ارسالها: 14491
#101
Posted: 24 Jun 2013 19:21
تقدیر
چه کسی می داند؟
شاید این قصه تلخ ،
ختم گردد به سرانجامی خوش
شاید آغوش زن قصه من،
امشب از لطف تن کودک شعر تو
به سامان آید...
*****
پشت دیوار بلور احساس
باز مخفی شده ام
آه ای عشق مرا میبینی؟
یا بیایم بیرون!!!؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#102
Posted: 24 Jun 2013 19:22
دنیا،زهد ،عشق
آه ای دنیا چــــــــــــه با ما می کنی
نم نمک خود را به دل جـــا می کنی
بسته بودم دست و پایــت را به زهد
باز هم آن رشتـــــه را وا می کنـی؟
دائما فــــــــــکر فریـــــب دشــمن و
عاشـــقت را هم که رسوا می کنی
عشوه ات دل بردنی را در پی است
نقش خود را خوب ایفــــــا می کنی
خواستـــــــم بازت کنم از سر، نشد
مـــــدتی با من مــــــــدارا می کنی
زهد من همچون مسکن خواب کرد
بـــــعد چنـــــدی باز غوغا می کنی
باز خواهم با تو رو در رو شـــــــوم
کــــرکــــــری خوانی بیجا می کنی
زهد خشک من همـــــــاوردت نشد
دم بــه دم یک فتــنه برپا می کنی
با ســــــــلاح عشــــــق اینبار آمدم
تو شکستی ،گرچه حاشا می کنی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#103
Posted: 24 Jun 2013 19:29
دو روی یک سکه
کودکی گــــــم می شود در خاطرات آینـــــــه
نقـــــــــش می بندد جـــــــــوانی در نقاط آینه
این پــــــــری پیکر میان آیــــــنه آیا مـــــنم!؟
گــــــر منم صـــد آفرین گویم به ذات آینــــــه
این که میخندد به من با قهقهه بی شک منم!
مست می گردم من از حس نـــــــشاط آینه...
بازهم گـــــــــــم می شـــــــوم در خاطرات آینه
محو می گـــــردد طراوت در نقاط آیــــــــــــنه
این که افسردست و بی تاب وتوان من نیستم!
کو جوانی!؟ ای دوصـــد لعـــنت به ذات آیــنه
جام صبرم پــر شده ، می کوبمش بر شیشه و
گریه را ســـر می دهم من در وفـــات آیــــــنه
می شود تــــصویر من تکثیر در هر تکه اش
ای عجب! یکــــباره گشتم کیش ومات آیــــنه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#105
Posted: 25 Jun 2013 17:52
آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک
یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک
گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک
آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماک
بازش مگر حیات دهد لطف شهریار
اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک
محمود پادشاه که در روزگار او
از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک
*** *** *** ***
شب و روز من آن داند که دیده است
پریشان زلف او را بر بناگوش
ندارم عقل در کف ای خوشا دی
ندارم هوش در سر ای خوشا دوش
نگه میکردی و میبردیم عقل
سخن میگفتی و میبردیم هوش
عیان روی گل و دامان گلچین
نشاید گفت بلبل را که مخروش
*** *** ***
رشحه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#106
Posted: 25 Jun 2013 18:50
غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد
*** *** *** ***
مشکی که ز چین ختن آهو دارد
از چینِ سرِ زلف تو آهو دارد
آن کس که شبی با غم تو یار بشد
تا وقت سحر ناله و آهو دارد
*** *** *** ***
جانانه هر آن کس که دی خوش دارد
جان .... بیدلان مشوش دارد
زنهار ز آه من بیندیش که آن
دوریست که زیر دامن آتش دارد
*** *** *** ***
مهستی گنجوی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#107
Posted: 25 Jun 2013 18:58
شب مهتاب و ابر پاره پاره
به وصل از سوی یار آمد اشاره
حذر از چشم بد، در گردنم کن
نظر قربانی از ماه و ستاره.
دلی دارم به وسعت آسمانی
درو هر خواهشی چون کهکشانی
نمیری، شور ِ خواهش ها، نمیری
بمانی، عشق ِ خواهش زا، بمانی!
نسیم ککل افشان توأم من
پریشان گرد ِ سامان توأم من
پریشان آمدم تا آستانت
مران از در! که مهمان توأم من.
فلک با صدهزاران میخ ِ نوری
نوشته بر کتیبه شرح ِ دوری
اگر خواهی شب دوری سراید
صبوری کن، صبوری کن، صبوری...
شب مهتاب اگر یاری نباشد
بگو مهتاب هم، باری، نباشد
نه تنها مهر و مه، بل چشم ِ روشن
نباشد، گر به دیداری نباشد.
زمین پوشیده از گُل، آسمان صاف
میان ما جدایی، قاف و تا قاف
به امید تو کردم زیب ِ قامت
حریر ِ خامه دوز و تور ِ گلبافت.
شب مهتاب یارم خواهد آمد
گُلم، باغم، بهارم خواهد آمد
به جام چِل کلید گل زدم آب
گشایش ها به کارم خواهد آمد.
چو از در آمدی، رنگ از رُخم رفت
نه تنها رنگ ِ رخ، بل رنگِ "هر هفت"
چنان لرزد دلم در سیم ِ سینه
که لرزد سینه در دیبای زربفت.
شب مهتاب یارم از در آمد
چو خورشید فلک روشنگر آمد
به خود گفتم شبی با او غنیمت
به محفل تا درآمد شب سرآمد.
سیمین بهبهانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#108
Posted: 25 Jun 2013 19:06
من اگر زن بودم
تن اشعار فروغ زیر گریههای من میخیسید
مادرم روی سرم درد خودش را میبافت
زندگی دور تنم،پیلهای تنگ و سیه میریسید
من اگر زن بودم
...حسرت سرسره بازی به دلم خون میریخت
حسرت یک نفس و
دیدن سایه ی تنهای خودم توی خیابان
و رهایی ز نگههای حریصی که به من میآویخت
من اگر زن بودم
سندم دست کسی دیگر بود
پدرم طناب قلاده ی ناموس مرا دست کسی میانداخت
دفتر مدرسهام
و خودم
و تمام هستیام تحت نظر بود
توی تاکسی مثل موش،توی خودم میرفتم
که مبادا،چشم راننده ی هیزی بپرد روی سرم
که مبادا دست مسافر
سهوا
بخورد به سینهها و کمرم
من اگر زن بودم
عشق را بی ادبی،فاحشگی میخواندم
زیر بار بردگی ،سر به زیر و بی صدا میماندم
شوهری داشتم و کسی نمیگفت
دخترک ترشیده ست
کودکی میزادم،روی فرشی ز بهشت
به امید آنکه پشت این زندگی بی معنی
خانه ی خورشید است
من اگر زن بودم...
من اگر زن باشم
میزنم تو دهن این زندان
میدرم،قبر ابریشمی دور و برم را
آسمان را به زمین میبندم
خانه را به صاحبش میبخشم
میشوم کلید آزادگی و حرمت انسان
ماردین امینی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#109
Posted: 25 Jun 2013 19:26
اشعاری از زینب هاشمی
و آن طرف میز تمام رخ
من مات تصویری واضح
کیش من ، عشق می شود
و حالا، نوبت توست
برای به تاراج بردن من
یک حرکت مانده . . .
***************
حس شعر نیست
و من. . .
دیوانه وار با رنگ چشمان تو طرح میزنم
قلم/ موهایم سیاه
گره در گره
تو را بر دار قالی دل
نقش می زند. . .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟