ارسالها: 6368
#1,091
Posted: 16 Nov 2013 14:56
بر روی سکو
آسمان برخاست به احترام چشمانت
دریاهانشستندبرروی بال عرش
دنیاراباچشمانت سوق می دهی
دنیارادرهم می بیچی
برروی سکوی اسمان راه می روی
خورشیدوستاره رامی دزدی باجادوی چشمانت
ولبخندمی زنی لبخندی فتان ودلنشین
واسمان محومی شود
انگاررویایی بیش نبود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,092
Posted: 16 Nov 2013 15:05
پاشیده می شود
رنگ که باشیده می شودبرروی ورقه هایم
شعرجاری می شود
تو برروی امواج می نشینی
وصخره هارادرهم می شکنی
مدمرامی بردبه سمت چشمانت
وجزرمرامی کشدبه سوی صدف مهربانیت
وامواج چشمانت تمام جزرومددریارابه هم می ریزد
هیچ جانیستی
تودریایی
ومرادرامواج اغوش خودجای داده ایی
وصدای امواج طوفانیت
مرابه عمق
دریاکشاند
وهمچون مرواریدی
دردل دریا
غلتیدم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,093
Posted: 16 Nov 2013 15:14
ای ستاره
ای ستاره چراگریه می کنی؟
وبرای چه مثل باران می باری؟
ایاازشوق می باری
یاازحسرت؟
برای چه اشکها می باری؟
ایااسمان برای تو کوچک است
یاکنارتوتابناک وروشن
نیست؟
توکه زمین راقطعه قطعه
واسمان رامحو کردی
وصورتم رابااشکهایت واشکهایم رابااشکهایت شستی
ای عزیزکم گریه نکن زیرا
اشکها تمام گشتند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,094
Posted: 16 Nov 2013 15:16
شب
شب به سرعت امدوماه سفیرگشت
ستاره هابی خوابی کشیدندوشادی ادامه دارد
طفل لبخندزدواحساس امان کرد
وباران نرم ونمناک می کندنغمه ها وموج دریارا
وماهی ارامش اب رااحساس می کند
وطاووس می رقصدتازیبایی خودرابه اسمان نشان دهد
وزیبایی راحتی دارد
وشب ارامش رامی سازد
هوامهرتورالمس می کند
وقلبت خالی می شود
وجومعطرمی شودودرطبیعت بر عشق افزوده می شود
وکبوتران می خواننددرعین یکدستگی
شب سکوت است وارامش کلمات
ودریاسکون ومدطوفان نغمه هااست
شب شعف وشادی ونورظلمات است
وشب بی خوابی عشق ولبخندهاست.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,095
Posted: 16 Nov 2013 17:45
مرا بشکن
قفس رابشکن
بیادردلم بنشین
شاعرشو
ابیات شعررابشکن
جاری شو
بیادرمن
بمان بامن
دلتگی رابزدا
قفس دل رابشکن
کنارمن بخوان اواز
دورنرو
غز ل بنوش
کنارحس دلتنگی
اوزان شعررابرهم زن
کمی ازتاریخ چشمهایت
بنواز
تاریخ رابشکن
مرابشکن
درون مستی ومستی
بنوشان جرعه ای درمن
وسازدل بنواز
رهایم کن
دردرون چشمهایت
مرابشکن دراین جرعه
بگوحرفی
دوباره انقلابی تازه برباکن
مرااغازکن
بگوتاقافیه بشکنددراین وازه
مراسازکن بنواز
برایم عالمی بگشا
بیادرمن
کمی می خور
بخوان بامن
غزل شو
دلتنگی باران را
باگیتاربشکن.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,096
Posted: 16 Nov 2013 17:48
گذشت
باورکردم
عشق تورا
وانچه بیش امد
بازی عاشقانه تمام گشت
کمرم خم شد
حرفهایم راشکست
درمجهول عشق تو ذوب گشتم
دورشدم شدم ودورازتو
وساکت ماندم
وساکت
وتمام شدم دراشک سکوت
وتمام شدکلماتم.
وصدایم درگوشت چه غریبانه شکست
وارزوهایم دورازتو وگذشت.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,097
Posted: 16 Nov 2013 17:49
واژه ها آشکار می شوند
وازه ها اشکارمی شونددرمن
عشق به سخن می اید
من باچشمانت وضومی گیرم
روبه سوی قبله
انجاکه دلت باشدمی ایستم وعبادت می کنم.
***
کنار قلبت
من کنار تو نشسته ام
کنار قلبت مرا
دریاب
سکان دلم را به دستانت می سپارم
غرق در امواج محبتت کن.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,098
Posted: 16 Nov 2013 17:50
به پرواز در می آید
عشق درمن
کبوترانه می پردتافرازبلندیها
به پروازدرمی اید
ومن چندین بار
زیرسقف اسمان
اورابه نظاره می نشینم
که به کجامی رود
وتافرودیی به انتظاراو می نشینم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,099
Posted: 16 Nov 2013 17:51
تو مرا ندیدی
توراه می رفتی
و ورقه های اهنگین ات را درهوای دلم
بخش می کردی
ومن به دنبال نت های اهنگ تو توراه می رفتم و
می دویدم
وان ها راجمع می کردم
تو مراندیدی
امامن تمام ترانه هایت تو راخواندم
ازمسیر درخت وجنگل
عبورکردی
دریارابه اغوش کشیدی
ومن تمام نت های دلت راجمع کردم تازمزمه ات باقی بماند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,100
Posted: 16 Nov 2013 17:52
چه آرام
چه اشنا می شوی
وقتی سازناکوک کوک میشود
وغزلها
از برای تو می خواند
وچشمانت همسوباقلبم
درضربان رگهایم اهنگ می نوازد
اسمان ابی
توابی
من درحصارعشق
توازان سوی اسمان
مرامی بینی
ومن تورا
درقلبم به تماشامی کشم
چشمانت قتاله ی نبضهای زندگی من هستند
کافی ست
ردپایت درنبضم نزند
همانجاوسط زندگی
نبضم خاموش می ماند
ودیگرهیچ
چه ارام می نوازدچشمانت
درمن قصه ی زیبایی عشق را
وخوب می دانی
تودرمن وازمن حکایتی زیباهمچون چشمانت
ومن به تو وازتو به عشق رسیده ام.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...