ارسالها: 428
#21
Posted: 26 Dec 2010 17:30
واژه های دارای ریشه فارسی در قرآن و نیز در عربی
• پیش از اسلام این واژه های پارسی بود که به زبان عربی می رفت اما پس از اسلام برعکس شد .بودن واژه های دارای ریشه فارسی ، قِبطی ، حبشی ، یونانی ، سُریانی ، عِبری ، ترکی ،انگلیسی ، فرانسه در زبان عربی امری کاملاً اثبات شده است و هیچ زبانی وجود ندارد که واژه ستانی نکرده باشد . ولی زبان عربی یک زیبایی دارد که در بسیاری از زبان ها نیست و آن این است که در واژه ستانی واژه های برگرفته را مُـعّــرَّب کرده یعنی به وزن و قالب شناخته شده عربی برده است و از آن کلمات جدید ساخته است . مثل اندازه که آن را هندسة کرده و مثل کنده یا کَندَک که خندق شده و مثل مُـزَرکَش یعنی به زر کشیده ( پارچه زربفت) و کِشوانیة در زیارتگاههای شیعیان در عراق یعنی کفشداری یا کفشبانی و مثل پردیس ( فردوس) و حتی واژه های غربی را زبان عربی بسیار زیبا و هنرمندانه دگرگون می سازد مانند مُبَستَر : پاستوریزه ، تَلفَنَ : تلفن زد. معادل اِتَّصَلَ هاتّفیاً . این دست بردن در واژه ها موجب شده کمتر کسی به فارسی بودن این کلمات شک کند.البته اینها واژه های قرآنی نبودند که مثال زدم .کمی پایین تر به مثال های قرآنی می رسیم.همه زبان ها چنین هستند .برای نمونه نیمی از واژگان زبان انگلیسی از فرانسه و آلمانی است .از آنجاکه ایران پیش از اسلام یک امپراتوری و یکی از دو ابرقدرت جهان بود پس طبیعی است که واژگان بسیاری بنابه همسایگی ایرانیان و عرب ها از پارسی به عربی برود و با نزول قرآن به زبان عربی این کلمات از پیش در عربی فصیح وجود داشت . برخی از پژوهشگران چه قرآن شناسان و چه زبان شناسانی همچون طبرى، امام شافعى، ابوعبیده معمر بن مـثـنـى، قـاضـى ابـوبكر باقلانى و ابن فارس، بودن واژگان غیر عربی در قرآن را دروغ دانسته اند .استناد ایشان به آیاتی است كه در آنها، سخن از فرو فرستادن قرآن به زبان عربی مبین است. "امـا باورکنندگان بودن واژگان غیر عربى در قرآن بر این باورند كه بودن چند واژه غیر عربى، قرآن را از صفت عربى نمى اندازد. چنانكه قصیده و غزل فارسى هم با آنكه واژه های عربى بسیارى دارد، ولى این واژگان عربى اش، آن را غیر فارسى نمى گرداند. و امروزه زبان شناسان همه پیرو این نظریه اند و برآنند كه هیچ زبانى از زبان هاى زنده و حتى مهجور جهان نیست كه در آن كم یا بیش واژگان دخیل از زبان دیگر وجود نداشته باشد. سیوطى در المهذب 140 واژه قرآنى را معرب شمرده است.برخى از واژه های فارسى كه در قرآن آمده عبارتند از:
• استبرق (كهف، 31; انسان، 21) عربی شده ی اِستَبرگ یا سِتَبرَگ :ابریشم ضخیم
• سِجّیل: (هود، 82، حجر، 74) عربی شده ی سَنگ گِل
• مقالید: (زمر، 62; شورى، 12)جمع مقلاد که از ریشه ی کلید است
• اباریق: (واقعه، 18) جمع اِبریق که عربی شده ی آبریز به معنی پارچ است .
• تنّور; (هود، 40) برخی آن را سُریانی می دانند .
• جهنم; (77 مرتبه در قرآن آمده است) عربی شده ی گهنام است .
• دینار (آل عمران، 57) برخی آن را یونانی می دانند .
• جُناح ( 25 بار در قرآن رفته است. از جمله بقره , 158 ).عربی شده ی گناه است .
• كلماتى که به گفته ی جلال الدین سیوطى در اتقان فارسی هستند عبارت است از : «أباریق » ، «بِیَع » ، «تَنُّور» ، «جهنّم » ، «دینار» ، «الرَّس » ، «زَنْجَبیل » ، «سجّیل» ، «سُرادِق » ، «سندس » ، «قُفل» ، «كافور» ، «كنز» ، «مِسك » ، «مَقَالید» ، «یاقوت » .
• برزخ [ 3 بار در قرآن به كار رفته است ] ادى شیر آن را عربی شده ی پرزك فارسى مى داند , و آرتور جفرى نظر او را نمی پذیرد. و بر این باور است كه برزخ ( یعنى مانع یا فاصله میان دو چیز ) و گونه ای از فرسخ است كه همان پرسنگ یا فرسنگ فارسى است . اما ویدن گرن در شرحی كه بر این واژه نوشته است نظر جفرى را به دلایل زبان شناختى رد كـرده و این واژه را مركب از برز + اخو كه بخش نخست آن به معناى بلند و بخش دومش از ریشه آهو به معناى هستى استمی داند . پس برزخ به معناى هستى برتر است در مقابل دوزخ كه به معناى هستى بد مى باشد، و بهشت به معناى هستى برین.
• زور [ این كلمه چهار بار در قرآن به كار رفته است.].جوالیقى آن را به معناى نیرو و معرب از فارسى مى داند.. ادى شیر نیز بر همین سخن باور است . اما در فـارسـى زور بـه معناى دروغ و باطل آمده است . واژه زور نه تنها در پهلوى به صورت ساده زور بـه مـعـنـاى دروغ و بـاطل و افسانه آمده , بلكه در تركیبهایى مانند زورگوكاسیه به معناى گواهى دروغ , و در پازند به معناى زور و به معناى دروغ نیز به كار رفته است . و گذشته از آن , در فارسى باستان , در سنگ نبشته بیستون هم آمده است . شاید هم این واژه مستقیما از فارسى میانه وارد زبان عربى شده باشد. در قرآن این کلمه , یك بار آن هم در مورد شهادت به كار رفته است : و الذین لا یشهدون الزور ( فرقان , 72 ) ( و كسانى كه شهادت ناحق نمى دهند ).
• زمهریر [ در قرآن فقط یك بار , در سوره انسان , آیه 13 به كار رفته است ].محمد على امام شوشترى در مورد زَمهَریر می نویسد : لغت زم به معنى سرما در تركیبات فارسى بسیار آمده است . از جـمـلـه در لفظ : زمستان و سمیرم و سمیران و شمیران و دیگرها دیده مى شود.
• زرابى[ در قرآن فقط یك بار در سوره غاشیه , آیه 16 , به كار رفته است .]یعنى فرشهاى با شکوه . ادى شـیـر آن را عربی شده ی زرآب فارسى مى داند و مى نویسد كه فرانكل آن را معرب از زیرپا مى داند. آرتور جفرى مى نویسد كه فرانكل آن را سریانى مى داند ولى از قول هوفمان آن را برگرفته از زیرپاى فارسى مى داند .
• زبانیة [ فقط یك بار در سوره علق , آیه 18 به كار رفته است ] ادى شیر مى نویسد : به نظر من واحد آن زبانى است و معناى آن جهنمى است و منسوب به زبانه فارسى به معناى لهیب است . آرتـور جـفـرى نظر ادى شیر را نقل مى كند و مى افزاید كه زبانه خود از واژه پهلوى زبان به معنى زبان گرفته شده است . اما در پایان نظر او را تایید نمى كند , و این واژه را سریانى مى داند.
• رزق [ در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات دیگرى چون رازق و رزاق به كار رفته است ]ادى شیر مى نویسد : تعریب روزى است كه خود منسوب به روز است . آرتـور جـفـرى مى نویسد : دانشمندان غربى از خیلى پیش , این واژه را , واژه اى دخیل و قرضى دانسته اند كه از اصلى ایرانى گرفته شده و از طریق زبان آرامى وارد زبان عربى شده است . در پهلوى روچیك به معناى روزى و نان روزانه است .
• جند[ 21 بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به كار رفته است.]آرتـور جفرى مى نویسد : امكان دارد كه این واژه از اصل ایرانى خود [ گند در پهلوى ] مستقیما به زبان عربى رفته باشد. اما احتمال بیشتر آن است كه این كار از طریق زبان آرامى انجام گرفته باشد. واژه ی جُندی در عربی به معنی سرباز از گُند در زبانهلی ایرانی گرفته شده در شاهنامه گُنآوران به معنی دلاوران است . در زبان کردی هنوز واژه ی گُند ( به حذف دال ) به معنی تخم (بیضه مرد)به کار می رود .
• تنور [2 بار در قرآن به كار رفته است]جوالیقى آن را فارسى معرب مى داند سیوطى هم مى نویسد كه جوالیقى و ثعالبى بر این باورند كه فارسى معرب است . اَدى شیر چنین مدخلى در كتابش ندارد. آرتـور جـفـرى از قول مزهر سیوطى و معرب جوالیقى برمى آورد كه اصمعى و ابن درید هم آن را فارسى معرب مى دانسته اند. و بـر آن باور اسـت كـه این واژه هم در زبان هاى سامى سابقه دارد، و هم در زبانهاى ایرانى .
• دکتر آذرتاش آذرنوش، در کتاب «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی» تلاش کرده است تا خاستگاههای اصلی ورود واژگان عربی به فارسی را مورد بررسی قرار دهد. پیش از وی نیز افرادی همچون محمد علی امام شوشتری (۱۲۸۱-۱۳۵۱)، نویسنده «فرهنگ واژههای فارسی در زبان عربی» و ادی شیر (۱۸۶۷-۱۹۱۵)، پژوهشگر زبان و ادبیات سریانی در «الالفاظ الفارسیة المعرب» و پس از وی دکتر محمد التونجی استاد دانشگاه الازهر که دکترای ادبیات فارسی نیز دارد در کتاب «معجم المعربات الفارسیه» واژهنامههایی از واژگان فارسی راه یافته به عربی فراهم نموده اند .آرتور جفری نیز در مورد واژگان قرآنی در کتاب واژههای دخیل در قرآن چنین کاری کرده است مفسران و زبان شناسان اسلامی نیز در گذشته گاه خود به فارسی بودن برخی از واژگان فارسی در عربی اعتراف کردهاند. نخستین پژوهش مستقل در این باره، به دوره ی میانی اسلام باز میگردد. موهوب بن احمد مشهور به ابی مقصور جوالیقی از پیشگامان این کار در سده ی ششم هجری بود. او در کتاب المعرّب بیش از ۸۰۰ واژه را در زبان عربی از ریشه ی فارسی دانسته است. در دوره کنونی، اَدّی شیر نزدیک به ۱۰۷۰ واژه و دکتر محمد التونجی بیش از ۳۰۰۰ واژه را به عنوان واژگان فارسی در عربی نام برده اند .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#22
Posted: 26 Dec 2010 17:31
ریشه یابی سید
• سَ یْ یِ د(سَیِّد)بر وزن فَیعِـل و در اصل سَیْــوِد بوده که سید شده است . معنی آن سَروَر و آقا است . در میان شیعیان ایران و عراق و لبنان به کسانی گفته می شود که خود را از نسل پیامبر می دانند . ریشه واژه سید در این حدیث پیامبر اسلام (ص) است : {الحسن و الحسین سیّدا شَبابِ أهلِ الجنّة.} حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند. در میان اهل سنت مثلاً در عربستان سعودی اصطلاح شَریف به جای آن به کار می رود . مانند ملک حسین پادشاه فقید اردن که شریف حسین نیز نامیده می شد . أنـا مِـن شُرَفاء : یعنی من از سادات هستم . در کشورهایی مانند عربستان و عراق عدّه ای که خود را از نسل پیامبر می دانند کمند ولی در ایران شاید ده در صد جمعیت بر این باورند که از نسل پیامبر اسلام (ص) هستند . اما سادات جمع سادة است. سادة به معنی خانم ها نیست . بلکه به معنی آقایان است . پس سادات نیز که جمع آن است به نظر بنده نباید برای خانم ها به کار رود . مثلاً به جای مریم سادات باید گفته شود سیده مریم .هرچند در برخی منابع خلاف نظر من وجود دارد . مثال: سادات . (ع اِ) جمع سادت (سادة) است که در اصل سَیَدة بود، جمع تکسیر سائد، و سائد بر وزن فاعل بمعنی سید است . پس سادات جمع الجمع سائد باشد نه جمع سید. (غیاث ) (آنندراج ). مهتران
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#23
Posted: 26 Dec 2010 17:32
چند واژه فارسی در انگلیسی
• واژه ستانی و واژه دهی در میان همه زبانهای جهان پدیده ای طبیعی است که دانستن آنها گاهی برای آدمی جالب است . به پاره ای واژگان فارسی که برخی از راه هندی به انگلیسی رفته توجه کنید . توجه داشته باشید که در زبان هندی واژگان فارسی بسیار است . بی گمان شمار واژگان انگلیسی در فارسی بسیار است و واژه های فارسی در انگلیسی اندک هستند بسیاری از این واژه ها در زمان چیرگی انگلیس بر هند درون زبان انگلیسی رفته است :
Baksheesh
• از فارسی "بخشش" از فعل "بخشیدن".در انگلیسی به معنای انعام.جالب است که در عربی نیز بَخْشیش یا بَقشیش معادل انعام است و با اینکه فرهنگستان عربی واژه إکْرامیّة را پیشنهاد است ولی عرب ها بیشتر همان بخشیش یا بقشیش فارسی را به کار می برند.
Candy
• کندی از ریشه کند است که ما واژه کندو را از آن داریم و واژه قند نیز همان کَند است که با کندو هم ریشه است.
Algorithm
• از نام"خوارزمی"، دانشمند ایرانی گرفته شده است .
arsenic
• از "زرنیگ"(zarnig).
Assassin
• این واژه از "حَشّاشین" (پیروان حسن صباح) برگرفته شده است.
aubergine
• از فارسی "بادنجان" که خود این واژه نیز شاید از سانسکریت آمده باشد.
Aumildar
• از واژه عربی "عمل" + دار (پسوند فارسی). تحصیلدار در هند.
Caviar
• از فرانسوی caviar، از ایتالیایی یا ترکی وارد انگلیسی شده، از فارسی "خاویار"
Checkmate
• از فرانسوی میانه eschec mat، از فارسی "شاه مات" یا " کیش مات "
khaki
• پارچه ارتشى ،لباس کار،خاکى رنگ ،لباس نظامى
kiosk
• مشتق از< کوشک فارسی> کلاه فرنگی , خانه تابستانی , دکه.
paradise
• تفرجگاه ،باغ ،بهشت برین ،فردوس ،خوشى .از یونانی paradeisos(باغ چینه بسته)،از فارسی باستان paradaida "دورتادور دیواربندی شده".
Satrap
• از لاتین satrapes، از یونانی satrapes،از فارسی باستان xshathrapavan- "شهربان".
sugar
• شیرینى ،ماده قندى ،با شکر مخلوط کردن ،تبدیل به شکر کردن ،شیرین کردن ،متبلور شدن
soap
• همان سابون که با ورود به عربی سین به صاد تبدیل شد و به صورت صابون دوباره به فارسی برگشت .امروزه سابون به صورتهای گوناگون وارد همه زبانهای جهان شده است .
Pistachio
• در عربی نیز فُستُق همان پسته است . پیجامه نیز از هندی به انگلیسی رفته و همان پاجامه است یعنی جامه ی پا و پیش از آن از فارسی به هندی رفته بود .
• در انگلیسی warm گرم ، lip لب ، brother:برادر ، father:پدر daughter:دختر ، jungle:جنگل ، tree درخت ، cow:گاو chan: =چانه ، leg: لنگ، پا ، door:در و ... همه نشان دهنده ی این است که در بیش از پنج هزار سال پیش نیاکان هندیان و ایرانیان و اروپاییان در یک جا با هم بوده اند و یک خانواده ی زبانی و نژادی هستند . اما می بینیم که عربی چنین نیست زیرا به گروه زبانهای سامی تعلق دارد .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#24
Posted: 26 Dec 2010 17:32
آیا واژه های عربی که در فارسی به کار می بریم برابرهای پارسی ندارند؟
• بیشتر واژه های دارای ریشه ی عربی که در فارسی به کار می بریم برابر فارسی دارند ولی ما فارسی زبانان آگاهانه یا ندانسته از آنها بهره نمی بریم و به جای آن از واژه های عربی بهره می بریم . برخی نیز می پندارند چنانچه از واژه های ناآشنا و " هرکس ندان" استفاده کنند و یا اگر از واژگان عربی ، انگلیسی یا فرانسه در سخن خود و یا در نوشتار خود آورند دلیل بر دانایی ایشان است و بدبختانه زبان فارسی را دچار آسیب می سازند . زیرا زبان ابزاری برای فهمیدن سخن و مقصود دیگران و فهماندن سخن و مقصود خودمان است . گفتن مستأصَل به جای درمانده ؛سبط اکبر به جای نوه بزرگ تر ؛ مُحاجّه به جای ستیزه گویی؛تعمّق به جای دور اندیشی ؛ متموّل به جای دارا ؛ به غَضِّ نظر به جای چشم پوشی همه برای این است که گوینده یا نمی تواند درست سخن بگوید و یا دچار "خودکوچک بینی" است و فرهنگ و زبان خودش را خوار می انگارد و یا می خواهد خود را فردی بالاتر از دیگران بنمایاند. خواننده ی گرامی توجه داشته باشد که منظور من دور ریختن کلمات عربی نیست زیرا هیچ زبانی نیست که از زبان های دیگر واژه ستانی نکرده باشد و بدانید که من خود مدرّس زبان عربی هستم و هیچ گاه با زبانی که با علاقه درس می دهم دشمنی ندارم . زبان میراث بشریت و از آنِ همگان است . ترکی ، کردی ،فارسی ،عربی ، انگلیسی و...از آنِ همه ی بشریت است نه اینکه عربی فقط از آنِ عرب است . چنین فکری مایه ی دشمنی بیهوده مردمان و پسرفت و کج اندیشی است . ما باید از کلمات زیبای عربی استفاده کنیم اما به اندازه و به گونه ای که به فارسی کمک کند نه اینکه آسیب برساند و موجب شود املای فارسی دشوار شود و فراگیران زبان فارسی با سختی روبرو شوند و فارسی را زبانی یادنگرفتنی بپندارند . آیا هر کس حق دارد وارد مرزهای ایران شود ؟ واژگان نیز چنین است هر واژه ای نباید به زبان راه یابد مگر اینکه موجب پیشرفت و بهبودی آن شود . زمانه، زمانه ی سادگی در زبان است دوره ی کلیله و دمنه به پایان رسیده است . ما سخن می گوییم تا بفهمانیم و بفهمیم نه اینکه منظور گوینده و نویسنده را در نیابیم. ما باید از هر واژه ای که بتواند در فهمیدن و فهماندن منظورمان یاری رسان ما باشد بهره ببریم ولی به شرط اینکه سود برساند نه زیان . مثلاً تا وقتی که به سادگی می توانیم بگوییم « دریافت » چرا از واژه ی « دریافت » بهره نبریم و به جایش از واژه ی نا آشنایی مانند « استلام » استفاده کنیم . اکنون به نمونه هایی از برابرهایی که برای کلمه های عربی وجود دارد ولی ما بسیاری از اوقات از معادل عربیشان استفاده می کنیم دقّت کنید :
- حاضر -موجود = باشنده
- اجازه = پَرَک
- زینت = آراستن
- فارغ التحصیل = دانش آموخته
- راضی = خشنود
- احساس = سِهیدن ، سهش
- تأثیر = فَرجاد
- مقدس = ورجاوند
- دلیل و علت = شُوَند
- حقیقت = آمیغ
- هویت یا ماهیت = چِبود
- ضامن = پایندا
- تحقیق = پژوهش
- تعلیم و تعلم = آموزش و پرورش
- استبداد =خودکامگی
- مجسمه = تندیس
- منظم = بسامان
- عادت = خوی
- اجداد = نیاکان
- صفحه = سات ، رویه
- خصومت = دشمنی ، ستیز
- قرن = سده
- معما = چیستان
- غیر قابل اشتعال = نسوز
- غیر قابل معالحه = بی درمان
- خلقت = آفرینش
- اقتصاد =اندازه داری
- نصیحت = اندرز، پند
- عضو = اندام ، هموَند
- فرضیة = انگاره
- خداحافظ = بدرود
- سلام علیکم = درود بر شما
- استعمال = به کارگیری
- اکتفاء = بسنده کردن
- جمعیت یا حزب = باهَماد
- سوء ظن = بد گمانی
- اطراف = پیرامون
- مضیقه = تنگنا
- ممانعت = جلوگیری
- مطبوعات = چاپاک ها
- اغماض = چشم پوشی
- امواج = خیزاب ها
- امضا کردن = دستینه نهادن
- عمیق = ژرف ، گود
- متشکر = سپاسگزار
- طریقه = شیوه
- معجزة = نتوانستنی ، نیارستنی
- ظهر =نیمروز
- فجر = پگاه
- صبح =بامداد
- خصوصیات = ویژگی ها
- خاص = ویژه
- اقتدار = یارایی
- اول = نخست ، یکم
- شبیه = مانند ، همچو ، چون ، به سانِ
- التماس = لابه
- بشارت = مژده
- وساطت = میانجیگری
- اجتماعات = گردهمایی ها
- علم هیأت = ستاره شناسی
- ریاضت = سختی کشی
- صورت و ظاهر = رویه
- مشکل = دشوار
- مبارک = خجسته
- مشتق = دربگرفته
- میثاق = پیمان
- حوادث = رویدادها
- قابل رؤیت = بیناک
- مسؤول = پاسخ ده
- تبادل افکار = هم اندیشی
- مسألت = درخواست
- مرئی/نامرئی = دیدنی / نادیدنی
- رعیت = بازیار
- قافیه = پَساوَند
- شاعر = چامه گو ، سخن سرا ، سراینده
- نقد = دَستادَست
- نسیه = پَستادَست
- مُقِــرّ/ مُعتَرِف = خُستو
- بله = آری
- عکس العمل = واکنش
- منوّر الفکر = روشنفکر
- بی حدّ و حصر = بی اندازه
• اگر بخواهم بیشتر بنویسم باید یک فرهنگ کامل در این مورد بنویسم . اما کوتاه سخن اینکه بسیاری از واژه های فارسی را ما از یاد برده ایم و واژه های عربی را جایگزین آن کرده ایم و این در حالی است که در برابر واژه های عربی واژه های فارسی ریشه داری وجود دارند.بدبختانه برخی به این پندار نادرست فرو رفته اند که فارسی بدون کلمات عربی یک زبان ناقص است . این سخن ناشی از ناآگاهی این افراد نسبت به دانش زبان شناسی است و ما دیدیم که فارسی معادل های عربی را به جای کلمات خودش به کار می برد.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#25
Posted: 26 Dec 2010 17:39
ریشه دو واژه تفنگ و فشنگ
• در گذشته های بسیار دور برای شکار حیوانات بر بالای درختی می رفتند در حالی که یک نی دارای شیء زهرآلودی در دهان داشتند . با آمدن شکار در آن نی فوت می کردند ( تف می کردند) و به آن تفک می گفتند و آن شیء با صدای فِش مانندی خارج می شد و به آن فشک می گفتند . حرف نون برای آسانی تلفظ بین دو جزء کلمه آمده است . همانند شَپَت در عبری و سَبت در عربی و شاپات در ارمنی که در فارسی شنبه شده یعنی یک نون گرفته است . و مانند إسألوا + ی در عربی که می شود اسألونی یعنی از من بپرسید و مانند tobaco در انگلیسی که در فارسی تنباکو شده و مانند سَگسَر یعنی جایی که تخته سنگی همچون سر سگ دارد و به سنگسر تبدیل شده است .
ریشه اصطلاح هَـچـَـل هفت
• هَــچَــل هَــف یا هچل هفت یا هشل هفت در اصل هَزَل و هَجْـو بوده است . هَزَل گونه ای شعر است که در آن سخنان غیر اخلاقی و نامناسب با هنجارهای جامعه گفته می شود . هَجْــو نیز سخن ناشایست و دشنام گونه است که نثار دشمن و کسی که از او ناخشنودی هست می شود. از آنجا که مردم تلفظ آن را درست درنیافته اند کم کم به صورت هچل هف در آمده است و حتی معانی بیشتری یافته است . هچل هف را می شود بیهوده و یاوه معنی کرد . برخی نیز گمان می کنند ریشه آن کلمه انگلیسی I shall have به معنی خواهم داشت ، می باشد ولی من چنین نمی پندارم.دوستی نیز آن را هشت الهفت می داند.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#26
Posted: 26 Dec 2010 17:39
ریشه کهن دو واژه محراب در نماز و خرابات در عرفان
• خَرابات ظاهراً جمع خرابه و به معنی ویرانه هاست .در ادبیّات فارسی منظور از آن جایگاه بی اعتنایی به دنیا و آداب و رسوم و جای رسیدن به پروردگار است . ولی ریشه ی خرابات ، « خْـوَر آباد » است . واژه ی « خْـوَر آباد » یعنی جایگاه خورشید . هنوز در کُردی ( کردی فَهلَوی )به خورشید می گویند « خْـوَر » و در نام « خراسان » نیز که پیوند « خْوَر + آستان » است و به معنی جایگاه خورشید است ؛ نام خور دیده می شود .
از آنجا که در آیین های یکتاپرستی روشنایی نماد پروردگار زمین و آسمان هاست واژه ی « خْـوَر آباد » بیانگر پرستشگاه است.
• واژه ی « مِهراب » که در عربی به صورت « مِحراب » به کار رفته است نیز دارنده ی واژه ی « مِهر » است که به معنای خورشید است .محراب را به نادرست در دستور زبان عربی اسم مکان می دانند حال آنکه اسم مکان بر وزن مَفعَل ، مَفعِل و مَفعَلَة است و مِحراب بر وزن مِفْعال اسم آلت می شود . شُوَنــد ( دلیل )این نادرستی این است که ریشه اش را ندانسته اند. مهراب نیز همچو خرابات بار معنایی همانندی دارد .
«آنفلوانزا»
• ریشه نام آنفلوانزا واژه أنـفُ الْــعَـنــزة است یعنی بینی بز .
• پزشکان ایرانی مانند ابو علی سینا بودند که این نام را بر سر زبانها انداختند . زیرا دیده بودند که کسانی که دچار این بیماری می شوند عطسه هایی مانند بز می کنند و یا بینی آنان مانند بز می شود و یا چیزی مانند این .این واژه در دوره ی پیشرفت مسلمانان در پزشکی به زبانهای غربی وارد شد و دگرگونه شده به شکل آنفلوانزا در آمد .
• عَنزة ، ماعِز و تیس در عربی به معنی بز است .
• واژه های دیگری نیز از تمدن اسلامی به زبانهای غربی رفته است . الگوریتم ، الکلیا، الکل ، الیداد و...
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#27
Posted: 26 Dec 2010 17:40
معنی و ریشه واژه عِشق
• معنی عشق را که می دانیم .بسیار دوست داشتن کسی است . اما ریشه آن از گیاهی پیچنده به نام عَشَقه است . این گیاه دور گیاه دیگر می پیچد و بالا می رود و دلبر و دلداده را از این رو عاشق و معشوق گفته اند که همانند این گیاه پیچان گویا در هم می پیچند و یکی می شوند . حال ببینیم کتب منبع در باره عشقه چه می گویند :
• عَشَقه . نوعی از لبلاب است به عربی ، و به فارسی عشق پیچان خوانند. گویند شیر آن موی را بسترد و شپش رابکشد. (برهان ) (آنندراج )
• نباتی است مثل لبلاب و بسیار کم برگ و شاخه های او بغایت از لبلاب قوی تر و درازتر، و به هر درختی که پیچد خشک کند لهذا عشق مشتق از اوست ، و تخمش شبیه به حلبه و از آن کوچک تر، و در تنکابن لو نامند، و بعضی از اطبای این زمان تخم او را کشوت دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن )
• گیاهی است بالارونده از تیره ٔ عشقه ها که از گیاهان نزدیک به تیره ٔ چتریان می باشد و جزو دولپه ایهای جداگلبرگ است . این گیاه از دیوار یا گیاهان اطراف خود بالا میرود و معمولاً دورتکیه گاه خود می پیچد. برگهایش متناوب و گلهایی به رنگ زرد مایل به سبز دارد. میوه اش پس از رسیدن به رنگ سیاه درآید و درون آن نیز بتعداد متغیر دانه وجود دارد. میوه ٔ عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت هم نیست . در نقاط گرم نواحی بحرالرومی از ساقه ٔ مسن این گیاه بطور خودبخود یا با ایجاد شکاف رِزین مخصوصی خارج میگردد که سابقاً تحت نام صمغ عشقه به عنوان قاعده آور مصرف می گردید. در انساج این گیاه گلوکز یدی بنام هدرین موجود است که دارای اثر قی آور و مسهل است . دم کرده ٔ برگ آن نیز اثر قاعده آور دارد. این گیاه در اکثر نقاط ایران خصوصاً نواحی شمالی بوفور می روید. توضیح اینکه در برخی کتب کلمه ٔ لبلاب را مرادف باعشقه ذکر کرده اند ولی اشتباه است و لبلاب فقط مرادف با انواع نیلوفر باغی و نیلوفر صحرایی است که جزو تیره ٔ پیچک ها و جزو دولپه ایهای پیوسته گلبرگ است . (فرهنگ فارسی معین )
• درختی است که سبز گردد سپس ِ آنکه باریک و زرد گردد. ج ، عَشَق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)
عشق (لسان العرب)
• العِشْقُ: فرط الحب، وقیل: هو عُجْب المحب بالمحبوب یكون فی عَفاف الحُبّ ودَعارته؛ عَشِقَه یَعْشَقُه عِشْقاً وعَشَقاً وتَعَشَّقَهُ، وقیل: التَّعَشُّقُ، تكلّف العِشْقِ، وقیل: العِشْقُ الاسم والعَشَقُ المصدر، قال رؤبة: ولم یُضِعْها بینَ فِرْكِ وعَشَقْ ورجل عاشِقٌ من قوم عُشَّاقٍ، وعِشِّیقٌ مثال فِسِّیقٍ: كثیر العِشْقِ. وامرأَة عاشِقٌ، بغیر هاء، وعاشِقةٌ. والعَشَقُ والعَسَقُ، بالشین والسین المهملة: اللزوم للشیء لا یفارقه، ولذلك قیل للكَلِف عاشِق للزومه هواه والمَعْشَقُ: العِشْقُ؛ قال الأَعشى: وما بیَ منْ سُقْمٍ وما بیَ مَعْشَق وسئل أَبو العباس أَحمد بن یحیى عن الحُبِّ والعِشْقِ: أَیّهما أَحمد؟ فقال: الحُب لأن العِشْقَ فیه إِفراط، وسمی العاشِقُ عاشِقاً لأَنه یَذْبُلُ من شدة الهوى كما تَذْبُل العَشَقَةُ إِذا قطعت، والعَشَقَةُ: شجرة تَخْضَرُّ ثم تَدِقُّ وتَصْفَرُّ؛ عن الزجاج، وزعم أَن اشتقاق العاشق منه؛ وقال كراع: هی عند المُوَلَّدین اللَّبْلابُ، وجمعها العَشَقُ، والعَشَقُ الأَراك أَیضاً. ابن الأَعرابی: العُشُقُ المُصْلحون غُرُوس الریاحین ومُسَوُّوها، قال: والعُشُقُ من الإِبل الذی یلزم طَرُوقَتَه ولا یَحنّ إِلى غیرها. أَبو عمرو: یقال للناقة إِذا اشتدت ضَبَعَتُها قد هَدِمَتْ وهَوِسَتْ وبَلَمَتْ وتَهالَكَتْ وعَشِقَتْ وأَبْلَسَتْ، فهی مِبْلاسٌ، وأَرَبَّتْ مثله.
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#28
Posted: 26 Dec 2010 17:40
ریشه واژه پول
• شاید واژه پول برگرفته از ( آپولوس) خدای سکّه، دارایی و زر در یونان باستان باشد . آپولوس به پول تبدیل شده است .ما در فارسی دو حرف واو و سین را از کلمات لاتین گاهی بر می داریم . مانند هراکلیوس که می گوییم هرکول و یا سلوکوس در نام سلسله سلوکیان که واو و سین آن را بر داشته ایم.
ریشه اصطلاح " ناز شستت"
• از آنجا که هنگام تیراندازی این انگشت شست است که کار مهمی انجام می دهد حتی مهم تر از انگشت اشاره که ماشه را می چکاند لذا در اصل برای ستودن یک شکارچی موفق است که اصطلاح ناز شستت را به کار می بردند. امروزه این اصطلاح عمومیت یافته است و برای ستایش از هر که کار درست و بجایی انجام داده است این را بر زبان می رانند.
کلمه ی «گندم » یعنی « من بد هستم » و اشاره به ماجرای آدم و حوّاء دارد
• برابر برخی داستانهای غیر مستند میوه ی ممنوعه سیب نبود بلکه گندم بود که به آدم گفت : «مو گَندُم » یعنی « من بدم .» ولی او گوش نکرد و خورد و می دانید پس از آن چه شد . این ریشه ی عامیانه ی این واژه است . حال تاریخ چه می گوید و سیب درست است یا گندم؟ داوری با تاریخ دانان و کارشناسان این رشته . من تنها در جهان واژگان نظر می دهم .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#29
Posted: 26 Dec 2010 17:42
ارتباط سه واژه دیو ، دیوانه و دیوار
• زمانی که آریاییان وارد سرزمین ایران شدند با گروهی از اقوام روبرو شدند که لباسی از پوست حیوانات بر تن داشتند و جمجمه جانوران شکار شده را به نشانه ی توانمندی بر سر می نهادند . این گروه شبانه به چادر آریاییان مهاجر حمله می کردند و آریاییان اینان را دیو پنداشتند و برای جلوگیری از حمله ی آنها « دیودار » یا همان « دیوار» را جلوی چادر خود ساختند و بعدها دیگر به جای چادر در چهاردیواری زندگی کردند. دیوار مخفف دیودار است.از آنجا که در گذشته بسیار دور می پنداشتند که فرد روانی دچار دیو شده و دیوی در بدنش رفته به او دیوانه ( دیو + انه ) گفتند . عرب گمان می کرد که جن در بدن آدم روانی رفته و دیوانه را مَجْنون نامیدند که اسم مفعول از جن است .
چرا شیر آب و شیر جنگل و شیر خوردن مانند هم تلفظ می شوند؟
• در حقیقت تلفظ شیر جنگل با شیر خوردن فرق دارد . شیر جنگل را کردها درست تلفظ می کنند . آنان شیر را با یای کوتاه تلفظ می کنند یعنی چیزی میان « شِر » و « شیر» . با گذشت زمان از آنجاکه الفبای فارسی نارساست و یای کوتاه و یای کشیده یک جور نوشته می شوند کلماتی مانند سیر و سیر در سیر شدم و سیر که ثمره ای است یک جور خوانده شده اند . حال آنکه نیاکان ما آن قدر می دانسته اند که این دو واژه با هم فرق دارند. شیر آب نیز به این دلیل شیر گفته شده که در گذشته بر سر لوله آب خانه ها مجسمه ی کوچکی از کله ی شیر بود و وقتی می خواستند جریان آب را باز و بسته کنند می گفتند شیر آب را باز کن یا ببند . بعدها به جای شیر آب شیر را به تنهایی گفتند . بعدها که شیر به دلیل سختی استفاده از آن کهنه شد مردم طبق عادت همان واژه شیر را گفتند یعنی دقیقاً مانند واژه تومان که با اینکه واحد پول زمان قاجار بود اما مردم ما هنوز نسل اندر نسل از تومان استفاده می کنند زیرا عادت کرده اند .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …
ارسالها: 428
#30
Posted: 26 Dec 2010 17:43
چرا به ذرت بو داده یا همان پاپ کرن در انگلیسی می گوییم چُس فیل ؟
• نخستین گونه پاپ کُرن که به ایران آمد مربوط به یک شرکت انگلیسی بود به نام «چسترفیلد (Chesterfield) » بقیه اش را دیگر فهمیدید بچه ها و حتی بزرگ ترها چستر فیلد را چس فیل تلفظ کردند . البته برخی می پندارند ریشه این کلمه چو سفید یا جو سفید است. برخی هم اصرار دارند که ذرت بو داده بگوییم . از آنجا که در گذشته فروش گوش فیل در کوچه ها به دست پسر بچه ها بسیار رایج بود نام چس فیل به خاطر همانندی اش با گوش فیل خوب جا افتاد. ما ایرانی ها خیلی از فرآورده ها را به نام بازرگانی اش می شناسیم . البته این تنها کار ما نیست . مثلاً در عربستان به نوشابه می گویند :« ببسی » چند مثال برای محصولاتی که نام تجاریشان معروف تر است : ریکا ، آدامس ، تافت ، تاید، وایتکس ، ماتیک ، کلینکس ، ساندیس ، نپتون ، لیپتون
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر …