد و بدان می گویند : « الّذی یعرف الکتابة » پس ما ایرانیان واژه بامزه ای را از پیوند دو واژه ( با+سواد) ساخته ایم و دریافت نوینی به آن بخشیده ایم .
اِملاء نیز یعنی پُر کردن و هم خانواده ی مَملو است. زیرا در گذشته ای نه چندان دور که کاغذ گران و دست نیافتنی بود برای نوشتن همه جای آن را پُر می کردند و جای خالی بر جای نمی ماند . پس براستی که با سواد ، با سواد بوده ؛ چون همه ی کاغذ را سیاه و همچنین کاغذ را هم پر می کرد .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
ریشه یابی واژه ی « خـُرافــات » خرافه نام چه کسی بوده است ؟


خرافه شوم بودن دیدن گربه سیاه در غرب . واژه ی خرافات را در فارسی و نیز در عربی بسیار به کار می برند.ولی ریشه اش را نمی دانیم .
خُرافه نام مردی در دوره جاهلیت عرب حجاز ( پیش از اسلام ) بود که سخنان باور نکردنی و شگفتی بر زبان می راند . او می گفت به سرزمین جن رفته است و با جنیان سخن گفته و حرفهایی می زد که کسی باور نمی کرد. از آن پس هر که سخن نادرستی می گفت که ریشه در پندارگرایی و نادانی داشته باشد به زبان عربی می گفتند: { جاءَ بـِحَدیثِ خُرافة } یعنی سخن خرافه را آورده است . مانند خرافه سخن می گوید . کم کم کلمه خرافه که نام آن مرد خیالاتی و توهّم گرای عرب بود گسترش معنی یافت تا جایی که خرافة را جمع بستند و خرافات کردند . یعنی سخنانی که از پندارهای نادرست و نادانانه ریشه می گیرد.امروزه داستان آن مرد که نامش خرافه بود فراموش شده ولی باورهای دروغین ، نادرست و نابخردانه را خرافات نامند.



ریشه ی واژه های دُشمن ، دُشنام ، دُشوار ، دُژخیم

دُش همان دُژ است به معنی « بد »
دُشمن که در کردی دُژمِن گفته می شود یعنی آدم بد در برابر بَهمَن که آدم خوب است .البته بیشتر بهمن را بِهمنش یعنی دارای منش و اندیشه ی نیک معنی می کنند.
دُشوار در ریشه دُشخوار بوده به معنی سخت و چیزی که آسان نیست . خوار در دُشخوار به معنی پست و پایین است .
دشنام به معنی نام بد است که همان ناسزا باشد .
دُژخیم به دِژخیم تغییر تلفّظ داده است و در برابر خوش خیم است. امروزه دژخیم به معنای خونریز و آدمکُش به کار می رود .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
فرهنگ اصطلاحات جوانان

« آ »
  • آجر = آدم بی احساس
  • آخرشه تهشه اِندشه: اوج معرفته
  • آدم تو آفتابه پپسی بخوره، خیت نشه = مترادف: آدم کچل بشه، کنفت نشه
  • آقا زاده = فرزندان افراد صاحب مقام ، با نفوذ و سرشناسی که با تکیه بر این نفوذ و انجام کارهایی اغلب ناروا ثروت های افسانه ای به چنگ آورده اند.
  • آشغال كله = نادان
  • آشغالانس = ماشین آشغالی های جدید تهران که چراغ گردان هم دارند
  • آش و لاش = درب و داغون
  • آلبالو = برای ضایع کردن کسی به کار برده می شود
  • آمار دادن = اطلاعات دادن
  • آمپر چسبوندن = عصبانی شدن و قاتی کردن
  • آنتن = جاسوس ،آدم فروش، خبر چین
  • آنتی حال زدن = ضد حال زدن، حال کسی را گرفتن
  • آرنولد فشرده = مرد ریز اندامی که زیبایی اندام کار کرده است
  • آواکس = خبرچین
  • آویزون = کسی که مرتباً کنه می شود و بدون دعوت همه جا می رود.
  • آینه ی بغل اتوبوس = گوش های پهن و ایستاده و بزرگ
  • آیکیو (IQ) = باهوش، زرنگ، از روی ریشخند به فرد گفته می شود

« اُ اَ ا ِ »
  • ابرو پاچه بزی = دارای ابروی پهن و پر مو
  • اتوب = واژه ی کوتاه شده ی اتوبوس.
  • اتو کشیده = آدم شق و رق و کت شلواری
  • اجمالتیم = کوچک شما هستیم
  • اخرابتیم = خرابتیم
  • ارایه دادن = خراب کردن، ضایع کردن. مثال: " یارو ارایه داد"
  • اُرجینال: اصل، منحصر به فرد
  • اردک الزمان = تازه به دوران رسیده ، نو کیسه
  • از عقب دادن = درمانده شدن، برای نشان دادن شدت درماندگی به کار می رود.
  • اس بازی (به کسر الف) = دختر بازی، لاس زدن
  • اسکل، اُسکول ، اُشکول = از همه جا بی خبر
  • اسکیموزی = مدیر مدرسه، استاد
  • اسگل کردن = کسی را سر کار گذاشتن، دست انداختن
  • اسدالله خان = تریاکی
  • اشتب : کوتاه شده ی اشتباه
  • اصغر آرنولد اینا = کسی که زیبایی اندام کار می کند ولی جواد (بی کلاس ) است .
  • افتض = کوتاه شده ی افتضاح
  • افقی شدن = مُردن ، توی قبر رفتن
  • اللهمُ بیر بیر = یکی یکی، هر کاری به نوبت. برای بازداشتن کسی از انجام یکباره ی چند کار است.
  • اَن ِ تیلیت = آدم حال‌به‌هم‌زن و عوضی
  • اَن ِ مگستیم = کوچیکتیم، خیلی مخلصیم، بیچاره‌تیم، خاک زیر پاتیم
  • اِندِ مرام بازی = نهایت با معرفت بودن، نهایت خوبی و صفا
  • اوبس = خیلی خوب، خیلی جالب
  • اوپدیس کردن = صدای ضبط را تا آ خر بلند کردن
  • اوپدیس بازی کردن = صدای ضیط صوت را تا آخر زیاد کردن،
  • اوت = پرت
  • اوسگول = با شاسگول، به معنی عقب مانده ی ذهنی یا ساده لوح. همچنین اسگل نوشته می شود.
  • اوشکول = غربتی گیج، پیه
  • اونجا هیچی آنتن نمی ده = جاهای خیلی پرت
  • اومد راه بره تک چرخ زد = کارش را اشتباه انجام داد، کارش را خراب انجام داد.
  • اونایی که برای شما آرزوست، برای ما خاطره ست = این جمله را در مواقعی به‌کار می‌برند که شخصی درصدد انجام عملی در آینده است در صورتی که شخص متکلم در گذشته آن تجربه را پشت سر گذاشته است. بیشتر به نشانه‌ی کل‌کل و بلوف و روکم‌کنی استفاده می‌شود.
  • اهل بخیه = معتاد به مواد مخدر
  • ای وَل = ای والله. در مقام تایید حرف کسی و یا اعتراف به برتری کسی گفته می‌شود.

« ب »
  • با اتیکت = با شخصیت
  • باتری قلمی = لاغر مردنی
  • با حال = با معرفت، با مرام
  • باد بزن جیگر = غیبت، پشت سر دیگران حرف زدن که باعث خنک شدن دل برخی، از جمله غیبت کننده می شود
  • بادمجون واکس کن = علاف، بی کاره، کسی که کارهای بیهوده می کند.
  • با دنده سنگین رفتن = عجله نداشتن آرام و با طمانینه راه رفتن
  • باربی = دختر کمر باریک و لاغر اندام
  • ببند گاله رو = خفه شو
  • بچم رو گازه = ترکیب دو بهانه ی مرسوم در نانوایی که خانمها برای فرار از صف و نوبت استفاده می کنند
  • بچه پاستوریزه = بسیار تمیز و مرتب
  • بچه راکفلر = بچه پول دار
  • بچه شهری = به نشانه‌ی تحقیر قشر مرفه و بالادست اجتماعی به‌کار می‌رود که مترادف کلمه های لوس، ترسو، پول‌دار و مانند آن‌ها است.
  • بچه مثبت = آدم سر به راه
  • بخواب لاحاف سرد شد = خفه شو
  • بخواب تو جوب بابا = شلوغش نکن، بنشین سر جات
  • بدن کار = بدن ساز، ارنولد، زیبایی کار
  • بد یوزر = به تمسخر به کاربران ناوارد کامپیوتر که مدام کامپیوترشان خراب می‌شود می‌گویند
  • برو بچ = مخفف بر و بچه ها
  • برو بکس = همان بر و بچ، دوستان و آشنایان از جنس مخالف.
  • برو جلو بوق بزن = زیاد حرف نزن
  • برو دارمت : از تو پشتیبانی می کنم. از چیزی نترس که مواظب و همراهت هستم. از اصطلاحات خالی بندی است.
  • بریدن = کم آوردن، ناتوان شدن
  • برنامه ی آینده = دختر نوجوان یا زنی که در آینده امکان ایجاد ارتباط با او وجود داشته باشد.
  • بشقل = تغییر داده شده ی بقل (قل بده) به معنی بده بیاد
  • بگوز بازار مسگراست = حرف مفت می زنی و کسی نمی فهمه
  • بندری می زنه = به کسی گفته می شود که گیج و سرگردان است یا متوجه اصل موضوعی نمی شود
  • به خط تعارف رسیده = هنگامی که سیگار به انتهایش می رسد می گویند.
  • بی سیمچی رو زدن = وقتی تلفن همراه ناگهان قطع می شود گفته می شود
  • بیلبورد = نهایت تابلو شدن

« پ »
  • پاچه خوار = چاپلوس اصطلاح مهران مدیری در سریال برره
  • پا دادن = پذیرفتن پیشنهاد، آمار دادن
  • پارازیت = سخن بی موقع، اختلال، مزاحمت
  • پارس خودرو = سگی که راه می رود و پارس می کند.
  • پاشنه ها را بالا بردن = لباس خود را مرتب کردن
  • پاناسونیک = دختر ناز و خوش اندام
  • پایه بودن = حاضر به همراهی (همکاری) بودن.
  • پدیده = کسی که خیلی تابلواست و کارهای عحیب می‌کند به تمسخر به او می‌گویند
  • پرده داری = به دختر باکره‌ای می‌گویند که اصرار به حفظ بکارت خود دارد.
  • پرده دری = هنگامی که کسی با دختر باکره‌ای هم اغوش شود، می‌گویند: پرده‌دری کرد!
  • پسته خانم = زن بد کاره، فاحشه
  • پسی = پسر
  • پنیر = حشیش، جوینت، بنگ
  • پوز زدن = رو کم کردن
  • پوز زنی = رو کم کنی
  • پیاز = خنگ، مشنگ، یعنی تو که عین بز نگاهم می کنی وقتی می گویم دوستت دارم
  • پیچاندن = رد کردن، از سر باز کردن، سرباز زدن از مسئولیت. مثال: باز که کلاسو پیچوندی!
  • پیچ پلیسی = کشیدن ترمز دستی و دور زدن ماشین

« ت »
  • تابلو = انگشت نما، خیلی آشکار
  • تاقال = کرمو
  • تخم ادیسون = لامپ برق
  • تخم کردن = جرات کردن
  • تخماتیک = همان تخمی، به معنی نابسامان، در هم برهم، آشفته
  • ترکوندن = حال کردن؛ خوردن مخدر و به مهمانی رفتن؛ حال پخش کردن اساسی، فراهم کردن، رساندن
  • تریپ = تیپ، قیافه، فرم، مدل، سبک
  • تریپ زدن = خوش تیپ کردن
  • تریپ مرگ = بسیار بد حال، و نیز بسیار باحال
  • تگری زدن = بالا آوردن پس از نوشیدن الکل یا کشیدن سیگار
  • تگری شکوفه = حالت تهوع، بالا آوردن
  • توپ و تانک = سینه و باسن خانم های چاق یا درشت اندام .
  • تو راه گوز کسی زدن = توی ذوق کسی زدن
  • تو سایت کسی رفتن = تو نخ کسی رفتن
  • تو کار کسی بودن = برای جذب کسی کوشیدن
  • تو کف چیزی بودن = از چیزی تعجب کردن
  • تهران ۵۱ = کارمند قدیمی وابسته به حکومت
  • تی تیش مامانی= خیلی وسواسی، کسی که سوسول وار به خودش می رسه
  • تیریپ لاو = روابط عاشقانه
  • تیکه انداختن = متلک گفتن
  • تیغی زدن = شزط بندی کردن

« ج »
  • جا سویچی = به آدم‌های سیریش و آویزان می‌گویند. آدم‌هایی که خودشان را هر جایی جا می‌کنند.
  • جان کوچولو = آدم درشت هیکل
  • جوات = پیکان
  • جوات مخفی = پژو
  • جواد = بی کلاس
  • جیب ملا = کنایه از حرص و طمع در جمع کردن پول است، جیب ملا معمولاً خیلی بزرگ است و به سادگی پر نمی شود.
  • جیرجیرک = پر حرف
  • جیک ثانیه = زود سریع

« چ »
  • چایی نخورده پسر خاله شد = فوراً صمیمی شد
  • چاغال = پسر همجنس گرا
  • چاقال = پسر همجنس گرا از نوع مفعول؛ بی جربزه، بی خایه.
  • چای شیرین = کسی که خودش را برای دیگری لوس می کند، کسی که چاپلوسی می کند.
  • چپو کردن = مال و اموالی را بالا کشیدن. این کلمه از واژه ی مغولی چپاول به معنی غارت می آید.
  • چراغ خاموش = مخفیانه
  • چس کلاس نزار = سریع بیا، تکون بخور
  • چلاسیدن = ترکیب ماسیدن و چسبیدن و پلاسیدن کنایه از آدمی که دپ شده
  • چلقوز = آدم ریزه میزه
  • چمنتم = مخفف: چاکرتم، مخلصتم، نوکرتم
  • چوخلصیم = خیلی مخلصیم

« ح »
  • حال پخش کردن = به همه لطف کردن
  • حسش نیست = حوصله اش را ندارم
  • حسین صاف کار = صدام حسین که شهرها را با خاک یکسان می کرد.

« خ »
  • خار داشتن = راه نیامدن، پا ندادن
  • خاک انداز = کسی که خودش را در هر کاری دخالت می‌دهد
  • خالتور = مجلس‌گرم‌کن، اهل رقص و آواز روحوضی، موسیقی جوات
  • خالی بند = دروغ گو
  • خبرگزاری = سخن چین
  • خجسته = بی خیال، خوش خیال
  • خر به خراسان بردن = زیره به کرمان بردن
  • خَز = عمل و رفتار و هر چیز زشت و ناجور. از مد افتاده،
  • خز و خیل (خز و پیل) = خز و دوستانش، اجتماع چند خز
  • خسته = حرفه ای و کار کشته
  • خط خطی بودن = خرد بودن اعصاب
  • خفت کردن = زورگیری کردن
  • خفن = عالی، بی نقص، خوب و تحسین برانگیز، جالب و دیدنی، خیلی باحال و خوب. برای هر نوع اغراق به کار می رود.
  • خفن بازار = جایی که چیزهای خفن (خوب و جالب) در آن زیاد یافت می شود.
  • خلافی داشتن = شکم بزرگ داشتن
  • خود را اَن کردن = خود را لوس کردن
  • خونه خالی = كنایه از جای امن برای انجام هر کاری
  • خیار شور = آدم بی مزه
  • خیالی نیست = مهم نیست، مساله ای نیست

« د »
  • داف = دختر با قر و قمیش، دختری که از نظر تیپ و چهره در نگاه نخست جلب توجه می کند.
  • داف بازی = دختر بازی
  • دافی = دوست دختر
  • دامبولی کسک = هر نوع موسیقی بی خود و مبتذل
  • دایورت = بی خیال، کسی که حرف کسی را به حساب نمی آورد
  • دخی = دختر
  • در دیزی باز بودن = وقت برای دزدی مناسب بودن
  • دستمالیسم = فرهنگ چاپلوسی
  • دُکی = دکتر
  • دمبه = آدم خیلی تنبل
  • دو در (دو دره) = دزدی، دزدیدن، کم فروشی، کم کاری، کلک زدن، حقه بازی، کلاه گذاشتن، سر کار گذاری
  • دور سه فرمان = کسی که خیلی مشکل دارد، بسیار قاطی
  • دهن کسی کف کردن = از حرف زدن خسته شدن

« ر »
  • رادار = جاسوس
  • راه دادن = تحویل گرفتن، پذیرفتن پیشنهاد، پا دادن
  • راگوز = منظور همان باسن یا کون است. گاهی اوقات برای توهین به دهان نیز گفته می شود.
  • رَ دَ دَ = به پایان رسیدن
  • رفیق دُنگ = رفیق صمیمی
  • روی آنتن رفتن = همه در جریان قرار گرفتن
  • ریز دیدن = به نشانه‌ی کوچک شمردن طرف مقابل به‌کار می‌رود.
  • ریلیف کردن = آماده کردن

« ز »
  • زاخار = مزاحم، چیز ضعیف و بی کلاس
  • زارت = زرشک، به سرعت.
  • زاق = ضایع، زاقارت، یه کامیون کار اشتباه
  • زاقارت = ضایع، سه، غیر عادی.
  • زالزالک = حرف مفت و بی معنی.
  • زریدن = زر زدن، حرف مفت زدن
  • ز ذ = (با تلفظ زی زی) مخفف "زن ذلیل"، مردی که همیشه مطیع و پیرو همسر خود است.
  • زلزله = به بچه‌ای که خیلی شلوغ می‌کند می‌گویند.
  • زورگیری = به زور گرفتن
  • زید = دوست‌دختر، دوست پسر

« ژ »
  • ژولیت = مامور کلانتری

در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
زن

 
فرهنگ اصطلاحات جوانان

« س »
  • ساختن خود = معتادان از آن به معنی مصرف مواد مخدر استفاده می کنند
  • سازمان سنجش = کسی که زیاد می پرسد.
  • سازمان گوشت = آدم چاق و فربه
  • سالار = بامعرفت، لوتی.
  • سفره الفقرا = روزنامه
  • سکه رایج بلاد اسلامی= صلوات، چیزی که همه توان آن را دارند.
  • سگ برگر = غذایی است که خورده شده و باعث شده دهان طرف بوی یک کامیون پیاز بدهد و همراه با بوهای دیگر
  • سوار درخت انگور = مست، کسی که شراب زیاد خورده و تلو تلو می خورد.
  • سوپر قلعه = نهایت بی کلاس بودن
  • سوسک کردن کسی = کوچک و خوار کردن طرف مقابل، با برتری زیاد کسی را مغلوب کردن
  • سوتی دادن = حرفی را در خلال صحبت لو دادن که به ضرر گوینده تمام شود
  • سوراخ جورابتیم = به شوخی برای نشان دادن نهایت فروتنی و چاکری در برابر دوست گفته می شود
  • سه = ضایع ، مایه ی شرمندگی
  • سه سوت = سریع
  • سیاه بازی: حقه بازی، شارلاتان بازی
  • سی جی = آدم خز موتور باز
  • سیرابی = بی ارزش و بی کلاس
  • سیریش = سمج، کنه
  • سیستم = هر چیز الکترونیکی که به هر وسیله ای سوار می شود
  • سیکیم خیاری = هنگامی استفاده می شود كه کسی كاری را بدون برنامه و هدف خاصی انجام بدهد. دیمی
  • سیم های کسی قاتی کردن = دیوانه شدن، حالت عادی نداشتن.

« ش »
  • شاسی بلند = قدبلند
  • شاخ شدن = پر رو شدن
  • شاسکول = نادان از همه جا بی خبر
  • شصت تیر = با سرعت
  • شکلات = کسی که فقط تهدید می کند ولی جرات دعوا ندارد
  • شلغم = کنایه از آدم بی‌بخار و به دردنخور. آدم منفعل.
  • شله زرد = شل و وارفته
  • شلیمف = تنبل
  • شوخی افغانی = هر گونه شوخی که حال طرف را تا حد سکته بگیرد
  • شوخی شهرستانی = به شوخی‌هایی می گویند که از حد شوخی می‌گذرند و به اعمال فیزیکی شدید منجر می‌شوند.
  • شیرین عسل = چاپلوس، بادمجان دور قاب چین
  • شیلنگ = دراز
  • شیمبل = جاسازی کردن، مخفی کردن

« ص »
  • صاف شدن = تحمل فشار بیش از حد توان.
  • صفاسیتی = لذت زیاد بردن

« ض »
  • ضایع = خراب
  • ضد حال = چیز ناخوشایند
  • ضد حال زدن = حال گیری کردن

« ع »
  • عبدالله = بنده خدای کند ذهن.
  • عُمراً = هرگز، امکان ندارد.
  • عمرنات پتاسیم = همان عمرن است. اختراع بچه های دبیرستانی که جدول مندلیف یاد میگیرند.

« ف »
  • فاب = دوست دختر یا دوست پسری که فقط با تو باشد.
  • فراجناحی = با همه رفیق
  • فراخ = مودبانه ی کون گشاد است، تنبل و تن پرور
  • فر دادن = از چیزی زدن، از چیزی کف رفتن
  • فر خوردن = ترسیدن
  • فضانورد = معتاد به قرص، معتاد به حشیش که در عالم هپروت به سر می برد.
  • فطیر = خیلی زیاد، اونقدر که نشود فکرش را کرد
  • فک زدن = زیاد حرف زدن، چانه زدن
  • فک کسی به زمین خوردن = دهان کسی از شدت تعجب باز ماندن، روی کسی کم شدن
  • فلفل سبز = مامور انتظامی
  • فنچ = به نشانه‌ی کوچک‌بودن و برای تحقیر طرف مقابل یا نشانه‌ی برتری استفاده می ‌کنند. دختر کم سن و سال
  • فیلیپس کسی را گوزنایت کردن = کسی را ضایع کردن

« ق »
  • قات زدن = قاتی کردن، جوش آوردن، آشفته و عصبانی شدن
  • قُزل قورت = گرسنگی شدید
  • قُزمیت = عقب افتاده
  • قمقمه = اهل قم
  • قورباغه = ماشین فولکس
  • قه ثانیه = فورا

« ک »
  • کاکتوس = مامور انتظامی
  • کاسب = به فروشندگان مشروبات الکی و مواد مخدر می‌گویند.
  • کاهگل لقد نمی کنم = حرف دارم می زنم، گوش کن!
  • کرمو = کسی که کرم می ریزد.
  • کره = خیلی با حال
  • کره خوری = خوردن غذاهای چرب و شیرین پس از دود کردن ماده ی مخدر
  • کره کردن = اشتهای غذا خوردن پس از کشیدن سیگار یا علف
  • کف کسی بریدن = برای نشان دادن تعجب زیاد به کار می رود
  • کف دستش مثل کون بچه صافه = هیچ پول ندارد، فقیر است
  • کف و خون بالا آوردن = خیلی تعجب کردن، خیلی هیجان زده شدن
  • کلان (از کلانتر) = پلیس ، نیروی انتظامی
  • کل کل کردن = لج بازی کردن
  • کم آوردن = جا زدن
  • کمپوت هلو = ماشین پر از دختر
  • کون لقش= بهش اهمیت نده آدم نیس

« گ »
  • گاگوول = نفهم، خنگ، مترادف با اسکل و یول .
  • گرخیدن = ترسیدن، کپ کردن، کم آوردن، قافیه را باختن
  • گل واژه = مودبانه دری وری، حرف بی محتوا و بی هدف.
  • گلابی = تنبل، ببو و پخمه.آدم خپل گردالی مثال: برو بابا گلابی
  • گوجه زدن = تگری زدن (بالا آوردن)
  • گوز گره خورده = هنگامی که شخص لاغری بازویش را نشان می‌دهد به نشانه‌ی ریشخند و تحقیر به او می‌گویند: توی بازوهات گوز گره خورده!
  • گوشت = دختری که اندام زیبایی دارد. جیگر
  • گوشت کوب = هر چیز به دردنخور معمولاً قابل حمل.
  • گولاخ = به ترکی یعنی گوش و به آدم درب و داغون و نخراشیده می گویند
  • گون = کسی که هر چی بهش میگی نمی فهمه و آی کیوش (IQ) پایین است
  • گیر سه پیچ = سماجت بسیار

« ل »
  • لاو انداختن = عاشق شدن، رفیق شدن
  • لاو ترکوندن = عاشق هم بودن، اظهار عشق و محبت دختر و پسر به یکدیگر.
  • لایی کشیدن = با ماشین به سرعت از میان دو ماشین دیگر گذشتن
  • لبگند = لبخند دارای درد و رنج. لبخند زورکی

« م »
  • مال دوره ی گروهبان یکی هیتلر = دارای افکار قدیمی، پیرمرد
  • مالیات دادن = چاپلوسی!
  • ما هم بله = ما هم در جریانیم. ما هم تو کاریم
  • ماهی شو برو! = حرف زیادی نزن، ساکت باش!
  • مخ زدن = مخ خوردن، جلب کردن
  • مخ گایی = کار کسی که یک بند حرف می زند و یک مطلب درست در حرف هایش نیست.
  • مگسی شدن = عصبانی شدن
  • ملّی شدن = همه در جریان قرار گرفتن، برای همه آشکار شدن
  • مماس بودن = در ارتباط بودن
  • میخ شدن = خیره شدن، گیر دادن
  • میرزا مقوا = آدم لاغر و لق لقو

« ن »
  • نا فرم = بد شکل، بد جور
  • نبشی دادن = سوتی دادن، گاف دادن
  • نک و نال = ناله
  • نمره ی شهرستان = دهاتی، روستایی
  • نمودن = اصطلاحی است که وقتی کسی بیش از حد خودشیرینی می‌کند و یا رفتاری می‌کند که باعث آزار می‌شود می‌گویند
  • نمور (نموره) = جزیی، کوچک، کمی
  • نیمرخ گوز فیثاغورث = زشت

« ه »
  • هاگیر واگیر = گیر و دار، شلوغی و پلوغی
  • -هَپَلی =کثیف، آلوده، کسی که بهداشت را رعایت نمی کند.
  • هندونه = اسکل، شاسکول، از همه جا بی خبر
  • هندونه زیر بغل گذاشتن = تعریف بیش از حد و دروغین
  • هندونه گذاشتن = الکی حرف زدن
  • هویج = بی بخار، پخمه

« ی »
  • یول = شخصی که چیزی نمی‌فهمد. گیج. مترادف تندتری برای اسکل و شاسکول است.

در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
     
  
صفحه  صفحه 1 از 8:  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
شعر و ادبیات

نام شناسی و ریشه یابی واژه های رایج در زبان پارسی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA