ارسالها: 6368
#1,041
Posted: 9 Nov 2013 14:00
سروده هایی از نغمه رضایی
آواز مرگ
در ابتدای این شب برفی
وقتی دلم نوازش نور است
قدی ورای قامت قلبم
با سایه ای بلند و درنده
از پشت شیشه های پر از لرز
سر میکشد به هر چه که دارم.
یعنی:"به شعله های نگاهت باز آمدم که گریه ببارم."
سر میکشد به هر چه که ندارم
یعنی:" میان خنده ی روحت باز آمدم که ضجه بکارم"
قدی بلند,مثل شکستن
هم وزن آن غروب
که در شعر
دیگر مجال وزن ندیدم.
هم پست آن سلوک
که هر بار
خود را بسوی هیچ کشیدم.
هم بهت آن سقوط که از عشق
حتی امید عشق بریدیم.
هم سنگ آن عبور
که در خاک
بر سنگهای گور دویدم.
جز سنگهای گور نبودند.
جز سنگهای گور ندیدم.
جز دفن و
دفن و
دفن و
دفینه
در خواب این قبور ندیدم...
آئین دفن , روح جهان است.
تابوت روی شانه ی مردان
بی اعتنا به سردی تاریخ
با اوج زن صدائی شیون
تا انتهای خاک روان است.
انگار دست های من آنجاست.
انگار شانه های تو آنجاست.
آمیزه ی نبودن و بودن
در تکه های مبهم جان است.
آغاز جاودانه ی هر مرگ
لبخند اقتدار زمین است,
پایان اعتبار زمان است.
آئین دفن , موج گسستن.
این بوی بی ترحم کافور
پر عطر ناب خاطره هامان
آن بانگ پر هراس شهادت
بر روزگار نرم صدامان
آخر کفن چگونه بپوشد؟
جسمی که بوسه زار تو بوده است
یادی که بی قرار غنوده ست...
آئین دفن...لحظه ی اجبار
آئین دفن...شوکت آزار
از سنگچین محکم در عمق
بر صورت کسی که کسی بود
تا خاکریز اینهمه سنگین
بر جان خسته ای که امیدش
از رنج هر نفس,
نفسی بود.
آئین دفن...غسل جدائی
در قطره های زجر رهائی
آئین دفن...مهر همیشه
بر رفتنت
که باز نیائی.
آئین دفن...نغمه ی باران
این راویان کوچک گریان.
باید کجای جمع عزادار
در این صف سیاه به هر بار
ویران و استوار بمانم؟
آنم که سوگوار عبور است؟
یا آنکه خود مسافر گور است؟
آئین دفن...رمز خدایان
آئین دفن...باور هجران
یک بار قلب قبله همین جاست
در ذره های این تن تنهاست
یک بار از تمامی ایمان
از نام سر شکسته ی انسان
وقتی بسوی خفته ی این جان
باید نماز مرگ بخوانند.
وقتی تمام دیده و دل را
تا قلب کور خاک برانند.
آواز
مرگ
دفن
دفینه
***
احساس
مرگ
دفن
دفینه
***
اعجاز
مرگ
دفن
دفینه
***
باقی ست, آن که مرده ست.
مرده ست آنکه باقی ست.
***بر من اگر که سنگ نچیدند
این شعله را هنوز ندیدند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,042
Posted: 9 Nov 2013 14:01
آدمک
آدمک آخر دنیاست ،بخند
آدمک مرگ همین جاست،بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست ، بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست ، بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست،بخند
صبح فردا به شبت نیست ، که نیست
تازه انگار که فرداست،بخند
راستی آنچه که یادت دادیم
پر زدن نیست،که درجاست ،بخند
آدمک نغمه ی آغاز بخوان
به خدا آخر دنیاست، بخند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,043
Posted: 9 Nov 2013 14:02
محتاجم
محتاجم
به رویشی نه ازاین خاک
به زایشی نه ازاین دست
به حلقه ای نه چنین تنگ
به حرمتی نه چنین پست
پابندم
به سنتی که سزا نیست
به باوری که مرا نسیت
به بخت ٬ بختکِ سنگی
به ظلمتی که روا نسیت
خاموشم
که شهر خُرده نگیرد
که مرد خُرده نگیرد
که عقل خُرده نگیرد
که درد خُرده نگیرد
می گردم
در این تسلسل ِبسته
برای روزنه ای باز
بلند می شوم از خویش
به پاس دیدن پرواز
می پاشم
از این دهان پراز شرم
به روی صورت دریا
بگو که آمد و تُف کرد
تمام هستی خود را
محتاجم
به خیزشی نه ازاین خاک
به نغمه ای نه ازاین دست
به قصه ای نه چنین تلخ
به باوری نه چنین پست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,044
Posted: 9 Nov 2013 14:03
سایه روشن
سایه روشن بلند!
خسته ام،
بخیز.
همچو چشمه ای کبود
بر زمین هر چه هست و هر چه بود.
ذره
ذره
با سکوت شب نوازیت بیا
تا تمام تکه های من،
تا صداقت صدای من.
با تنم غریبگی نکن.
خاک, تکیه گاه سایه هاست.
تکیه کن،
تباه بی پناه!
بر اسارت رهای من.
سایه روشن غریب!
شعله ی محال و کوچک مرا
در حریم بازوان ظالمانه ات بگیر.
شعله ی همیشه در عذاب را بگو
با هجوم سرد سایه ها بمیر.
صخره های سخت
زیر وزن برف مانده اند.
آفتاب خنده ی مرا
از جهان خویش رانده اند.
سایه روشن عزیز!
ماجرای بی امید اشک
در سیاه چشم های من
قصه ی شب و ستاره نیست.
در جهان بی فراز مردگان
عشق,فرصت دوباره نیست.
رنج نغمه های رقص باز پر ترانه را
در میان ساکنان سنگ چاره نیست.
دور مانده ای.
حجم بودنم
صد هزار سال زندگیست.
شک نکن!
بسوی من بخیز.
عمق خستگی همیشگی ست.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,045
Posted: 9 Nov 2013 14:03
کلاغ پر ...
گفتند: کلاغ شادمان گفتم: پر
گفتند: کبوترانمان، گفتم: پر
گفتند: خودت، به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان، گفتم: پر!
گفتند: مگر پرنده ای؟ خندیدم
گفتند: تو باختی و من رنجیدم!
در بازی کودکان فریبم دادند!
احساس بزرگ پر زدن را چیدم
آن روز به خاک آشنایم کردند
از نغمه پرواز جدایم کردند!
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه این زمین رهایم کردند!
گفتند: پرنده، گریه ام را دیدند
دیوانه خاک بودم و فهمیدند
گفتم: که نمی پرد نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,046
Posted: 9 Nov 2013 14:04
وادی تنگ
زیر این رنگ سپید رو سیاهند همه
بین این قوم نمان که تباهند همه...
دل دیوانه برو سر به بیراهه بزن
که درین وادی تنگ سر به راهند همه...
پاک و آزاد بخند بین این مردم تلخ
که به دیوانگی ات صد گواهند همه...
بایدآغاز شوی بال پرواز شوی
صبح در طالع توست شامگاهند همه...
روی این مشق سکوت خط فریاد بکش
تا بدانند که باز اشتباهند همه...
بخت این مردم شوم رخت فردای تو نیست
چونکه در شهر شکست پادشاهند همه...
نغمه ام را نپذیر,دل دیوانه نرو
بین این قوم بمان بی پناهند همه...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,047
Posted: 9 Nov 2013 14:05
کلاغ پیــــر
کلاغ پیر قصه ها کجاست؟
بگو که خانه اش اسیر ماست ...
بگو هزار و یک شب سیاه
میاه راه رفتنش رهاست...
بگو که قار قار کودکش
به گوش مردمان چه بی صداست ...
بگو که آشیان کوچکش
فدای انتهای قصه هاست...
بگو نمی رسد، نمی رسم
بگو که راه آسمان جداست...
کلاغ گنگ قصه ها منم
بگو که بال من اسیر ماست...
بگو که نوای غربتم
فدای قصه های آشناست...
بگو نمی رسم، نمی رسی
بگو که پر زدن چه بی بهاست...
کلاغ پیر قصه ها توئی
بگو که خانه ات اسیر ماست...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,048
Posted: 9 Nov 2013 14:06
صفحه ی سفید
صفحه ی سفید، آرزو نکن به رنگ ما شوی
از خدا نخواه با کلام " ای کاش " آشنا شوی
آرزو نکن، جمع نقطه ها کلافه ات کنند
آرزو نکن، مثل مشق کودکان فنا شوی
منتظر نباش، رو سیاه رقص شکوه ها شوی
منتظر نباش، با ورود یک غزل فنا شوی
ناسزا نگو، با سکون سطرهای خود بساز
آرزو نکن، جایگاه خواب جمله های شوی
بی صدا بمان، دل به انتظار قصه ای نبند
منتظر نباش، زیرپای یک قلم رهاشوی
صحفه ی سفید، از بلندی صدای چشم تر نپاش
آرزو نکن با دروغ این مردمان آشنا شوی
منتظر نباش سیاه وعده های یک نگاه شوی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,049
Posted: 9 Nov 2013 14:07
برده فروش
باز هم برده فروش، باز تکرار زمان
باز تاریخ کثیف، باز تکرار زمان
آی ای مردم شهر کودکم را بخرید
این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید
همگان جمع شوید دور نادانی من
مبلغی ثب کنید روی زندانی من
دخترم خوشحال است، اشکهایش بازیست
نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست
ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست
یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست
کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید
گرگها جمع شوید، کودکم را بدرید
باز هم برده فروش، باز تکرار زمان
باز تاریخ کثیف، باز حراج زنان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,050
Posted: 9 Nov 2013 14:08
من که تسبیح نبودم...
من که تسبیح نبودم،تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی میگشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود-خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن:رشته ایمان دلم پاره شدست
منکه تسبیح نبودم،تو مرا چرخاندی
پایان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...