ارسالها: 14491
#1,111
Posted: 18 Nov 2013 16:34
گزیده ای از اشعار
نازنین نظام شهیدی
می خواهم به شکل خودم باشم
و از دری عبور کنم که تو آن را نبسته ای
خودم را
شروع خواهم کرد.
و باز شکل می دهد
روزهایی که می آید
که می چرخد ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,112
Posted: 18 Nov 2013 16:36
مثل مهرگانی میان درختان
پرسه می زنم.
مثل باد هایی سرد.
خیابان ها
قطع می شدند
تا آدمیان از آن بگذرند
و آدمیان قطع نمی شدند
برای عبور خیابان ها.
برگ درختان زنگ خورده است
دراین پاییز
که برگ ها را بریده است .
ومن که چرخ های دیگری باید زده باشم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,113
Posted: 18 Nov 2013 16:38
سرزمینی از مینا ومرجان است.
خانه ها را بتکانیم.
آسمان تعطیل را بگشاییم.
و بیاییم
از میان عکس ها ی روستا ،با لچک وگلگونه....
با صورتی که
سرزمینی از مینا ومرجان است.
*****
- آن هنگام که آغوش تو را پر کردم
آفتاب ؛
پستان های تو بود.
و پوست گندمگون تو؛
تابید و چشم های مرا ؛روشن کرد.
داستان
از این قرار است
گربه های سیاه؛
و عطر و روتختی مخمل؛
وچیزی ارغوانی
آن حدود پرسه زد.
جایی میان مژه ها و پلک زدن هایم.
بعدا به قصه آمد
تا ما هفت تن باشیم .
یکی از ما چیزی ربود
ما طرح تنش را که از خودش خالی بود
نگاه می کردیم.
آب دستان را، نیاوردند..
اما انگار به آیین
دست ها را شستیم...
سیگار را خاموش کرده بودم
حالا ما چند تنیم ؟
و شهادت باران چه خواهد بود؟
شهادت باران مطرح خواهد شد ؟
گزارش تندرها و صاعقه ها؟
ما را چه کسی خواهد دانست؟
کسی نیست ما را بنویسد
نه سطر ها
نه نقطه ای پایان سطر ها و خط چین ها..
پس من کجا ؛صدای تو را بشنوم
یا نوازش کنم چون دانه ای که گیاه خواهد شد؟.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,114
Posted: 18 Nov 2013 16:40
برای خدای آتش یا خدای رعد
چه اندوهگین مینماید این روز
از اعصار کهن
از عصاره ی اندوه
از عصاره ی ترس
هم رنگ رعد بود...
یا صدای هواپیما که آسمان را
یا از عصیر فراموشی با حضور شما
-چه چیز را به فراموشی سپرده اید
طعم بادام زمینی را
یا حضور برنجک ها
و آن شیشه های عصرانه با تصاویر درشت
و صدایی از آن بالا .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,115
Posted: 18 Nov 2013 16:55
میان بخارهای ایستگاهی دور؛
غروب شروع شد.
و آن چه داستان هجرتی بی هنگام .
باریده بود.
باریده بود
و ریخته بودند سایه ها
بر این حافظه ی برهنه.
و ریزش صدا
ناراحت کننده ترین بخش ماجرا شد.
اما ؛کسانی داستان را باور نکردند
که ما سوت کشیدیم و محزون رفتیم،
که از میان زمستان رفتیم،
که مثل درختان رفتیم،
که مثل داستان ها؛
که مثل آیینه ها؛ میان دوستان و داستان ها،
و مثل داستان ها؛ میان آینه ها ،
که با محزون ترین آهنگ هایی که می دانستیم، سوت کشیدیم.
نورها گریزان شدند.
نواری کبود بود؛
خیابان هجوم آورد.
نور پرتاب شد.
مثل ما که تا آستان حضرت چشمانت؛
آمدیم
و داستان را با این همه
هیچ کس باور نکرده است .
داستان نور و آینه است،
ما نورها و آینه ها هستیم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,116
Posted: 18 Nov 2013 16:56
گذر کرده بودم ،
اسکندریه را
با بوی قیر و مر و مردگان تبس.
گذر کرده بودم
از موج ها که شکستند
و از آبراهه ای؛ که بوی گریبان این زن را داشت
اسکندریه ی آب وادویه وقیر.
اسکندریه ؛ غرناطه ؛ فنیقیه ومن
چها ربندر جهان
که طالع زمین بودیم
*****
وقت دانستن آفتاب است
و ما به آهستگی سیاره ای هستیم ؛که غروب می شود.
پس ما را از چشم درختان نگاه کنید؛
نمایش کوتاهی برای درختان هستیم.
پیش از آن که سپیداران را
به ما نشان بدهد.
بر شیشه؛
میان شامگاه که می آید،
اما ما می گذریم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,117
Posted: 18 Nov 2013 17:01
زمان شما زمینی نیست .
مخاطب من آینه است.
و گرنه سوداها به چیزی نمی ارزند،
تا انتها ی بازی خواهم راند ،
شبیه اسبی در شطرنج،
یا پیادهای ساده؛
و آینه مرا شاه این عرصه می کند.
از باد گذشتیم
خوان برف مانده است
و من اسفندیاری دیرینه سال خواهم بود .
که در آتش می میرم .
چشم بستن من فقط آری گفتن به آسمانی بود ،که دوستم می داشت .
تفسیر دیگری نکنید
زمان شما براستی زمینی نیست
شه این بازی منم،
نه آینه،
نه این عکس شیشه ای.
...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,118
Posted: 18 Nov 2013 17:03
جهان آسوده است
با تیک تاکی ملیح
که بر ثانیه می کوبد.
رنگ ریزانی شریف در شیشه است .
*****
رنگ می پاشد بر سطح صیقلی
چه چیزی رخ می دهد جز رنگ به اضافه ی نور
خانه ای در باد رها شد.
خانه ای در پیچک.
وخانه ای در یاد
با صدایی که شنیده نخواهد شد.
وقتی به اندازه ی چشمانمان آفتاب تراشیدیم
از حدوث رنگ ، زمانی باقی نیست
آن داستان به پایان رسید.
در نقطه ای که میدانها
برای رسوب آدمیان می چرخند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,119
Posted: 18 Nov 2013 17:05
خداحافظ خانه ی تابستان
با سایه های بسیارت
با پری سبز که آن سو خوابیده است.
وبا انگشتانش
خانه ی تابستانی را پاک می کند.
رنگ ساعت ها
رنگ زمان که ریخت
آن رنگ ریزان شریف
و این گندم زار که آهسته می رود.
غروب زودتر بیا!
تا این کارت را عوض کنیم
خطوط تغییر کرده است.
خود را با کدام نام خواهم خواند
با کدام نام به میان جهان پرتاب خواهم شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,120
Posted: 18 Nov 2013 17:07
به پاییز و چرخش زرین نزدیک می شویم
سمت آفتاب عوض شد.
تمام این حوادث، مرا دامن زد
من جزو دایره ای بودم
این نقطه را اما
حوادث خورشید دامن زد
*****
"قاطع ترین پاسخ را ؛از مرگ بدانید"
چنین گفت خسرو شاه بر لبهای معصوم.
"قاطع ترین سوال را از مرگ بپرسید "
چنین گفت خسرو شاه ؛سپید این پهنه ی سیاه
که آن آواز غریب را شنیده بود
آن سوال لطیف را ..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟