ارسالها: 24568
#1,051
Posted: 10 Nov 2013 21:58
از اشعار زهره نارنجی
پرنده
سمت بهار پنجرهاي باز كرد و رفت
او يك پرنده بود كه پرواز كرد و رفت
آمد كنار خلوت من لحظهاي نشست
قفل سكوت را ز هم باز كرد و رفت
مثل نگاه آينه با لهجهاي زلال
تام مرا به عاطفه آواز كرد و رفت
مثل عبور خاطره در لحظههاي وهم
شب را كنار اشك من آغاز كرد و رفت
يادش به خير آن كه در آغوش چشم من
خود را به رنگ خاطره ابراز كرد و رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,052
Posted: 10 Nov 2013 22:02
پرنده های بهار
بهار با نفس تو ظهور خواهد کرد
کتاب ثانیه ها رامرور خواهد کرد
دوباره از تپش نبض لاله ها، خورشید
نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد
دوباره دل به تماشای باغ خواهم داد
دوباره عاطفه میل حضور خواهد کرد
سکوت خانه ی ما را پرنده های بهار
پر از ترانه و آواز و شور خواهد کرد
خزان سوخته،آن سان که خیمه زددرباغ
ازاین کرانه،شبی هم عبورخواهدکرد!
قسم به داغ شقایق!قسم به زخم درخت!
بهار با نفس تو ظهور خواهد کرد!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,053
Posted: 10 Nov 2013 22:03
عیدی دوباره
دیدی چگونه رفت زمستان و عید شد
دوران غم رسید به پایان و عید شد
گل داد آفتاب و نفس های سر به خاک
کم کم گرفت عطر بهاران و عید شد
آمد بهار و خیمه در آغوش دشت زد
شد آسمان دوباره چراغان و عید شد
کوچید از نگاه درختان هراس مرگ
دنیا گرفت رنگ بهاران و عید شد
دیدی که با نسیم نفس های آفتاب
سرما گذاشت سر به بیابان و عید شد
گفتم که لب به شکوه گشودن صلاح نیست
دیدی گذشت موسم هجران و عید شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,054
Posted: 10 Nov 2013 22:05
آقا
آقا نگاهت جای آهوهاست میدانم
دستان پاكت مثل من تنهاست میدانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمیگیرد
جای دل تو وسعت دریاست میدانم
برگشتنت در قلبهای مردة مردم
همرنگ توفانی ترین دریاست میدانم
آقا اگر تو بر نمیگردی. دلیل آن
در چشمهای پرگناه ماست میدانم
جای سرانگشتان پر نورت، در این ظلمت
مانند رد بادبر شن هاست میدانم
ای كاش برگردی كه بعد از این همه دوری
یك باره حس بودنت زیباست میدانم
كی بازمیگردی؟ برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست میدانم
تو باز میگردی اگر امروز نه! فردا
از آتشی كه در دلم برپاست میدانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,055
Posted: 10 Nov 2013 22:07
دوبيتيها
لبم گل مي كند از بادة نور
نمازم بر سجادة نور
زدستانم دعايي ميتراود
سواري ميرسد از جادة نور
***************
تويي سر حلقة پيوند ياران
اميد خاطر شب زندهداران
بخوان با ما حديث عاشقي را
تسلي بخش جان بيقرار ان
**************
شكوفا شد به دل گلهاي شادي
ز انفاس مسيح بامدادي
بتاب اي آفتاب روشني بخش
كه طي شد فصل سرد نامرادي
***************
تو شعر آبي درياي عشقي
حضور روشن فرداي عشقي
تو را و ياسها را ميشناسم
امام اهل دل مولاي عشقي
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#1,056
Posted: 15 Nov 2013 13:03
اشعاری زیبا ازطاهره کوپالی، شاعر جوان رشتی که یکی از موفق ترین شاعران غزل پست مدرن به شمار می رود، به امید شعرهای جدید خانم شاعر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,057
Posted: 15 Nov 2013 13:04
دست من توی دست من لرزید
توی سرمای دستهای تو
دست من توی دست من لرزید
عشق یک بازی مزخرف بود
که به دردِ سرش نمی ارزید
خسته بودم از این همه تکرار
از صدای تو آن ورِ گوشی
یک زنِ خسته ی پر از دردِ...
گریه کردن پس از هماغوشی
وسط بسته های خالی قرص
سرم از درد منفجر می شد
چرت می زد رفیقه ی روسی ت
فکر کردم به کلت توی کمد
زرد کردم یواش سبز تو را
دور مچ های لاغرت بستم
از تو که پشت میله ها بودی
از تو که توی خانه ام هستم
در سرم یک زن بدون مکان
داشت با چایی اش رولت می خورد
داشت اخبار رادیو می گفت
یک نفر باز توی روسیه مرد
در سرم میله ای فرود آمد
یادم آمد تمام خاطره هام
رفتی از زندگی من اما...
با تو وُ بی تو دائما تنهام
راه رفتن میان تاریکی
ترس از پشت بام افتادم
مثل یک بادبادک بی نخ
توی دستت به دام افتادم
از من از دستهام روییدی
مثل یک هیچ توی گلدانت
مثل باد شمال سرد شدی
از من و روزهای زندانت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,058
Posted: 15 Nov 2013 13:05
اتاق بی در، بی پنجره، بدون چراغ
اتاق بی در، بی پنجره، بدون چراغ
بغل گرفته تو را تنگ داخل قفست
دو تار موی تو که روی بالشش مانده
و بوی مستی او را نمی دهد نفست
دراز می کشم وُ گریه می کنم بی تو
بلند می شوی و ریز ریز می خندی
دو دست لرزانی که گرفته مویت را
دوباره با کش قرمز به تخت می بندی
هنوز خیره شدی روی میز صبحانه
به قند حل شده در چای نیمه شیرینت
و روی نان برشته پنیر می مالی
به فکر قبض موبایلی و قسط ماشینت
چقدر خسته ام از تو از این همه پوچی
که باز قی بکنم بی تو الکل و خون را
شبیه سوسک گیجی درون این توالت
و... ناگهان تو کشیدی دوباره سیفون را
به حکم دل به تو می باختم جهانم را
به سایه ای که فقط راه می رود پشتم
بدون شخصیت از تو به تو فرار شدم
کلید یک در بی قفل مانده در مشتم
چقدر دست من و دامن تو کوتاه است
به گریه می افتم زیر پتوی نم دارم
تو می روی ته این قصه را برنده شوی
شبیه سوسک گیجی هنوز غم دارم
به هر زبان ته قصه همیشه تکراری ست
که عشق دست تو درگیر شک و تهمت بود
شبیه سیگاری از لبت هوا رفتم
جلوی چشم تو جان دادم و به تخمت بود
بلند شو برو ازخواب های من بیرون
بپوش در شب مرده لباس زیرت را
و بعد زنگ بزن به شماره ای عوضی
و پرت کن جلوی موش ها پنیرت را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,059
Posted: 15 Nov 2013 13:07
شبیه «طاهره کوپالی»
درست مثل خودم غمگین
درست مثل خودم خسته
سوارِ یک «اتوبوسِ پیر»
به رشت میروم آهسته
شبیه بچگیام جا شد
درون یک کمد تاریک
صدای خندهی یک لولو
که از خودم به خودم نزدیک
تر است گونهی ترسویم
کسی به سکسکه میافتاد
کسی به عشق شدن شک شد
که گفته بود مرا از یاد...
صدای هم/ همهام گم شد
میان خندهی بیربطات
گرفته بغض مرا محکم
صدای «غمزده» در ضبطات
صدای مردهی یک بچه
شبیه «طاهره کوپالی»
صدای گریهی یک لولو
درون یک کمد خالی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,060
Posted: 15 Nov 2013 13:10
دفترم
قی می کنم تمام مرا توی دفترم
می خواهم از تمام تو بالا بیاورم
امروز بچه های محل گفته اند از
دیوانه ای که زنده شده باز در سرم
من دختر بدی ست که هی گریه می شود
خیس است مثل بچه گی ام باز بسترم!
من دختر بدی ست[پدر داد می زند]
هی زور می زند وسط شعر مادرم
[هی زور می زند] که دوباره بزایدم
یک دختر قشنگ که از حال بهترم
□□□
زل می زنم به آینه عکسی دروغ تر
هی جیغ می کشم به من خنده آورم
مثل عقاب خسته از اوج ریخته
از ارتفاع مضحک هیچُم نمی پرم
حالا شبیه کوکب همسایه می شوم
هر روز عصر در صفِ نان داغ می خرم
هر شب کنار نعش خودم خواب می روم
در گیجی عبوس خودم غلت می خورم
در «صیغه»ی جدید خودش «صرف» می شود
شبها میان خیسی یک عشق همسرم
دارد کنارِ این تلفن/ قطع می شود
یک تیغ نصفه... لرزش دستان لاغرم...
از پشت گوشی تلفن زور می زند
مادر ولم نکرده در این بیت آخرم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟